گفتوگو با شهاب شکروی به بهانه ترجمه کتاب «پو، مردی که هرگز نخندید»
جهان پیچیده با نابغه پریشان خیال امریکایی
مریم شهبازی
خبرنگار
تاریخ ادبیات داستانی جهان از «ادگار آلنپو» بهعنوان نابغه پریشانخیالی یاد میکند که زندگی کوتاه 40 سالهاش همچون معمایی سر به مهر باقی مانده است. هنوز هم کسی نمیداند چه ارتباطی میان تجربههای زیستیاش و آثاری که از او به یادگار مانده برقرار است، داستانهایی که گاه منتقدان را متعجب کرده، آنقدر که میگویند وجود جزئیات دقیق در داستانهای کارآگاهیاش به نحوی است که گویی از دل واقعیت برخاستهاند. البته شهرت پو تنها به داستانهای کارآگاهیاش نیست؛ در بخشهای مختلفی از ادبیات داستانی نام او به برخی اولینها گره خورده، از نویسندهای پیشرو درزمینه داستانهای ترسناک مدرن گرفته تا داستانهای علمی-تخیلی و حتی داستانهای کوتاه. افزون بر این، پو از نخستین نویسندگان امریکایی است که نویسندگی را بهعنوان حرفه پیش میگیرد و البته در عرصه شعر هم چهره اثرگذاری بوده است. «پو مردی که هرگز نخندید» عنوان تازهترین اثری است که درباره آثار و زندگیاش روانه کتابفروشیها شده، اثری از «پیتر آکروید» که فرصتی برای شناخت هرچه بیشتر «ادگار آلنپو» را فراهم میکند. نکات بیشتر درباره این کتاب را در قالب گفتوگویی که با شهاب شکروی، مترجم آن داشتهایم میخوانید، کتابی که به گفته شکروی، آکروید آن را به دور از هرگونه غرضورزی و با تیزبینی بسیار نوشته است.
آقای شکروی، برادر شما ، شادمان، از پوشناسان سرشناس است؛ تحت تأثیر پژوهشهای ایشان بود که به ترجمه کتابی درباره این نویسنده امریکایی علاقهمند شدید یا بحث پیشنهاد در میان بود؟
ترجمه «پو مردی که هرگز نخندید» را از میان چند کتاب پیشنهادی ناشر پذیرفتم، قبول آنهم تحت تأثیر پیشزمینههای فکریام از دوران نوجوانی بود که بهواسطه برادرم با پو، آثار و دنیای ادبیاش آشنا شده بودم.
درباره زندگی و آثار «ادگار آلنپو» آثار متعددی نوشتهشده، این کتاب چه نکات تازهای پیش روی علاقهمندان میگذارد که پیشتر منتشرنشده باشد؟
«پو مردی که هرگز نخندید» از دو جهت قابلتأمل است. در وهله نخست، مخاطب فرصتی برای آشنایی با زندگی این نویسنده و منتقد شاخص پیدا میکند؛ اینکه از بدو تولد قدم به چه خانوادهای گذاشته و حتی به مرور گرفتار چه شرایطی میشود. اما بخش دوم و البته مهمتر کتاب، توجهی است که نویسنده به لایههای پنهان زندگی پو، آنهم از منظر نگاه روانکاوانه و حتی روانشناختی داشته است. این بخش حتی برای آنهایی که پیشتر درباره پو خواندهاند دربردارنده نکات جالبی است؛ ازجمله برخورداری او از روحیهای عصیانگر که با مطالعه این کتاب میتوانیم به چگونگی انعکاس آن در آثارش نیز پی ببریم. «پیتر آکروید» حتی نکاتی درباره چگونگی نگاه دیگر نویسندگان به نوشتههای او را پیش روی مخاطبان گذاشته، ازجمله اینکه سال 1839 وقتی مجموعه 25 داستان پو منتشر شد برخی او را به تقلید از نویسندگان آلمانی متهم کردند.
همان ابتدای توجه پو به خلق داستانهای ترسناک؟
بله، متهم شد به اینکه از نوعی سبک داستاننویسی آلمانی برای خلق داستانهای ترسناک خود استفاده کرده که البته او هم در پاسخ میگوید: «ترس و وحشتی که تشکیلدهنده داستانهای من هستند نشأت گرفته از درون خودم هستند، نه از ادبیات آلمانیها!»
در خلال مطالعه این کتاب میتوان به واکاوی بیشتر آثار پو پرداخت؟
حداقل برای خود من و بر اساس مطالعاتی که تابهحال داشتهام این کتاب کاملترین نوشته درباره ادگار آلنپو بوده چراکه هم سراغ زندگی و درونیات او رفته و هم به سبک و سیاق نوشتههای پو پرداخته است. نکته جالبتوجه اینکه نویسنده بدون هیچ قضاوتی این مطالب را پیش روی مخاطبان گذاشته است. این کتاب برای دو طیف از مخاطبان مفید خواهد بود؛ هم آنهایی که به شکل جدی مشغول مطالعه جهان فکری و آثار پو هستند و هم آن دسته مخاطبانی که آثاری از پو را خواندهاند و حالا کنجکاو شدهاند او را بیشتر بشناسند.
ورود جدی پو به عرصه ادبیات با انتشار اشعار او در 14 سالگیاش همراه میشود؛ با این حال چرا در کشور خودمان جنبه نویسندگیاش بیش از شاعری او مطرح شده؟ آنهم در شرایطی که اشعار اثرگذاری هم گفته!
البته این تنها به ایران محدود نمیشود و تا جایی که میدانم در همه دنیا اینگونه است که شاعری پو تحت تأثیر نویسندگیاش کمتر دیده شده است.
بهعنوان منتقد چه جایگاهی برای او قائل بودهاند؟ بخصوص که گویا ترسی از واکنش دیگران هم نداشته!
اتفاقاً یکی از مهمترین وجوه زندگی حرفهای پو که نامش را مطرح کرد، به زبان کوبنده و تحلیلهای انتقادآمیزش در زمینه ادبیات و تئاتر بازمیگردد. ترسی از عکسالعمل دیگران نداشته است.
چرا باوجود چندوجهی بودن فعالیت حرفهای پو، تا زمانی که زنده بوده چندان مورد توجه قرار نمیگیرد؟
این تحت تأثیر اخلاق ناخوشایند و البته خودخواهیهای پو در مواجهه با دیگران و حتی آثار آنان بوده است. پو در نقد توجهی به اینکه انعکاس گفتههایش چه تأثیری برجای میگذارد نداشته و با لحن بسیار تندی مینوشته است. آنچنان که به مرور همه را از خود دور کرد و حتی باعث جبههگیری دیگر اهالی ادبیات و تئاتر در مقابل خودش شد.
شرایط سخت زندگیاش چقدر در این مسأله دخیل بوده؟
تأثیر بسیاری داشته؛ از مهمترین این اتفاقات که اثر آن در همه وجوه زندگی کاریاش دیده میشود، به زنانی بازمیگردد که در سنین کم آنان را از دست میدهد. نخست، مادر واقعیاش که مرگی زودهنگام داشته، مادرخواندهاش و... . با قدری بررسی میتوان رد پای فقدان این زنان را در همه زندگی و آثار ادگار آلنپو به وضوح دید. اما غرور پو یکی دیگر از دلایلی است که دیگران را از او دور میکند؛ وقتی بهواسطه انتشار شعر کلاغ، قدم به نخستین پلههای موفقیت میگذارد دست به جدال با همگان میزند؛ آنچنان که همه افرادی که در ابتدا دست به تمجید او زدند، به یکباره در جبهه مخالفش قرار میگیرند. زندگی پو، شرایط عاطفی و از سویی فراز و فرودهای پیش روی او از کودکی تا مرگش را که ببینید متوجه برخورداریاش از شخصیتی سرکوبگر میشوید که بهمحض دستیابی به شهرت تلاش میکند خودی نشان بدهد.
پس گفتههای ضد و نقیضی که درباره بیتوجهی به پو نوشته شده واقعیت دارد و برآمده از شخصیت خود پو بوده!
به نظر میرسد این خودش بوده که مانع میشود دیگران در موقع نیاز دستش را بگیرند. خیلی از پلها را بهواسطه برخی اخلاق خود خراب می کند وگرنه به لطف خلق آثاری درخور توجه میتوانست از زندگی دنیوی خوبی برخوردار شود.
بازگردیم به زندگی ادبیاش. تا پیش از پو هم نویسندگانی همچون «شکسپیر» و «مری شری» به سراغ بهرهمندی از عناصر فرا طبیعی برای خلق آثاری ترسناک میروند؛ هرچند که اینها همگی مقید به سنتهای بازمانده از پیشینیان خود بودهاند. درخشش پو در داستانهای ترسناکی که خلق کرده را میتوان در گرو تلاش او برای سنتشکنی و گذر از همین سنتها دانست؟
بله، او به شکلی متفاوت به سراغ عناصر فرا طبیعی در خلق داستانهای هراسآلود میرود و همین مسأله، پو را به نویسندهای پیشرو در ژانر داستانهای ترسناک تبدیل میکند. هرچند که معتقدم او بهقصد سنتشکنی سراغ استفاده متفاوت از عناصر فرا طبیعی نرفته، ادگار آلنپو آنچه را به روی کاغذ آورده که در ذهن خودش بوده است. اصلاً در ابتدای داستان «گربه سیاه» اینطور نوشته که: «با اینکه میخواهم عجیبترین و در عین حال سادهترین داستان را بنویسم اما نه توقع دارم و نه تقاضا میکنم که کسی آن را باور کند. تنها به دنبال آن هستم که بخشی از وقایع روزمرهام را به شکل مختصر و مفید در مقابل دید جهانیان بگذارم.» او همانطور که خودش هم تأکید کرده تنها صحنههایی راکه در ذهنش شناور بوده در قالب داستان پیش روی مخاطبان گذاشته که مواردی از آن در همین کتاب «پو مردی که هرگز نخندید» هم آمده است. ازجمله وقتیکه مشغول راهرفتن در قبرستان بوده و بهیکباره گمان میکند مردگان او را دنبال میکنند. او به عمد سنتشکنی نکرده، اما تردیدی نیست که در عرضه تفکرات خود جسارت زیادی به خرج داده است.
پو در حوزه داستانهای علمی- تخیلی هم نویسندهای پیشرو خوانده میشود؛ آثار نویسندگانی همچون «ژولورن» را چقدر میتوان نشأت گرفته از نوشتههای او دانست؟
در عرصه جهانی برای پو در ارتباط با داستانهای علمی- تخیلی هم جایگاه مهمی قائل هستند و همان طور که گفتید «ژول ورن» هم تحت تأثیر او بوده. از سوی دیگر ادگار آلنپو و در کنار او «نیکلای گوگول» را میتوان حتی از بنیانگذاران داستان کوتاه هم دانست که دیگر نویسندگانی نظیر «ارنست همینگوی» و «ریموند کارور» برای هر چه خلاصهتر کردن داستان تلاش کردند که البته بهرغم موفقیتهای قابل توجه نتوانستند گامی بیش از پو بردارند.
چطور میشود که یک نویسنده نه فقط در یک بخش، بلکه در بخشهای مختلفی در زمره اولینها قرار میگیرد یا حتی پیشگام است! از داستانهای علمی-تخیلی گرفته تا همین بحث داستان کوتاه یا حتی داستانهای ترسناک به سبک مدرن. او حتی در زمینه داستانهای کارآگاهی دست به خلق شخصیتی میزند که پیش از کاراکترهای مشهوری نظیر «شرلوک هولمز» قدم به عرصه ادبیات میگذارد!
گذشته از شکل داستاننویسی ادگار آلنپو، به گمانم مهمترین مسأله این است که طی تمام سالهایی که دست به خلق آثار ادبی زده، خود واقعیاش بوده و هرگز درصدد پنهان کردن درونیات واقعیاش برنیامده است. هرگز به دنبال اثبات چیزی و حتی نشان دادن برتری هم نبوده و همین سبب شده به بهترین شکل در مسیر خود پیش برود.
با توجه به مسألهای که بر آن تأکید دارید، چقدر میتوان پو و زندگیاش را در خلال مطالعه داستانهای او دید؟ بویژه که اظهار نظرهای عجیبی هم درباره برخی آثارش از جمله داستانهای پلیسی او گفتهاند؛ اینکه وجود چنان جزئیات دقیقی تنها میتواند برآمده از تجربههای خود نویسنده باشد!
بخش دوم را نمیدانم، خب این نیاز به مطالعه دارد. اما فارغ از این مسأله میان داستانهای پو و تجربههای زیستیاش ارتباط مستقیمی دیده میشود؛ آنچنان که میتوان تأثیر بسیاری از فراز و فرودها و حتی شخصیت خود نویسنده را در نوشتههایی که از او به یادگار مانده دید. مطالعه آثار پو فرصتی را برای آشنایی با درونیات ذهنیاش فراهم میکند. به نظر میرسد او صحنههایی را به تصویر کشیده که دیده و تجربه کرده، حالا چه در زندگی واقعی و چه در تفکرات وهمآلودش. ذهن او در دنیایی ورای کالبد انسانی سیر میکرده است.
با توجه به اینکه پو در آثار خود، ازجمله داستانهای ترسناکی که نوشته به انعکاس اختلالات روانی دورهاش توجه داشته، میتوان از دریچه علم روانشناختی هم به سراغ نوشتههایش رفت؟
اینکه میتوان بابت شناخت بیشتر جامعه آن زمان امریکا به سراغ نوشتههای پو رفت را واقعاً نمیدانم. درباره تاریخ اجتماعی شرایط دوره زیستی پو مطالعه چندانی نداشتهام اما نکته واضح این است که او مادر، مادرخوانده و همسرش را بر اساس بیماری سل که در آن دوره رواج داشته از دست میدهد. حتی صحنه تلخی را سالها بعد از مرگ اینها روایت میکند، اینکه «چهره بسیار مبهمی از مادرم، در حالی که خون بالا میآورد و مردان سیاهپوش او را با خود میبردند به یادم مانده». زندگی این نویسنده مملو از صحنههای تلخ و ناکامیهای پی در پی بوده است.
درجایی از این کتاب درباره استفاده پو از مخدرها آمده، گرفتاری او به روانگردانها برآمده از شرایط زندگیاش بوده یا همچون نویسندگان نسل بیت آگاهانه به سراغ آنها رفته بوده؟
گمان نمیکنم بتوان از این جهت او را با بیتها مقایسه کرد؛ استفاده از الکل و مخدرها برای پو آگاهانه و برای خلق داستان نبوده؛ بلکه تحت تأثیر تلاش او برای فرار از توهم و مشکلات بوده است. بخش عمدهای از زندگیاش هم در کافهها و بهقصد فراموشی سپری میشود.
طرز فکر پو و تأکیدش بر مضامینی از جمله «هنر برای هنر» بر شعر و رمانتیسیسمهای آن زمان فرانسه تأثیر زیادی به جای میگذارد؛ اما درباره نویسندگان همنسل او چگونه بوده؟
با توجه به اخلاق خاصی که از پو سراغ داریم، نمیدانم تا زمانی که در قید حیات بوده چقدر بر داستاننویسی اثر میگذارد اما نکته واضح این است که پو در حکم جادهصافکن در مسیر انقلابی مهم در ادبیات داستانی امریکا و حتی جهان بوده است. او خیلی پیشروتر از زمانهاش فکر میکرده است و از جهات مختلفی بر ادبیات جهان اثر گذاشته؛ آنچنان که میتوان به سراغ کارهای پو بهعنوان یک معیار در بررسی نوشتههای دیگران رفت.
پس از جایگاه یک نظریهپرداز ادبی هم میتوان به بررسی گفتهها و آثار او پرداخت؟
صد درصد. در برخورداریاش از نبوغ مثالزدنی که هیچ شکی نیست.
نقدهای تند و تیز چقدر منجر به کنار گذاشتن او در زمانهاش از سوی دیگر اهالی فرهنگ میشود؟
پو در نقدهای خود، بویژه در عرصه تئاتر هیچ توجهی به اینکه ممکن است چقدر باعث رنجش دیگران شود، نداشته! به گمانم همین لحن تند و تیز پو بوده که سبب میشود حداقل طی حیاتش چندان مورد توجه قرار نگیرد. این مسأله حتی در زندگی شخصیاش هم اثرگذار بوده، خودخواهیها و لحن تند او حتی سبب دور شدن پدرخواندهاش میشود؛ شاید تندخویی برای او حکم ابزاری در مواجهه با کاستیهای روحیاش داشته است.
کتاب با مرگ پو شروع میشود؛ مرگی که هنوز هم بعد از گذشت سالها همچون راز باقیمانده و کسی نمیداند چه بر او میگذرد که با لباسی مندرس سر از شهر دیگری درمیآورد و به آن وضع اسفبار میمیرد. انتهای کتاب باز هم به مرگ او ختم میشود و حتی جملهای آمده مبنی بر اینکه: «سرانجام این نویسنده دردکشیده خانواده واقعیاش را پیدا کرد.» این جمله برآمده از اعتقاد به زندگی پس از مرگ است یا از راز دیگری دربارهاش میگوید؟
بحث پیوستن او به خانواده از دست رفتهاش است؛ اتفاقاً پو همواره از این میگفته که من به دنیای مردگان تعلق دارم. آنها میخواهند بیایند و من را با خود ببرند. درنهایت هم این اتفاق رخ داد و گرفتار مرگی زودهنگام شد. یکی از مهمترین ترسهای زندگیاش مرگ در تنهایی بوده که متأسفانه همانگونه هم میمیرد و آیندگان را با سؤالات بیجوابی ترک میکند. هنوز هم کسی نمیداند در آن روزهای آخر چه بر سر پو آمد و چرا با آن لباسهای کهنه و پاره قدم به دنیای مردگان گذاشت.
به نظر میرسد دیگر شاهد توجه چندانی به این نویسنده امریکایی میان اهالی ادبیات و بویژه مترجمان کشورمان نیستیم؛ این نشأت گرفته از جریانهایی است که هرازگاهی فعالیتهای عرصه کتاب را تحت تأثیر خود قرار میدهد یا بحث این است که درباره ادگار آلن پو حق مطلب ادا شده؟
نمیدانم خاصیت ایران است یا کل جهان، اما در هر دوره یک نویسنده بیش از دیگران مورد توجه قرار میگیرد و بعد از مدتی فراموش میشود تا اینکه به دلیلی دوباره به آن پرداخته شود. حتماً تب مارکز، ترجمه آثار او و صحبت درباره نوشتههای این نویسنده امریکای لاتین را به یاد دارید؟ هرچند که حالا درباره او هیچ حرفی زده نمیشود. درباره پو هم اینگونه است و من مدتها است که ندیدهام دربارهاش سخنی گفته شود. ترجمههای خوبی از آثار پو انجام شده با اینحال کمتر درباره اشعار او کاری کردهاند. از همین رو حتماً به سراغ ترجمه مجموعه شعرهای پو خواهم رفت تا مخاطبان ایرانی با این بخش از شخصیت او هم آشنا شوند.
در آخر از این بگویید که این روزها مشغول چه کاری هستید؟
آخرین ترجمهام که تا چندی دیگر با همکاری نشر آفتاب کاران منتشر میشود، مجموعهای از آخرین مصاحبههای مارکز است؛ البته مصاحبههای منتشر نشدهاش. از این کتاب دو مصاحبه پیشتر به همت خانم لیلی گلستان در دسترس علاقهمندان قرار گرفته اما مابقی برای نخستین مرتبه است که منتشر میشوند. حدود هشت مصاحبه است که تا پایان سال منتشر میشود.
شادمان شکروی
مدرس ادبیات و مدیر مرکز نویسندگی خلاق، جهاد دانشگاهی دانشگاه شهید بهشتی
ظاهراً معمای آلن پو معمایی همچنان حل ناشدنی است. آیا پو بهراستی فاقد اندیشه فلسفی جهانشمول بوده و اندیشهای فراگیر دال بر نیستانگاری و مکتب تمسخر داشته است؟ آیا ادبیات او برخاسته از تفکرات جلسات انجمن مورگ و به نوعی گرتهبرداری غیرواقعی از جهان و هنر بازی با کلام و ارائه ساختارهای جدید بوده است یا اینکه از نوعی آنارشیسم فکری پیروی میکرده که لابد برای نمود باید شکل منظم و بلکه بسیار منظم ادبی به خود گیرد؟ آیا جهان آلن پو را باید در دو وجه گوتیک و کمدی جستوجو کرد و یا اینکه اندیشه نیرومندی در ورای این دو وجود دارد که هیچگاه در آثارش نمود شایسته نیافته است؟ پاسخ این پرسشها میتواند اساسی باشد. بخصوص اینکه داستان کوتاه فعلی، حداقل در وجهی از وجوه خود، مدیون کشف و شهودهای آلن پو در عرصه ساختار است. بحثهای زیادی هست که نطفه فرمالیسم و مینیمالیسم با کشف و شهودهای پو بسته شده است. همچنان که نخستین نظریهپردازیهای مدون ادبی در حوزه داستان کوتاه را به او نسبت میدهند. در مورد وحدتها اتفاق نظر وجود دارد. صحیح هم است. این آلن پو بود که روی وحدت داستان کوتاه انگشت گذاشت و حتی آن را به عنوان یک مانیفست ادبی به صورت مدون به ادبیات قرن نوزدهم و بیستم اعلام کرد. با اینحال اگر داستانهای «گی دوموپاسان» نویسنده فرانسوی را بهدقت بشکافیم، درخواهیم یافت هرآنچه پو به صورت مکتوب و با تأکید مؤکد وارد جهان ادبیات منثور خلاق امریکا کرد،«گوستاو فلوبر» در تمرینهای وحشتناک نویسندگی خود، به عینه دریافته بود. علاوه بر این فلوبر قدرت تکیه بر حواس را کشف کرده بود. آنچه آلن پو، چندان هم با آن الفتی نداشت. شاید تفاوت عمده این دو، در این بود که موپاسان هرگز به سمت دنیای – به ظاهر – عجیب و سیال آلن پو نرفت. کلمات برای او وسیله ساده انتقال مفاهیم بودند و به حس نهفته در درون هر واژه چندان اعتنایی نداشت. بر عکس پو – شاید با شجاعت و شاید با درایت و شاید مطلقاً فاقد این دو - به ترسیم وجهی از واقعیت پرداخت که در زمان خود اگر هم شناخته بود، در حوزه نثر جایگاهی نداشت. در واقع دنیای شاعرانه نثر خلاق را کشف کرد که تا آن زمان بر نثرنویسان (نه شاعران و موسیقیدانان) نامکشوف مانده بود. هنر او این بود که این دنیای فراواقعی را با عناصر داستانی که موپاسان نیز بدان اشراف و التزام داشت بیامیزد و نوعی ترکیب جدید پدید آورد. آمیختهای از آشوب ظاهری و نظم محکم درونی. آنچه در زندگی، حداقل در نیمه تاریک آن، برای آنان که نگاهی عمیقتر به جهان دارند، به معاینه قابل
مشاهده است.
این به مراتب از بحثهایی که در رابطه با ابعاد شخصیتی پو مطرح میشود و یا درگیری میان دو شکل کمدی و گوتیک، و یا رمانتیسیسم و رئالیسم نوشتههای او مهمتر است. نمیخواهم بگویم اگر فردی مانند پو نبود که مرزهای زمان و مکان را در داستان به هم بریزد و نوعی سیالیت در بطن آن جاری کند که بتواند به مراتب بیش از ظرفیت ظاهری خود حرفی برای گفتن داشته باشد، دیگری این کار را نمیکرد. گیرم چند دهه یا حتی – با احتمال بسیار ضعیف – چند سال بعد. اما آنچه اهمیت دارد دوگانگیای است که پو در حوزه نثر و البته داستان کوتاه وارد کرد و به نوعی مرزهای ادبیات خلاق را آنقدر گسترش داد که به نوعی امپراطوری تخیل بدل گردید. پو از یک سو، قوانین سختگیرانهای علیه هرگونه کمکاری، آوانگاردیسم، هرج ومرج در نگارش و مهندسی نثر وضع کرد و تا آخر عمر هنری خود بدان وفادار ماند. از سویی دیگر، نوعی آزاداندیشی و پرهیز از نگرش یکسویه و مکانیکی در بطن و متن زندگی باب کرد که باعث شد چشمها به روی وجوه دیگری از واقعیت و لاجرم هنر توصیف آن گشوده شود. تلفیق این دو وجه شایسته توجه است. تخیلی توفنده، باریکبین و ژرف در ظاهری دقیق، حساب شده و تراشخورده. از این نظر باید اذعان داشت که پو یک نوآور به معنی واقعی بوده است. التبه این سخن تازهای نیست. بسیاری او را نه نوآور که نابغه خواندهاند. بسیار محتمل است که این نوآوری به نبوغ تنه بزند.
برای تکمیل معمای نبوغ پو، توجه به دو نکته ضروری است. آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نخست اینکه پو در داستان کوتاه دیگر نوآوریهای جالب توجه هم داشته است که در سایه زمینه و مضامین انتخابی قرار گرفته است سوای گوتیک و مطالب بلاک وودی و به نوعی افشاگرانه که درخصوص آن زیاد بحث شده است، و نیز سپردن عرصه داستان به ضد قهرمانها، ویژگی ظریف کار او، کشف و بهکارگیری استادانه حوادث فرعی بود. داستانهای طرح و توطئهدار پو که بر خلاف داستانهای موپاسان از ظاهری غیرعادی برخوردارند، سختباور میشوند. تصاویر و حوادث فرعی باید در این داستانها به نحو احسن به کار گرفته شوند تا داستان فانتزی و غیرقابل توجه جلوه نکند. هنر توصیف و حوادث فرعی پو از داستان کوتاه شکل جدیدی ساخت که بعدها در تحلیلهای روانشناختی و داستانهای دشوار از آن استفاده شد. آنتوان چخوف علیرغم تفاوت آشکار تفکر با پو از این ترفند او استفاده کرد و بعد از او نیهیلیستها، اگزیستانسیالیستها و دیگر مکاتب فلسفهنگر که ادبیات را برای بیان اندیشه خود برگزیده بودند از کشف و شهودهای پو استفاده کردند. نکته دوم، امضاهای پنهان ولی نبوغآمیز آلن پو است. در بشکه آمونتیلادو، آلن پو بند نخست داستان را استادانه امضا کرده است. هنوز بهدرستی روشن نیست که پو چگونه توانسته است بند نخست بشکه آمونتیلادو را اینگونه استادانه از کار در بیاورد. از اینگونه هنرنماییها که بعدها سبب اشتهار ارنست همینگوی گردید، در داستانهای پو بخصوص داستانهای دوران میانسالی ادبیاش فراوان وجود دارد. پو میخواست شاعر شود و چون دغدغه نان داشت به روزنامهنگاری و نثرنویسی روی آورد لکن ظرافتهای توصیف شاعرانه را پنهان در رگ و پی نثرش سیلان داد. این ظرافتها برای آنهایی بود که بتوانند بدان پی ببرند و هنر او را تحسین کنند. به نظر میرسد که کمتر کسی این را توانست و شاید (شاید) از اینجا بود که فروپاشی روانی پو به معنی واقعی کلام آغاز گردید.