تصاویری که فراموش نمیکنیم
شاه دزد اژدهاسوار
مریم رحیمیپور
خبرنگار
همیشه سرکلاس به بچهها میگویم کتابهای خوب، کتابهایی هستند که فراموششان نمیکنیم یا شخصیتهایی دارند که همیشه در خاطرمان میمانند اما این هفته در یک نقطه متوقف شدم و با خودم فکر کردم «واقعاً کتابهای خوب آنهایی هستند که فراموششان نمیکنیم؟» خیلی وقت است که میخواهم سهگانه کورنلیا فونکه را بخوانم. چرا؟ چون اسم فونکه همیشه در خاطرم است و همیشه هم در ذهنم بهعنوان یک نویسنده خوب ثبت شده. از کجا اسمش را یادم هست؟ نمیدانم. یکی از شاگردهایم چندین سال پیش گفت حتماً سیاهقلب را بخوانم و من وقتی کتاب را دیدم با خوشحالی گفتم: «اِه مال فونکه است؟» و نمیدانستم که فونکه را از کجا میشناسم. اصلاً چرا اسمش خاطرم مانده بود؟ میدانستم که یک جایی نامش را بارها و بارها دیدم ولی یادم نمیآمد کجا و کی.
این هفته در گروه تحریریه متوجه میشوم قرار است مطلبی از سهگانه فونکه منتشر شود، برق از سرم میپرد و میگویم:«فونکه برای صفحه نوجوان است؟» اگر همان لحظه از من بپرسند خانم رحیمیپور فونکه کیست؟ جوابی ندارم. ولی به طور جدی اصرار دارم که هر مطلبی در مورد کتابهای فونکه باید به صفحه نوجوان منتقل شود. دست آخر این بحث به جایی میرسد که پرونده فونکه شکل میگیرد و من بعد از این پیروزی، در گوگل سرچ میکنم. «کورنلیا فونکه.»
معما حل میشود. کتابهایش را خواندهام. هم «شاه دزد» را خواندهام هم «اژدهاسوار» را. یادم نمیآید این دو کتاب را خودم خریدم یا از کتابخانه مدرسهمان قرض گرفتم. اصلاً کلاس چندم بودم که خواندمشان؟ راهنمایی میرفتم یا دبیرستان؟ چیزی از داستان هم یادم نمیآید. ولی چند تصویر در خاطرم است. تصویرهایی از کتاب شاه دزد، نقشهای اصلی داستان که دو پسر نوجوان هستند و توی کوچه و پسکوچهها دوستانی پیدا میکنند و همراه همدیگر دست به دزدی میزنند. اسم دو پسر را یادم هست؟ خیر. اینکه در داستان چه اتفاقی برایشان میافتد به یاد میآورم؟ باز هم خیر. اصلاً من فراموش کرده بودم که چنین کتابهایی را خواندهام. در مورد اژدهاسوار هم همین است. تصویرهای روشنی از پرواز کردن چند اژدها در خاطرم است. ولی داستان و شخصیتها را به طور کامل فراموش کردم. صحنهها جوری در ذهنم نقش بستند که انگار واقعاً آنجا بودم. انگار واقعاً آن صحنهها را دیدهام. در ذهنم همه چیز شبیه خاطرهای دور و تماشایی است. نه کلماتی سیاه و بیروح که سالها پیش روی کاغذ چاپ شده باشد.
در ملغمه این تصاویر یک اسم هم خاطرم مانده است. همان اسم نویسنده. همان که وقتی از زبانم شاگردم میشنوم، ذوق میکنم. ذوقی که نمیدانم از کجا نشأت میگیرد ولی احتمالاً جایی از اعماق ضمیر ناخودآگاهم میآید. آنجایی که چیزهای فراموششده تلنبار شدهاند اما احساسات خوب، مثل حس خواندن شاه دزد و اژدهاسوار باقی ماندهاست.
به همین خاطر به حرف خودم شک میکنم. کتابهای خوب فقط آنهایی هستند که فراموششان نمیکنیم؟ ممکن است کتابهایی را به طور کل از یاد ببریم اما چند تصویر واضح و بهیادماندنی، کمی احساس خوب و اسم نویسنده هیچگاه از ذهنمان نرود؟ ممکن است نویسندهای صحنههای داستانش را طوری ترسیم کند که تا همیشه در ذهنمان بماند، حتی اگر شخصیتها و داستانهایش را فراموش کرده باشیم؟
شاه دزد ماجرای دو برادر آلمانی است که از دست خاله و شوهرخاله خود فرار میکنند و در یک سینما با گروهی از بچههای همسن و سال خودشان آشنا میشوند که کار اصلیشان دزدی است. رئیس این گروه پسرکی به نام شاه دزد است. توی ذهن من بچههای داستان مقابل آن سینمای متروکه ایستادند و مشغول نقشه کشیدن برای برنامه بعدیشان هستند. فضای داستان شاهدزد کمی واقعگرایانه است است اما کتاب اژدهاسوار حال و فضای فانتزیتری دارد. شخصیتهای اصلی هم اژدهایانی هستند که آدمها به محل زندگیشان حمله کردهاند و آنها هم دنبال جای جدیدی برای زندگی میگردند. سرزمینی به اسم لبه بهشت که تابه حال دست هیچ انسانی به آن نرسیده است. حقیقتش قصه این چند اژدها من را یاد داستان سیمرغ و کوه قاف میاندازد. در بین جستوجوها برای بازیابی خاطراتم، میفهمم که اژدهاسوار نسخه انیمیشن هم دارد.
از آن روزی که یکی از شاگردهای قدیمیام با اصرار و التماس خواست که سهگانه فونکه را بخوانم خیلی گذشته است. آن شاگرد هم از کلاس هشتم به سال دوم دانشگاه ارتقا پیدا کرده است. من هم برای خودم در جهان میچرخم و هر بار برای خریدن این سه جلد کتاب دست دست میکنم. «نکند ارزانترش را پیدا کنم؟» «نکند بالاخره بعد از دو هزارسال نسخه الکترونیکش موجود شود؟» شاید برای همین احساس میکنم این کتابها و اسم کورنلیا فونکه به بخش مهمی از خاطرات و نوجوانیام متصل هستند. کتابهایی که داستانهایشان را فراموش کردم اما صحنههایش جوری در ذهنم نقشبسته که انگار یک روز واقعاً تجربهشان کردهام.
فانتزی ایرانی، آری یا نه؟
آیا ما هم یک کورنلیا فونکه خواهیم داشت؟
محمدعلی یزدانیار
دبیرگروه کتاب
mohammadaliyazdanyar@gmail.com
همین ابتدای امر بگویم اینطور هم نیست که واقعاً هیچ فانتزی ایرانی خوبی نداشته باشیم و هیچ فانتزی ایرانی خوانده نشده باشد. در واقع درستش این است که بنویسم «چرا فانتزیهای ایرانی به اندازه رقبای خارجی موفق نیستند» و همین را هم نوشتم و شما با اصل ماجرا مواجه شدید. نوشتن از چنین مقولهای در 400 کلمه بسیار سخت است، بنابراین سعی میکنم چهار مورد از مسائلی را که در این زمینه مؤثر میدانم ذکر و در مورد هر کدام چند کلمهای برایتان بنویسم.
الف) سابقه: بله، سابقه. ادبیات فانتزی- مانند بیشتر قالبهای داستانی- یک فُرم غربی است، بنابراین آنها تجربیات زیادی در این ژانر ادبی دارند در حالی که فانتزی در ایران قدمت زیادی ندارد. البته بگذارید خیلی روشن و صریح بنویسم که ادبیات فانتزی با قصههای جن و پری و داستانهای سینه به سینه نقل شده ملل مختلف متفاوت است. بنابراین نمیتوان گفت ما سه هزار سال سابقه قصه جن و پری داریم، این یکی را هر ملت دیگری هم دارد. آنجا که از ادبیات فانتزی صحبت میکنیم، از غربیها سه هیچ عقبیم.
ب) تقلید: فانتزی یک سبک غربی است، اما فانتزینویسی ارتباط مستقیم دارد با قصهها، افسانهها، موجودات خیالی و اساطیر یک کشور و منطقه. فانتزیهای ایرانی بیش از آنکه ایرانی باشند غربی هستند. غربی بودن وقتی خود غربیها با آثاری در سطح جهانی و به زبان فارسی در همین بازار ایران قابل تهیه هستند نقطه ضعف بزرگی خواهد بود. تلاشهایی برای خلق فانتزی اصالتاً ایرانی انجام گرفته که کمابیش تجربیات خوبی هم بوده است اما راه تا رسیدن به فانتزی ایرانی، راهی است طولانی.
پ) نهضت ترجمه: خدا رحمت کند نجف دریابندری را، معتقد بود عصر ما برای خودش یک پا «نهضت ترجمه» است و تا بساط همین است کارهای ترجمه بیش از کارهای تألیفی مدنظر و مورد اقبال قرار میگیرند. این ماجرا البته محدود به ادبیات فانتزی نیست و در تمام موضوعات ادبی و غیرادبی چنین تضادی دیده میشود.
ت) عدم استقبال کافی: این موضوع البته خودش معلول موارد بالاست اما بهعنوان عاملی مهم در عدم استقبال ایفای نقش میکند. تجربیات ناموفق و کمتر موفق در بازار نشر، ناشر را به ترجمه اثری که بازگشت سرمایه بهتری را تضمین کند سوق میدهد. این تألیف کمتر، استقبال کمتری را به همراه دارد و این دور باطل همینطور ادامه خواهد داشت. دلایل بیشتر و حتی بهتری را میتوان نام برد، اینها چیزی است که من حس میکنم در این زمینه مهم باشد. به امید روزی که همینجا از دلایل موفقیت جهانی فانتزی ایرانی برایتان بنویسیم.
نگاهی اجمالی به «سهگانه سیاهقلب» اثر کورنلیا فونکه
چه میشد اگر میتوانستیم در دنیای کـــــــتابها زندگی کنیم؟
فاطمه منصوری نصرآباد
نویسنده
سالها قبل وقتی اولین جلد این سهگانه منتشر شده بود شروع به خواندن آن کردم؛ آنقدر داستان آن را دوست داشتم که نمیتوانستم آن را تمام کنم. نمایشگاه کتاب امسال که برگزار شد تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این سهگانه را بخرم و کامل بخوانم، اما داستان چیست؟ کورنلیا فونکه بین سالهای 2003 – 2008 سهگانه دنیای جوهر: سیاهقلب، سیاهخون، سیاهمرگ را نوشت و منتشر کرد. رمانی فانتزی برای نوجوانان که من فکر میکنم بزرگسالان هم از خواندن آن لذت خواهند برد.
ماجرا از چه قرار است؟
مو فلشارت و دخترش، مگی، دو عاشق کتاب هستند که باهم زندگی میکنند. مو، صحاف کتاب یا به قول مگی دکتر کتابها است. روزی مگی غریبهای بیرون پنجره اتاقش میبیند. با ورود این غریبه به خانهشان پرده از راز بزرگ و مهم مو برداشته میشود. مو میتواند با صدایش و بلند خواندن کتاب شخصیتهای آن را زنده کند. دقیقاً کاری که با آن غریبه یعنی گردانگشت و دو شخصیت دیگر یعنی کاپریکورن و باستا انجام داده بود و آنها به همین دلیل به او جادوزبان میگفتند. او این سه نفر را از کتاب سیاهقلب بیرون کشیده و به جایشان مادر مگی را فرستاده بود توی کتاب، البته ناخواسته! ماجرای کتاب اول درباره کاپریکورن شخصیت شرور داستان است که میخواهد روحی شیطانی را از دنیای جوهری بیرون کشیده و قدرت را در دست بگیرد. مگی و پدرش سعی میکنند او را نابود کنند. در کتاب دوم پس از اینکه مگی میفهمد او هم قدرت پدرش را به ارث برده سعی میکند بهخاطر خواسته فرید، یکی از شخصیتهایی که« مو» از کتاب هزار و یک شب بیرون کشیده، وارد داستان سیاهقلب شود. این دو نفر وارد داستان میشوند، اما بعد از مدتی خانواده مگی وارد داستان شده و هرکدام از آنها نقش تازهای در دنیای جوهر پیدا میکنند. داستان کتاب دوم درباره تلاش این افراد برای نابودکردن مارکله، حاکم بیرحم یکی از سرزمینهای دنیای جوهر است، البته دراینبین گردانگشت دوباره از سرزمین جوهری غیب میشود و این ماجرا افراد دنیای جوهری را غمگین میکند. فرید که وابسته او است دوباره دنبال راهی برای بازگرداندن او میگردد. در این بین جادوزبان مجبور میشود با مارکله معاملهای بکند که همین داستان در کتاب سوم دنبال میشود. جادوزبان حالا دیگر نقشی مهم در دنیای جوهر پذیرفته است و سعی دارد با نام بلوطخورک رعیتها و افراد بیچاره را از شر ظلمی که به آنها میشود نجات دهد. در این راه اتفاقات هیجانانگیز، تلخ وشرین زیادی رخ میدهد.
ترازوی عدالت برابر سهگانه فونکه
از لحاظ داستانی، پیچشهای داستانی زیادی در هر سه کتاب وجود دارد که بعضی از آنها قابل حدس هستند و بخش زیادی از این پیچشها شوکهکننده و جالباند. فونکه برای تمام شخصیتهای کتابش داستانی در نظر گرفته و ذرهذره در طول کتاب آنها را با مخاطب آشنا میکند که برای من جذابیت خاصی داشت. اینکه حتی شخصیتهای فرعی داستان نقشهای مختلفی به عهده بگیرند و خواننده با لحظههای مختلف زندگیشان آشنا شود یکی از نکات قابل توجه این سهگانه است، البته گاهی این داستانهای فرعی حوصله سر بر میشوند، اما در مجموع نکتهای منفی نیستند. درکل فونکه در داستانش دنیایی خلق کرده که هم پریهای آبی خوشگل و مردان شیشهای کوچک دارد هم حاکمی که برای تفریح روزی چند نفر را بیرحمانه میکشد. در هر دو مورد تمام جزئیات فکر شده نوشته شده است. تقریباً تمام شخصیتها متشکل از ویژگیهای خوب و بد هستند که آنها را به واقعیت بیشتر نزدیک میکند. مگی دختری کلهشق اما جسور است که اتفاقات مهمی را رقم میزند. گردانگشت مردی عاشق اما کینهای است که برای برگشتن به دنیای جوهری هر کاری میکند. جادوزبان مردی است که در طول داستان وجهه جدید از شخصیتش رو میشود. کتاب سهگانه سیاه قلب تابهحال دو بار ترجمه شده است. ترجمه اولیه کتاب با نام «سیاهدل» توسط شقایق قندهاری ترجمه شده بود که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان آن را چاپ کرده است. سیاهدل از نسخه انگلیسی ترجمه شده و مترجم اسامی خاصی مثل نام شخصیتهای دنیای جوهری را که در کتاب آمده بودند به همان صورت اصلیشان نوشته است، اما ترجمه جدیدتر با عنوان «سیاهقلب» و سهگانه فونکه که کتایون سلطانی ترجمه کرده و نشر افق آن را منتشر کرده به نسبت ترجمه بهتر و دقیقتری است و طبق گفته ناشر مستقیماً از نسخه آلمانی ترجمه شده است. غیر از اسامی و واژهسازیهای قابلتوجه کتایون سلطانی کتاب تفاوتهای جزئی دیگری دارد که به تفاوت نسخه انگلیسی و آلمانیای که خود نویسنده نوشته است برمیگردد. کتاب نشر افق از لحاظ خوانش و ویراستاری سختخوان است، اما با توجه به بهتر بودن ترجمه این نسخه را پیشنهاد میدهم. راستی، ابتدای هر فصل تکه کتابهایی از نویسندگان مختلف و آثارشان آمده که به فضای داستانی هر فصل مرتبط است و میتواند برای مخاطب علاقهمند به کتاب بسیار دوستداشتنی باشد. این مورد یکی از ویژگیهای بامزه کتاب بود که خیلی از آن خوشم آمد.
این سهگانه را بخوانید یا نه؟
بله قطعاً! جلد اول بهخوبی فضایی جادویی و درعین حال دوستداشتنی خلق کرده که خواننده با تکبهتک شخصیتها همراه میشود و لحظه به لحظه داستان آنها را میخواند. این جلد واقعاً،خوب داستانپردازی شده است و تقریباً تمام هیجان آن به بخشی که در روستای کاپریکورن، شخصیت شرور جلد اول، مربوط میشود. شخصیتپردازی خوب انجام شده و حتی شخصیتهای فرعی داستان نیز بهخوبی ارائه شدهاند. جلد دوم، اما داستان جدیتر میشود و فضای کتاب هم در سرزمین جوهر و هم در دنیای واقعی اتفاق میافتد. تقریباً بیشتر شخصیتهای جلد اول وارد جلد بعدی شدهاند و هرکدام نقشی جدید و مخصوص دنیای سیاهقلب را به عهده گرفتهاند، البته به نظر من جلد دوم نسبت به جلد اول کمی ناپخته بود و پیچشهای داستان بهخوبی از آب درنیامده بودند، اما در جلد سوم همه چیز برعکس میشود. اتفاقات مهم و پیچیده زیادی در این جلد رقم میخورد که همه آنها بهخوبی پرداخته شدهاند و مطمئناً برای خواننده بسیار جذاب خواهد بود. ماجراهای عاشقانه، عشق و خودخواهی، درماندگی و ترس، شجاعت و بیباکی، نفرت و غرور همه این صفات به بهترین شکل در داستان نشانداده شدهاند. اگر حین خواندن کتاب خصوصاً جلد دوم احساس کردید داستان دیگر جذابیت خاصی ندارد لطفاً آن را ادامه بدهید تا به جلد آخر برسید. قول میدهم این جلد را حتماً دوست داشته باشید.