ما و کلیشههای مدرسه
مرتضی نظری
تحلیلگر مسائل آموزش و پرورش
از سال ۱۳۴۰ که مسئولان وقت آموزش و پرورش از مشاوران امریکایی در تدوین برنامههای آموزشی ایران استفاده کردند از جمله مؤسسه فرانکلین به عنوان مشاور، خدمات گستردهای به تدوین کتابهای درسی و کمک درسی ارائه داد و در سال ۱۳۴۹ گروهی از کارشناسان ارشد وزارت آموزش و پرورش به امریکا سفر کردند تا با الگوی آموزشی غالب آن دوره یعنی «رویکرد رفتارگرایی» آشنا شوند و پس از بازگشت به ایران در دورههای آموزشی متنوعی، راهکارها و روش کار را به معلمان آموزش دادند. از آن سالها بود که ماجرای طرح درس، تعیین هدفهای رفتاری و نتیجه مطلوب در ادبیات آموزشی و برنامه درسی ایران قرار گرفت.
ناصر یوسفی، شرح کاملی از این جریان را در کتاب «رویکردهای آموزشی» آورده، علاقهمندان میتوانند مراجعه کنند. این سبک آموزشی البته ناقص وارد کشور ما شد و با اینکه در 60 سال گذشته، کاستیها و ایرادات اساسی به آن وارد بود، موجب تولد رویکردهای جدیدی در روانشناسی و فلسفه آموزش شد؛ همچون روانشناسی شناختی، رشدگرا و اخیراً هم روانشناسی انسانگرا، اما همچنان نظام آموزشی ما به این الگو دلبستگی دارد. رویکردی که رقابت، آزمون، رسیدن دانش آموز به نتایج از پیش تعیین شده و محوریت تام و تمام معلم از ویژگیهای بارز آن است. پس از پیروزی انقلاب هم اگرچه در دهههای متمادی همیشه صحبت از تحول در آموزش و پرورش میشد اما نه این شعارها قادر به دل کندن از روشهای رقابتی، نتیجهمحور و متمرکز رفتارگرایی شد و نه توانست الگوی بومی و برآمده از اقتضائات اسلامی و ایرانی را به جای الگویی که در تمام ساختار آموزشی مدارس رخنه کرده، بنشاند. ناگفته نماند، کشورهای بسیاری از ابتدای تولد رفتارگرایی به این الگو برای مدیریت مدارس خود گرایش پیدا کردند به طوری که تا دهههای متمادی، سایه سیطره روانشناسی رفتارگرا تقریباً تمام مدارس کشورها را فرا گرفته بود. اما جهان امروز، تجربه جوامع بسیاری را پیش چشم ما قرار داده که چگونه توانستهاند با شکستن کلیشههای ضدخلاقیت، نظام آموزشی خود را بازسازی و کارآمد کنند و نتایج آن را به طور عینی در کیفیت زندگی شهروندان خود ببینند.
از جمله برخی کلیشههای مهمی که نظام آموزشی ما با آن دست به گریبان است و بیش از پنج، شش دهه یعنی از دهه ۱۹۶۰ تحت تأثیر رفتارگرایی، مدارس کشور را جولانگاه روشهای آموزشی خود ساخته و کیفیت و رضایتمندی خانوادهها را در عرصه تعلیم و تربیت کاهش داده و افت انگیزه دانشآموز را در پی داشته، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
رقابتگرایی
آموزش و پرورش ما به شدت رقابتگراست. دانشآموزان باید رقابت کنند تا به پاداش یا همان نتایج مطلوب برسند. در حالی که منتقدانِ رویکرد رفتارگرایی مانند پائولو فریره از مشارکت و همکاری، همدلی و مسؤلیتپذیری در قبال دیگران به جای رقابت میگویند. رقابتگرایی تا حد زیادی، «زندگی» را از سالهای تحصیل بچهها خط زده است.
نخبهگرایی
از آغاز نفوذ و سیطره رفتارگرایی در نظام آموزشی ما، سنگ بنای دستهبندی و تفکیک و غربال کردن دانش آموزان به طرق مختلف گذاشته شد. دستهبندیهای غلط و برچسب زدنهای نادرستی مانند تیزهوش و عادی و نیز تنوع بیپایه و اساس مدارس و از همه مُهلکتر؛ طبقهبندی شاگردان ضعیف و قوی بر اساس نمره دروس خاصی مانند ریاضی و ارزشگذاری بچهها بر اساس نگاه تک بُعدی به یک نوع هوش و استعداد که همچنان در کشور ما رایج است، به انواع نابرابریها در جامعه ایران دامن زده، غافل از اینکه بنا به پژوهشهای معتبر و شواهد فراوان، در نظام آموزشیِ نخبهگرا، بیشترین آسیب و ضرر متوجه همان دانش آموزانی است که از آغاز نوجوانی به دلیل برچسب نخبه، نابغه و تیزهوش، با انتظارات بیش از حد و سایه سنگین نگاه اطرافیان مواجه بودند و باز هم آنچه از آنان سلب شده، جریان واقعی زندگی است.
هماهنگی و سازگاری با محیط
نظام آموزشی ما علاقه و تمایل شدیدی دارد تا همه دانشآموزان را یکسان، یک شکل، منظم و هماهنگ بار بیاورد. معنی و مفهوم نظم و انضباط در مدارس ما یعنی یکسان شدن با بقیه و در تراز انتظارات مدرسه ظاهر شدن. تفاوتهای فردی بسیار به ندرت به حساب میآید و البته در تمام کشورهایی که سیاستگذاری و برنامهریزی آموزشی خود را به دست رفتارگرایان سپردند، وضعیت بهتر از این نبوده. فرد یادگیرنده در این نظام آموزشی مجال ابراز وجود ندارد چون هدف، رسیدن به نتایج مطلوب از پیش تعیین شده است و مجالی برای پیدا کردن خود و کشف تواناییهای شاگردان نیست. اگر مسابقات مختلفی هم برگزار میشود، مسیر، میدان بازی و رشته و زمینه ابراز وجود از قبل تعیین شده و عمده استعدادها بیرون میمانند. شکلدهی از بالا و در قالبهای بخشنامه بسیار اهمیت دارد. دانش آموز برتر، دانشآموز هماهنگ تر و سازگارتر است. حال آنکه در نظامهای آموزشی موفق، این روند تا حد زیادی معکوس شده یعنی این، مدارس هستند که دنبال شکوفایی ذوق شاگردها میدوند نه اینکه بچهها را به دنبال خود بکشند. اگرچه خود معلمان و مدیران مدارس هم اختیار چندانی در فرایند آموزش ندارند چون همه باید طبق چارچوبهای ابلاغی عمل کنند و عملکردی متفاوت از این رویه متمرکز، پذیرفته نمیشود.
نگاه نادرست نهاد سیاست
آموزش و پرورش در تمام کشورها با شدت و ضعف، تابعی از متغیرات سیاسی است و این ادعا که آموزش نباید از نهاد سیاست هیچ تأثیری بپذیرد تقریباً هم ناممکن است و هم ناشدنی، چرا که هم جامعه و هم نهاد دولت دست کم به شهروندانی نیاز دارند که آداب زندگی و تعامل در کشور خود را بیاموزند. اما آنچه به این رابطه صدمه میزند، انواع نگاهها و تلقیها و انتظارات نامعقول و نادرستی است که سیاستمداران و نهادهای دولتی از نهاد آموزش و مدرسه دارند و متأسفانه در تمام سالهای پس از انقلاب، آموزش و پرورش کشور از این رویهها دچار خسارت شده از جمله؛ نگاه انتخاباتی و تبدیل مدارس و شبکه معلمان به سازمان رأی و پیاده نظام جریانات جناحی و یا تصورات جاری از آموزش و پرورش و یا تبدیل یکصدهزار مدرسه به بازار فروش محصولات بی خاصیت تست و کنکور. و نیز اضافه بکنیم؛ توقعات عجیب و سلیقهای نهاد سیاست برای جادادن همه راههای سعادتمندی دنیوی و اخروی در کتاب درسی آن هم به شکل مستقیم و با یک تفسیر و برداشت خاص. طوری که در 20 سال گذشته، شاهد انواع کش و قوسها و تعارضات فاحش در کتب درسی و تغییرات جناحی و غیرکارشناسی در کتابهای درسی بودهایم و یا صدمهای که به بُعد تخصصی تربیت معلم وارد شده که قصه پر آب دیدهای است. نتیجه رابطه یکطرفه و نگاه ابزاریِ نهاد سیاست به نهاد آموزش، ضعف بنیه علمی و توان حرفهای معلم، بی توجهی به نیازهای واقعی مانند فرسودگی نیمی از فضای فیزیکی مدارس، توزیع ناعادلانه فرصتها، امکانات و تجهیزات آموزشی در مناطق کم برخوردار و افزایش شکاف آموزشی در کشور بوده که در نهایت؛ جایگاه آموزش و پرورش را در چشمانداز عمومی کشور دچار فروکاست و کم اعتباری کرده است. منزلت معلم در برابر سایر رشته شغلها مانند پزشک، پرستار، خلبان، وکیل و مانند آن دچار افت جایگاه شده است.
پیشنهاد:
در مدارس، اکثر بچهها را بهطور سیستماتیک پژمرده میکنیم و تعداد محدودی را هم با عناوینی همچون دانشآموز برتر به رشد کاریکاتوری دچار میسازیم. برای اصلاح این وضعیت، شیوهای از نظام آموزشی میخواهیم که به تنوع استعدادها و تفاوتهای فردی احترام بگذارد، دست به طبقهبندی بچهها نزند و قبل از هرگونه ارزشیابی، ارزشمندی خودشان را به یادشان بیاورد. به معلم و مدیر مدرسه بیشتر اعتماد کند و به جای دخالت در جزئیات، الگوی نظارت و ارزیابی را تغییر دهد و به جای انتظار و فرمایش و بخشنامههای کمخاصیت، از حمایت و پشتیبانی همهجانبه مدرسه لحظهای دست برندارد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه