رمزگشایی از رازها و روشهای کاری انیو موریکونه در مصاحبهای با ایندیپندنت
مثل یک زایش تازه
وصال روحانی
خبرنگار
مصاحبه با انیو موریکونه کار بسیار سختی بود زیرا به نظر میرسید دائماً موسیقیهایی که در پی خلقشان بود، به ذهن وی الهام میشد و او مشغول امتحان و اجرای آن در فکرش یا ترنم آن با حرکت دادن دستها و زدن انگشتهایش روی میز یا زانوهایش بود. او هراس نداشت که حتی در 87 سالگی به یک تور جهانی تازه برود و در کشورهای متعددی به اجرای برنامه بپردازد زیرا سابقه کار فزونتر از 6 دههای او در عالم موسیقی و سرودن نواهای دلخواهش به وی شهامتی ویژه را میبخشید. در عین حال هر مصاحبه کنندهای باید با کسب اطلاعات قبلی به محل گفتوگو با او میرفت زیرا موریکونه از برخی موضوعات و کارهای ارائه شده خود و صحبت پیرامون آنها ابا داشت و به عنوان مثال، خوشش نمیآمد وسترنهای سرجیو لئونه را که برایشان موسیقی متن ساخت، به رسم و روال جاری در جهان «وسترنهای اسپاگتی» بنامند یا از او بخواهند که پیانو بنوازد زیرا پدالهای پیانو و هر ساز دیگری انگار در ذهن او جاسازی شده بود و او با تارهای مغزیاش بر آن پدالها میکوبید ولی او دوست داشت که وی را «استاد» خطاب کنند که البته حق مسلم وی بود. با این اوصاف، مصاحبه محافظهکارانه و در عین حال هوشمندانه دو سال پیش خبرنگاران نشریه ایندیپندنت بریتانیا با موریکونه در شهر رم افشاگر برخی علایق و انتخابهای جالب وی به شرح ذیل است.
استاد، همه میدانند که شما بدون به صدا درآوردن هیچ سازی و بدون کلنجار رفتن با هر وسیله تولید صدا، ملودی مورد نظرتان را به صورت یک چیز القایی و الهامی دریافت و سپس به صورت نت مینویسید. آیا بهتر نیست چند موزیسین تازه و مجرب مثل خودتان را دور و برتان بنشانید و با دوستانی بجز همکاران همیشگیتان ملودی در حال تولید را به طور امتحانی اجرا کنید.
هرگز این کار را نمیکنم. اولاً به این خاطر که به گروه همکاران و همنوازان همیشگیام اعتقاد تام و تمام دارم و نیازی به تغییر دادن آنها نمیبینم و دوماً اینکه ملودیها فقط به صرف اجرا در ذهن من نمینشینند و به صورت کلمه و نت و الهام مستقیم هم خلق و ثبت میشوند. چیزی که شما گفتید، مسألهای آماتوری و سطح پایین است که هرگز به آن روی نمیآورم.
ما هرگز نگفتیم شما آماتور هستید اما اجرای تاکتیکها و روشهای جدید، خودش یک فتح باب است.
نیازی به آن نیست. من قبل از سرودن موسیقی متن یک فیلم، یا تصاویر آن را میبینم یا با خواندن سناریوی آن، با مسیر اتفاقات آشنا میشوم و سپس شروع به فکر کردن درباره آن میکنم. توگویی هجمهای از ایدههای مختلف در ذهنم جاری شده و انگار باردار شدهام و باید فرزند تازهام را که موسیقی متن یک فیلم جدید است، به دنیا بیاورم. از آن پس تا زمان وضع حمل(!) و تحقق یک تولد تازه و پیاده شدن هر چه در ذهن دارم، فقط به موسیقی در حال خلق و پیاده کردن آن میاندیشم و به هر جا میروم، همین وضع برقرار است و حتی در موقع خرید در فروشگاهها یا رفتن به جلسات و دیدارها.
پس محل نازل شدن این الهامها به شما مهم نیست و میتواند هر مکانی باشد.
خب، محلهایی که من معمولاً میروم، همان مکانهای سینمایی معمولی و رایج هستند و در نتیجه گاهی در تاریکخانه یک سینما یا در اتاق ادیت و محل فیلمبرداری به حس و ایدهای میرسم که در پی آن بودم. خودکاری را برمیدارم و به سراغ نزدیکترین میز و کاغذی که در مسیرم باشد، میروم. گاهی نتها را خلاصهنویسی و با علائم مربوطه مینویسم زیرا خودم میدانم اشارهام به چه چیزهایی بوده و بعداً چطور باید کامل شوند.
شما سرانجام و پس از پنج کاندیدایی بینتیجه، اسکار برترین موسیقی متن سال (2016) را با سرودن موزیک فیلم «هشت نفرتانگیز» کار کوئنتین تارانتینو تصاحب کردید. این دستاورد چگونه حاصل آمد؟
تارانتینو متن بسیار مفصلی را برایم فرستاد که در آن همه جزئیات و فراز و فرودهای قصه این فیلم آمده بود و این به من کمک کرد دقیقاً به همان حس و روالی در پیاده کردن موسیقی برسم که مورد نیاز بود. تارانتینو میگفت این یک وسترن اصیل است اما از نظر من این یک فیلم حادثهای بود که میتوانست به هر ژانر دیگری هم تعلق داشته باشد و فقط فضا و زمان خلق اتفاقات به غرب وحشی و دنیای وسترن مربوط میشد. طبیعی بود که چیزی به کلی متفاوت با مواردی را بسرایم که بیش از 50 سال پیش برای فیلمهای وسترن سرجیو لئونه تهیه کرده بودم و با برخی نواها و آواها و صداهای ویژه بعضی سازها این را به ذهنها متبادر کنم که این فیلم در ورای ظواهر خود میتواند هر چیزی به جز یک وسترن هم باشد. در نهایت موسیقی متن «هشت نفرتانگیز» با هر چیزی که برای هر یک از فیلمهای قبلیام سروده بودم، متفاوت از آب درآمد زیرا من قصد و اصرار داشتم که چنین شود.
از ناکامیهای قبلیتان در کسب اسکار ناراحت نیستید؟
نه، زیرا در اکثر موارد موسیقی فیلمهایی را میساختم که اغلب امریکایی نبودند یا در امریکا به طور گسترده پخش نمیشدند و به عنوان مثال، کارهای پرتعدادم برای فیلمهای ایتالیایی هرگز در مسیر اسکار و رقابتهای آن قرار نمیگرفتند؛ البته در یک مورد من از عدم دریافت اسکار واقعاً ناراحت شدم و آن به سال 1986 بود که من برای سرودن موسیقی متن فیلم «میسیون» ساخته رونالد جاف نامزد شدم اما جایزه را به هربی هنکاک دادند که موسیقی متن فیلم «حوالی نیمه شب» را ساخته بود.
عکسالعمل مردم در قبال آن واقعه چه بود؟
خیلیها حس میکردند که حق من تضییع شده و اسکار از مشت من بیرون کشیده شده و در نتیجه در سالن محل برگزاری مراسم اسکار به این رأی اعتراض کردند و سوت کشیدند و هو کردند. آنها هم این برد را یک برد واقعی برای هنکاک نمیدانستند.
سران آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری البته قبل از اسکار سال 2016 یک اسکار افتخاری (خدمات تمام عمر) را هم به سال 2007 به شما اهدا کرده بودند. آیا ارزش آن را همپای مهارتها و خدماتتان به هنر سینما میدانید؟
بله میدانم. عدهای معتقدند اسکار خدمات تمام عمر یک اسکار صوری و تشریفاتی و برای به دست آوردن دل هنرمندانی است که اسکار واقعی و رقابتی را که هر سال به اجرا گذاشته میشود، کسب نمیکنند اما حقیقت امر چیزی بجز این است زیرا وقتی اسکار را برای کارتان در یک تک فیلم به دست میآورید، صرفاً برای همان تک مورد و همان کار مرتبط با آن فیلم است ولی وقتی اسکار افتخاری را به شما میدهند، یعنی یک عمر فعالیت و سختکوشی و کارهای متعدد و متنوعتان به رسمیت شناخته شده است و بر آن پاس نهادهاند. گاهی اسکار بهترین موسیقی متن را به فیلمی میدهند که بدون احتساب آن جایزه هم جوایز متعددی را برده و در امواج حاصل از آن پیروزیها اسکار بهترین موسیقی هم ضمیمه یک پکیج کلی شده است که شاید هم سزاوار آن فیلم و هنرمند مربوطه نبوده باشد. براساس این توضیحات، من اسکار خدمات تمام عمر را بر هر اسکار دیگری و از جمله جوایزی که هر سال در این چارچوب به هنرمندان برتر اهدا میشود، ارجح میدانم.
دوستی و همکاری شما با سرجیو لئونه به یک افسانه تبدیل شده است. در این باره هم توضیح بدهید؟
من و لئونه در سال دوم دبستان در شهر رم با یکدیگر همکلاس بودیم ولی او بعداً به مدرسهای دیگر رفت و ما سالها یکدیگر را ندیدیم. در نتیجه سالها بعد که هر دو هنرمند شده بودیم و او کارگردانی میکرد و من موسیقیسرایی، وی به یاد نمیآورد که مرا از ایام مدرسه میشناسد. روزی که او به دیدارم آمد تا از من بخواهد موسیقی متن فیلم «یک مشت دلار» را بسرایم، اصلاً به یاد نمیآورد که سابقه مدرسه رفتن با من را دارد ولی من بلافاصله و با دیدن صورتش و نکته و احساسی خاص و آشنا در آن، به این واقعیت و گذشته مشترکمان پی بردم و قضیه را به سرجیو گفتم و او ابتدا بسیار متعجب شد ولی در دقایق بعدی وی نیز مرا به یاد آورد. در نهایت ما آن شب شام را در کنار یکدیگر صرف کردیم و از درون آن ملاقات، یک همکاری طولانی مدت و موفق زاده شد؛ چیزی که با وجود همه منفیبافی رسانهها همواره در خاطر من هست و آن را عزیز میدارم.
کدام کارگردانان دیگر سینما برای شما مهم و عزیز هستند؟
برای من دیگر هموطنم جوزپه تورناتوره نیز اهمیت زیادی دارد زیرا مثل لئونه و سایر کارگردانان شاخص ابتکاراتی ویژه خودش را دارد و به همین سبب من در چند فیلم وی مشارکت داشته و برای آنها موسیقی متن سرودهام. ویژگی مشترک تورناتوره و لئونه، بها دادن به کارهای ارکسترال تا به آن حد بود که در بعضی سکانسها قطعهای مثلاً 12 دقیقهای را از سر تا ته به اجرا و ترنم درمیآوردند و هیچ محدودیتی را قائل نمیشدند و بنای کارشان این نبود که با کوتاهسازی یک اثر موسیقایی بلافاصله به سراغ سکانس بعدی بروند. در سکانس آخر «خوب، بد، زشت» نیز قطعه «وسوسه طلا» در معیت موسیقی موسوم به Il Triello به طور کامل و از ابتدا تا انتها به ترنم درمیآیند و هیچ جا قطع و کوتاه نمیشوند و این یک انتخاب حرفهای و کار مهم هنری است. چیزی که کمک میکند احساسهای حاضر در یک صحنه به طور کاملتر بیان و جاری شود. خوشبختانه تورناتوره میانسال هنوز در صحنه حاضر و فعال و مشغول فیلمسازی است و از این طریق میتوان مطمئن بود که این رسوم خوب و مؤثر استمرار خواهد یافت و موزیک غنی و تأثیرگذار هرگز از پیکره یک سکانس رها و جدا نخواهد شد.
برش
محبوب تارانتینو، مرید باخ و مالر
نگاه انیو موریکونه به موسیقی سرایان کلاسیک همیشه همراه با بیشترین احترام و اعتبار بود و او مردی بود که اعتقاد داشت کلاسیک سازهایی مثل بتهوون، شوپن و شوبرت و همچنین راخمانینوف از معبرهای زمان عبور کرده و آنچه سرودهاند، به درد هر عصر و دورهای میخورد و به فراخور تم شاد و غمگین و کاوشگر یا مفرح خود برای فیلمهای متعددی یک همراه خوب و کاملکننده مناسب به شمار میآیند. موریکونه البته در میان کلاسیکسازان باخ و مالر را بیشتر از سایرین دوست میداشت و مرید آنها بود و در بطن نواهای آنان هنر زیستن و رنج تنها ماندن را کشف و لمس میکرد و معتقد بود آنها بهتر از هر موسیقی ساز اعصار اخیر توانستهاند احساسهای بشری از امید تا یأس را با سازها و نواهای انتخابیشان جلوه گر شوند. موریکونه که کوئنتین تارانتینو همیشه او را آهنگساز محبوب خویش نامیده، میگفت: «یک موسیقیساز باید ابتدا احساسهای انسانی را برساند و انتقال حسها را بلد باشد و بداند که چه بسراید تا کارش حاوی همان پیامها و حرفهایی باشد که او از آغاز در صدد خلق و ارائه و انتقال آن بوده است. برخی موسیقیهای کلاسیک و کارهای مالر، باخ و شوبرت از هرگونه محدودیت زمانی و سقف اجتماعی عبور کرده و به ابدیت میرسیدهاند زیرا با تار و پود احساسات انسانی پیوند خوردهاند. موزیک آناتومی مخصوص به خود را دارد و نمونه خوب آن به درد همراهی هر اثر هنری مناسبی در هر عصر و دورهای میخورد و به فراخور موضوع هر فیلمی میتوان کاری کلاسیک از بزرگان این حرفه را یافت که آن فیلم را غنیتر و پیامرسانی و بافت و اجزای تشکیل دهنده آن را کاملتر کند. عمر موسیقیهای خوب به همین سبب بسیار طولانی است و این به مثابه داشتن گنجهای کهنی است که هرگز دور از مدهای رایج و رسم و روال روز نمیشوند. بههمین سبب من همیشه دوست داشتهام کنسرتهایم پا برجا و مستمر باشد زیرا در جریان همین کنسرتها است که کلاسیکها و موسیقیهای روز درهم میآمیزند و امروز و فردا را پیوند میزنند و به انسانیت و زندگی مفهوم عمیقتری میبخشند.
برش
کرونا؟ من هم نگرانم
انیو موریکونه در یکی از واپسین گفتوگوهای کوتاه خود در هفتههای قبل از مرگش درباره مشکل عظیم هفت ماه اخیر جهان یعنی بیماری کرونا و بلایای عظیم حاصل از آن نیز به کوتاهی سخن گفت. استاد کم بدیل و ایتالیایی هنر موسیقی در پاسخ به سؤال سایت هافینگتونپست پیرامون رواج کووید19 و زیانهای عظیم و قربانیان پرشمار آن گفت: «من نیز همان احساسی را دارم که سایر انسانها در قبال این بیماری دارند. من متأسفم که این همه انسان ارجمند اسیر یا قربانی این ویروس مرگبار شدهاند. شرایط طبعاً بسیار سخت است و من همان قدری نگران و دچار ترس هستم که سایرین هستند اما باید مراقب و صبور بود زیرا دیر یا زود شرایط بد فعلی جایش را به شرایط بسیار بهتر و ایمنتری خواهد داد. به امید آن روز.»
راوی نغمه های کهن در قالب مدرنترین نواها
وصال روحانی
خبرنگار
انیو موریکونه که اواسط هفته پیش در 91 سالگی در موطنش - ایتالیا - بر اثر عوارض زمین خوردن و شکستن استخوانهای دست و پایش و تبعات آن درگذشت، یکی از بزرگترین سازندگان موسیقی متن فیلمهای سینمایی در تمامی تاریخ به حساب میآید و تخصص او البته در برخی سریالهای تلویزیونی هم به کار گرفته شد.
موریکونه که بیش از شش دهه در عالم موسیقی و در حرفه سرودن موزیک متن فیلمها حاضر و فعال بود، برای بیش از 500 فیلم موسیقی ساخت و جهان هرگز هنرهای ویژه و ملودیهای جاودان او را فراموش نخواهد کرد. این یک مهارت منحصر به فرد بود که موریکونه میتوانست به همان میزان در ساخت موسیقی متن فیلمهای درام و جدی و تاریخی موفق باشد که در عرصه کمدیها و موزیکالها بود و نواهای انتخابی او برای هر یک از این ژانرها رنگ و بوی تخصصی همانگونه از فیلمسازی را داشت. یکی از زیباترین کارهای عمر طولانی و پرثمر موریکونه موسیقیای بود که به سال 1989 برای «سینما پارادیزو» ساخت و توانست برای این فیلم که استعارهای از کل هنر سینما و به تصویر کشیدن ماهیت این هنر متعالی در قالب یک زندگی شهرستانی در گوشهای از ایتالیا است، موزیکی را عرضه کند که هر صوت و نوای آن با روح حوادث هر صحنه سازگاری محض داشت و از هر فراز و فرود آن موسیقی احساسی میبارید که از دل کاراکترهای اصلی که عاشق تک سینمای یک شهر کوچک بودند، به بیرون میتراوید و به زندگی آن افراد و همشهریهایشان معنای عمیقتری را ارزانی میداشت. برای آن مردم سینما عین زندگی بود و اگر موریکونه احساس و برداشت آنها را اینقدر خوب به زبان موسیقایی ویژه خودش به تصویر کشید، به این سبب بود که او نیز به سینما عشق میورزید و به همان میزان با تصاویر متحرک و معنا و مفهوم سینما زیست میکرد.
کارهایی با دوام بیشتر
با وجود این و البته به دلایل مختلف مشهورترین و پرسروصداترین موسیقیهای متنی که موریکونه سرود و دوام بیشتری هم داشت، برای وسترنهایی بود که دوست و همکار سالهای طولانی وی سرجیو لئونه در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 ساخت و «یک مشت دلار»، «برای چند دلار بیشتر»، «خوب، بد، زشت» و «روزی روزگاری در غرب» از آن دست فیلمها بودند. هالیوودیها که طرز و روش وسترنسازی لئونه را مسخره و یک الگوبرداری ناشیانه و سراسر احمقانه از وسترنهای کلاسیک خویش میانگاشتند، با کوبیدن بیرحمانه لئونه و دستیارانش و با اعطای لقب وسترنهای اسپاگتی به این کارهای سینمایی، سالها از ارج و قرب این فیلمها کاستند اما با گذشت تدریجی زمان این فیلمها از سوی کارشناسان واجد برخی ارزشها تلقی شدند و به آرامی از القاب منفی خویش رهایی یافتند و به رغم افراطها و برخی غلوها در تصویربرداری از چهرهها حتی کارهایی نیمهکلاسیک برشمرده شدند. تحت هر شرایطی هنر موسیقیسازی موریکونه برای این وسترنها با آن سازهای خاص شامل هارپ و گیتار و البته عجین با صدای سوت و شلیک گلوله و وزش باد در لابهلای خانههای چوبین تبدیل به نواهایی ماندگار شد که فقط افرادی با میزان استادی موریکونه قادر به ساخت و ارائه آن بودهاند و تو گویی او در حال افشا و جاری ساختن کهنترین رازهای جهان هستی در قالب مدرنترین و عمیقترین نواهای روزگار است.
از 3 میلیون تا 350 میلیون
از دستاوردهای جالب سهگانه «دلاری» سرجیو لئونه یکی هم این بود که مجموعاً فقط با بودجهای 3 میلیون دلاری ساخته شدند اما رویهمرفته 350 میلیون دلار در گیشهها کسب کردند که اگر قیمت بلیت سینماها در آن زمان همانقدر بود که امروز هست، این رقم به شش برابر این بالغ میشد، صحنههای مبالغهآمیز و بخصوص حرکت کند کاراکترها و دوبله شدن آن فیلمها و گذاشتن زبان و صدای ایتالیایی روی فیلمها، از این تریلوژی مجموعهای ظاهراً تمسخرآمیز دستکم برای زمان ارائهاش با احتساب وسترنهای فوقالعاده و تخصصی جان فورد و هاوارد هاکز ساخت اما تو گویی اندیشههای لئونه فقط در درازای زمان جواب میدهد و کارهای کوچک هنری او به آرامی بزرگ میشوند، در این میان انیو موریکونه نیز مهر جاودانه خود را روی سه فیلم فوق که لفظ دلار روی دو تای آنها میآمد و سومی نیز برخاسته از دو کار قبلی بود، کوبید و نواهای ملودرام او با برخی اصوات بلند در جایجای فیلم حک شدند و در درازمدت از سوی کارشناسان دیدگاه لئونه از غرب وحشی توصیف شدند. جان پارلز منتقد مجرب سینما بیش از چهار دهه پس از ساخت و عرضه موسیقی متن آن فیلمها طی مقالهای در نیویورک تایمز نوشت: «در کارهای سرجیو لئونه، موسیقیهای انیو موریکونه هر چیزی است الا یک «پسنوا» و یک عامل تکمیلی کماثر و برعکس این سازهای اغلب زهی او هستند که ماجراها را ترسیم و تکلیفها را تعیین میکنند.»
اینها بدترین کارهای من هستند!
موریکونه موسیقیهای متن خاطرهانگیزی برای «روزی روزگاری در غرب» قسمت چهارم غیررسمی تریلوژی دلاری لئونه و «روزی روزگاری در امریکا» شاهکار گانگستری سال 1984 همین هنرمند نیز ساخت و آنها هم بتدریج تبدیل به کارهایی کلاسیک شدند و بخصوص «روزی روزگاری در امریکا» که از بازی رابرت دونیرو و جیمز وودز درنقش های اصلی بهره میگرفت از چنان موزیک غنی و کنکاشگری در خاطرههای دوردست بهره میبرد که امکان نداشت بینندگان را مسحور و اسیر خویش نکند. با وجود این موریکونه مثل لئونه که بسیار زودتر از وی درگذشت، از جواب دادن به سؤالات مکرر منتقدان و خبرنگاران درباره کیفیت نازل وسترنهای لئونه خسته شده و مکدر شد و به نشانه آن در سال 2006 به گزارشگر روزنامه گاردین که از او پرسید چرا فیلم ضعیف «یک مشت دلار» این همه مطرح شده و اثرگذار - ولو بهطور منفی - بوده، با لحنی آشکارا خسته و منفی گفت: «نمیدانم. این شاید بدترین فیلمی باشد که لئونه ساخت و بدترین موسیقی متنی باشد که من سرودهام و اگر عدهای چیزی خلاف این را میگویند، بروید از خودشان بپرسید.» با این حال موسیقی متن موریکونه برای «خوب، بد، زشت» که «وسوسه طلا» هم نامگذاری شد، از موفقترین کارهای او در بازار بود و دو گروه معروف موسیقی راک در سالهای بعدی از این ملودی در کنسرتهای خود پیوسته سود میجستند. یکی گروه رامونز که از این نوا در زمان خروجش از صحنه و توأم با پایین آمدن پرده پایانی کنسرتهایش استفاده میکرد و دیگری متالیکا که از این ترانه به عنوان معرفی نامه و شروعکننده برنامههایش بهره میگرفت.
حبسهای طولانیمدت
در همه حال موریکونه وضعیت آراسته و لباسهای «فرم» خود را حفظ و با کراوات بر سینه و عینکی که همواره بر چشمهایش داشت و موهای سپیدی که تجربیات کلان وی را گواهی میداد، حالت آریستوکراتی را داشت که در دنیای موسیقی فخر و مباهات ویژه خود را دارد. نزدیکانش میگویند او گاه در دفتر کارش یا در تالار معروف موسیقی پالاتزو در شهر رم، مدتها خودش را حبس میکرد و شبها هم به خانه نمیرفت تا ملودیهایی را که انگار به وی الهام میشد، به روی کاغذ بیاورد و فقط پس از پیاده کردن آنها آرام میگرفت و چند روزی استراحت و سپس به سوی پروژه بعدیاش حرکت میکرد. عجیبتر اینکه او ملودیهای خطورکننده به ذهنش را روی یک پیانو یا چیزی شبیه به آن اجرا و امتحان و بالا و پایین نمیکرد بلکه آنها را بلافاصله به صورت نت روی کاغذ مینوشت و حتی در همان زمان اجزای مختلف آن را برای اعضای متعدد ارکستر تحت اختیارش ترسیم و تقسیم میکرد تا هرکس بداند با کدام ساز کدامین گوشه موسیقی جدید وی را به اجرا درآورد. باز عجیبتر اینکه موریکونه گاه در یک سال برای حدود 20 فیلم آهنگ میسرود و چون وقتش تا این اندازه پر بود، حتی مهلت نداشت که قسمتهای فیلمبرداری شده و «راش»های موجود را ببیند تا حس و حال و دیدش نسبت به فیلم کاملتر و به تبع آن موسیقیای که برای فیلمها میسرود، دقیقتر و کاملتر شود و فقط براساس سناریو و داستانی که تحویل گرفته بود کار میکرد و بر همان مبنا ملودیاش را خلق و پیاده میکرد.
چیزی مختص نوابغ
موریکونه هرگز زبان انگلیسی را بهطور کامل نیاموخت و تا سال 2007 هیچگاه به امریکا نرفت و رم، شهر محبوب و خانه همیشگی و محل خلق اکثر آثار وی بود ولی وقتی سرانجام به امریکا رفت، با کنسرتهای پرتماشاگرش در نیویورک، لسآنجلس و شیکاگو ثابت کرد شهرتی چنان عالمگیر دارد که فقط زبان مشترک موسیقایی میتواند آن را نصیب یک هنرمند کند و البته نه هر هنرمندی، بلکه به نوابغی مثل انیو موریکونه.