ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تحلیل محمد مسجدجامعی درباره اقدام جدید اردوغان
چرا ترکیه ایاصوفیه را از موزه به مسجد تبدیل کرده است؟
اقدام دیوان عالی ترکیه برای لغو حکم موزه بودن بنای ایاصوفیه و تغییر کاربری اصلی این بنا را به «مسجد» با واکنشهای گسترده داخلی و خارجی مواجه شد. حجت الاسلام دکتر محمد مسجدجامعی به پرسش هایی درباره مسأله ایاصوفیه[1] پاسخ داده است.
اخیراً تغییر کاربری عمارت ایاصوفیه از موزه به مسجد توسط دولت ترکیه، خبرساز شد و واکنشهایی را در سراسر دنیا برانگیخت. اهمیت این بنا در چیست و چرا این تغییر کاربری بدین اندازه جلب توجه کرده است؟
به طور خیلی گذرا، مسیحیت در سال 313 میلادی، با امضای «فرمان میلان»[2] توسط کُنستانتین[3] در همه گستره امپراطوری روم به رسمیت شناخته شد. یکی از اقدامات عجیب کنستانتین این بود که در سال 324، پایتخت امپراطوری را از رُم به شهر باستانی بیزانتیوم[4] یا همان بیزانس انتقال داد که بعداً کنستانتینوپول (شهر کنستانتین) که معرب آن قسطنطنیه است، نامیده شد. همین شهر بود که بعدها اسلامبول و سرانجام استانبول نام گرفت. این انتقال باعث شد که شهر رم اهمیت خود را از دست بدهد.
پس از فراز و نشیبهای گوناگون، از اواخر قرن چهارم، ما شاهد دو امپراطور ی هستیم: امپراطور ی روم غربی با مرکزیت رم و امپراطور ی روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه. این یک تقسیمبندی صرفاً سیاسی نبود و این دو به لحاظ تمدنی و فرهنگی نیز متفاوت بودند. مهمترین ویژگی امپراطوری روم غربی، زبان رسمی لاتین و «رومی» بودن فرهنگ و تمدن آن بود. در مقابل، زبان رسمی امپراطور ی روم شرقی، یونانی بود و از نظر فرهنگی و تمدنی نیز «یونانی» به حساب میآمد.
مسیحیت موجود در آن دو قلمرو نیز دو گونه بود: مسیحیت رومی و مسیحیت بیزانسی. اگرچه هنوز انشقاق بزرگ بین کاتولیسیسم و ارتدوکسی روی نداده بود، اما اینها دو نوع مسیحیت بودند و در دو موقعیت متفاوت تاریخی و تمدنی و فرهنگی و زبانی و ادبی قرار داشتند.این حالت ادامه یافت تا اینکه روم غربی با هجوم بربرهای ژرمن از شمال، سقوط کرد و در قرن پنجم، دیگر چیزی به نام امپراطور ی روم غربی وجود خارجی نداشت. ضمناً در همین خلأ قدرت بود که کلیسای روم غربی به عنوان تنها نهاد مدنی و سیاسی موجود در آن قلمرو، به رهبری پاپ قدرت گرفت.بخصوص، پس از آنکه امپراطور ی روم غربی از میان رفت، روم شرقی خیلی قدرت گرفت و قلمرو خود را گسترش داد. از شمال آفریقا و به ویژه مصر گرفته تا نزدیک تونس و مغرب و از کل سرزمین شام گرفته تا قفقاز، همه زیر سلطه امپراطور ی بیزانس بود. میدانید که در دوره اشکانیان، جنگهای ما با کل امپراطور ی روم بود؛ اما در زمان ساسانیان، عملاً با امپراطور ی روم شرقی میجنگیدیم.
و اما ایاصوفیه. کلیسای ایاصوفیه در سه مقطع تاریخی ساخته شد. کلیساهای اول و دوم که در بحث ما اهمیت خاصی ندارند، در شورشها آتش گرفتند و ویران شدند. مهم، مقطع سوم در قرن ششم است و بنای موجود (کلیسای سوم) نیز به همین مقطع زمانی بازمیگردد. کلیسای سوم در سال 532 به دستور تئودورا،[5] همسر ژوستینیان یکم،[6] امپراطور بیزانس، ساخته شد.
با توجه به سقوط روم غربی، قسطنطنیه به مرکز مسیحیت تبدیل شده بود و ایاصوفیه نیز عملاً کلیسای جامع کل مسیحیت به شمار میآمد. در آن زمان هنوز سه شاخه ارتدوکس و کاتولیک و پروتستان به وجود نیامده بود. جدایی ارتدوکس و کاتولیک در سال 1054 و جدایی پروتستانها در قرن 16 اتفاق افتاد. بنابراین، ایاصوفیه تا قرنها عملاً مهمترین کلیسای «کل مسیحیت» بود. بعد از انشقاق بزرگ سال 1054 چون ایاصوفیه در قلمرو ارتدوکسی قرار داشت، مهمترین کلیسای کل جهان ارتدوکس به شمار میآمد.
و اما سرانجام، سلطان محمد فاتح، قسطنطنیه را گرفت و دستور داد که ایاصوفیه را مسجد کنند. البته خود ترکها میگویند که سلطان محمد این بنا را با مال شخصی خود «خریداری» کرد، اما این چندان باورپذیر نیست؛ حتی اگر چنانکه میگویند آن را از جمله اموال امپراطور بدانیم که به طور طبیعی به فرمانده برنده جنگ منتقل میشود. چرا که کلیسا اصولاً نمیتواند مایملک پادشاهان محسوب شود. منارههای کنونی آن را نیز بعدها ترکها به آن افزودند. ضمناً باید اذعان کرد که ترکها رفتار متمدنانهای با این کلیسا داشتند و نمادها و نقشهای مسیحی آن را تخریب نکردند، بلکه آنها را فقط پوشاندند و از نظر پنهان کردند. و در سال ۱۹۳4 که به دستور آتاتورک، ایاصوفیه به موزه تبدیل شد، آن پوششها نیز برداشته شد.به هر حال، ایاصوفیه یک مکان عادی نیست و یکی از رموز و بلکه از مهمترین رموز جهان مسیحیت است و حساسیت خیلی زیادی نسبت بدان وجود دارد. بدین لحاظ و با توجه به شرایط جهانی و جغرافیای دینی موجود که در ادامه توضیح خواهم داد، سؤال این است که واقعاً اردوغان به چه انگیزهای این اقدام تنشآفرین را انجام داده است؛ مضافاً که در استانبول مساجدِ فراوان و بعضاً بسیار بزرگی وجود دارد، مانند «مسجد سلطان احمد»، «مسجد سلیمانیه» و «مسجد چاملیجا».
اگر امکان دارد، «جغرافیای دینی موجود» و مختصات آن و ارتباطش را با ایاصوفیه توضیح دهید.
جغرافیای دینی دنیا در حال حاضر تحولاتی پیدا کرده و عمیقاً راستگرا و متعصب شده است، مسألهای که متأسفانه علاوه بر بازتابهای دینی، دارای بازتابهای بزرگ سیاسی و اجتماعی و حتی رسانهای نیز هست. راستگرایان دینی جدید اولاً و بالذات و به طور کامل در تعارض با اسلام و مسلمانان قرار دارند. در کتاب جدید جان بولتون،[7] تحت عنوان «اتاقی که در آن اتفاق افتاد»،[8] آمده است که در یکی از ملاقاتها، ظاهراً در اولین ملاقات ترامپ با رئیسجمهور چین، ترامپ به سبب سرکوب مسلمانان سینکیانگ، رئیسجمهور چین را میستاید و از موضع خصمانهای که دولت چین در برابر آنها دارد، اظهار خوشوقتی میکند. میبینید که ترامپ از چینی که همیشه دشمن یا حداقل رقیب او بوده است، به علت این قضیه ستایش میکند. در مورد هندوها نیز داستان به همین کیفیت است.به طور کلی در حال حاضر، یکی از ویژگیهای مهم راست دینی، ضدیت با اسلام و مسلمانان است. در ضمن، نسبت جغرافیای دینی دنیای امروز با منافع و مصالح ما، هم به عنوان ایران و هم به عنوان شیعه و هم به عنوان یک نظام سیاسی، موضوعی مهم و کاملاً قابل بررسی است که البته بیانش جلسه مستقلی را میطلبد.
نکته دیگر این است که در درون هر دینی، طیفهای گوناگونی وجود دارد. مثلاً کلیسای کاتولیک اخیراً گرایشی عمیقاً راستگرا پیدا کرده است، گرایشی که هرگز در این کلیسا به این تندی وجود نداشته است. و متأسفانه اوج آن در میان کاتولیکهای امریکاست. نامه سرگشاده اخیر اسقف ویگانو[9] به ترامپ[10] عملاً نمودی از این واقعیت جدید در کلیسای کاتولیک است. این جریان در اروپا نیز وجود دارد، اما بدین اندازه پرخاشگر و در صحنه نیست، اگرچه ماهیت آن اصولاً متفاوت با کاتولیسیسم راستگرای امریکایی است.
البته اینها در اکثریت نیستند؛ اما با توجه به اینکه قدرت پاپ ریشه دینی دارد، میتوانند خیلی مؤثر واقع شوند و طیفهای دیگر را نیز تحت تأثیر قرار دهند. برای نمونه، در همین کلیسای کاتولیک، پاپ به عنوان رهبر این مجموعه، مجبور است که میانگین مواضع جناحها و گروههای مختلف موجود در مجموعه خود را لحاظ و مراعات کند. و اصولاً این نوع راستگرایی در همه ادیان و مذاهبی که به صورت متمرکز اداره میشوند، محدودیتهایی را به وجود میآورد.
پاپ موجود تمایلاتِ به اعتباری جهانسومی و اصطلاحاً ترقیخواهانه دارد؛ یعنی در همه موضوعاتی که به جهان سوم و جهان مسلمان و نیز به مسائل فقر و مهاجرت و محیطزیست و مانند آن مربوط میشود، مایل به همکاری است. فرانسیس همیشه از «برادری» سخن میگوید و معتقد است که ما پیروان ادیان ابراهیمی چارهای نداریم جز اینکه با یکدیگر گفتوگو کنیم و به اصطلاح، همدیگر را داشته باشیم. حتی عنوان کتاب «ما برادران»[11] مأخوذ از همین نوع نگرش اوست. در همین زمینه در فوریه 2019 در ابوظبی، او و شیخ الأزهر، احمد الطیب، «سند برادری انسانی برای صلح جهانی و همزیستی»[12] را امضا کردند که اتفاقاً خود پاپ پیوسته به آن ارجاع میدهد.
اما از این سو، طیف راست مورد اشاره، در بسیاری از این موارد و حتی در مسئله محیطزیست، هیچ تمایلی به همکاری ندارد و عملاً مخالفت میورزد. برای نمونه، در حالیکه همه شواهد علمی حاکی از گرم شدن زمین است، همین مایک پامپئو، وزیر خارجه امریکا، که یک مسیحی اونجلیکال راستگرا و متعصب است، برای اینکه مجبور نشود انتشار گازهای گلخانهای را کاهش دهد، گفت: «بعضی از دانشمندان فکر میکنند که ما داریم گرم میشویم و بعضی دیگر فکر میکنند که داریم سرد میشویم!»[13] واقعاً فقط یک فرد لجباز میتواند اینگونه حرف بزند. به علاوه، یکی از مواردی که هواداران ترامپ او را به خاطر آن ستایش میکنند، همین است که او به اصطلاحِ خودشان «اِنوایرونمِنتالیست»[14] (طرفدار محیطزیست) نیست.اینها مخصوصاً در آنجا که به مسلمانان مربوط میشود نیز کاملاً ضدیت دارند و مثلاً با سند امضاشده در ابوظبی و به طور کلی با این نوع تفکرات کاملاً مخالفند.
آیا این طیف راست مسیحی، در بخش کاتولیک خود، با امثال پاپ مستعفی، جوزف راتسینگر[15] (بندیکت شانزدهم)[16] یا مثلاً با مارسل لِفِور[17] و لِفِورینها[18] و کاتولیکهای قدیمی[19] (مخالفان مصوبات شورای دوم واتیکان[20]) که از نظر اعتقادی و تئولوژیکی، محافظهکار و کمانعطاف یا انعطافناپذیر میباشند، نسبت یا قرابتی دارند؟
نه، هیچ ربطی به آنها ندارند؛ اما برای مشروع جلوه دادن خود، این نوع مسائل را بهانه میکنند و به اصطلاح، زیر چتر آن سینه میزنند. به واقع، «راست کاتولیک» به معنایی که اکنون وجود دارد، پدیده جدیدی است و بیش از آنکه الهیاتی و تئولوژیکی باشد، جنبه سیاسی دارد. البته آنها با کاتولیکهای محافظهکار و قدیمی برخی مشترکات اعتقادی هم دارند و به لحاظ تئولوژیکی، بنیادگرا (فاندامنتالیست) به شمار میآیند، اما رویهمرفته انسانهای خیلی معتقدی نیستند و از این مسائل بیشتر به عنوان دستاویز استفاده میکنند. مثلاً تا جایی که اطلاع دارم، همین ویگانو و برادرش آدمهای فاسدی هستند و اتهامات مالی و پرونده قضایی دارند.
گویا ویگانو با پاپ موجود هم خیلی زاویه دارد!
بله، در آگوست 2018 بود که ویگانو نامه سرگشادهای[21] نوشت و گفت که پاپ باید استعفا بدهد. قضیه به تئودور مککاریک،[22] کاردینال واشنگتن، و اتهام کودکآزاری او مربوط میشد. ویگانو مدعی شد که در زمانی که سفیر واتیکان در امریکا بوده، در یک جلسهای، مشکلدار بودن مککاریک را پیش از برملا شدن قضیه، با فرانسیس در میان گذاشته، اما پاپ اهتمام لازم را به خرج نداده و اقدامی نکرده است. ویگانو بلوایی به پا کرد و جنجالی به راه انداخت! البته همه کسانی که در آن جلسه خاص حاضر بودند، بعداً اظهار کردند که در آن زمان، ویگانو اصلاً چنان مطالبی را درباره مککاریک نگفته است. در ضمن، ظاهراً ویگانو از قبل با مککاریک مشکل داشته است.
یکبار دیگر، ویگانو بر سر اینکه مردان و زنان طلاقگرفته نباید اجازه داشته باشند که در مراسم عشای ربانی نان مقدس را دریافت کنند، سروصدایی به راه انداخت. داستانش مفصل است. به هر حال، نمیخواهم خیلی درباره ویگانو صحبت کنم؛ اما او اصالتاً ایتالیایی است و مدتی (از 2011 تا 2016) به عنوان سفیر واتیکان در امریکا بود و هنوز در آنجا زندگی میکند و یک «اسقف عنوانی»[23] است. تا جایی که میدانم، ظاهراً بخشی از انگیزهاش در این کارها و رفتارها، این است که میخواهد شهروندی و پاسپورت امریکایی بگیرد؛ چون اکنون در امریکا راستها قدرت را در دست دارند و این نوع کارها را میپسندند.
ضمناً جالب است بدانید یکی از دوستانم که از اساتید بزرگ تاریخ کلیسای کاتولیک در قرن بیستم است و با پاپ موجود بسیار نزدیک است، میگفت که استیو بَنون،[24] استراتژیست ارشد اسبق ترامپ، که اتفاقاً او هم یک پروتستان راستگرا است، به شهر رم آمده و صریحاً میگوید که از جمله اهدافش این است که اولاً اتحادیه اروپا را از هم فروبپاشد و ثانیاً نهاد دوهزارساله کلیسای کاتولیک را از میان بردارد.
نکته دیگر اینکه اگرچه در اینجا فقط درباره راست «مسیحی» سخن گفتم، اما مطمئناً تمایلات راست ضداسلام در ادیان دیگری مانند هندوئیسم و حتی بودیسم نیز وجود دارد و به بخشهای غیرراست درونی این ادیان که به تعبیر امروزی، گرایشهای ترقیخواهانه دارند، فشار وارد میآورد. گرایشهای ترقیخواهانه طیفهایی هستند که به جهان مشترک و سرنوشت مشترک ادیان و مسائل مشترک جامعه بشری، مانند معضل فقر و مسائل محیطزیست و توسعه، میاندیشند.
مشکلی که وجود دارد این است که در گذشته، مثلاً در امریکای دهه 1930، بنیادگراییِ گروههای فاندامنتالیست تنها در موضوعات و مسائل اعتقادی و مخصوصاً در زمینه داروینیسم و تکامل انواع و خطاناپذیری کتاب مقدس و از این دست مسائل بود و آنها تقریباً هیچ فشار خاص اجتماعی یا سیاسی بر روی مخالفان خود که از روششناسیهای جدید تفسیر متن و از هرمنوتیک مدرن استفاده میکردند، وارد نمیآوردند. اما امروزه اوضاع دگرگون شده است و اینها میتوانند فشارهای اجتماعی و سیاسی مؤثری وارد کنند و عملاً گروههای رقیب خود را به سکوت بکشانند و یا به اتخاذ مواضعی شبیه به مواضع خود وادار کنند. امروزه راستگرایان دینی میتوانند غیرراستگرایان درون دین خود را، منفعل و عملاً ظرفیتهای آنها را محدود کنند.
آنها این فشارها را عملاً و مصداقاً چگونه وارد میکنند؟
مثلاً با همین نوع سر و صداهای امثال همین آقای ویگانو! همانطور که گفتم، پاپ مجبور است که معدل مواضع طیفهای گوناگون مجموعه خود را رعایت کند و مثلاً در بهانههایی که برای تندروهای مجموعهاش به وجود میآید، یعنی در بهانههایی مانند همین قضیه مسجد ایاصوفیه، ناچار است موضعی تندتر و تیزتر از آنچه خود واقعاً بدان مایل است، اتخاذ کند تا در نزد همدینان و هممذهبان خود متهم نشود. مخصوصاً در ارتباط با مسلمانها، کاملاً مجبور است که از «موضع تهمت» فاصله بگیرد.
در حال حاضر در همه جای دنیا و در میان پیروان همه ادیان، طیف راست عملاً به سمبل ناسیونالیسم و نماد وفاداری به اصول ملی و دینی و اخلاقی تبدیل شده است و سایر طیفها ناچارند که این واقعیت را کاملاً لحاظ کنند.
به یاد دارم که برنتون تارانت[25]، تروریست نژادپرست نیوزلندی که در مارس 2019 به دو مسجد در نیوزیلند حمله کرد و 49 مسلمان بیگناه را به ضرب گلوله کشت، در مانیفیست خود، تحت عنوان «جایگزینی بزرگ»،[26] خطاب به مردم ترکیه نوشته بود که آنها میتوانند در خاک خود در شرق با آرامش زندگی کنند، اما در غرب، یعنی در استانبول، آنها کشته خواهند شد. به علاوه، نوشته بود که ما به کُنستانتینوپول خواهیم آمد و همه مساجد و منارهها را ویران خواهیم کرد. ضمناً امروز در یک سایت خبری خواندم که در آن روزها، مردم ترکیه در واکنش به آن نوشته از اردوغان خواسته بودند که ایاصوفیه را به حالت مسجد برگرداند؛ اما او گفته بود که در استانبول مساجد بزرگتر از ایاصوفیه هم وجود دارد و چنین اقدامی تبعات منفی سیاسی خواهد داشت و به مصلحت نیست.
به هر حال، نکته مهمی که در این میان وجود دارد این است که میزان واکنشی که تاکنون در قبال این جریان صورت گرفته است، نشاندهنده عمق واقعی واکنشهای درونی جوامع غیرمسلمان و مسیحی و نیز حجم واقعی تحریک تعصبات دینی نیست. و به نظر میرسد که در مجموع، این اتفاق به اندازهای تأثیرگذار است که رابطه آینده اسلام و ادیان دیگر را به کلی دگرگون خواهد کرد و کیفیت این رابطه به دو دوره ماقبل و مابعد این رویداد تقسیم خواهد شد. ضمناً این اقدام به طور طبیعی میتواند تارانتها و بریویکهای[27] بیشتری را به وجود بیاورد؛ منظورم همان قاتل نروژی، آندِرس بریویک، است که در سال 2011 در اسلو با بمبگذاری و رگبار گلوله، 77 نفر را به کام مرگ فرستاد.
روزنامهنگار مشهور ترکیهای، خانم شیرین پاییزان، در صفحه توییتری خود نوشته است: «مسئله ایاصوفیه مسیر را برای کشورهای اروپایی هموار کرد و از این پس هر مسجدی که در این کشورها به کلیسا تبدیل شود و یا هر میراث عثمانی موجود در این کشورها که نابود شود، دیگر حق اعتراض نخواهیم داشت.» ارزیابی شما از این توییت چیست؟
اولاً عثمانیها در اروپا اثر مهمی که با ایاصوفیه قابل مقایسه باشد، ندارند. و همچنین اینکه اروپاییها بخواهند مسجدی را به کلیسا تبدیل کنند، چندان قابل تصور نیست. به هر حال، مسلماً آنها در واکنش به این موضوع، کار خودشان را انجام خواهند داد؛ اما قطعاً ظواهر را حفظ خواهند کرد.
ناگفته نماند که اروپای موجود حداقل در طی دهههای اخیر، به طور کلی اهتمام فوقالعاده زیادی نسبت به حفظ میراث تاریخی داشته است، خواه میراث مسیحی، خواه غیرمسیحی و خواه غیردینی و تاریخی. البته قابل انکار نیست که در جنگ بالکان، صربها و همچنین کرواتها بسیاری از مساجد تاریخی مسلمانان را منفجر کردند، از جمله مسجد قدیمی خیلی زیبایی را در بلگراد که اتفاقاً از نزدیک آن را دیده بودم و مربوط به دوران عثمانیها بود. اما این حوادث در زمان تنش شدید و در حالت تشنج روی داد، نه در شرایط عادی. بنابراین، اینگونه نیست که مثلاً دولت کرواسی موجود یا حتی صربستان موجود بیاید و یک نمادی یا مسجدی را از بین ببرد یا تغییر دهد. البته اشتباه نشود؛ همانطور که گفتم، این قضیه میتواند امثال برنتون تارانت را کاملاً تحریک کند و این بحث مفصلی است.
با این همه، کمی برای من جای سؤال است که واقعاً چه مشکلی دارد که شما بنایی را که تا قبل از آتاتورک مسجد بوده است، به همان حالت پیشین دربیاورید و هویت از دست رفته آن را به آن برگردانید! خوب، طبیعی است که دیگران در ابتدا این را نپذیرند؛ اما به مرور مجبور خواهند شد که با واقعیت جدید کنار آیند و با آن زندگی کنند. اصلاً مثال خوبی نیست، اما رژیم صهیونیستی چند دهه است که دارد دقیقاً همین کار را میکند!
این شیوه همیشه موفق نیست و به شرایط بستگی دارد؛ هنگامی که شما دست برتر را ندارید، بر هم زدن تعادل عملاً به زیان شما تمام میشود. اسرائیل را که مثال زدید، خواه در سطح داخلی فلسطین و خواه در سطح جهانی، همیشه از موضع قدرت این کار را میکند؛ تحریکی میکند و تشنجی میآفریند و جلوتر میرود. اما تحریک کردن به هنگام ضعف نه تنها شما را جلو نمیبرد، بلکه به عقب میراند.
نقطه آغاز توسعه ترکیه کدام زمان و چه چیز بود؟
به طور کلی ترکیه حضور فعال تجاری و اقتصادی خود را در خارج از کشور، از بعد از دهه 90 آغاز کرد، یعنی بعد از فروپاشی جبهه کمونیسم؛ البته از همان دهه 80، آماده خیز گرفتن شده بود. شرکتهای ترک در بخش ساخت و ساز به سرعت خود را در تمامی بلوک شرق و کشورهای تجزیهشده شوروی سابق گسترش دادند و به طور همزمان، بخشهای خدماتیشان مانند رستورانها و کافیشاپها و امثال آن نیز در کل اروپا پخش شدند.
در سالهای قبل از سقوط عمرالبشیر، رئیسجمهور سابق سودان، و به درخواست او ترکیه حضور فعالی در این کشور پیدا کرد و شرکتهای مختلف ترک و به ویژه آنهایی که در امور زیربنایی و سازندگی فعالیت میکردند، وارد سودان شدند. بخش خصوصی ترکیه از حدود پانزده سال پیشتر، فعالیتهای خود را در افریقای سیاه و حتی امریکای لاتین نیز شروع کرد و هماکنون تعداد زیادی از این شرکتها در این کشورها حضور فعالی دارند.
ترکیه برای دههها خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا بود، اما موفق نشد. شرط اروپاییها این بود که در قوانین و مسائل حقوقبشری و نیز در امور اقتصادی و زیربناییِ ترکیه تغییراتی ایجاد شود. ترکیه نیز از دهه 70 که تمایل به الحاق پیدا کرد و به ویژه از دهه 80، یعنی از زمان تورگوت اوزال، به همین منظور و به سرعت قوانین خود را در زمینههای مختلف تغییر داد. این مسأله برای ترکیه هدفی کاملاً جدی بود و باعث شد که این کشور یک برنامه بسیار پرتحرّک اقتصادی را آغاز کند و تقریباً به همه شرایط و مقدمات لازم برای ملحق شدن تحقق بخشد.
یکی از مهمترین تغییرات، در ارتش این کشور اتفاق افتاد. ارتش ترکیه از دوران جمهوریت تا اواسط دهه 90، نقش اول را در کشور داشت و همیشه به صورت یک «سوپاپ اطمینان» عمل میکرد؛ یعنی هر وقت که لازم میشد، کودتا میکرد و قدرت را به دست میگرفت. اما از اواسط دهه 90، به دلیل شرایط جدیدی که در جامعه ترکیه ایجاد شد، ارتش در صحنه سیاسی به حاشیه رفت و اکنون دیگر نمیتواند مانند گذشته عمل کند. این یکی از ثمرات متحول شدن قوانین در ترکیه بود و اکنون عمدتاً حزب رفاه و آقای اردوغان دارند از آن بهره میبرند.
با این همه، اروپاییها به بهانههای مختلف، ترکیه را نپذیرفتند. اما این کشور به دلیل اینکه واقعاً توانست به معیارهای سختگیرانه مورد نظر آنها جامه عمل بپوشاند، در حال حاضر، بدون اینکه به طور رسمی عضو این اتحادیه باشد، عملاً کموبیش از همه نتایج مثبت چنین پیوستنی برخوردار شده است، چرا که لازمه توسعه ایجاد تغییراتی زیربنایی و حقوقی است و این همه را ترکیه انجام داد.
اکنون دیگر برای ترکها کاملاً مسلم است که هیچ پیوستنی در کار نخواهد بود؛ این نه تنها برای اردوغان و اسلامگرایان، بلکه حتی برای احزاب غیراسلامی نیز روشن است. حتی خودشان هم واقعاً دیگر هیچ تمایلی به این قضیه ندارند و اگر گاهی حرفی میزنند یا گلایهای میکنند، فقط برای وارد کردن فشار به اتحادیه و قرار دادن آن در وضعیت انفعالی است.نکته مهم این است که آنها با توجه به هدفگیریشان، جامعه را در ابعاد گوناگون و به ویژه به لحاظ اقتصادی، از درون متحول کردند و لذا هماکنون وضعیت کلی و مخصوصاً اقتصادی ترکیه در مجموع از بسیاری از اعضای اتحادیه اروپا، مانند یونان و قبرس و رومانی و بلغارستان و مجارستان و عموم کشورهای اروپای شرقی و حتی از پرتقال، به مراتب بهتر است.
و به همین دلیل است که در میان همه کشورهای جهان سوم، تنها کشوری که جوانانش هیچ رغبتی به مهاجرت ندارند، همین ترکیه است. حتی گاهی مهاجرت معکوس وجود دارد؛ یعنی افرادی از نسلهایی که در کشورهای مهاجرپذیر متولد شدهاند، یا به کلی به ترکیه بازمیگردند یا اینکه گاهی به آنجا میروند و چند ماهی ماندگار میشوند.
آیا دولتهای مسلمان منطقه در واکنش به این اقدام ترکیه، موضعی گرفتهاند؟
آنها در شرایطی نیستند که بتوانند موضع مخالف بگیرند. مثلاً امارات که هم در لیبی و هم در مناطق دیگر، ترکیه رقیب مهم اوست، فقط وزیر فرهنگ و توسعه دانش او که خانمی به نام نوره الکعبی است، توییتی زده و از این حرکت انتقاد کرده است. در عربستان نیز تا جایی که خبر دارم، رژیم سعودی موضع خاصی نگرفته است. البته مطبوعات عربستانی، هم آنهایی که در خود عربستان منتشر میشود و هم امثال شرقالاوسط که خارج از عربستان هستند، در مخالفت با این اقدام مطالبی نوشتهاند، هرچند به صورت محتاطانه و خجولانه. این حالت در مصر و حتی در دانشگاه ازهر نیز دیده میشود و مراکز دینی مصر نمیتوانند مخالفت خود را به طور صریح ابراز کنند، زیرا افکار عمومی و مشخصاً گروههای اسلامی این کشور کاملاً با این اقدام موافقند.
کموبیش شرایطی مانند زمان اشغال کویت توسط صدام، به وجود آمده است. در آن زمان نیز با اینکه صدام اشغالگر بود، اما اکثر قریب به اتفاق احزاب اسلامی و قومی و چپ در کل جهان مسلمان و به ویژه در بین اعراب، به نفع صدام موضع گرفتند. به طور کلی، پتانسیل طبیعی در جهان مسلمان سنی، قدرتمدار و طرفدار قدرت است. گذشته از دلایل تئولوژیک، اینها به علت ضعف تاریخیشان، به قدری مورد بیاحترامی و تحقیر و توهین قرار گرفتهاند که در حال حاضر خواهان شکوه و قدرت و اعتبار هستند. بنابراین، هماکنون اوضاعی کموبیش همانند اوضاع اشغال ششماهه کویت توسط صدام به وجود آمده است. در آن زمان نیز رژیمهای محافظهکاری مانند مصر و مراکش، تنها میتوانستند به صورت خیلی خجولانهای صدام را محکوم کنند و چون افکار عمومیشان موافق صدام بود، نمیتوانستند بیش از اندازه معینی حرف بزنند.
آن رقیب یا دشمنی که این افکار عمومی گمان میکنند که اردوغان در برابرش ایستاده و افتخار آفریده است، کیست؟
از نظر آنها او در برابر همه کسانی که دشمن مسلمانان هستند و آنها را تحقیر میکنند، ایستاده است. کموبیش پیروان هیچ دینی همچون مسلمانان از کسی که از دیدگاه آنان زایل کننده توهین و تحقیر غربیان نسبت به مسلمانان باشد، استقبال نمیکنند. از نظر آنان او در برابر صلیبیها و صهیونیستها ایستاده است که البته کلمه صلیبی به فارسی قابل ترجمه نیست، چرا که ما تجربیات جنگهای صلیبی را آنگونه که آنها داشتهاند، نداشتهایم.
واقعاً جای سؤال است ترکیهای که تا بدین اندازه به مسلمان بودن خود افتخار میکند و به وضوح مایل است که به عنوان رهبر قدرتمند جامعه مسلمان مطرح باشد، پس چرا در برابر اسرائیل غاصب نمیایستد؟
علتش این است که منطق سیاسی آنها اعتقادی نیست. با توجه به قواعد بازی، بازی میکنند. اصولاً اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا همینطورند؛ حتی کره شمالی نیز همینطور است. اصولاً شرایط عمومی دنیای بعد از جنگ جهانی دوم اینگونه است و چندان ارتباطی هم به تصمیم و اراده خود کشورها ندارد. البته ناگفته نماند که امریکای اونجلیکال و ترامپی چنین نیست و سیاستش کاملاً اعتقادی و دینی است. این را در مقالهها و مصاحبههای دیگر به تفصیل توضیح دادهام.
در پایان و در یک جمعبندی کلی، به نظر شما مهمترین نکتهای که در این جریان وجود دارد، چیست؟
چنانکه گفتم عموم مسلمانان از این جریان هیجانزده و بسیار خوشحال شدند. حتی شخصیتهای مذهبی کشورهای محافظهکاری چون مراکش و عمان هم آن را اظهار کردند و تبریک گفتند. در این مورد سخنی نیست، نکته این است که این مسأله را چه پیامدهایی است. داستان همچون انقلابهای عربی است که در ابتدا همه را خوشحال کرد اما در نهایت به بدتر شدن اوضاع انجامید. همه کشورهایی که مشمول این انقلاب بودند، تاحدودی به جز تونس، در شرایط به مراتب بدتری قرار دارند هم به لحاظ اقتصادی و هم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و حتی دینی. این مشکل در مجموع شرایط را در تمامی کشورهای عربی دشوارتر کرد و عملاً آنها را به سوی غرب و اسرائیل سوق داد. از امارات و عربستان و عمان گرفته تا سودان پس از عمرالبشیر.متأسفانه این جریان به تشدید گرایشهای راستگرایانه دینی کمک کرد و میکند و مهم این است که راستگرایان همدینان خود را در جهت مقابله با اسلام و مسلمانان تحت تأثیر قرار خواهند داد. از کلیسای کاتولیک گرفته تا راستگرایان هندو. مضافاً که این مسأله به شکلگیری هستههای راستگرای قومی و ملی در اروپا که تمایلات تروریستی ضداسلامی خواهند داشت، کمک خواهد کرد و مهمتر آنکه هستههای نهفته موجود را که بر اساس گزارشها هماکنون در روسیه دوره نظامی میبینند، تقویت خواهد کرد. واقعیت این است که دولتهای موجود اروپایی در حال حاضر این هستهها را کنترل میکنند و ممکن است بههردلیلی این کنترل کاهش یابد و یا حتی از بین برود.
منبع : خبر آنلاین
پی نوشت ها در روزنامه محفوظ است
اخیراً تغییر کاربری عمارت ایاصوفیه از موزه به مسجد توسط دولت ترکیه، خبرساز شد و واکنشهایی را در سراسر دنیا برانگیخت. اهمیت این بنا در چیست و چرا این تغییر کاربری بدین اندازه جلب توجه کرده است؟
به طور خیلی گذرا، مسیحیت در سال 313 میلادی، با امضای «فرمان میلان»[2] توسط کُنستانتین[3] در همه گستره امپراطوری روم به رسمیت شناخته شد. یکی از اقدامات عجیب کنستانتین این بود که در سال 324، پایتخت امپراطوری را از رُم به شهر باستانی بیزانتیوم[4] یا همان بیزانس انتقال داد که بعداً کنستانتینوپول (شهر کنستانتین) که معرب آن قسطنطنیه است، نامیده شد. همین شهر بود که بعدها اسلامبول و سرانجام استانبول نام گرفت. این انتقال باعث شد که شهر رم اهمیت خود را از دست بدهد.
پس از فراز و نشیبهای گوناگون، از اواخر قرن چهارم، ما شاهد دو امپراطور ی هستیم: امپراطور ی روم غربی با مرکزیت رم و امپراطور ی روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه. این یک تقسیمبندی صرفاً سیاسی نبود و این دو به لحاظ تمدنی و فرهنگی نیز متفاوت بودند. مهمترین ویژگی امپراطوری روم غربی، زبان رسمی لاتین و «رومی» بودن فرهنگ و تمدن آن بود. در مقابل، زبان رسمی امپراطور ی روم شرقی، یونانی بود و از نظر فرهنگی و تمدنی نیز «یونانی» به حساب میآمد.
مسیحیت موجود در آن دو قلمرو نیز دو گونه بود: مسیحیت رومی و مسیحیت بیزانسی. اگرچه هنوز انشقاق بزرگ بین کاتولیسیسم و ارتدوکسی روی نداده بود، اما اینها دو نوع مسیحیت بودند و در دو موقعیت متفاوت تاریخی و تمدنی و فرهنگی و زبانی و ادبی قرار داشتند.این حالت ادامه یافت تا اینکه روم غربی با هجوم بربرهای ژرمن از شمال، سقوط کرد و در قرن پنجم، دیگر چیزی به نام امپراطور ی روم غربی وجود خارجی نداشت. ضمناً در همین خلأ قدرت بود که کلیسای روم غربی به عنوان تنها نهاد مدنی و سیاسی موجود در آن قلمرو، به رهبری پاپ قدرت گرفت.بخصوص، پس از آنکه امپراطور ی روم غربی از میان رفت، روم شرقی خیلی قدرت گرفت و قلمرو خود را گسترش داد. از شمال آفریقا و به ویژه مصر گرفته تا نزدیک تونس و مغرب و از کل سرزمین شام گرفته تا قفقاز، همه زیر سلطه امپراطور ی بیزانس بود. میدانید که در دوره اشکانیان، جنگهای ما با کل امپراطور ی روم بود؛ اما در زمان ساسانیان، عملاً با امپراطور ی روم شرقی میجنگیدیم.
و اما ایاصوفیه. کلیسای ایاصوفیه در سه مقطع تاریخی ساخته شد. کلیساهای اول و دوم که در بحث ما اهمیت خاصی ندارند، در شورشها آتش گرفتند و ویران شدند. مهم، مقطع سوم در قرن ششم است و بنای موجود (کلیسای سوم) نیز به همین مقطع زمانی بازمیگردد. کلیسای سوم در سال 532 به دستور تئودورا،[5] همسر ژوستینیان یکم،[6] امپراطور بیزانس، ساخته شد.
با توجه به سقوط روم غربی، قسطنطنیه به مرکز مسیحیت تبدیل شده بود و ایاصوفیه نیز عملاً کلیسای جامع کل مسیحیت به شمار میآمد. در آن زمان هنوز سه شاخه ارتدوکس و کاتولیک و پروتستان به وجود نیامده بود. جدایی ارتدوکس و کاتولیک در سال 1054 و جدایی پروتستانها در قرن 16 اتفاق افتاد. بنابراین، ایاصوفیه تا قرنها عملاً مهمترین کلیسای «کل مسیحیت» بود. بعد از انشقاق بزرگ سال 1054 چون ایاصوفیه در قلمرو ارتدوکسی قرار داشت، مهمترین کلیسای کل جهان ارتدوکس به شمار میآمد.
و اما سرانجام، سلطان محمد فاتح، قسطنطنیه را گرفت و دستور داد که ایاصوفیه را مسجد کنند. البته خود ترکها میگویند که سلطان محمد این بنا را با مال شخصی خود «خریداری» کرد، اما این چندان باورپذیر نیست؛ حتی اگر چنانکه میگویند آن را از جمله اموال امپراطور بدانیم که به طور طبیعی به فرمانده برنده جنگ منتقل میشود. چرا که کلیسا اصولاً نمیتواند مایملک پادشاهان محسوب شود. منارههای کنونی آن را نیز بعدها ترکها به آن افزودند. ضمناً باید اذعان کرد که ترکها رفتار متمدنانهای با این کلیسا داشتند و نمادها و نقشهای مسیحی آن را تخریب نکردند، بلکه آنها را فقط پوشاندند و از نظر پنهان کردند. و در سال ۱۹۳4 که به دستور آتاتورک، ایاصوفیه به موزه تبدیل شد، آن پوششها نیز برداشته شد.به هر حال، ایاصوفیه یک مکان عادی نیست و یکی از رموز و بلکه از مهمترین رموز جهان مسیحیت است و حساسیت خیلی زیادی نسبت بدان وجود دارد. بدین لحاظ و با توجه به شرایط جهانی و جغرافیای دینی موجود که در ادامه توضیح خواهم داد، سؤال این است که واقعاً اردوغان به چه انگیزهای این اقدام تنشآفرین را انجام داده است؛ مضافاً که در استانبول مساجدِ فراوان و بعضاً بسیار بزرگی وجود دارد، مانند «مسجد سلطان احمد»، «مسجد سلیمانیه» و «مسجد چاملیجا».
اگر امکان دارد، «جغرافیای دینی موجود» و مختصات آن و ارتباطش را با ایاصوفیه توضیح دهید.
جغرافیای دینی دنیا در حال حاضر تحولاتی پیدا کرده و عمیقاً راستگرا و متعصب شده است، مسألهای که متأسفانه علاوه بر بازتابهای دینی، دارای بازتابهای بزرگ سیاسی و اجتماعی و حتی رسانهای نیز هست. راستگرایان دینی جدید اولاً و بالذات و به طور کامل در تعارض با اسلام و مسلمانان قرار دارند. در کتاب جدید جان بولتون،[7] تحت عنوان «اتاقی که در آن اتفاق افتاد»،[8] آمده است که در یکی از ملاقاتها، ظاهراً در اولین ملاقات ترامپ با رئیسجمهور چین، ترامپ به سبب سرکوب مسلمانان سینکیانگ، رئیسجمهور چین را میستاید و از موضع خصمانهای که دولت چین در برابر آنها دارد، اظهار خوشوقتی میکند. میبینید که ترامپ از چینی که همیشه دشمن یا حداقل رقیب او بوده است، به علت این قضیه ستایش میکند. در مورد هندوها نیز داستان به همین کیفیت است.به طور کلی در حال حاضر، یکی از ویژگیهای مهم راست دینی، ضدیت با اسلام و مسلمانان است. در ضمن، نسبت جغرافیای دینی دنیای امروز با منافع و مصالح ما، هم به عنوان ایران و هم به عنوان شیعه و هم به عنوان یک نظام سیاسی، موضوعی مهم و کاملاً قابل بررسی است که البته بیانش جلسه مستقلی را میطلبد.
نکته دیگر این است که در درون هر دینی، طیفهای گوناگونی وجود دارد. مثلاً کلیسای کاتولیک اخیراً گرایشی عمیقاً راستگرا پیدا کرده است، گرایشی که هرگز در این کلیسا به این تندی وجود نداشته است. و متأسفانه اوج آن در میان کاتولیکهای امریکاست. نامه سرگشاده اخیر اسقف ویگانو[9] به ترامپ[10] عملاً نمودی از این واقعیت جدید در کلیسای کاتولیک است. این جریان در اروپا نیز وجود دارد، اما بدین اندازه پرخاشگر و در صحنه نیست، اگرچه ماهیت آن اصولاً متفاوت با کاتولیسیسم راستگرای امریکایی است.
البته اینها در اکثریت نیستند؛ اما با توجه به اینکه قدرت پاپ ریشه دینی دارد، میتوانند خیلی مؤثر واقع شوند و طیفهای دیگر را نیز تحت تأثیر قرار دهند. برای نمونه، در همین کلیسای کاتولیک، پاپ به عنوان رهبر این مجموعه، مجبور است که میانگین مواضع جناحها و گروههای مختلف موجود در مجموعه خود را لحاظ و مراعات کند. و اصولاً این نوع راستگرایی در همه ادیان و مذاهبی که به صورت متمرکز اداره میشوند، محدودیتهایی را به وجود میآورد.
پاپ موجود تمایلاتِ به اعتباری جهانسومی و اصطلاحاً ترقیخواهانه دارد؛ یعنی در همه موضوعاتی که به جهان سوم و جهان مسلمان و نیز به مسائل فقر و مهاجرت و محیطزیست و مانند آن مربوط میشود، مایل به همکاری است. فرانسیس همیشه از «برادری» سخن میگوید و معتقد است که ما پیروان ادیان ابراهیمی چارهای نداریم جز اینکه با یکدیگر گفتوگو کنیم و به اصطلاح، همدیگر را داشته باشیم. حتی عنوان کتاب «ما برادران»[11] مأخوذ از همین نوع نگرش اوست. در همین زمینه در فوریه 2019 در ابوظبی، او و شیخ الأزهر، احمد الطیب، «سند برادری انسانی برای صلح جهانی و همزیستی»[12] را امضا کردند که اتفاقاً خود پاپ پیوسته به آن ارجاع میدهد.
اما از این سو، طیف راست مورد اشاره، در بسیاری از این موارد و حتی در مسئله محیطزیست، هیچ تمایلی به همکاری ندارد و عملاً مخالفت میورزد. برای نمونه، در حالیکه همه شواهد علمی حاکی از گرم شدن زمین است، همین مایک پامپئو، وزیر خارجه امریکا، که یک مسیحی اونجلیکال راستگرا و متعصب است، برای اینکه مجبور نشود انتشار گازهای گلخانهای را کاهش دهد، گفت: «بعضی از دانشمندان فکر میکنند که ما داریم گرم میشویم و بعضی دیگر فکر میکنند که داریم سرد میشویم!»[13] واقعاً فقط یک فرد لجباز میتواند اینگونه حرف بزند. به علاوه، یکی از مواردی که هواداران ترامپ او را به خاطر آن ستایش میکنند، همین است که او به اصطلاحِ خودشان «اِنوایرونمِنتالیست»[14] (طرفدار محیطزیست) نیست.اینها مخصوصاً در آنجا که به مسلمانان مربوط میشود نیز کاملاً ضدیت دارند و مثلاً با سند امضاشده در ابوظبی و به طور کلی با این نوع تفکرات کاملاً مخالفند.
آیا این طیف راست مسیحی، در بخش کاتولیک خود، با امثال پاپ مستعفی، جوزف راتسینگر[15] (بندیکت شانزدهم)[16] یا مثلاً با مارسل لِفِور[17] و لِفِورینها[18] و کاتولیکهای قدیمی[19] (مخالفان مصوبات شورای دوم واتیکان[20]) که از نظر اعتقادی و تئولوژیکی، محافظهکار و کمانعطاف یا انعطافناپذیر میباشند، نسبت یا قرابتی دارند؟
نه، هیچ ربطی به آنها ندارند؛ اما برای مشروع جلوه دادن خود، این نوع مسائل را بهانه میکنند و به اصطلاح، زیر چتر آن سینه میزنند. به واقع، «راست کاتولیک» به معنایی که اکنون وجود دارد، پدیده جدیدی است و بیش از آنکه الهیاتی و تئولوژیکی باشد، جنبه سیاسی دارد. البته آنها با کاتولیکهای محافظهکار و قدیمی برخی مشترکات اعتقادی هم دارند و به لحاظ تئولوژیکی، بنیادگرا (فاندامنتالیست) به شمار میآیند، اما رویهمرفته انسانهای خیلی معتقدی نیستند و از این مسائل بیشتر به عنوان دستاویز استفاده میکنند. مثلاً تا جایی که اطلاع دارم، همین ویگانو و برادرش آدمهای فاسدی هستند و اتهامات مالی و پرونده قضایی دارند.
گویا ویگانو با پاپ موجود هم خیلی زاویه دارد!
بله، در آگوست 2018 بود که ویگانو نامه سرگشادهای[21] نوشت و گفت که پاپ باید استعفا بدهد. قضیه به تئودور مککاریک،[22] کاردینال واشنگتن، و اتهام کودکآزاری او مربوط میشد. ویگانو مدعی شد که در زمانی که سفیر واتیکان در امریکا بوده، در یک جلسهای، مشکلدار بودن مککاریک را پیش از برملا شدن قضیه، با فرانسیس در میان گذاشته، اما پاپ اهتمام لازم را به خرج نداده و اقدامی نکرده است. ویگانو بلوایی به پا کرد و جنجالی به راه انداخت! البته همه کسانی که در آن جلسه خاص حاضر بودند، بعداً اظهار کردند که در آن زمان، ویگانو اصلاً چنان مطالبی را درباره مککاریک نگفته است. در ضمن، ظاهراً ویگانو از قبل با مککاریک مشکل داشته است.
یکبار دیگر، ویگانو بر سر اینکه مردان و زنان طلاقگرفته نباید اجازه داشته باشند که در مراسم عشای ربانی نان مقدس را دریافت کنند، سروصدایی به راه انداخت. داستانش مفصل است. به هر حال، نمیخواهم خیلی درباره ویگانو صحبت کنم؛ اما او اصالتاً ایتالیایی است و مدتی (از 2011 تا 2016) به عنوان سفیر واتیکان در امریکا بود و هنوز در آنجا زندگی میکند و یک «اسقف عنوانی»[23] است. تا جایی که میدانم، ظاهراً بخشی از انگیزهاش در این کارها و رفتارها، این است که میخواهد شهروندی و پاسپورت امریکایی بگیرد؛ چون اکنون در امریکا راستها قدرت را در دست دارند و این نوع کارها را میپسندند.
ضمناً جالب است بدانید یکی از دوستانم که از اساتید بزرگ تاریخ کلیسای کاتولیک در قرن بیستم است و با پاپ موجود بسیار نزدیک است، میگفت که استیو بَنون،[24] استراتژیست ارشد اسبق ترامپ، که اتفاقاً او هم یک پروتستان راستگرا است، به شهر رم آمده و صریحاً میگوید که از جمله اهدافش این است که اولاً اتحادیه اروپا را از هم فروبپاشد و ثانیاً نهاد دوهزارساله کلیسای کاتولیک را از میان بردارد.
نکته دیگر اینکه اگرچه در اینجا فقط درباره راست «مسیحی» سخن گفتم، اما مطمئناً تمایلات راست ضداسلام در ادیان دیگری مانند هندوئیسم و حتی بودیسم نیز وجود دارد و به بخشهای غیرراست درونی این ادیان که به تعبیر امروزی، گرایشهای ترقیخواهانه دارند، فشار وارد میآورد. گرایشهای ترقیخواهانه طیفهایی هستند که به جهان مشترک و سرنوشت مشترک ادیان و مسائل مشترک جامعه بشری، مانند معضل فقر و مسائل محیطزیست و توسعه، میاندیشند.
مشکلی که وجود دارد این است که در گذشته، مثلاً در امریکای دهه 1930، بنیادگراییِ گروههای فاندامنتالیست تنها در موضوعات و مسائل اعتقادی و مخصوصاً در زمینه داروینیسم و تکامل انواع و خطاناپذیری کتاب مقدس و از این دست مسائل بود و آنها تقریباً هیچ فشار خاص اجتماعی یا سیاسی بر روی مخالفان خود که از روششناسیهای جدید تفسیر متن و از هرمنوتیک مدرن استفاده میکردند، وارد نمیآوردند. اما امروزه اوضاع دگرگون شده است و اینها میتوانند فشارهای اجتماعی و سیاسی مؤثری وارد کنند و عملاً گروههای رقیب خود را به سکوت بکشانند و یا به اتخاذ مواضعی شبیه به مواضع خود وادار کنند. امروزه راستگرایان دینی میتوانند غیرراستگرایان درون دین خود را، منفعل و عملاً ظرفیتهای آنها را محدود کنند.
آنها این فشارها را عملاً و مصداقاً چگونه وارد میکنند؟
مثلاً با همین نوع سر و صداهای امثال همین آقای ویگانو! همانطور که گفتم، پاپ مجبور است که معدل مواضع طیفهای گوناگون مجموعه خود را رعایت کند و مثلاً در بهانههایی که برای تندروهای مجموعهاش به وجود میآید، یعنی در بهانههایی مانند همین قضیه مسجد ایاصوفیه، ناچار است موضعی تندتر و تیزتر از آنچه خود واقعاً بدان مایل است، اتخاذ کند تا در نزد همدینان و هممذهبان خود متهم نشود. مخصوصاً در ارتباط با مسلمانها، کاملاً مجبور است که از «موضع تهمت» فاصله بگیرد.
در حال حاضر در همه جای دنیا و در میان پیروان همه ادیان، طیف راست عملاً به سمبل ناسیونالیسم و نماد وفاداری به اصول ملی و دینی و اخلاقی تبدیل شده است و سایر طیفها ناچارند که این واقعیت را کاملاً لحاظ کنند.
به یاد دارم که برنتون تارانت[25]، تروریست نژادپرست نیوزلندی که در مارس 2019 به دو مسجد در نیوزیلند حمله کرد و 49 مسلمان بیگناه را به ضرب گلوله کشت، در مانیفیست خود، تحت عنوان «جایگزینی بزرگ»،[26] خطاب به مردم ترکیه نوشته بود که آنها میتوانند در خاک خود در شرق با آرامش زندگی کنند، اما در غرب، یعنی در استانبول، آنها کشته خواهند شد. به علاوه، نوشته بود که ما به کُنستانتینوپول خواهیم آمد و همه مساجد و منارهها را ویران خواهیم کرد. ضمناً امروز در یک سایت خبری خواندم که در آن روزها، مردم ترکیه در واکنش به آن نوشته از اردوغان خواسته بودند که ایاصوفیه را به حالت مسجد برگرداند؛ اما او گفته بود که در استانبول مساجد بزرگتر از ایاصوفیه هم وجود دارد و چنین اقدامی تبعات منفی سیاسی خواهد داشت و به مصلحت نیست.
به هر حال، نکته مهمی که در این میان وجود دارد این است که میزان واکنشی که تاکنون در قبال این جریان صورت گرفته است، نشاندهنده عمق واقعی واکنشهای درونی جوامع غیرمسلمان و مسیحی و نیز حجم واقعی تحریک تعصبات دینی نیست. و به نظر میرسد که در مجموع، این اتفاق به اندازهای تأثیرگذار است که رابطه آینده اسلام و ادیان دیگر را به کلی دگرگون خواهد کرد و کیفیت این رابطه به دو دوره ماقبل و مابعد این رویداد تقسیم خواهد شد. ضمناً این اقدام به طور طبیعی میتواند تارانتها و بریویکهای[27] بیشتری را به وجود بیاورد؛ منظورم همان قاتل نروژی، آندِرس بریویک، است که در سال 2011 در اسلو با بمبگذاری و رگبار گلوله، 77 نفر را به کام مرگ فرستاد.
روزنامهنگار مشهور ترکیهای، خانم شیرین پاییزان، در صفحه توییتری خود نوشته است: «مسئله ایاصوفیه مسیر را برای کشورهای اروپایی هموار کرد و از این پس هر مسجدی که در این کشورها به کلیسا تبدیل شود و یا هر میراث عثمانی موجود در این کشورها که نابود شود، دیگر حق اعتراض نخواهیم داشت.» ارزیابی شما از این توییت چیست؟
اولاً عثمانیها در اروپا اثر مهمی که با ایاصوفیه قابل مقایسه باشد، ندارند. و همچنین اینکه اروپاییها بخواهند مسجدی را به کلیسا تبدیل کنند، چندان قابل تصور نیست. به هر حال، مسلماً آنها در واکنش به این موضوع، کار خودشان را انجام خواهند داد؛ اما قطعاً ظواهر را حفظ خواهند کرد.
ناگفته نماند که اروپای موجود حداقل در طی دهههای اخیر، به طور کلی اهتمام فوقالعاده زیادی نسبت به حفظ میراث تاریخی داشته است، خواه میراث مسیحی، خواه غیرمسیحی و خواه غیردینی و تاریخی. البته قابل انکار نیست که در جنگ بالکان، صربها و همچنین کرواتها بسیاری از مساجد تاریخی مسلمانان را منفجر کردند، از جمله مسجد قدیمی خیلی زیبایی را در بلگراد که اتفاقاً از نزدیک آن را دیده بودم و مربوط به دوران عثمانیها بود. اما این حوادث در زمان تنش شدید و در حالت تشنج روی داد، نه در شرایط عادی. بنابراین، اینگونه نیست که مثلاً دولت کرواسی موجود یا حتی صربستان موجود بیاید و یک نمادی یا مسجدی را از بین ببرد یا تغییر دهد. البته اشتباه نشود؛ همانطور که گفتم، این قضیه میتواند امثال برنتون تارانت را کاملاً تحریک کند و این بحث مفصلی است.
با این همه، کمی برای من جای سؤال است که واقعاً چه مشکلی دارد که شما بنایی را که تا قبل از آتاتورک مسجد بوده است، به همان حالت پیشین دربیاورید و هویت از دست رفته آن را به آن برگردانید! خوب، طبیعی است که دیگران در ابتدا این را نپذیرند؛ اما به مرور مجبور خواهند شد که با واقعیت جدید کنار آیند و با آن زندگی کنند. اصلاً مثال خوبی نیست، اما رژیم صهیونیستی چند دهه است که دارد دقیقاً همین کار را میکند!
این شیوه همیشه موفق نیست و به شرایط بستگی دارد؛ هنگامی که شما دست برتر را ندارید، بر هم زدن تعادل عملاً به زیان شما تمام میشود. اسرائیل را که مثال زدید، خواه در سطح داخلی فلسطین و خواه در سطح جهانی، همیشه از موضع قدرت این کار را میکند؛ تحریکی میکند و تشنجی میآفریند و جلوتر میرود. اما تحریک کردن به هنگام ضعف نه تنها شما را جلو نمیبرد، بلکه به عقب میراند.
نقطه آغاز توسعه ترکیه کدام زمان و چه چیز بود؟
به طور کلی ترکیه حضور فعال تجاری و اقتصادی خود را در خارج از کشور، از بعد از دهه 90 آغاز کرد، یعنی بعد از فروپاشی جبهه کمونیسم؛ البته از همان دهه 80، آماده خیز گرفتن شده بود. شرکتهای ترک در بخش ساخت و ساز به سرعت خود را در تمامی بلوک شرق و کشورهای تجزیهشده شوروی سابق گسترش دادند و به طور همزمان، بخشهای خدماتیشان مانند رستورانها و کافیشاپها و امثال آن نیز در کل اروپا پخش شدند.
در سالهای قبل از سقوط عمرالبشیر، رئیسجمهور سابق سودان، و به درخواست او ترکیه حضور فعالی در این کشور پیدا کرد و شرکتهای مختلف ترک و به ویژه آنهایی که در امور زیربنایی و سازندگی فعالیت میکردند، وارد سودان شدند. بخش خصوصی ترکیه از حدود پانزده سال پیشتر، فعالیتهای خود را در افریقای سیاه و حتی امریکای لاتین نیز شروع کرد و هماکنون تعداد زیادی از این شرکتها در این کشورها حضور فعالی دارند.
ترکیه برای دههها خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا بود، اما موفق نشد. شرط اروپاییها این بود که در قوانین و مسائل حقوقبشری و نیز در امور اقتصادی و زیربناییِ ترکیه تغییراتی ایجاد شود. ترکیه نیز از دهه 70 که تمایل به الحاق پیدا کرد و به ویژه از دهه 80، یعنی از زمان تورگوت اوزال، به همین منظور و به سرعت قوانین خود را در زمینههای مختلف تغییر داد. این مسأله برای ترکیه هدفی کاملاً جدی بود و باعث شد که این کشور یک برنامه بسیار پرتحرّک اقتصادی را آغاز کند و تقریباً به همه شرایط و مقدمات لازم برای ملحق شدن تحقق بخشد.
یکی از مهمترین تغییرات، در ارتش این کشور اتفاق افتاد. ارتش ترکیه از دوران جمهوریت تا اواسط دهه 90، نقش اول را در کشور داشت و همیشه به صورت یک «سوپاپ اطمینان» عمل میکرد؛ یعنی هر وقت که لازم میشد، کودتا میکرد و قدرت را به دست میگرفت. اما از اواسط دهه 90، به دلیل شرایط جدیدی که در جامعه ترکیه ایجاد شد، ارتش در صحنه سیاسی به حاشیه رفت و اکنون دیگر نمیتواند مانند گذشته عمل کند. این یکی از ثمرات متحول شدن قوانین در ترکیه بود و اکنون عمدتاً حزب رفاه و آقای اردوغان دارند از آن بهره میبرند.
با این همه، اروپاییها به بهانههای مختلف، ترکیه را نپذیرفتند. اما این کشور به دلیل اینکه واقعاً توانست به معیارهای سختگیرانه مورد نظر آنها جامه عمل بپوشاند، در حال حاضر، بدون اینکه به طور رسمی عضو این اتحادیه باشد، عملاً کموبیش از همه نتایج مثبت چنین پیوستنی برخوردار شده است، چرا که لازمه توسعه ایجاد تغییراتی زیربنایی و حقوقی است و این همه را ترکیه انجام داد.
اکنون دیگر برای ترکها کاملاً مسلم است که هیچ پیوستنی در کار نخواهد بود؛ این نه تنها برای اردوغان و اسلامگرایان، بلکه حتی برای احزاب غیراسلامی نیز روشن است. حتی خودشان هم واقعاً دیگر هیچ تمایلی به این قضیه ندارند و اگر گاهی حرفی میزنند یا گلایهای میکنند، فقط برای وارد کردن فشار به اتحادیه و قرار دادن آن در وضعیت انفعالی است.نکته مهم این است که آنها با توجه به هدفگیریشان، جامعه را در ابعاد گوناگون و به ویژه به لحاظ اقتصادی، از درون متحول کردند و لذا هماکنون وضعیت کلی و مخصوصاً اقتصادی ترکیه در مجموع از بسیاری از اعضای اتحادیه اروپا، مانند یونان و قبرس و رومانی و بلغارستان و مجارستان و عموم کشورهای اروپای شرقی و حتی از پرتقال، به مراتب بهتر است.
و به همین دلیل است که در میان همه کشورهای جهان سوم، تنها کشوری که جوانانش هیچ رغبتی به مهاجرت ندارند، همین ترکیه است. حتی گاهی مهاجرت معکوس وجود دارد؛ یعنی افرادی از نسلهایی که در کشورهای مهاجرپذیر متولد شدهاند، یا به کلی به ترکیه بازمیگردند یا اینکه گاهی به آنجا میروند و چند ماهی ماندگار میشوند.
آیا دولتهای مسلمان منطقه در واکنش به این اقدام ترکیه، موضعی گرفتهاند؟
آنها در شرایطی نیستند که بتوانند موضع مخالف بگیرند. مثلاً امارات که هم در لیبی و هم در مناطق دیگر، ترکیه رقیب مهم اوست، فقط وزیر فرهنگ و توسعه دانش او که خانمی به نام نوره الکعبی است، توییتی زده و از این حرکت انتقاد کرده است. در عربستان نیز تا جایی که خبر دارم، رژیم سعودی موضع خاصی نگرفته است. البته مطبوعات عربستانی، هم آنهایی که در خود عربستان منتشر میشود و هم امثال شرقالاوسط که خارج از عربستان هستند، در مخالفت با این اقدام مطالبی نوشتهاند، هرچند به صورت محتاطانه و خجولانه. این حالت در مصر و حتی در دانشگاه ازهر نیز دیده میشود و مراکز دینی مصر نمیتوانند مخالفت خود را به طور صریح ابراز کنند، زیرا افکار عمومی و مشخصاً گروههای اسلامی این کشور کاملاً با این اقدام موافقند.
کموبیش شرایطی مانند زمان اشغال کویت توسط صدام، به وجود آمده است. در آن زمان نیز با اینکه صدام اشغالگر بود، اما اکثر قریب به اتفاق احزاب اسلامی و قومی و چپ در کل جهان مسلمان و به ویژه در بین اعراب، به نفع صدام موضع گرفتند. به طور کلی، پتانسیل طبیعی در جهان مسلمان سنی، قدرتمدار و طرفدار قدرت است. گذشته از دلایل تئولوژیک، اینها به علت ضعف تاریخیشان، به قدری مورد بیاحترامی و تحقیر و توهین قرار گرفتهاند که در حال حاضر خواهان شکوه و قدرت و اعتبار هستند. بنابراین، هماکنون اوضاعی کموبیش همانند اوضاع اشغال ششماهه کویت توسط صدام به وجود آمده است. در آن زمان نیز رژیمهای محافظهکاری مانند مصر و مراکش، تنها میتوانستند به صورت خیلی خجولانهای صدام را محکوم کنند و چون افکار عمومیشان موافق صدام بود، نمیتوانستند بیش از اندازه معینی حرف بزنند.
آن رقیب یا دشمنی که این افکار عمومی گمان میکنند که اردوغان در برابرش ایستاده و افتخار آفریده است، کیست؟
از نظر آنها او در برابر همه کسانی که دشمن مسلمانان هستند و آنها را تحقیر میکنند، ایستاده است. کموبیش پیروان هیچ دینی همچون مسلمانان از کسی که از دیدگاه آنان زایل کننده توهین و تحقیر غربیان نسبت به مسلمانان باشد، استقبال نمیکنند. از نظر آنان او در برابر صلیبیها و صهیونیستها ایستاده است که البته کلمه صلیبی به فارسی قابل ترجمه نیست، چرا که ما تجربیات جنگهای صلیبی را آنگونه که آنها داشتهاند، نداشتهایم.
واقعاً جای سؤال است ترکیهای که تا بدین اندازه به مسلمان بودن خود افتخار میکند و به وضوح مایل است که به عنوان رهبر قدرتمند جامعه مسلمان مطرح باشد، پس چرا در برابر اسرائیل غاصب نمیایستد؟
علتش این است که منطق سیاسی آنها اعتقادی نیست. با توجه به قواعد بازی، بازی میکنند. اصولاً اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا همینطورند؛ حتی کره شمالی نیز همینطور است. اصولاً شرایط عمومی دنیای بعد از جنگ جهانی دوم اینگونه است و چندان ارتباطی هم به تصمیم و اراده خود کشورها ندارد. البته ناگفته نماند که امریکای اونجلیکال و ترامپی چنین نیست و سیاستش کاملاً اعتقادی و دینی است. این را در مقالهها و مصاحبههای دیگر به تفصیل توضیح دادهام.
در پایان و در یک جمعبندی کلی، به نظر شما مهمترین نکتهای که در این جریان وجود دارد، چیست؟
چنانکه گفتم عموم مسلمانان از این جریان هیجانزده و بسیار خوشحال شدند. حتی شخصیتهای مذهبی کشورهای محافظهکاری چون مراکش و عمان هم آن را اظهار کردند و تبریک گفتند. در این مورد سخنی نیست، نکته این است که این مسأله را چه پیامدهایی است. داستان همچون انقلابهای عربی است که در ابتدا همه را خوشحال کرد اما در نهایت به بدتر شدن اوضاع انجامید. همه کشورهایی که مشمول این انقلاب بودند، تاحدودی به جز تونس، در شرایط به مراتب بدتری قرار دارند هم به لحاظ اقتصادی و هم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و حتی دینی. این مشکل در مجموع شرایط را در تمامی کشورهای عربی دشوارتر کرد و عملاً آنها را به سوی غرب و اسرائیل سوق داد. از امارات و عربستان و عمان گرفته تا سودان پس از عمرالبشیر.متأسفانه این جریان به تشدید گرایشهای راستگرایانه دینی کمک کرد و میکند و مهم این است که راستگرایان همدینان خود را در جهت مقابله با اسلام و مسلمانان تحت تأثیر قرار خواهند داد. از کلیسای کاتولیک گرفته تا راستگرایان هندو. مضافاً که این مسأله به شکلگیری هستههای راستگرای قومی و ملی در اروپا که تمایلات تروریستی ضداسلامی خواهند داشت، کمک خواهد کرد و مهمتر آنکه هستههای نهفته موجود را که بر اساس گزارشها هماکنون در روسیه دوره نظامی میبینند، تقویت خواهد کرد. واقعیت این است که دولتهای موجود اروپایی در حال حاضر این هستهها را کنترل میکنند و ممکن است بههردلیلی این کنترل کاهش یابد و یا حتی از بین برود.
منبع : خبر آنلاین
پی نوشت ها در روزنامه محفوظ است
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
چرا ترکیه ایاصوفیه را از موزه به مسجد تبدیل کرده است؟
اخبارایران آنلاین