استراتژیهای احتمالی چین برای ابرقدرتی در جهان
هال برندز و جِیک سالیوان
مترجم: ندا آکیش
این روزها چین «شی جین پینگ» صحنه نمایش بلندپروازیهای یک کشور برای رسیدن به ابرقدرتی جهانی شده است. تا همین چند سال پیش، بسیاری از ناظران امریکایی هنوز امیدوار بودند چین به داشتن نقش حمایتی در نظم لیبرال بینالمللی رضایت دهد یا حداکثر به چالشی برای نفوذ امریکا در پاسیفیک غربی تبدیل شود. خرد جمعی هم این را میگفت که چین در پی گسترش نقش منطقهای خود و کاستن از نقش امریکا در منطقه است، اما حالا نشانههای تلاش چین برای شکست دادن امریکا در رهبری جهان را همه جا میتوان دید و به این نشانهها اصلاً نمیتوان شک کرد. حالا این واقعیت وجود دارد که کشوری که قبلاً بلندپروازیهای خود را پنهان میکرد، اکنون آشکارا از این بلندپروازیها دفاع میکند. حتی شوکهای استراتژیکی که ریشهشان در چین بود، به فرصتهای ژئوپلتیک برای پکن تبدیل شد؛ نمونهاش عملکرد دولت شی در تبدیل کردن بحران همهگیری ویروس کرونا به فرصتی برای افزایش نفوذ چین است.
معماران استراتژی امریکا در قبال چین، فارغ از گرایشهای آشتیطلبانه یا تنش گرایانه شان، باید با این موضوع که چین در تلاش برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی است، به درستی مواجه شوند. اگر رسیدن به جایگاه ابرقدرتی جهان هدف غایی چین است دو مسیر احتمالی برای رسیدن به این هدف وجود دارد؛ اولین مسیر همان مسیری است که استراتژیستهای امریکایی تاکنون بر آن تمرکز کرده بودند. این مسیر از منطقهای که کشور چین در آن واقع شده بویژه از غرب پاسیفیک آغاز میشود. این مسیر متمرکز بر ایجاد برتری منطقهای به عنوان یک سکوی پرش برای رسیدن به قدرت جهانی است و کاملاً شبیه به همان مسیری است که ایالات متحده زمانی پیموده است. مسیر دوم بسیار متفاوت است زیرا قوانین تاریخی استراتژی و ژئوپلتیک را به مبارزه میطلبد. این شیوه تمرکز زیادی بر ایجاد جایگاه قدرتمند غیرقابل بحث در غرب پاسیفیک ندارد بلکه متمرکز بر آسیب زدن به اتحادهای منطقهای امریکا با توسعه اقتصادی، دیپلماتیک و سیاسی چین در عرصه بینالمللی است. این سؤال که چین کدامیک از این دو مسیر را انتخاب خواهد کرد، چالش جدی استراتژیستهای چینی است. استراتژیستهای چینی در سالهای پیش رو با تصمیمات دشواری در این باره مواجه خواهند بود که روی چه چیزی سرمایهگذاری کنند و از کدام جنگها بپرهیزند. همچنین این سؤال که چین کدام راه را انتخاب خواهد کرد، معانی عمیقی برای استراتژیستهای امریکایی و نهایتاً استراتژیستهای سراسر جهان دارد.
راهکار نخست: هژمونی منطقهای
خرد جمعی فزاینده بر این باور است که چین تلاش خواهد کرد نفوذ جهانی خود را ابتدا با ایجاد هژمونی منطقهای بالا ببرد. این بدین معنا نیست که چین مانند اتحاد جماهیر شوروی در جریان جنگ سرد به طور فیزیکی کشورهای همسایهاش را اشغال میکند بلکه به این معناست که پکن باید خود را به یک بازیگر اصلی در غرب پاسیفیک تبدیل کند و درباره تصمیمات اقتصادی و امنیتی همسایگانش حق وتوی مؤثری کسب کند. چین باید بین امریکا و متحدان منطقهایاش جدایی ایجاد کند و نیروهای نظامی امریکایی را تا حد امکان از سواحل چین دور کند. اگر چین نتواند این کار را بکند، هرگز نخواهد توانست پایگاه منطقهای خود را تثبیت کند و از آن طریق به ابرقدرت جهانی تبدیل شود و تا زمانی که واشنگتن جایگاه نظامی قوی خود در منطقه را از ویتنام گرفته تا تایوان تا ژاپن حفظ کند، چین موفق به رسیدن به هدف غایی نخواهد شد. یک دلیل که این سناریو برای امریکاییها محتملتر و باور کردنیتر است، این است که خود امریکا هم برای رسیدن به برتری، مسیری بشدت شبیه این مسیر را پیموده است.
نشانههایی وجود دارد که چین هم این استراتژی را در پیش خواهد گرفت زیرا بسیاری از سیاستهایش به نظر میرسد در راستای تحقق برتری منطقهای است. چین همچنین سرمایهگذاریهای سنگینی در بخش دفاع هوایی پیشرفته، زیردریاییها، موشکهای ضد ناو و دیگر تسلیحات دفاعی کرده است تا ناوها و هواپیماهای امریکایی را از سواحل خود دور نگه دارد. مقامات چینی هم ایده «آسیا برای آسیاییها» را ترویج کردهاند.
راهکار دوم: تمرکز بر مرزهای غربی
با این حال در امور بینالمللی همواره یک خطر جدی و بزرگ برای الگوبرداری تمام و کمال از یک استراتژی اجرا شده، وجود دارد و به همین خاطر این احتمال وجود دارد که چین مسیر امریکا را برای رسیدن به ابرقدرتی جهان نپیماید. مسیر دوم اما باعث خواهد شد چین بیشتر بر مرزهای غربی خود و همسایگان غربی متمرکز شود تا شرق. دولت پکن در این مسیر تلاش خواهد کرد رهبری اقتصادی و امنیتی را در سراسر اراضی یوروآسیا و اقیانوس هند به دست بگیرد و در مؤسسات بینالمللی نقش کلیدی ایفا کند. در این مسیر چین خواهد پذیرفت که دست کم در آینده نزدیک نمیتواند ایالات متحده را از آسیا خارج کند و ناوهای امریکایی را از غرب پاسیفیک عقب براند. بنابراین تمرکز فزاینده خود را بر شکل دادن به قوانین اقتصاد جهانی، استانداردهای فناوری و مؤسسات سیاسی خواهد گذاشت. این مسیر با گسترش پروژه بلندپروازانه «یک کمربند؛ یک جاده» در سراسر یوروآسیا و آفریقا آغاز میشود و چین با تبدیل کردن خود به یک قدرت اقتصادی ظرفیت خود در نفوذ ژئوپلتیکی را هم بالا میبرد. همچنین با اینکه امریکا بسیاری از مؤسسات کلیدی جهانی پساجنگ را با هدف ترسیم تصویر سیاسی خود ایجاد کرده، چین در تلاش است این مؤسسات را با نرمهای سیاسی خود، دوباره شکل دهد و از این راه در مسیر دوم گام بردارد. رهبران چینی هم ایجاد یک شبکه پایگاههای نظامی در بیرون از مرزهای امریکا را آغاز کردهاند که نخستین مورد آن هم کشور جیبوتی است. تمام این اتفاقها در زمانی رخ میدهد که ایالات متحده از نقش سنتی خود عقبنشینی کرده است. دونالد ترامپ، رئیس جمهوری امریکا اگرچه همچنان بر سرمایه گذاریهای امنیتی و نظامی سنتی کشورش در آسیا متمرکز است، اما علاقه بسیار کمی به چالشهای جهانیای که چین ایجاد میکند، نشان میدهد یا دستکم اقداماتش علیه این چالشهای ایجاد شده توسط چین، منسجم نیست. به عنوان نمونه پاسخ امریکا به همهگیری ویروس کرونا تاکنون اصلاً قابل قبول نبوده است.
با این حال پیمودن مسیر دوم هم برای چین آسان نخواهد بود زیرا چین هنوز هم به اندازه امریکا قادر نیست کالاهای عمومی مورد نیاز جهان را تأمین کند. منابع چینی اغلب گسترده است اما نامتناهی نیست. سرمایه سیاسی رهبران چینی هم محدود است و این مسأله برای کشوری که میخواهد رشد و صعود کند و باید با رقبای خارجی رقابت کند و در داخل هم دشواریهایی دارد، مشکلساز خواهد شد.
با این حال فکر کردن درباره دو مسیر پیش روی چین برای رسیدن به هژمونی جهانی روشن خواهد کرد که رقابتهای چین - امریکا تا چه اندازه شبیه به جنگ سرد و تا چه اندازه متفاوت از جنگ سرد خواهد بود. اما این واقعیت که چین دو مسیر محتمل برای مبارزه با امریکا در تصدی ابرقدرتی جهان دارد، نشان میدهد که این مبارزه تا چه اندازه پیچیده و احتمالاً چالش برانگیز خواهد بود.
منبع: Foreign Policy
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه