سیاوش به طوس رفت
ندا انتظامی
دبیر گروه فرهنگی
سرانجام شایعه به واقعیت تلخ تبدیل شد. برخی رسانهها مدتها بر سر انتشار شایعه درگذشت محمدرضا شجریان با هم رقابت میکردند. شایعهای که مدام تکذیب میشد و تنها سیر قهقرایی رسانه در ایران را به نمایش میگذاشت. البته این شایعهپراکنی تأثیر دیگری هم داشت؛ هر بار دلِ شکسته دوستداران استاد را میلرزاند و حساسیت جامعه را نسبت به احوال هنرمند محبوبشان نشان میداد، وقتی با چشم گریان مقابل بیمارستان جم تهران «مرغ سحر» را نجوا میکردند. اتفاقی که در روز واقعه هم به تلخی تکرار شد.
اما به راستی چرا رفتن هنرمندی که بیش از یک دهه در کشورش اجازه برگزاری کنسرت نداشته و چهار سال آخر زندگیاش را در بستر بیماری بوده، اینقدر تلخ و جانگداز است؟ پاسخ را در جملهای میتوان یافت که همایون شجریان در شبکهای اجتماعی نوشت، وقتی واقعه تلخ را تأیید کرد: «خاک پای مردم ایران به دیار معشوق پرواز کرد.»
«خاک پای مردم ایران» امضای شجریان بود. پای نامههایی که استاد مینوشت این لقب همیشه به چشم میخورد. شجریان خالصانه مردم را دوست داشت. این علاقه البته دوسویه بود و مردم هم او را بسیار دوست داشتند. هنگام کنسرتهایش بسیاری از سراسر ایران میآمدند اما نکته جالب این بود که مردم عادی برای استاد آشنا بودند؛ چنان آشنا که پیش استاد سهمیه بلیت و دعوتنامه اختصاصی داشتند! سال 1390 که استاد اولین نمایشگاه سازهای ابداعی خود را در خانه هنرمندان ایران برپا کرد، علاقهمندان بیشماری به دیدن سازهای او آمدند. استاد خسته شده بود اما لبخند از لبش محو نمیشد. آخر شب، چراغهای خانه هنرمندان را خاموش کردند و پایان ساعت نمایشگاه اعلام شد. اما عدهای ماندند. استاد توصیه برخی همراهانش را نپذیرفت که از در پشتی خانه هنرمندان خارج شود. او از در اصلی رفت تا مردم را ببیند، با آنها حرف بزند و عکسی به یادگار بگیرد. میگفت: «شاید دیگر فرصتی نشود با برخی از این مردم دیدار کنم.»
شجریان تور کنسرتهای خود را در کشورهای مختلف برگزار میکرد اما هربار به یک دلیل به ایران بازمیگشت؛ او عاشق ایران بود. خودش میگفت «باید دود تهران به حنجرهام بخورد تا بتوانم بخوانم.»
اگرچه او خود را خاک پای مردم میدانست اما گوهری یگانه در هنر ایران بود. گوهری که با تلاش به این جایگاه رسیده بود. تعریف میکرد: «وقتی ساز میسازم یا هنگام تمرین، گاهی یادم میرود چند ساعت در کارگاه بودهام. هوا که تاریک میشود تازه یادم میافتد هنوز ناهار نخوردهام.»
محبوبیت استاد البته خاری بود در چشم برخی از همکارانش. همکارانی که در حد رقابت با استاد نبودند و همچون او شهامت نداشتند در کنار مردم بایستند. به همین دلیل بسیاریشان خیال میکردند اگر او نبود حتماً جایگاه بهتری در عرصه موسیقی پیدا میکردند. این مدعیان وقتی با اهل رسانه روبهرو میشدند در خلال گفتوگوهایشان کوتهبینی و تنگنظریشان را به اشتراک میگذاشتند تا کمبودهای هنرشان را به گردن استاد بیندازند. در حالی که شجریان هرگز از هیچ هنرمندی بد نمیگفت.
حالا سیاوشِ هنر ایران عزم طوس کرده تا فارغ از درد تن و رنج دوران، همسایه فردوسی و اخوان شود و به رفتگانِ بیبرگشتی بپیوندد که جای خالیشان حسرتی ابدی بر دل دوستداران فرهنگ کهن ایران مینشاند.
ما نسل خوشبختی بودیم که همعصر محمدرضا شجریان زیستیم. بزرگمردی که مردم را دوست داشت و هرگز جانب آنها را رها نکرد. منش او نشان داد که هنرمند میتواند محبوب باشد و مغرور نباشد، میتواند بزرگ باشد اما تبختر نداشته باشد، میتواند استاد باشد اما خود را «خاک پای مردم» بداند. او هنرمندی جریانساز بود، چه آنگاه که میخواند و چه هنگامی که در بستر بیماری بود و فعالیت هنری نداشت.
خوشا به حال ما که با آواهای شجریان زندگی و عاشقی کردیم. خوشا به حال استاد که اینگونه زندگی کرد و در دلها زنده ماند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه