نگاهی به کتاب «یحیی» ، روایتی از زندگی سردار صفوی
روی دیگر زندگی فرمانده
مرجان قندی
خبرنگار
«چه کتاب روانی» این اولین جملهای بود که با خواندن صفحات ابتدایی کتاب به ذهنم رسید. روایتی از زندگی سید یحیی رحیمصفوی با عنوان «یحیی»، همانکه برای بسیاری از ما با نام رحیم صفوی و فرمانده کل پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آشناست، کتابی که به زندگی او از کودکی تا سالهای جنگ میپردازد. یک کتاب با 400 صفحه، نوشته محمدعلی آقامیرزایی از نشر مرزوبوم و با اسامی شهدایی چون؛ صیاد شیرازی، محمد بروجردی، مهدی باکری، .... و قاسم سلیمانی.
نامش را لابهلای فیلمهای مستند دوران جنگ و بعد از آن بسیار شنیده بودم، فرماندهای که یکی از 14ارشد نظامی با درجه سرلشکری است، مطمئناً خاطرات تلخ و شیرینی از دوران 8ساله دارد، اما کتاب «یحیی» تنها راوی جنگ و آن دوران نیست. راوی با یادآوری کودکیهایش قدم در وادی خاطرات میگذارد و مخاطب را پای خاطرات شیرینش مینشاند.ابتدای کتاب با دوران کودکی و زندگی در روستا شروع میشود. یحیی در خاطراتش از مادری میگوید که پدرش منشی حاکم شهرکرد است، زنی با چشمهای سبز که خط خوش داشته و ادیب و شاعر است: «مادرم که تازه به ده آمده بود، بلد نبود شیر بدوشد. برای دوشیدن گاو باید پهلوی گاو و برای دوشیدن گوسفند و بز پشت آنها مینشست. مادربزرگم این چیزها را به او یاد میداد. زرنگ و باهوش بود و زود همه چیز را یاد میگرفت. دستهای ظریف و کوچکی داشت و به سختی میتوانست شیر بدوشد...»
کتاب «یحیی» که در 26 فصل نوشته شده، از محل تولد و مهاجرت سید یحیی به اصفهان شروع میشود و به دوران جنگ میرسد. راوی در فصلهای ابتدایی از اصفهان و باغ و همسایه جدید میگوید و از گوشوارههای مادر: «مادرم وقتی مرا دید، آغوش باز کرد و گفت: بیا یحیی جان! اسمت را یک مدرسه بهتر نوشتم. از امسال یک محله بالاتر مدرسه میروی. بیا مادر، مدرسه خوبی است. توی آغوش مادرم گوشوارههای طلاییاش تاب میخورد و گونههایم را نوازش میکرد.»رحیم صفوی از دورانی برایمان گفته که پدرش با وجود سختی شرایط زندگی، او را برای یادگیری زبان انگلیسی به مدرسهای خارجی فرستاده است، همین نکته نشان میدهد تا چه اندازه، داشتن سواد و آگاهی برای پدر و مادر مهم بوده است، اما در کنار این مهم، شرایط فراگرفتن حرفههای مختلف را نیز برای فرزندانشان فراهم میکردند: «پدرم همانطور که به پشتی تکیه داده بود، پرسید: یحییجان امتحانها تمام شد، خوب شد؟ حتماً قبولی دیگر آقاجان. سرم را تکان دادم. گفتم بله آقاجان، حتماً قبول میشوم. پدرم ادامه داد: آبارکالله پسر خوب و درسخوان خودم. برای 3ماه تعطیلیات هم یک برنامه ریختم که هم بیکار نمانی و هم یک پولی پسانداز کنی.»
راوی از دوران دانشجوییاش نیز میگوید و از تبریزی که همه ترکی صحبت میکنند، حتی در دانشگاه! در آن شهر است که سید یحیی با نام امام خمینی و مجاهدتهایش آشنا میشود و ندیده دلباخته او. از تحصنهای دانشگاه با سایر دانشکدهها میگوید و آن تیر در پای راست، از آموزشهای هوابرد دوران سربازی و دوران چریکی در سوریه و لبنان تا نوفل لوشاتو و دیدن امام و آن عاشقی که به سادگی شروع شده است، با یک برگه A4: «یک روز حبیب به اتاقم آمد و یک برگه روی میزم گذاشت و گفت: اعتراف کن! همه خرابکاریهایی را که از اول عمر کردهای روی این برگه بنویس! نگاهش کردم و گفتم: باز شوخیات گرفته حبیب؟ این دیگه چیه؟ خندید و سرتکان داد و گفت: نه اتفاقاً جدیه. خانم شبابی گفتن اول باید بیحقه و کلک جواب این سؤالها را بدهی، اگر از جوابها خوششان آمد، حاضر میشوند تو را ببینند..»
رحیم، خانم شبابی را همانگونه میبیند که میخواسته، همان دختر مؤمن و انقلابی و پرشوری که با معیارهایش همخوانی داشته: «وسط حرفهایم گفتم: هر جایی جهاد و مبارزه برای دین باشد، من آنجا هستم. اگر فردا لازم باشد بروم فلسطین، حتماً میروم. خندهای کرد و گفت: در این صورت اگر لازم بود و شرایط مهیا شد، من هم دوست دارم بیایم لبنان و با اسرائیل بجنگم!»کردستان اولین جایی است که بعد از انقلاب گرفتار حملههای گروهکها شد، جایی که راوی بهعنوان فرمانده به آنجا رفته و توانسته با کمک افرادی چون محمد بروجردی و صیاد شیرازی، سنندج و باقی شهرها را آزاد کند. رحیم صفوی در خاطراتش از غائله کردستان نیز، از مهرشادی گفته که آنجا همراه است، بدون آنکه بداند: «یک هفته از آزاد کردن سنندج گذشته بود. برای بازدید به پادگان رفتم. وقتی قسمتهای مختلف را میدیدم، به قسمت خواهران رسیدم. چند خواهر آنجا مشغول کار بودند. یکدفعه صدای گرم و آشنایی گفت: سلام. برگشتم، دیدم مهرشاد است! شوکه شدم، خدای من او اینجا چه میکند در دل آتش؟» جایی که برای نیروهای انقلابی نیز، پر از خطر سربریدن و ترور و شهادت است.روایتهای رحیم صفوی با شروع جنگ ادامه مییابد. آنجا که از دارخوین میگوید و اولین خط دفاعی مقابل عراق: «پل بتنی و محکم بود و کانال آب را هم بهعنوان خط دفاعی انتخاب کردیم. به بچهها گفتیم سنگر کندند و یک خط دفاعی خوب تشکیل دادیم. اسم این خط را «خط شیر» گذاشتیم. این اولین خط دفاعی بود که در شمال آبادان، جلوی عراق شکل گرفت. بعد نیروهایی که از قم آمدند هم به این خط اضافه شدند.»
روایتهای راوی از جنگ تا آزادسازی خرمشهر و بعد از آن نیز ادامه مییابد، اما «یحیی» کتاب جنگ نیست.نویسنده در کتاب «یحیی» با قلمی روان و بدون تکلف، خاطرات رحیم صفوی را تا آنجا که در خاطرش مانده، با جزئیات روایت و اتفاقات جنگ و کردستان برایمان به تصویر کشیده است. حوادثی که در گذر سالها از ذهن بسیاری حذف شده و برای ما جوانان، ناشناخته و مغفول مانده است. رحیم صفوی که من میشناختم فرمانده جنگ بود و در ذهنم آن بخش جنگ و دفاع پررنگتر، اما با خواندن کتاب با دورانی از زندگی او آشنا شدم که برایم ناشناخته بود؛ خاطراتی که صمیمی و ساده نوشته شده و بهراحتی با مخاطبین در سن و سالهای مختلف ارتباط برقرار میکند. «یحیی» فقط راوی جنگ نیست، روی دیگر زندگی فرماندهای است که یک پسر، همسر و پدری است که زیستنش با انقلاب و مبارزه پیوند خورده است.
خبرنگار
«چه کتاب روانی» این اولین جملهای بود که با خواندن صفحات ابتدایی کتاب به ذهنم رسید. روایتی از زندگی سید یحیی رحیمصفوی با عنوان «یحیی»، همانکه برای بسیاری از ما با نام رحیم صفوی و فرمانده کل پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آشناست، کتابی که به زندگی او از کودکی تا سالهای جنگ میپردازد. یک کتاب با 400 صفحه، نوشته محمدعلی آقامیرزایی از نشر مرزوبوم و با اسامی شهدایی چون؛ صیاد شیرازی، محمد بروجردی، مهدی باکری، .... و قاسم سلیمانی.
نامش را لابهلای فیلمهای مستند دوران جنگ و بعد از آن بسیار شنیده بودم، فرماندهای که یکی از 14ارشد نظامی با درجه سرلشکری است، مطمئناً خاطرات تلخ و شیرینی از دوران 8ساله دارد، اما کتاب «یحیی» تنها راوی جنگ و آن دوران نیست. راوی با یادآوری کودکیهایش قدم در وادی خاطرات میگذارد و مخاطب را پای خاطرات شیرینش مینشاند.ابتدای کتاب با دوران کودکی و زندگی در روستا شروع میشود. یحیی در خاطراتش از مادری میگوید که پدرش منشی حاکم شهرکرد است، زنی با چشمهای سبز که خط خوش داشته و ادیب و شاعر است: «مادرم که تازه به ده آمده بود، بلد نبود شیر بدوشد. برای دوشیدن گاو باید پهلوی گاو و برای دوشیدن گوسفند و بز پشت آنها مینشست. مادربزرگم این چیزها را به او یاد میداد. زرنگ و باهوش بود و زود همه چیز را یاد میگرفت. دستهای ظریف و کوچکی داشت و به سختی میتوانست شیر بدوشد...»
کتاب «یحیی» که در 26 فصل نوشته شده، از محل تولد و مهاجرت سید یحیی به اصفهان شروع میشود و به دوران جنگ میرسد. راوی در فصلهای ابتدایی از اصفهان و باغ و همسایه جدید میگوید و از گوشوارههای مادر: «مادرم وقتی مرا دید، آغوش باز کرد و گفت: بیا یحیی جان! اسمت را یک مدرسه بهتر نوشتم. از امسال یک محله بالاتر مدرسه میروی. بیا مادر، مدرسه خوبی است. توی آغوش مادرم گوشوارههای طلاییاش تاب میخورد و گونههایم را نوازش میکرد.»رحیم صفوی از دورانی برایمان گفته که پدرش با وجود سختی شرایط زندگی، او را برای یادگیری زبان انگلیسی به مدرسهای خارجی فرستاده است، همین نکته نشان میدهد تا چه اندازه، داشتن سواد و آگاهی برای پدر و مادر مهم بوده است، اما در کنار این مهم، شرایط فراگرفتن حرفههای مختلف را نیز برای فرزندانشان فراهم میکردند: «پدرم همانطور که به پشتی تکیه داده بود، پرسید: یحییجان امتحانها تمام شد، خوب شد؟ حتماً قبولی دیگر آقاجان. سرم را تکان دادم. گفتم بله آقاجان، حتماً قبول میشوم. پدرم ادامه داد: آبارکالله پسر خوب و درسخوان خودم. برای 3ماه تعطیلیات هم یک برنامه ریختم که هم بیکار نمانی و هم یک پولی پسانداز کنی.»
راوی از دوران دانشجوییاش نیز میگوید و از تبریزی که همه ترکی صحبت میکنند، حتی در دانشگاه! در آن شهر است که سید یحیی با نام امام خمینی و مجاهدتهایش آشنا میشود و ندیده دلباخته او. از تحصنهای دانشگاه با سایر دانشکدهها میگوید و آن تیر در پای راست، از آموزشهای هوابرد دوران سربازی و دوران چریکی در سوریه و لبنان تا نوفل لوشاتو و دیدن امام و آن عاشقی که به سادگی شروع شده است، با یک برگه A4: «یک روز حبیب به اتاقم آمد و یک برگه روی میزم گذاشت و گفت: اعتراف کن! همه خرابکاریهایی را که از اول عمر کردهای روی این برگه بنویس! نگاهش کردم و گفتم: باز شوخیات گرفته حبیب؟ این دیگه چیه؟ خندید و سرتکان داد و گفت: نه اتفاقاً جدیه. خانم شبابی گفتن اول باید بیحقه و کلک جواب این سؤالها را بدهی، اگر از جوابها خوششان آمد، حاضر میشوند تو را ببینند..»
رحیم، خانم شبابی را همانگونه میبیند که میخواسته، همان دختر مؤمن و انقلابی و پرشوری که با معیارهایش همخوانی داشته: «وسط حرفهایم گفتم: هر جایی جهاد و مبارزه برای دین باشد، من آنجا هستم. اگر فردا لازم باشد بروم فلسطین، حتماً میروم. خندهای کرد و گفت: در این صورت اگر لازم بود و شرایط مهیا شد، من هم دوست دارم بیایم لبنان و با اسرائیل بجنگم!»کردستان اولین جایی است که بعد از انقلاب گرفتار حملههای گروهکها شد، جایی که راوی بهعنوان فرمانده به آنجا رفته و توانسته با کمک افرادی چون محمد بروجردی و صیاد شیرازی، سنندج و باقی شهرها را آزاد کند. رحیم صفوی در خاطراتش از غائله کردستان نیز، از مهرشادی گفته که آنجا همراه است، بدون آنکه بداند: «یک هفته از آزاد کردن سنندج گذشته بود. برای بازدید به پادگان رفتم. وقتی قسمتهای مختلف را میدیدم، به قسمت خواهران رسیدم. چند خواهر آنجا مشغول کار بودند. یکدفعه صدای گرم و آشنایی گفت: سلام. برگشتم، دیدم مهرشاد است! شوکه شدم، خدای من او اینجا چه میکند در دل آتش؟» جایی که برای نیروهای انقلابی نیز، پر از خطر سربریدن و ترور و شهادت است.روایتهای رحیم صفوی با شروع جنگ ادامه مییابد. آنجا که از دارخوین میگوید و اولین خط دفاعی مقابل عراق: «پل بتنی و محکم بود و کانال آب را هم بهعنوان خط دفاعی انتخاب کردیم. به بچهها گفتیم سنگر کندند و یک خط دفاعی خوب تشکیل دادیم. اسم این خط را «خط شیر» گذاشتیم. این اولین خط دفاعی بود که در شمال آبادان، جلوی عراق شکل گرفت. بعد نیروهایی که از قم آمدند هم به این خط اضافه شدند.»
روایتهای راوی از جنگ تا آزادسازی خرمشهر و بعد از آن نیز ادامه مییابد، اما «یحیی» کتاب جنگ نیست.نویسنده در کتاب «یحیی» با قلمی روان و بدون تکلف، خاطرات رحیم صفوی را تا آنجا که در خاطرش مانده، با جزئیات روایت و اتفاقات جنگ و کردستان برایمان به تصویر کشیده است. حوادثی که در گذر سالها از ذهن بسیاری حذف شده و برای ما جوانان، ناشناخته و مغفول مانده است. رحیم صفوی که من میشناختم فرمانده جنگ بود و در ذهنم آن بخش جنگ و دفاع پررنگتر، اما با خواندن کتاب با دورانی از زندگی او آشنا شدم که برایم ناشناخته بود؛ خاطراتی که صمیمی و ساده نوشته شده و بهراحتی با مخاطبین در سن و سالهای مختلف ارتباط برقرار میکند. «یحیی» فقط راوی جنگ نیست، روی دیگر زندگی فرماندهای است که یک پسر، همسر و پدری است که زیستنش با انقلاب و مبارزه پیوند خورده است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه