مردی با چشمان حادثه ساز
مردگانی که به دریا انداخته شدند
محمد بلوری/ روزنامه نگار
خلاصه داستان: پهلوان حیدر به دیدن دانشجوی جوان در درمانگاه کوچک آبادی میرفت که در دوردست نگاهش به ستونی از دود افتاد. صدای همهمه و فریاد آدمها در باد میآمد و گاه صدای شلیک گلولهای به گوش میرسید..
٭٭٭
پهلوان با خود فکر کرد باز قداره بندهای سیاهپوش، برای خاموش کردن صدای اعتراض مردم، به دستور «آقابزرگ» تفنگچیهایی را با تفنگهای فتیلهای که از امنیهها بهجا مانده وارد میدان کردهاند. سیاهپوشها بار دیگر بازرسی خانهها را شروع کرده بودند تا مجروحانی را که غروب دیروز در حمله ناگهانی جانوران وحشی به مرادآباد زخم برداشتهاند شناسایی کنند. آقابزرگ حاکم خود خوانده آبادی، دستور داده بود مأموران خانه به خانه بگردند و آنهایی را که خراشهایی در سر و صورتشان هست یا زخمی پنهان در بدن دارند شناسایی کنند و برای نگهداری در اردوگاههای مخصوص با خود ببرند چرا که روح شیاطین در کالبد سگهای جنگل دیده شده و از طریق نیش دندان این سگها به جان افراد زخمی نفوذ پیدا میکند. حمله سگها با روند فاجعهباری ادامه مییافت و این حملهها با افزایش تعداد حیوانات مبتلا به ویروس هاری هربار گستردهتر و فاجعهبارتر از حملات قبل ادامه مییافت... این نحو که سگهای هار در جدالی خونین با سگها و حیوانات دیگر از جمله راکونها، راسوها و روباهها ویروس مرگبار هاری را به آنها منتقل میکردند، به این ترتیب حملات انواع جانوران به آبادی هولناکتر و فاجعهبارتر ادامه مییافت و در هر حمله افراد بیشتری از مردم با زخمهایی پنهان، آلوده به ویروسهاری میشدند که با گذشت حدود دو هفته، لحظات هولناک مرگشان فرا میرسید. همه رهگذران در کوچه و بازار شاهد جان کندن آنان میشدند، بیمارانی که ناگهان از خانهها افتان و خیزان بیرون میآمدند و در برابر چشمان حیرتزده رهگذران بر زمین میافتادند، با چشمانی از حدقه بیرون زده و دهانی کف آلود چهره بهخاک میکشیدند. چنان به زمین چنگ میزدند که خون از زیر انگشتانشان بیرون میتراوید و آنگاه جان میکندند. ساکنان بعضی از خانهها مجبور میشدند سگگزیدهها را با دست و پاهایی بسته در زیر زمین یا انباری خانهها حبس کنند تا با فرارسیدن لحظات مرگشان نتوانند از خانه به بیرون هجوم ببرند.گموگور کردن اجساد این مردگان هم مشکل بزرگ خانوادهها بود. چون اجازه نداشتند مردههایشان را در گورستان عمومی دفن کنند و کشف گور فوت شدگان کیفر سنگینی برای بازماندگان در پی داشت. بنابراین آنها ناگزیر می شدند مردههایشان را دور از چشم دیگران در قبرستان متروکه قدیمی دفن کنند اما گاهی سگهای هار در طعمهای با بوی جسد تازهای قبر مرده را میکاویدند و جنازه را از زیر خاک بیرون میکشیدند و به این ترتیب راز خانوادهای فاش میشد تا اینکه گم و گور کردن جنازههای چنین مردههایی بهصورت کاسبی پردرآمدی برای سورچیهای گاریهای نعش کش درآمد. آنها با دریافت دستمزد قابل توجهی جنازههای این مردگان را شبانه به دورترین منطقه ساحلی انتقال میدادند و در دریا میانداختند تا طعمه کوسهها شوند.
٭٭٭
پهلوان گشت زنان به بازارچه اصلی در میدان بزرگ آبادی رسیده بود و هنوز وقت کافی بود تا طبق قراری که با دانشجوی رشته پزشکی داشت به دیدنش در درمانگاه کوچک و بیرونق آبادی برسد...
پای درخت چند صد سالهای که به درخت حاجت شهرت داشت پردرد از زنان جوان و دخترانی که هرکدام برای رفع حاجتی یا رسیدن به آرزویی یا شکستن طلسمی و جلب مهر و محبتی به نوبت پای بساط دو رمال و دعانویسی نشسته بودند تا دعایی و طلسمی بگیرند یا مهره ماری و دم خشکیده عقربی برای زهرچشم هوویی شود. دخترانی هم لتههای رنگینی به نشانه نیازی به شاخههای درخت پیر گره میزدند و زیر لب چیزی زمزمه میکردند. در داخل تنه قطور درخت حاجت فضای تاریکی همچون غار به چشم میآمد. در میانه غار سقاخانهای قرار داشت که دهها شمع رنگارنگ میسوختند و شعلههای لرزانشان بهطور خوفناکی بر سینه تاریک این سقاخانه میرقصیدند. در میان این تاریکی وهم انگیز چشم پهلوان به مرد لاغر و نیمه جانی افتاد که روی سکویی از چوب خوابانده بودند که با زنجیر مچ یک پایش به بدنه مشبک سقاخانه بسته شده بود.
مرد صورتی تکیده و استخوانی داشت که چشمهایش در گودی حدقهها به طرز هولناکی با فروغ اندکی چون شمعی در حال سوختن میدرخشیدند./ ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه