کمرنگ شدن دردمندی اجتماعی در نهاد علم
چگونه دانشگاه از مسائل جامعه و مردم بازماند؟
دکتر داوود مهدویزادگان
دانشیار و رئیس سازمان سمت
در تحلیل «کارکرد دانشگاه» یکی از بحثهایی که اغلب محل تأمل قرار میگیرد سنجش نسبت بین «دانشگاه» و «حوزه عمومی» است. اما پیش از ورود به بحث، باید مشخص کنیم که از کدام «دانشگاه» حرف میزنیم؛ «دانشگاه مدرن و سکولار» یا «دانشگاه اسلامی»؟ و هر کدام از این دانشگاهها چه ویژگیهایی دارند؟
«دانشگاه مدرن و سکولار» سابقهای یکصد ساله دارد و به عنوان یک «نهاد آموزشی ملهم از غرب» شناخته میشود. اما «دانشگاه اسلامی» نهاد آموزشی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پا گرفت و هنوز هم در حال شکلگیری است. بنابراین «دانشگاه سکولار» و «دانشگاه اسلامی» دو نوع دانشگاهی هستند که اکنون در جغرافیای فکری ما حضور و بروز دارند. اما آنچه در گفتار حاضر محل توجه ما است این است که دانشگاه به لحاظ عینی خود را چگونه تعریف کرده است و «ایده اجتماعی» در این تعریف و در هویت دانشگاه چه جایگاهی دارد؟
مادامی که نهادی از جمله دانشگاه، فاقد «ایده اجتماعی» باشد دچار گسست اجتماعی خواهد شد. در واقع، با ایده اجتماعی است که میان «دانشگاه» و «جامعه» و «حوزه عمومی» پیوندهای اجتماعی برقرار میشود. بنابراین، وجود ایده اجتماعی در حیات اجتماعی دانشگاهها، یک ضرورت است. بر همین اساس، باید به نوع کنشگری دو دانشگاه مدرن و دانشگاه اسلامی بنگریم که چقدر «ایده اجتماعی» در هر یک از آنها موضوعیت دارد و محل توجه است. اگر در وضعیت اجتماع و جامعه خودمان نظر کنیم با مسائلی مواجه میشویم که به نوعی نشاندهنده گسست بین «حوزه عمومی» و «دانشگاه» است. از جمله این مسائل به قرار زیر است؛
نخست، کمرنگ بودن دردمندی اجتماعی، التفات و رحمانیت اجتماعی در برخی از فارغالتحصیلان و متخصصان است. برخی از این افراد بعد از ورود به بازار کار، به درد جامعه توجه ندارند و بدون توجه به وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم، تنها به فکر درآمد خود هستند و نرخ ارائه تخصصشان را مدام افزایش میدهند.
دوم، بحث مهاجرت نخبگان است. بسیاری از این مهاجرتها به دلیل مسائل اقتصادی و معیشتی است و صرفاً به این دلیل که در خارج از کشور میتوانند دریافت مالی بیشتری داشته باشند بدون در نظر گرفتن تعهدات اجتماعی، مهاجرت میکنند و در ترسیم آینده خود، دردمندی اجتماعی را لحاظ نمیکنند.
در جامعه ما گسست اجتماعی بین «دانشگاه» و «حوزه عمومی» کاملاً آشکار و محسوس است. منتها، بحث بر سر این است که این گسست اجتماعی به «دانشگاه سکولار» مربوط است یا «دانشگاه اسلامی»؟ و دلیل این گسست اجتماعی چیست؟
بر این باورم که گسست اجتماعی دانشگاه سکولار با حوزه عمومی، شدت بیشتری دارد. البته این گزاره در مورد جامعه ایرانی صادق است. (چرا که ممکن است گفته شود که چنین گسستی در کشورهای غربی وجود ندارد) دلایلی که برای این گسست اجتماعی در دانشگاههای ایرانی میتوان ذکر کرد چنین است:
1. حاکمیت علمزدگی یا نوعی اصالت علم در دانشگاهها
در ظاهر امر گفته میشود که کار دانشگاه، کار علمی است. ولی واقعیت این است که این شکل از اصالت دادن به علم و دانش، خود اتفاقاً موجب فاصله گرفتن دانشگاه از علم شده است. در حال حاضر، یکی از ملاکهای اساسی برای ارتقای اعضای هیأت علمی دانشگاهها داشتن مقاله علمی- پژوهشی است. این امر باعث شده تا مهمترین دغدغه اعضای هیأت علمی نوشتن یک مقاله علمی- پژوهشی باشد. حال آنکه بیشتر این نشریات علمی - پژوهشی مخاطبان خاص دارند و از دایره دانشگاهیان و محافل دانشگاهی خارج نمیشوند و «حوزه عمومی» مخاطب این نشریات نیستند. نظام آموزش عالی با تصویب چنین قاعدهای برای ارتقای علمی اساتید، عملاً دانشگاه و اعضای هیأت علمی خود را از جامعه جدا کرده و آنان را معطوف به نشریاتی کرده است که حضور و بروزی در حوزه عمومی ندارند و دیالوگی با جامعه برقرار نمیکنند.
اصالت دادن به علم هم وجهی پسندیده دارد و هم وجهی ناپسند. اصالت دادن به علم در سطح تحقیق و پژوهش بدین معنا است که علم باید بیطرف باشد، منتها باید این «بیطرفی» را به شکلی پیش ببریم که منجر به «بیتفاوتی» نشود. متأسفانه برخی از اهالی دانشگاه ما نمیتوانند «بیطرفی» را از «بیتفاوتی» تفکیک کنند. بیطرفی در حوزه علمی، یک اصل پذیرفتنی است اما اینکه این بیطرفی، تعبیر و تفسیر به بیتفاوتی شود و در حوزه جامعه و اجتماع هم پیادهسازی شود، میتواند مسائل و مشکلات بسیاری را به دنبال داشته باشد. مجموعه این مسائل، باعث فاصله گرفتن دانشگاه از جامعه میشود. در این فضا، فارغالتحصیل دانشگاهی برای خود یکسری مسائل را در نظر میگیرد که لزوماً همسو با مسائل اجتماع نیست.
2. رواج ایدئولوژیزدایی از دانشگاه
در دوره و مقطعی در جامعه ما بحث ایدئولوژیزدایی از دانشگاه مطرح شد و قائلان به این نگرش معتقد بودند که دانشگاه نباید نسبتی با ایدئولوژی داشته باشد. وقتی دانشگاهی را که نگاه ایدئولوژیک دارد با دانشگاهی که رویکردی ایدئولوژیزدا دارد، مقایسه میکنیم، درمییابیم که «تعهد»، «التفات» و «دغدغهمندی اجتماعی» در دانشگاه ایدئولوژیک بیشتر است و وقتی فرهنگ ایدئولوژیزدایی در یک دانشگاه حاکم میشود، به صورت طبیعی مسأله «ایده اجتماعی» هم از دانشگاه رخت بربسته و دانشگاه از ایده اجتماعی تهی میشود. در این فضا، دانشگاه وضعیتی جزیرهای و انفرادی پیدا میکند. بنابراین، اصالت دادن به علم و ایدئولوژیزدایی دوعامل اصلی در پدید آمدن گسست اجتماعی دانشگاه از جامعه و حوزه عمومی است.
اگر دانشگاه اعم از «سکولار» یا «اسلامی» بخواهد گسست اجتماعی خود از جامعه را مرتفع کند، باید «ایده اجتماعی» داشته باشد. واقعیت این است که در دانشگاههای سکولار ایرانی «ایده اجتماعی» بسیار ضعیف و کمرنگ است و این امر یکی از نقدهای اساسی بر دانشگاه سکولار ایرانی است.
3. سیاستزدگی در دانشگاه
اتفاق نامبارک دیگر در دانشگاه سکولار «سیاستزدگی دانشگاه» است. در دانشگاه سکولار ایرانی، بین «جامعه» و «سیاست» تفکیکی صورت نمیگیرد و تمام ارزیابیها و تحلیلها پیرامون جامعه، متأثر از مواضع سیاسی است. چون حاضر به تعامل و گفتوگو با حاکمیت اسلامی نیستند و این شیوه را نسبت به جامعه خود هم تسری میدهند و نمیتوانند بین جامعه و حاکمیت تفکیک قائل شوند. این در حالی است که به هر دلیلی که دانشگاه نخواهد با حاکمیت همکاری کند، نباید از جامعه خود غافل شود.
روشنفکر دانشگاه سکولار این دغدغه را ندارد که مسائل اجتماعی و مسائل مردم جامعهاش را نقد یا حل کند و گاهی حتی چنین میاندیشد که اگر مسألهای از مسائل مردم را حل کند به نفع حاکمیت تمام میشود! و این دست از روشنفکران چون حاکمیت را قبول ندارند، بنابراین نسبت به مسائل جامعه هم بیتفاوت میشوند. وقتی به ادبیات این گروه دقت کنیم، در پرداخت به مسائل جامعه در همان ابتدای کار وارد نقد حاکمیت میشوند. اغلب هم کل ادبیات و متونشان از ابتدا تا انتها معطوف به حاکمیت و سیاست است؛ همه چیز را به سیاست ختم میکنند و چون آن را لاینحل میدانند، به این نتیجه میرسند که مسائل جامعه هم حل ناشدنی است بنابراین در حل مسائل جامعه هم مشارکتی نمیکنند. البته نقش «روشنفکران سکولار» در پدید آمدن این وضعیت و همچنین سرپوش گذاشتن بر این وضعیت غیرقابلانکار است. آنان در تولید آگاهی کاذب و وارونه جلوه دادن واقعیت، نقش جدی دارند.
اما اگر بخواهیم به این پرسش بپردازیم که «آیا چنین گسست اجتماعی در دانشگاه اسلامی هم وجود دارد؟» در مقام پاسخ باید گفت: به نظر میرسد که در «دانشگاه اسلامی» اساساً گسست اجتماعی وجود ندارد و اهالی آن کاملاً دغدغه اجتماع را دارند. در دفاع مقدس، یک بخش زیادی از کار در دست همین دانشگاهها بود؛ چه در کارهای مهندسی و طراحی و چه در خط مقدم. دلیل آن هم این است که در دانشگاه اسلامی، ایده و دغدغه اجتماعی وجود دارد و همین «درد مشترک» میان اهالی دانشگاه اسلامی و جامعه اجتماعی را پدید میآورد. مهمترین عامل پدید آمدن چنین دغدغه و ایدهای در دانشگاه اسلامی، آموزههای قرآن کریم است که پیوسته به این مهم تذکر میدهد.
*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر داوود مهدویزادگان با عنوان «نسبت دانشگاه و حوزه عمومی» است که در نخستین همایش ملی «فرهنگ و دانشگاه» در محل مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی ارائه شد.
معنا؛ گمشده عصر جدید
اقبال اجتماعی به سرود «سلام فرمانده» در ابعاد ملی و فراملی چرا و چطور اتفاق افتاد؟
دکتر محمدرضا روحانی
دکترای جامعهشناسی نظری فرهنگی و عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق(ع)
سرود «سلام فرمانده» که نخستینبار در اسفند ماه ۱۴۰۰ ساعاتی پیش از تحویل سال با معنا و مضمون «اندیشه مهدویت» پخش شد این روزها با اقبال گستردهای در سطح ملی و بینالمللی مواجه شده است. نفس چنین اقبالی، توجه بسیاری از تحلیلگران علوماجتماعی و اهالی جامعهشناسی را به خود جلب کرد. در این گفتار میکوشیم از دیدگاه جامعهشناختی و انسانشناسی به برخی چراییهای چنین اقبالی بپردازیم.
1. اقبال به سرود «سلام فرمانده» یک دلالت مهم انسانشناختی و یک دلالت مهم جامعهشناختی دارد. انسان همواره به دنبال یک الگوی اخلاقی است؛ الگوی تمام عیاری که او را به سمت ارزشها و فضایل انسانی رهنمون شود؛ این امر یک نیاز فطری است که همواره در همه ادوار تاریخ وجود داشته است. بر این اساس، سرود «سلام فرمانده» به نوعی «فریاد انسان معاصر» است؛ انسانی که معنای حقیقی عالم از او زدوده شده و در هیاهوی زندگی پرتلاطم اجتماعی وجود یکپارچهای را که باید به او آرامش دهد از دست رفته میبیند.
اما از جهت اجتماعی، هر جامعهای واجد یکسری الگوهای محلی و بومی است که حامل وجوه ارزندهای از ارزشهای انسانی مطلوب هستند. افراد در اجتماعات مختلف، به حسب موقعیت و شرایطی که در آن قرار میگیرند، به سمت این ارزشها سوق پیدا میکنند، تو گویی ارزشهای مطلوب را در الگوی مذکور یافته و تمایل دارند خود را شبیه او نمایند (نه تنها در لباس و پوشش بلکه در اخلاق و رفتار).
بر این اساس، شهید مطهری در کتاب «انسان کامل» بر این باور است که انسان به طور فطری گرایش به انسان کامل دارد لذا بهخاطر این جنبش درونی، انسان میکوشد تا به سمت یک الگوی کامل حرکت کند. حتی انسانشناسان و جامعهشناسان غربی که به لحاظ مبنایی، از معانی الهی و قدسی عبور کردهاند نیز در اصل ضرورت وجود چنین الگوهای بومی، اصیل و حامل ارزشهای انسانی تردیدی ندارند. اما با این حال، قرائت خاص خود را در این خصوص ارائه میکنند؛ برای مثال، «فوئر باخ» وقتی در مورد خداوند صحبت میکند، میگوید انسان یکسری ویژگیها و مکارم اخلاقی را در وجود خود مییابد و اینها را به یک امر ماورایی ارجاع میدهد و آن را «خدا» مینامد. بنابراین میتوان گفت آنقدر ارزشهای اخلاقی برای انسان اهمیت دارد که حتی نگرش الحادی نیز این ارزشها را در قالب اخلاق سکولار/ علمی/ حرفهای بازتفسیر کرده است.
بر مبنای این «منطق فطری الگویابی انسان در زندگی اجتماعی» حتی میتوان فلسفه مُد در جامعه را نیز تحلیل کرد؛ «مد شدن» یک پدیده، در حقیقت به همین منطق الگویابی انسان برمیگردد. افراد با پیروی از مدها سعی میکنند خود را به نوعی به کسی یا جریانی که دوست دارند، شبیه کنند و این را در ظاهر، رفتار و سلوک خود نشان میدهند. بنابراین انسانها به سمت ارزشها و الگوهای واجد این ارزشها در حرکتاند و اساساً یکی از مهمترین انگیزههای زندگی اجتماعی بر همین پایه استوار شده است، اما انسان با افکار و رفتار خویش از میان ارزشها دست به انتخاب زده و طبعاً به سوی این ارزشها و الگوهای منطبق بر آنها سوق مییابد. بنابراین میتوان به حسب ارزشها، الگوهای منطبق بر آن و مدهای مبتنی بر آنها را در نظر گرفت.
2. اقبال اجتماعی به سرود «سلام فرمانده» از منظری دیگر نیز قابل توجه است؛ اینکه هر جامعهای نیاز به «قهرمان» دارد. از آنجا که گوهر درونی انسان در جستوجوی الگوی اخلاقی است، انسان به دنبال قهرمانی برای زندگی خود است که بدین واسطه برای دستیابی به اهدافش انگیزهای مضاعف پیدا کند. به همین دلیل است که «قهرمانسازی» در تولیدات سینمایی غرب ـ بویژه سینمای هالیوود ـ یکی از مفاهیم مرکزی قلمداد میشود. دلیل این موضوع، پر کردن خلأ روحانی بشر و بحران معنوی انسان معاصر است. قهراً این خلأ در عصر جدید، زمینهای مساعد برای پیوند اقتصاد و فرهنگ در تولیدات رسانهای را فراهم میآورد تا الگوهای اخلاقی موهوم در جوامع انسانی ترویج یافته و با سوءاستفاده از این نیاز فطری و خلأ ارزشی، محتواهای موهوم در ذهنیت انسان مسخ شده امروزین نهادینه شود. اما برخلاف این فرهنگ سودگرا و پولپرست که با محوریت محتوای جنسی، اغواگر یا خشونتبار، انسان معاصر را مسخ کرده و با الگوسازی در این حیطهها، توجه انسان را به خود جلب میکند، میتوان نمونه دیگری از جذابیتهای رسانهای با محوریت الگوهای اخلاقی انسانی را مدنظر قرار داد؛ برای مثال در برخی تولیدات رسانهای آسیای شرقی اغلب بر الگوهای اخلاقمدار تمرکز میشود که فضای اجتماعی پیرامون خویش را آکنده از فضایل و مکارم اخلاقی کرده و از این حیث نیاز فطری مخاطب را پاسخ میگویند؛ سریال هانیکو (داستان زندگی)، یانگوم (جواهری در قصر) و نیز جومونگ از این دست بهشمار میروند. این سنخ از سریالها اغلب با محوریت شخصیتی اخلاقی تبیین میشوند با اینکه از لحاظ صوری به آداب و رسوم خویش متعهد هستند اما مخاطبان برون مرزیشان نیز قابل توجه است. پر واضح است که همه انسانها متأثر از نیازهای فطری ـ اخلاقی خویشند، بنابراین به فضایل اخلاقی علاقه نشان داده و جذب آن میشوند. این جهتگیری تحلیل را میتوان در «اخلاق فضیلتمحور» در میان رویکردهای فلسفه اخلاق مورد توجه قرار داد؛ به این معنی که اخلاق و جامعه اخلاقی را نه دانشمندان و فیلسوفان اخلاق که «الگوهای اخلاقی» میسازند. (یکی از مهمترین رهاوردهای عصر جدید، جایگزینی رویکردهای مسألهمحورـ وظیفهگرایی کانت و سودگرایی بنتام و استوارت میل ـ به جای رویکرد فضیلتگرایی بود که ریشه در حکمت یونان قدیم داشت).
انسان و رسانه معاصر به تعبیر «ژان بودریار» یکپارچگی خود را از دست داده و هر روز هویت خود را در تکهتکههای جهانی بیمعنا جستوجو میکند. انسان به تعداد این هویتهای متکثر بیربط، الگوهای متعددی دارد؛ الگوهایی که خود فاقد معنایی یکپارچه بوده و طبعاً نمیتوانند به زندگی انسان معاصر معنا دهند. در چنین وضعیتی، چنانکه «جورج لوکاچ» میگوید انسان امروزین «انسان مسألهدار» است که در جهانی از معنا زدوده شده، زندگی میکند؛ انسان لجام گسیختهای که هویت تکهتکه خود را در نقشها و موقعیتهای گوناگون مییابد و در این میان رسانهها، انگیزهها و اهداف را با استراتژی الگوسازی و قهرمانپردازی مدیریت کرده و هزاران شبه انتخاب را پیش روی تو میگذارند که حس انتخاب به تو دهند، حال آنکه «تو انتخاب شوندهای» از میان هزاران ایماژ و نه انتخابکننده قهرمانی که از عمق جان آن را فریاد میزنی!
در این زمانه که «جنگ روایتها» با راهبری رسانهها و با ابزار قهرمانسازیها و قهرمانپردازیها پیش رفته و انسان معاصر را خلق میکند، برخی رسانههای ما یا برخی تولیدکنندگان رسانهها از قهرمانهای حقیقی انسانیت نه تنها غافلند و نه تنها از سرمایههای هویتی خودمان رویگردانند بلکه به دنبال تفسیری از انسان هستند که بتواند وضعیت قهرمانی ما را نیز چونان غرب، تکهتکه و واژگونه نشان دهد تا جایی که در برنامه پرمخاطبی مثل «خندوانه» یکی از داوران خنداننده شوـ رامبد جوان ـ تعبیری از نمایشنامه زندگی گالیله اثر برتولت برشت را در تحلیل قهرمان بیان میکند: آنجا که آندرهآ گفت: «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد» و گالیله در جواب گفت: «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد»!!
به نظر میرسد این تأخر فرهنگی ـ رسانهای ما است که در زمانهای که ماشین رسانهای غربی به واسطه شناخت نیاز درونی انسان به «قهرمان» به طور مداوم از قهرمانهای موهوم و ساختگی خود پرده برداشته و بدینسان استعلای فرهنگی و تمدنی خود را بازخلق میکند،...اما اصحاب رسانه ما به تعبیر «ژاک دریدا» با سپاهی از استعارهها به جنگ روایتها میروند. در این وضع نه تنها از سرمایههای درونی جامعه بیبهرهاند بلکه مغلوب پروژه قهرمانسازی موهوم غرب ـ مرد عنکبوتی، بتمن، سوپرمن و... ـ خواهند شد.
3. اما پرده سوم: قهرمانهای حقیقی جامعه؛ آنچه موهوم نیست و مؤثر است. در مراسم تشییع میلیونی پیکر حاج قاسم سلیمانی بار دیگر با این واقعیت ذاتی انسان روبهرو میشویم: «جذابیت الگوهای اخلاقی جامعه»؛ الگویی که به لحاظ اخلاقی، شخصیتی، اجتماعی و تأثیرگذاری کمنظیر است؛ کسی که تمام توان خود را برای اسلام، وطن، مردم و ارزشهای فرهنگی نظیر ارزش مقاومت در برابر ظلم نثار میکند. دلیل این جذابیت بینظیر، علاقه نوع انسان به ارزشهای جهانشمول فطری همچون عدالت، آزادی، انسانیت، ظلمستیزی و... است که هر انسانی را با هر باور و حتی گرایش سیاسی به خود جلب میکند... اگر تو نیاز وجودی انسان به قهرمان را سیراب نکردی، بدان! که این نیاز را با سراب، سیراب خواهند کرد و تو همچنان عنصری در سیاهی لشکر استعارهها فروخواهی ماند. کسی که قهرمان خود را نشناسد قهرمانی موهوم برای او خواهند ساخت.
سرود «سلام فرمانده» فریاد وجودی انسان در جستوجوی معنای زندگی است؛ معنا؛ گمشده عصر جدید! واقعیت این است که در همه فرهنگها، معنای حماسی موعود مربوط به الگوی جامعالاطرافی است که جهان را از بیمعنایی نجات میدهد و او را به حقیقت هستی خود آگاه میسازد و چنان جنبشی درون او ایجاد میکند که خود را در متن عالم معنادار مییابد ـ نه اینکه با معانی موهوم و حبابی، زندگی بگذراند و امروز را برای امروز و فردا را برای فردا از رهگذر قهرمانهای موهوم بخواهد و بسازد، نه! ـ انسانی که معنای زندگی خود را در متن عالم مییابد برای خویشتن خویش رسالت اجتماعی و مسئولیت اجتماعی قائل است در ارتباط با ارزشهایی که به او معنا داده، به او وجود داده و هستی بخشیده است؛ از طرفی میان خود و ارزشهای اصیل انسانی و از طرف دیگر میان خود و الگوی واجد این ارزشها، ارتباط وثیقی مییابد (...لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)
این جستوجوی الگوی اخلاقی/ انسانی، سطحی جهانی نیز دارد که با ذات انسان و انسانیت همافق است. بنابراین در این افق فطری، حقیقت مبنایی سرود «سلام فرمانده» در هر جای عالم مورد اقبال قرار میگیرد؛ در جامعه مسلمین در قامت حضرت مهدی موعود(عج)، در جامعه مسیحی، یهودی و سایر ادیان با نامهای دیگر... اما آنچه مهم است، قدرت معنادهی این مضمون در انسان بیگانه و در جستوجوی معنا است که هویت تکهتکه او را روح جدیدی دمیده و کالبد او را احیا کرده و امید او را افزوده و قدرت او را برای حرکت در عرصه اجتماعی دو چندان کرده است.
به نظر میرسد مرکز سرود «سلام فرمانده» آنجا است که گفته میشود: «دنیا بدون تو معنایی نداره» که همان بحران انسان معاصر است؛ ترس از جهانی بیمعنا و تهی که یا خالی از قهرمان است یا قهرمانهای آن موهوم و تهیاند.
اقبال به آثاری همچون سرود «سلام فرمانده» بیانگر تلاش انسان معاصر برای برقراری پیوند میان خود و ارزشهای فطری است که در سیطره دستگاه تبلیغاتی ـ رسانه معاصر در شبکهای از موهومات گم شده است؛ دستگاهی که انسان را در نظام ارزشی خویش با اهداف اقتصادی ـ فرهنگی خودساخته مستغرق کرده و او را از رسیدن به ارزشها و فضایل انسانی روز به روز دورتر میکند و انسان همچنان یا شاید در بهترین حالت در قامت انسان «عصر جدید» چارلی چاپلین را بازخلق میکند.
سرود «سلام فرمانده» ندای درونی انسان به این ارزشها و خوبیهای جهانشمول است که وقتی با روح زلال کودکان گره میخورد، خود مبدأیی میشود که آن را به اثری ماندگار و اثرگذار مبدل میکند. بنابراین سرود «سلام فرمانده» را میتوان در استمرار نسبتی پایدار میان انسان، جامعه و الگوهای اخلاقی تعبیر و تفسیر کرد که بر حسب ظرفیت جهان اجتماعی در هر دورهای به نحوی تجلی میکند و روح جهانی بیروح و خاموش را بازنمایان میسازد.