هنر این خواننده «شنیدن» بود
امیر یوسفی
روزنامه نگار
محمدرضا شجریان که بارها جهان را از سر تا ساق پیموده بود آخرالامر خراسان را نشان کرد تا در مهاجرتی معکوس، به پایتخت ملیت و مذهب ایرانیان بازگردد. چاووشی خواند تا در همسایگی حکیم طوس آرام بگیرد و روی به آستان شهید طوس(ع) داشته باشد. او که عمر را لبالب به خدمتکاری در فرهنگ ایران به سر آورده بود با انتخاب دوباره خراسان، عهد ارادتش را به هویت تاریخی ایرانیان تازه کرد. بیایید به چند پرده از زندگی این خادم فرهنگ و هویت نظر کنیم.
یکم. صدایی با تجربههای اوج
مردی که همواره پای نامهها و نوشتههایش فروتنانه مینوشت «خاک پای مردم ایران»، سخاوتمندترین هنرمند ایرانی بود در خلق «تجربههای اوج» برای مردم میهنش. تجربههای اوج، لحظاتی ناب و بیتکرارند که اشراق و ابتهاج را، روشن شدگی و شکفتگی را، آرامش و اشتیاق را، و بالاخره رضایتمندی و تمامیت را با هم دارند. محمدرضا شجریان برای ایرانیان، همه ایرانیان، نمونههای فراوانی از این لحظات رشکبرانگیز و خواستنی را گلابگیری کرد و اکنون در جیب بغل هر ایرانی، شیشهای بزرگ یا کوچک از آن تجربههای عطری اوج میتوان یافت. توفیر ندارد که سر این شیشه در معرکه سیاست و انقلاب و اعتراض باز شده باشد؛ یا در محراب نیایش و ذکر و زیارت؛ یا در میدان زندگی و زنجیره زیست روزمره؛ یا در معبر فکر و فرهنگ و حکمت؛ یا در محضر تاریخ و هویت ملی. هرجا صدای شجریان درآمد عطر تجربههای اوج پیچید و فرصت چشیدن طعم تعالی فراهم آمد. آن صدا ریسمان آویخته از دهانه روشن چاه بود یا سرانگشتی که به سمت سیمای شفاف ماه اشاره میکرد یا فانوسی که انکار تنهایی و گمراهی بود. با صدای او شادیها، رنجها، شکستها، حرمانها، حسرتها، عشقها، اندوهها از هیجانی عادی به نمونهای از تجربههای اوج بدل میشد و در خاطره جمعی و قومی و ملی مینشست. هیچ ایرانی را نمیتوان یافت که در تجربههای اوج خود، سهمی از صدای شجریان نیابد. او از زنجیره مردان ماندگاری در فرهنگ ایران بود که با عطرافشانیهای صدایش امر عادی را به تجربهای خطیر وآخرالزمانی بدل کرد و به معنادار کردن زندگی مردم توفیق یافت و لذت بهرهمندی از تجربههای اوج را به دیگران چشاند. هنوز هم اگر کسی طالب نسخهای برای تجربه اوج باشد در شفاخانه شجریان میتواند سراغش را بگیرد.
دوم. مرکبخوانی پای درخت زندگی
محمدرضا شجریان یک «مرکب خوان» حرفهای بود؛ کسی که در گوشهها و نغمههای به ظاهر بیربط و ناساز سیاحت میکند و میانشان پادرمیانی مینماید تا غریبهها را کنار هم بنشاند و دایره آشنایان را بگستراند و آبادیهای نو کشف کند. به این اعتبار او کاشف قارههای نو در آواز ایرانی بود، اما کشف و کرامات او و جهانگردی و جستوجوگریاش فقط در موسیقی نبود. او افزون بر مهارت مرکبخوانی در آواز، شخصیتی اساساً مرکب داشت و در زاویههای مختلف سیاحت میکرد تا بلکه بین گوشههای غریبه جهان، الفت و علاقهای برقرار کند. زندگی را با سیاست، هنر را با مردم، ملیت را با آیین، شفیعی کدکنی و اسلامی ندوشن را با عبدالکریم سروش و داریوش شایگان مرکب میکرد و در این گوشهگردانیها هندسهای تازه از زندگی میجست. در این هندسه، تلخکامیهای خیامی همانقدر ارج و احترام داشت که آدابدانیهای سعدی یا رندیهای حافظ یا شورمندیهای مولانا. سرودههای سپهری و مشیری و اخوان ثالث با نغمهها و مقامهای بومی و بیابانی خراسان همنشین میشد. خوشنویسی با گل آرایی و باغداری و چوبکاری و سازسازی و عکاسی و ورزش و تلاوت قرآن دست به دست میشد تا چیز تازهای بسازد و قارهای نو کشف کند. شجریان را در سایه همین رفتار و رویه میتوان «درخت زندگی» دانست، درختی سختجان و مغرور که مثل گز و تاق کویر سرسخت است و ریشههای عطشناکش را تا دوردستها روان میکند تا سیمای یک زندگی شکوفا را سبز و سربلند به نمایش بگذارد. غرور رشک برانگیز و سرسختی صادقانهاش او را تکدرختی نجیب و نظرکرده کرد تا خیلیها بر آن دخیل ببندند. او اینها همه را در پرتو شخصیت مرکبخوان و مؤلف خود داشت.
سوم. شنونده باش تا خواننده
محمدرضا شجریان اگرچه یک «خواننده» بزرگ بود اما نشان داد که یک «شنونده» شگفتانگیز و بزرگ هم بود و چه بسا در ماندگاری و محبوبیتش، دومی مهمتر و تعیینکنندهتر از اولی باشد. او صدای حقیقت را که صدای مردم است صاف و سرراست و خالی از خش میشنفت. درست است که حنجره او در ضبط و مهار پردههای صوتیاش قدرتی بیمثال داشت اما افزونتر و مهمتر آن بود که پرده گوشش برای شنیدن صدای پنهان و اصیل مردم بسیار حساس و گشوده و آزموده بود. شجریان در هیاهوی فریادهای قلابی، صدای خسته و خاکآلود مردم را تشخیص میداد. نبوغ او فقط در خواندن و گفتن نبود؛ در شنیدن هم نابغه بود. خوب خواندن البته در انحصار او نبود. خواننده ماهر کم نداشتهایم اما شجریان به خلاف بسیاری از همگنان خود دقیقاً در لحظهای که لازم بود، صداهای واقعی را میشنید و هرگز فریفته صداسازیهای صنعتی و ساختگی نمیشد. او مهارتی بیمثال در ساحت آواز داشت و توانست صدا را «دیدنی» کند و از موسیقی تابلوی شکوهمند نقاشی بسازد. از دانگهای ششگانه آواز، همه را داشت اما داشتههای «خواندن» یک طرف؛ داشتههای «شنیدن» یک طرف دیگر.هنر بیرقیب او شنیدن بموقع و دقیق و درست صدای حقیقت بود. او با همین قریحه و قدرت شنیدن بود که صدایش را در خواندن کوک میکرد. وقتی از مردم صدای خشم میشنید به حنجرهاش کوک چپ میداد و وقتی گوشش صدای آرامشخواهی و مسالمت و ملایمت از مردم میشنفت کوک را به راست میچرخاند. گاهی هم صرفه و صلاح ملت را در آن میدانست که صدا را گَل دیوار بیاویزد و با سکوت با مردم سخن بگوید. شجریان، از سکوت فریاد ساخت و حالا میتوان در ردیف موسیقی ملی ایران، به عدد دستگاهها یا مایهها یا گوشهها یا نغمهها یکی دیگر افزود یا مقام شجریانی.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه