گزارش «ایران» درباره فیلمهای اجتماعی شانزدهمین جشنواره بینالمللی سینما حقیقت
انسان، جامعه، مستند
محمد احسان مفیدیکیا/ یکی از تهیهکنندگان بینالمللی و مشهور مستند، یعنی فرد فرندلی، وظیفه مستند اجتماعی را «تفسیر، زمینهسازی و کمک به درک خبر، آن هم در دورانی که سیل اخبار با سرعتی بیشتر از درک آن پدید میآیند» میداند، از همین روست که این مستندها را بیشتر تولیداتی پژوهشی و ژورنالیستی به شمار میآورند؛ فیلمهایی با تأثیر اجتماعی و دوام زیباییشناختی بالا که باعث بروز توقع در مخاطب شده تا از فیلم مستند انتظار جدیت، اثرگذاری و چارهجویی داشته باشد. چنین مستندهایی دامنه گستردهای از خرده موضوعات را شامل میشوند؛ موضوعاتی مثل اعتیاد و بازتوانی، فعالیتهای جهادی و خیریه، جنگ و شهروندان متأثر از آن، روابط خانوادگی و اجتماعی، کودکان کار، محرومیت و بردباری، امید و انگیزش، ازدواج در جوامع عشایری و روستایی، مسأله تراجنسیتیها و بسیاری عناوین دیگر که هر کدام فیلم یا فیلمهایی زیرمجموعه خود دارند و بهنوبه خود دغدغه بخشی از جامعهاند و از زاویه دید خود مسألهای را تبیین کرده یا راهکار ارائه میدهند. حالا شانزدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند ایران، سینما حقیقت، در حال اکران تعداد زیادی از این دست آثار است. در گزارش پیش رو به معرفی بخشی از این آثار پرداختهایم.
«خونه مامان شکوه»؛ مهدی بخشی مقدم/ «من شکوه هستم، معتاد، پانزده سال و هشت ماه و یک روز»، این اعلام پاکی صاحبخانهای است که همخانههایش همگی با افتخار یک عدد اینچنینی را بلند میگویند و باقی هم تشویقشان میکنند، خواه سه روز باشد خواه هشت سال. شکوه، حکم مادر را دارد و باقی دخترها، خواهر هم هستند؛ خواهرهایی که بهتر از هر کسی درد هم را میدانند. درِ «خونه مامان شکوه» باز است، یکی را روی دست میآورند که از آمدن هراسان است، یکی را با گریه بدرقه میکنند که از رفتن ناراحت، همه با هم رفیقاند و هوای هم را دارند، سنگ صبورند و همه، شکوه را بهعنوان اسطورهشان پذیرفتهاند. روزگار در این خانه پرقصه و پرغصه با همدلی و همکاری میگذرد، هرچند میدانند که مهمان چند روزهاند اما باز در همین مدت کوتاه، حس امنیت و آرامش میگیرند و خود را از افیون دور میکنند تا شاید تنفسی باشد برای روح خستهشان.
«قانماز»؛ علی قاسمی و جعفر موسوی/ یکسری روابط مالی پیچیده است در متن روابط خانوادگی پیچیدهتر که همه حول محور پدر پیری میچرخد که احوال خوبی ندارد. هفت هشت تا چک است، چند قطعه زمین و یک خانه و چند طرف دعوا. پیرمرد باید اینها را حل و فصل کرده و بعد بیاید سراغ دار و ندار خودش و آنها را بین پسرها و دخترها تقسیم کند جوری که به هیچکدامشان برنخورد. ماجرا اما به همین سادگیها نیست، هر کدام از پسرها و دخترها مسائل و نظر خودشان را دارند، درباره میراث، درباره زمین، درباره خانه و این وسط حاج باباست که بیتکلیف مانده و آنقدر به ستوه میآید که حتی حاضر میشود به خانه سالمندان برود. علی قاسمی، نوه حاج باباست و از همین روست که در همه لحظات و زوایای خانه جا دارد و خودش و دوربینش فراموش میشوند تا آدمها خود واقعیشان را نشان دهند. او همانطور دوربین دست گرفته که خانوادهاش رفتار میکنند، همانطور که هست، همانطور که باید باشد. دوربین شاهد وقایع است و سعی دارد کمترین میزان دخالت را داشته باشد تا اتفاقات آن طور که هستند رقم بخورند.
«غیرمسکونی»؛ مسعود زارعیان/ حاج آقای مستند «غیرمسکونی»، همان اوایل کار تکلیف را مشخص میکند، میگوید من از اول که آمدم به این محله حاشیه شهر مشهد، دو چیز دستم بود؛ دوربین و کتاب! پس من هم به او اعتماد میکنم و این راحتی سوژهها و اتفاقات داخل قاب را از این همراهی مستمر دوربین با او میدانم و باورش میکنم. مستند، ماجرای یک طلبه پرانرژی و کاربلد است که همه وقت و توانش را گذاشته برای یک محله پرحاشیه و پرمخاطره و سعی دارد تا از هر طریقی به هر قشری کمک کند. او وسط بازی و فوتبال بچهها هست و برای امیدوار و پابند کردنشان قول آوردن خداداد عزیزی را به جام رمضان محله میدهد. وسط معتادها و بیخانمانها هست و درد دلهایشان را میشنود و برای دلگرمیشان احیای شب 23 ماه رمضان را با آنها و زیر آسمان خدا سحر میکند، پای کار زنان بیسرپرست و بدسرپرست هم هست و چرخ خیاطی و وسایل اشتغالشان را با کمک خیرین مهیا میکند و البته این یکی برایش باعث دردسر هم میشود.
«کوهستان بیصدا»؛ فرود عوض پور/ عمو حجت پیرمردی سادهدل و متکی به نفس است که یکه و تنها در کوهستان زندگی میکند، در خانهای که هیچ همسایهای ندارد و نه حتی گاز و آب لوله کشی. خانوادهاش او را ترک کردهاند و اصرارهای او برای بازگشتن همسرش بینتیجه است. پیرمرد باید خودش از عهده کارهایش بر بیاید، گوسالهها را تیمار کند و گاوها را بدوشد، هیزم بشکند و زغال مهیا کند، گندم بکارد و بدارد و بردارد. حجت رستمی، پیرمرد هفتاد ساله ناشنوا، هرچند معلولیت دارد و از حواس پنجگانهاش یکی کم است، اما چنان عزم و اراده راسخی دارد که زندگی سخت و پرمحصولش را یک تنه پیش میبرد و در همین بزرگسالی کارهایی میکند که انجامشان برای جوانترها آرزوست. مستند «کوهستان بیصدا» حس غم و تحسین همزمان دارد. یک حس متناقضی در پلانها و سکانسها هست که هم دلت میخواهد جای او باشی، هم نه.
«جاده استخوان»؛ عرفان حسن زاده/ عیسی، سیزده ساله، اهل بندر کنگان، کارگر کارخانه یخ است، با پدر معتادش در خانه چرک و سیاهی زندگی میکند و هر روز احوال او را میبیند که در گعده دوستان، تهمانده زندگیاش را دود میکند. عیسی گاهی هم به مادر و خواهرش سر میزند که با سرافکندگی به خانه پدری بازگشته و روزگار به سختی میگذراند. او حالا جرأت به خرج داده و ما را به همین زندگی سخت و سیاهش راه داده تا ببینیم چگونه تمام سیزدهسالگیاش را زیر پا گذاشته و یک تنه خانواده از همگسیختهاش را به دوش میکشد و حقوق روزی 40 هزار تومانیاش را بین آنها تقسیم میکند.
«اسپانک»؛ محمد رضا خوش فرمان/ پیرمردی است با پوست سیاه و موی سپید که همه چیزش در نخلستان خلاصه میشود، نخلها خانواده او هستند و همه سرمایهاش. او که از نسل بردههای ارباب است، حالا برای خودش در یک گوشه دورافتادهای درخت کاشته و خانوادهای تشکیل داده و زندگی سادهاش را میگذراند تا اینکه قرار میشود در بالادست روستا سدی بسازند و آن سد همه چیز را زیر آب خواهد برد؛ خانهها و کپرها، مسجد و گورستان و همه نخلستان را! غلام قادر صادقیزاده ساکن روستای گودین نمیتواند با از دست دادن هرچه که طی این سالها کاشته کنار بیاید و تا آخرین لحظه کنار نخلهایش باقی میماند و سعی دارد تا آنها را نجات دهد، اما حتی خانوادهاش کنارش نمیمانند و همه چیز را میفروشند به سد و میروند در یک روستای سیمانی جدید یا برای کارگری عازم شهر میشوند.
«یک قایق روی دریا»؛ آرمان قلیپور دشتکی/ هرچند 9 دقیقه از ابتدای فیلم 30 دقیقهای طول میکشد تا قدم به قدم همراه مرد جوان بیاییم و او دم در کانکس اش بسمالله بگوید و ما بدانیم که معلم یک کلاس فلزی در روستایی دورافتاده است، باز هم داستان یک مدرسه چند مترمربعی با 4 دانشآموز دختر، پای دیدن اثر نگهمان میدارد. بچهها بعد از اینکه درسشان را خواندند به نوبت مینشینند جلوی دوربین مستندساز و به سؤالهای او، پاسخهایی میدهند که انتظارش نمیرود: «آره، گرانی است، اینجا هم سرد است» و چه و چه ولی «من خارج نمیروم، چون ایران را دوست دارم»، سرآخر هم، نوبت آقای معلم است که بنشیند و از آرزوهای دانشآموزانش بگوید.
«ققنوس»؛ مونا شمس/ این کوتاهترین فیلم مستند جشنواره است. مونا شمس در قالب یک پویانمایی خلاق و جذاب به یکی از موضوعات همیشه پرچالش اجتماعی، یعنی مهاجرت پرداخته است. او که از صداهای واقعی مهاجرینی از اقصی نقاط جهان برای بیان حس و حالشان از رفتن و ماندن دور از وطن استفاده کرده، صرفاً در پنج دقیقه با زیبایی تمام و با استفاده از نماهایی خلاقانه، جملاتی را که باید گفته و مثل یک شعر کوتاه، درد دوری از خانه را ضمن شنیدن صدای بغضآلود راویان، از لابلای نقاشیهای متحرک به مخاطب چشانده است.
فهرست مستندهای اجتماعی در شانزدهمین جشنواره سینما حقیقت، چنان که باید، پر و پیمان است و همه ارزش دیده شدن دارند. «پیله ابریشم»، «اپی بین مرگ و زندگی»، «برزخیها» در مستندهای بلند، «بلوار اتحاد»، «دفک»، «عزیز»، «واهگ»، «شهر گمشده»، «راه پرستاره» در مستندهای نیمه بلند و «پسرکوهستان»، «اصیل»، «آنجلینا»، «ماهر» در مستندهای کوتاه تعدادی از این مستندها هستند که حتماً هر کدام نیاز به یادداشتها و نقدهای مستقل و مفصل دارند و از آنجایی که با معیارها و شرایط حاکم بر جشنوارهها آشنا هستیم، بسیاری آثار هم بودهاند که به رغم شایستگی از غربال هیأت انتخاب رد نشدهاند و در پی مجالهای دیگری برای دیده شدن هستند.
«خونه مامان شکوه»؛ مهدی بخشی مقدم/ «من شکوه هستم، معتاد، پانزده سال و هشت ماه و یک روز»، این اعلام پاکی صاحبخانهای است که همخانههایش همگی با افتخار یک عدد اینچنینی را بلند میگویند و باقی هم تشویقشان میکنند، خواه سه روز باشد خواه هشت سال. شکوه، حکم مادر را دارد و باقی دخترها، خواهر هم هستند؛ خواهرهایی که بهتر از هر کسی درد هم را میدانند. درِ «خونه مامان شکوه» باز است، یکی را روی دست میآورند که از آمدن هراسان است، یکی را با گریه بدرقه میکنند که از رفتن ناراحت، همه با هم رفیقاند و هوای هم را دارند، سنگ صبورند و همه، شکوه را بهعنوان اسطورهشان پذیرفتهاند. روزگار در این خانه پرقصه و پرغصه با همدلی و همکاری میگذرد، هرچند میدانند که مهمان چند روزهاند اما باز در همین مدت کوتاه، حس امنیت و آرامش میگیرند و خود را از افیون دور میکنند تا شاید تنفسی باشد برای روح خستهشان.
«قانماز»؛ علی قاسمی و جعفر موسوی/ یکسری روابط مالی پیچیده است در متن روابط خانوادگی پیچیدهتر که همه حول محور پدر پیری میچرخد که احوال خوبی ندارد. هفت هشت تا چک است، چند قطعه زمین و یک خانه و چند طرف دعوا. پیرمرد باید اینها را حل و فصل کرده و بعد بیاید سراغ دار و ندار خودش و آنها را بین پسرها و دخترها تقسیم کند جوری که به هیچکدامشان برنخورد. ماجرا اما به همین سادگیها نیست، هر کدام از پسرها و دخترها مسائل و نظر خودشان را دارند، درباره میراث، درباره زمین، درباره خانه و این وسط حاج باباست که بیتکلیف مانده و آنقدر به ستوه میآید که حتی حاضر میشود به خانه سالمندان برود. علی قاسمی، نوه حاج باباست و از همین روست که در همه لحظات و زوایای خانه جا دارد و خودش و دوربینش فراموش میشوند تا آدمها خود واقعیشان را نشان دهند. او همانطور دوربین دست گرفته که خانوادهاش رفتار میکنند، همانطور که هست، همانطور که باید باشد. دوربین شاهد وقایع است و سعی دارد کمترین میزان دخالت را داشته باشد تا اتفاقات آن طور که هستند رقم بخورند.
«غیرمسکونی»؛ مسعود زارعیان/ حاج آقای مستند «غیرمسکونی»، همان اوایل کار تکلیف را مشخص میکند، میگوید من از اول که آمدم به این محله حاشیه شهر مشهد، دو چیز دستم بود؛ دوربین و کتاب! پس من هم به او اعتماد میکنم و این راحتی سوژهها و اتفاقات داخل قاب را از این همراهی مستمر دوربین با او میدانم و باورش میکنم. مستند، ماجرای یک طلبه پرانرژی و کاربلد است که همه وقت و توانش را گذاشته برای یک محله پرحاشیه و پرمخاطره و سعی دارد تا از هر طریقی به هر قشری کمک کند. او وسط بازی و فوتبال بچهها هست و برای امیدوار و پابند کردنشان قول آوردن خداداد عزیزی را به جام رمضان محله میدهد. وسط معتادها و بیخانمانها هست و درد دلهایشان را میشنود و برای دلگرمیشان احیای شب 23 ماه رمضان را با آنها و زیر آسمان خدا سحر میکند، پای کار زنان بیسرپرست و بدسرپرست هم هست و چرخ خیاطی و وسایل اشتغالشان را با کمک خیرین مهیا میکند و البته این یکی برایش باعث دردسر هم میشود.
«کوهستان بیصدا»؛ فرود عوض پور/ عمو حجت پیرمردی سادهدل و متکی به نفس است که یکه و تنها در کوهستان زندگی میکند، در خانهای که هیچ همسایهای ندارد و نه حتی گاز و آب لوله کشی. خانوادهاش او را ترک کردهاند و اصرارهای او برای بازگشتن همسرش بینتیجه است. پیرمرد باید خودش از عهده کارهایش بر بیاید، گوسالهها را تیمار کند و گاوها را بدوشد، هیزم بشکند و زغال مهیا کند، گندم بکارد و بدارد و بردارد. حجت رستمی، پیرمرد هفتاد ساله ناشنوا، هرچند معلولیت دارد و از حواس پنجگانهاش یکی کم است، اما چنان عزم و اراده راسخی دارد که زندگی سخت و پرمحصولش را یک تنه پیش میبرد و در همین بزرگسالی کارهایی میکند که انجامشان برای جوانترها آرزوست. مستند «کوهستان بیصدا» حس غم و تحسین همزمان دارد. یک حس متناقضی در پلانها و سکانسها هست که هم دلت میخواهد جای او باشی، هم نه.
«جاده استخوان»؛ عرفان حسن زاده/ عیسی، سیزده ساله، اهل بندر کنگان، کارگر کارخانه یخ است، با پدر معتادش در خانه چرک و سیاهی زندگی میکند و هر روز احوال او را میبیند که در گعده دوستان، تهمانده زندگیاش را دود میکند. عیسی گاهی هم به مادر و خواهرش سر میزند که با سرافکندگی به خانه پدری بازگشته و روزگار به سختی میگذراند. او حالا جرأت به خرج داده و ما را به همین زندگی سخت و سیاهش راه داده تا ببینیم چگونه تمام سیزدهسالگیاش را زیر پا گذاشته و یک تنه خانواده از همگسیختهاش را به دوش میکشد و حقوق روزی 40 هزار تومانیاش را بین آنها تقسیم میکند.
«اسپانک»؛ محمد رضا خوش فرمان/ پیرمردی است با پوست سیاه و موی سپید که همه چیزش در نخلستان خلاصه میشود، نخلها خانواده او هستند و همه سرمایهاش. او که از نسل بردههای ارباب است، حالا برای خودش در یک گوشه دورافتادهای درخت کاشته و خانوادهای تشکیل داده و زندگی سادهاش را میگذراند تا اینکه قرار میشود در بالادست روستا سدی بسازند و آن سد همه چیز را زیر آب خواهد برد؛ خانهها و کپرها، مسجد و گورستان و همه نخلستان را! غلام قادر صادقیزاده ساکن روستای گودین نمیتواند با از دست دادن هرچه که طی این سالها کاشته کنار بیاید و تا آخرین لحظه کنار نخلهایش باقی میماند و سعی دارد تا آنها را نجات دهد، اما حتی خانوادهاش کنارش نمیمانند و همه چیز را میفروشند به سد و میروند در یک روستای سیمانی جدید یا برای کارگری عازم شهر میشوند.
«یک قایق روی دریا»؛ آرمان قلیپور دشتکی/ هرچند 9 دقیقه از ابتدای فیلم 30 دقیقهای طول میکشد تا قدم به قدم همراه مرد جوان بیاییم و او دم در کانکس اش بسمالله بگوید و ما بدانیم که معلم یک کلاس فلزی در روستایی دورافتاده است، باز هم داستان یک مدرسه چند مترمربعی با 4 دانشآموز دختر، پای دیدن اثر نگهمان میدارد. بچهها بعد از اینکه درسشان را خواندند به نوبت مینشینند جلوی دوربین مستندساز و به سؤالهای او، پاسخهایی میدهند که انتظارش نمیرود: «آره، گرانی است، اینجا هم سرد است» و چه و چه ولی «من خارج نمیروم، چون ایران را دوست دارم»، سرآخر هم، نوبت آقای معلم است که بنشیند و از آرزوهای دانشآموزانش بگوید.
«ققنوس»؛ مونا شمس/ این کوتاهترین فیلم مستند جشنواره است. مونا شمس در قالب یک پویانمایی خلاق و جذاب به یکی از موضوعات همیشه پرچالش اجتماعی، یعنی مهاجرت پرداخته است. او که از صداهای واقعی مهاجرینی از اقصی نقاط جهان برای بیان حس و حالشان از رفتن و ماندن دور از وطن استفاده کرده، صرفاً در پنج دقیقه با زیبایی تمام و با استفاده از نماهایی خلاقانه، جملاتی را که باید گفته و مثل یک شعر کوتاه، درد دوری از خانه را ضمن شنیدن صدای بغضآلود راویان، از لابلای نقاشیهای متحرک به مخاطب چشانده است.
فهرست مستندهای اجتماعی در شانزدهمین جشنواره سینما حقیقت، چنان که باید، پر و پیمان است و همه ارزش دیده شدن دارند. «پیله ابریشم»، «اپی بین مرگ و زندگی»، «برزخیها» در مستندهای بلند، «بلوار اتحاد»، «دفک»، «عزیز»، «واهگ»، «شهر گمشده»، «راه پرستاره» در مستندهای نیمه بلند و «پسرکوهستان»، «اصیل»، «آنجلینا»، «ماهر» در مستندهای کوتاه تعدادی از این مستندها هستند که حتماً هر کدام نیاز به یادداشتها و نقدهای مستقل و مفصل دارند و از آنجایی که با معیارها و شرایط حاکم بر جشنوارهها آشنا هستیم، بسیاری آثار هم بودهاند که به رغم شایستگی از غربال هیأت انتخاب رد نشدهاند و در پی مجالهای دیگری برای دیده شدن هستند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه