درباره چهره این روزهای پایتخت - 1
شهر من! چنین که تویی دوست دارمت
ناستین مجابی
پارسال در حول و حوش برگزاری نمایشگاه کتاب، چشمم به پدیده نا غیرمنتظرهای روشن شد. برای نخستین بار بیلبوردهای زیبایی از آثار نقاشان ایران و جهان، شهر تهران را زینت داده بود. پشت رل بودم که نخستین پوستر را دیدم. نقاش نیستم اما نقاشی سالهاست سرگرمی دائمی من است. به قدری شگفتزده شدم که نزدیک بود تصادف کنم. پوستری بود از نقاش مدرنیست ایرانی. سرعتم را کم کردم. وقتی بر پیشانی دومین پل تصویر دیگری دیدم، دانستم خواب نیستم. به خانه آمدم و خبر را به همسرم دادم. گفت سالهاست این بحث مطرح شده است. خوشحالم که امسال تحقق پیدا کرده. رفتیم تا با هم دوری بزنیم و ببینیم که در سطح شهر چه خبر است. دیدن آن تصویرها ما را به وجد آورد. این امر را حادثهای خجسته یافتیم. به جای تبلیغات باجا و بیجای پراکنده در سطح شهر که گاه به دیده آزار میرساند، بالاخره به فکر افتاده بودند که کمی هم به فرهنگ بپردازند و بخشی از درآمد حاصله ناشی از آن صفحات تبلیغی را به هنر و ارتقای ذهن مخاطب اختصاص دهند. نمیخواستم آن را ارتباط بدهم با بازار نقاشی در حال رشد ایران و تقابلی با حراجهای جهانی -که اگر هم بود- اشکالی نداشت.آن چه برایم مطرح شده بود، یاری رساندن به مدنیت شهری و تربیت نگاه مردم بود. تا مدتی که پوسترها برقرار بود، هربار که بیرون میرفتیم آرام میراندم تا از دیدن آنها لذت ببریم. با جمع شدن آن تصاویر دلانگیز جای خالیشان در چشمم ماند، البته بلافاصله با انواع تبلیغات پر شد. امیدی در دلم نبود که بار دیگر این حادثه که نفعی فوری و فوتی برای سودجویان نداشت، تکرار شود. تا اینکه هفته آخر اردیبهشت امسال، حادثه دوباره تکرار شد و اولین تابلو را از جعفر روحبخش که در میانسالی مرده بود، دیدم؛ از آشنایانمان بود و دلم برای او و نقاشی هایش تنگ میشد. خوشحال شدم. دوباره ماجرای« نگارخانهای به وسعت یک شهر» در سطح شهر این بار با تنوعی در اجرا و به گمانم پربارتر از پارسال در و دیوار شهر را مزین کرده بود. با همسر و دخترم قرار گذاشتیم که به دیدن نگارخانه شهر برویم. سه نفری در شهر میگشتیم و زیرنویس تابلوها را میخواندیم و با دیدن قلمدانی نگارین با گل و مرغ یا خط میرعماد شادیمان افزون میشد. فکر کردم حال من که این قدر خوب شده پس حال نقاشان و دست اندرکاران این هنر چگونه باید باشد؟ و همچنین نگاه جوانانی که برای نخستین بار به این پدیده مینگرند. با اینکه در اجرا، رنگها، خصوصاً آبی و سبز با اصل کاملاً مطابقت نداشت اما راضی به خانه برگشتیم. ایرانی اگر غر نزند ایرانی نیست.
تا امروز سه بار برای دیدن تصاویر، شهر را دور دور زدهام البته نه از آن دور دورهای مرسوم. آنها را با تصاویر پارسال در ذهنم مقایسه کردهام. فکر میکنم سال بعد چه چیز دیگری به آنها اضافه خواهد شد. این انتظار بجا مرا به شهری که در آن زندگی میکنم بیشتر علاقهمند میکند. خشنودی یک شهروند عادی و مشارکتش در سایر امور دستاورد حداقلی این نوع فرهنگسازی است. سعی میکنم قدر آن را بدانم و ناخودآگاه یا آگاه به قدر و منزلت شهری که در آن میزیم، چیزی هرچند اندک بیفزایم. حالا توقعم بالا رفته و اگر سال دیگر انتظاراتم برآورده نشود چه غصهها که خواهم خورد. این دست کارها شهر را دوست داشتنیتر میکند، مشارکت و سلیقه عمومی ارتقا مییابد. با انجام کارهای درست است که مردم در ادامه آن و در راستای خلاقیتی ناشی از تأثیر آن پدیدهها از بودن در شهرشان لذت میبرند.
مبادا این حرکت معقول و زیبا با آن همه فعالان و علاقهمندانش که مسلماً روزها با ذوق و شوق همت کردهاند تا این نمایشگاه مردمی را برای ما تدارک کنند در نیمه راه متوقف شود. امیددارم شهرهای دیگر نیز بدین شیوه همت کنند. تا باد چنین بادا !
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.