کسانی که نمیخواهند بشنوند نمیشنوند
ادامه از صفحه 13
بعداز تماشای «درخت گردو» خیلیها معتقدند مهدویان هر روز بیشتر از «داکیو-درام» فاصله میگیرد و بعد از «لاتاری» با این فیلم، رسماً سینمای فیکشن و داستانی را انتخاب کرده است. با توجه به کپشن اول فیلم و داستان واقعی پشت این روایت، چه اندازه به اصل ماجرا وفادار بودید؟ چه اندازه داستان را وارد کردید؟ اساساً کدام سمت سینما برایتان مهمتر است؟
این از آن چیزهایی است که من نباید در مورد آن اظهارنظر کنم. من رویهای دارم برای فیلمسازی خودم. در هر پروژهای متناسب با حال خودم با قصهای که دارم و حرفی که میخواهم بزنم شیوهای را انتخاب میکنم. یک روز میشود «لاتاری» یک بار «ماجرای نیمروز» و بار دیگر «ایستاده در غبار». حالا این فیلم هم، «درخت گردو» با سر و شکل خودش ساخته شده است. نمیتوانم بگویم چهقدر از شیوه فیلمسازی خودم فاصله گرفتم یا مثلاً آغاز یک راهی است که قرار است این شکلی باشد. نه واقعاً. خیلی برای خودم برنامهریزی این فرمی ندارم. اما در مورد واقعی بودن این قصه. بههرحال این فیلم بر اساس و با الهام از یک داستان واقعی است. قطعاً خیلی جاها بهخاطر درام و بهخاطر پرداخت داستانی درست برای تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی قابل دیدن روی پرده سینما، خیلی از موضوعات دستکاری شده و تغییر کرده است. من اصولاً خیلی عین واقعیت پیش نمیروم. حتی در فیلمهای با سر و شکلی مستندتر هم من داستان را به نفع درام تغییر دادهام. هیچوقت هم چنین دغدغهای نداشتم که فیلمی بسازم عین به عین واقعیت. شخصیتهایی اضافه میشوند. شخصیتهایی کم میشوند. بخشهایی از ماجرای واقعی خلاصه میشود. چون داستان واقعی در جزئیات زیاد و بیشکل است. برای اینکه شکل پیدا کند و ساختارمند شود نیازمند بازآفرینی است. و طبیعتاً در یک فیلم سینمایی همهچیز به نفع این باید باشد که داستان به خوبی تعریف شود و تماشاگر احساس عمومی واقعهای را که مستند بوده است به خوبی درک کند. اینجا هم تلاش بر این بوده که آن احساس به بهترین شکل ممکن منتقل شود.
بعد از فیلمهایی که هرکدامشان سختیهای خودش را داشته و در زمان خودش فیلم پر چالشی بوده است حالا این بار به سراغ تجربهای جدید رفتهای. رفتن در دل صحرا و بیابان و کار کردن با حیوانات و بچهها چه تأثیری روی مسیر پروداکشن در این فیلم داشت؟ چه قدر حضور بچهها تمرکز شما را سر صحنه میگرفت و تمرینها و مراقبت از آنها چهطور شکل گرفت؟ شما دستکم سه کودک زیر ۷ سال در فیلم دارید که وسط یک داستان غمانگیز با دیالوگهای غمانگیز قرار بود بازی کنند. برای آسیب ندیدن آنها چه کردید؟
من در این فیلم سه تا موقعیت و وضعیت سخت داشتم. یکی مسأله زبان بود که بههر حال موضوع بسیار مهمی بود. اغلب سکانسهای فیلم باید بهزبانی گرفته میشد که نه من خوب میفهمیدم و نه بازیگر نقش اصلی. درحالیکه لازم بود اینها را خیلی خوب درک بکنیم و اجرا کنیم. در عین حالی که بازیگر باید روند و استمرار حسی نقشش را حفظ کند همزمان باید به یک زبان دیگری هم حرف میزد که کار بسیار دشواری بود. چالش جدی دیگر مسأله استفاده از حیوانات بود. ما در سکانسهای زیادی مسأله حیوانات را داشتیم. حیواناتی که باید مصدوم و آسیبدیده میبودند. ما نمیخواستیم به آنها آسیب بزنیم، برای همین تمهیدات فراوانی سنجیده شد. از استفاده از داروهای مختلف مجاز برای حیوانات تا استفاده از جسد حیواناتی که در پرورشگاههای حیوانات مرده بودند و باید معدوم میشدند. ما اینها را تهیه میکردیم و از آنها استفاده کردیم. چالش سوم هم کار با بازیگر کودک بود که بسیار صحنههای سختی را باید بازی میکردند. و سنشان را هم نباید خیلی بالا در نظر میگرفتیم، چون میزان تأثیرگذاری از بین میرفت. این مسأله باعث میشد با گرفتاریهایی روبهرو باشیم. در قدم اول بسیار مشکل داشتیم تا ببینیم چه کسانی میتوانند برای این نقشها مناسب باشند. ما حدود ۷۰۰- ۸۰۰ کودک را تست زدیم. آنها حتماً باید کرد میبودند و به زبان خاصی حرف میزدند. تا بالاخره به این سه بازیگر اصلی کودک رسیدیم و نگرانی دیگری که راجع به بچهها داشتیم این بود که به لحاظ روحی آسیب نبینند در طول فیلم. هم بهلحاظ جسمی هم روحی ما مراقب آنها بودیم تا آسیب نبینند. حتی در صحنههایی که بچهها دیالوگهای سنگینی دارند ما تلاش کردیم در تمرینات بار منفی و روانی آن دیالوگ را خنثی کنیم تا بچهها زمان بازی خالی از آسیبهای آن دیالوگها باشند.
ماجرای من با «درخت گردو» این است که این فیلم یک روایت از داستانی واقعی در سی سال پیش نیست. از تماشای این فیلم، روح زمانه و دغدغههای امروز مردم و این جغرافیا را حس میکنم. بخصوص با پایانبندی و ارجاع به دخترهای دانشجوی پشت پیانو و اساساً مردم این زمانه که خیلی پیوند گذشته و امروز این کشور است. میخواهم بدانم خودتان درباره این فضا و انتخاب به چه چیزهایی فکر کردید؟
همه اینهایی که میگویی وجود دارد. اگر این فیلم و این داستان برای من پیوند عمیقی با زندگی امروزمان نداشت اصلاً نمیساختم. هیچکدام از فیلمهایی را که ساختم فاقد پیوند با زندگی امروز نمیدانم. اصولاً حرفزدن در مورد موضوعات تاریخی حتی تاریخ معاصر بدون لحاظ کردن و دیدن اثر آن در زندگی امروز از نظر من بیفایده است. البته شاید بهتر باشد بگویم دستکم علاقه من نیست. برای من کافی نیست بخواهم فیلمی بسازم در مورد قصهای که اتفاق افتاده و تمام شده و اثراتش به امروز ما نرسیده. هرقصهای که کار میکنیم باید این ویژگی را داشته باشد و اگر من این قصه را تصمیم گرفتم کار کنم از روز اول قائل به این بودم که این داستان پیوند عمیقی با زندگی امروز ما دارد و ما موظفیم آگاه باشیم، نسبت به آن بدانیم و به تأثیراتش فکر کنیم. البته بتدریج در طول ساخت فیلم اتفاقاتی افتاد که این احساس را در ما قویتر کرد. احساس کردیم چقدر این فیلم روز به روز مناسبتر میشود برای فضای امروز ما. امروز که جامعه ما روزهای تلخی را سپری میکند بیش از هر زمان دیگری شاید دیدن این فیلم مفید و مؤثر باشد و همه دلخوشی من کارکرد امروزی فیلم است.
تصویر آینده محمدحسین مهدویان چگونه است؟ میدانم یک وقتی دوست داشتی فیلم کودک بسازی اما درگیر فیلمهای جنگی و سیاسی شدی، حالا یک درام انسانی ساختهای، قبلترش یک عاشقانه-اجتماعی. منتظر چه چیزی باید باشیم؟ احوالات شخصی خودت چیست؟ به کجاها فکر میکنید و چه کاری در برنامه آینده قرار گرفته؟
بعداز این همه فیلم سخت، خیلی دوست دارم یک کمدی بسازم. یا یک فیلم کودک. یک موزیکال برای بچهها. یا یک فیلم پلیسیمعمایی جذاب. نمیدانم شرایط ساخت کدامیک مهیا میشود ولی واقعاً نیاز دارم که همینقدر جدی فضای کارم را عوض کرده و تجربهای متفاوت بکنم. برای اینکه انگیزههام باقی بماند و همچنان کارکردن برایم جذاب بماند. دارم تلاش میکنم در یکی از این سه گونه کار تازه را برنامهریزی کنم و امیدوارم هر سه آنها پیش بیاید. دوست ندارم کار بد یا ضعیف بکنم. میخواهم اگر در آن حوزهها هم وارد شدم یک کار درجهیک و خوب بکنم. حالا تا چقدر خدا کمک کند و موفق باشم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه