توان به دوش کشیدن بار مصیبت!




صوفیا نصراللهی
یک: بعد از «چهارشنبه سوری» بود که موفقیت فیلم‌های فرهادی نزد منتقدان باعث شد ردپای طبقه متوسط در فیلم‌ها پررنگ شود. بعد از موفقیت «جدایی نادر از سیمین» در اسکار سندروم فرهادی وارد سینمای ایران شد. فیلم‌هایی که درباره زندگی و مشکلات طبقه متوسط بودند و پایان باز داشتند اکثراً دچار این سندروم می‌شدند. به این معنا که کارگردانان‌شان فرمول موفقیت را پیدا کرده بودند اما جهان‌بینی ویژه‌ای نداشتند. از روی فرمول می‌ساختند و بعضی از این فیلم‌ها خوش‌ساخت‌تر بودند و بعضی حتی در ساختار هم فاجعه بودند. حالا بعد از یک دهه از سندروم فرهادی گذر کرده‌ایم و به سندروم طبقه پایین اجتماع دچار شده‌ایم. آنقدر غر زدند که چرا فیلم‌ها فقط در آپارتمان‌های بالای شهر می‌گذرند که امسال فیلمسازان اصلاً طبقه متوسط را از جامعه حذف کرده‌اند. دو روز از جشنواره گذشته و شش فیلم دیده‌ایم که پنج تایشان مربوط به طبقه پایین جامعه است. وقتی از طبقه پایین صحبت می‌کنیم منظور محلات پایین‌ شهر نیست. از طبقه حاشیه‌نشینی می‌گوییم که به‌ لحاظ مالی و فرهنگی فقیر هستند. سیل مصیبت آدم‌ها در فیلم‌های «شنای پروانه» ساخته قابل توجه محمد کارت یا فیلم بد «سه کام حبس» سامان سالور نفس آدم را بند می‌آورد. در فیلم‌های دیگر هم شاید وضع مالی کاراکترها بهتر باشد اما کارگردانان به اندازه کافی و حتی بیشتر برای شخصیت‌هایشان مصیبت می‌تراشند. ما هم تماشاگر این مصایب هستیم و خدا می‌داند که به دوش کشیدن بار تماشای این همه بدبختی خودش مصیبتی است. بعد این آدم‌های گرفتار انواع و اقسام بدبختی‌ها و بیچارگی‌ها مثل آب خوردن آدم می‌کشند. از «شنای پروانه» بگیرید تا «بی‌صدا حلزون» که این دومی فیلمی درباره عمل کاشت حلزون برای ناشنوایان است و واقعاً کار سختی بوده که یک قتل را هم در فیلمنامه‌اش جا بدهند!
دو: از فیلم‌های روز دوم جشنواره اگر بخواهم یکی دو نکته مثبت پیدا کنم بیشتر مربوط به فیلم محمد کارت است که البته امیدوارم بیش از اندازه فیلمش را بزرگ نکنند که مسیرش به بیراهه نرود. «شنای پروانه» که یادآور «مغزهای کوچک زنگ زده» هومن سیدی است و البته به اندازه آن فیلم عمیقی نیست و بیشتر رویکرد ژورنالیستی دارد یک جواد عزتی خوب دارد که این روزها بازی‌های جدی‌ و خشنش بیشتر از کمدی شده و کم‌کم باید از او خواهش کنیم که چند کمدی هم بازی کند. به‌هر حال عزتی نشان داده در همه ژانرها بازیگر درجه یکی است. به علاوه اجرای محمد کارت هم خوب است و فضای حاشیه شهر و آدم‌هایش را باورپذیر تصویر کرده است. فیلم قصه خوبی هم دارد و داستانش را سرراست و هیجان‌انگیز روایت می‌کند. مشکلش اینجاست که گاهی اندازه را نگه نمی‌دارد و زیادی در تصویر خشونت دچار حاشیه می‌شود. چاشنی ماجرا از حد می‌گذرد جوری که وقتی به اواخر فیلم نزدیک می‌شویم تأثیرش را از دست می‌دهد. پایانش هم هرچه‌ قدر منطق داستانی جذابی دارد به‌ لحاظ اجرایی ضعیف از کار درآمده. از آن فیلم‌هایی است که احتمالاً به‌عنوان فیلم اول خیلی‌ها را تحت‌ تأثیر قرار بدهد.
سه:  درباره «بی‌صدا حلزون» چیز زیادی نمی‌شود گفت. از آن فیلم‌هایی است که هیچ نکته خاصی ندارد. از آنهایی که اگر بخواهید صفتی به‌ فیلم بدهید از واژه‌هایی مثل شریف و محترم و دغدغه‌مند می‌توانید استفاده کنید اما دریغ از ذره‌ای سرگرم‌کننده بودن یا درامی که تو را با خودش بکشاند. در ضمن نمی‌دانم برای قصه عمل یک کودک ناشنوا چرا کارگردان تصور کرده باید فرم دوار داشته باشد و نقطه شروع و پایان فیلم را یکی کند و دست آخر بفهمیم هر چه در طول فیلم دیده‌ایم فلاش‌بک بوده. همان‌طور که نوشتم برای اینکه از غافله بقیه فیلم‌ها عقب نماند یک فقره قتل هم دارد که خیلی راحت و ساده از کنارش می‌گذرد و آب هم از آب تکان نمی‌خورد. به‌نظر می‌رسد کارگردانان هالیوودی روی مرگ زیادی حساس‌اند که نقطه عطف فیلم‌هایشان می‌شود. امسال آدمکشی در فیلم‌های ما تبدیل به‌عمل طبیعی شده که خیلی هم وقت و احساسات صرفش نمی‌شود.
چهار: اما «تومان» فیلمی بود که عصبانی‌ام کرد. امیدوارم خود مرتضی فرشباف یک خلاصه داستان دو خطی از فیلمش داشته باشد و به ما ارائه کند. اول اینکه برای فیلمی که سر و ته ندارد ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین راه حل این است که به فصل‌های سال تقسیمش کنید. سرخوشی‌اش مال بهار و تابستان باشد و اندوهش پاییز و زمستان. فیلم ضدپیرنگ ساختن و جو و اتمسفر ایجاد کردن هم منطق و قواعد خودش را دارد. حداقل باید پیمانه اندازه دست‌تان باشد. «تومان» به اندازه هفتاد دقیقه می‌توانست با ارفاق سرپا بایستد. آن هم اگر بی‌خیال فیلمنامه و دوربین متشنج الکی و کاراکترهای بی‌شناسنامه فیلم می‌شدید و فقط با اصل قضیه شرط‌ بندی فوتبال ارتباط برقرار می‌کردید. با دورهم گذاشتن چند تا کاراکتر و اینکه توی سر و کله هم بزنند و معلوم نشود هر کدام‌شان از کجا آمده و چه می‌خواهد اتمسفر درست نمی‌شود. «تومان» از آن فیلم‌هایی است که از هیچ آمده و از این قضیه هم احساس رضایت دارد. کاش فیلم «جواهرات تراش‌نخورده» برادران سفدی را برای مرتضی فرشباف می‌گذاشتند تا ببیند چه‌طور می‌شود یک کاراکتر شرط‌ بند داشت و قصه‌ای دیوانه‌وار و غیرکلاسیک و در عین حال فیلم خوبی ساخت.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7271/16/534893/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها