نگاهی به نمایش «ارور 404» به کارگردانی عباس جمالی
بله دارم درباره اجرا حرف میزنم
امید طاهری
نمایشنامه نویس و منتقد تئاتر
بر خلاف آنچه بسیاری از ما فکر میکنیم، طبیعت دچار چرخهای تکرار شونده و گرفتار در مداری محتوم و ابدی نیست. آنچه ما بهعنوان طبیعت میشناسیم، همین محسوسات و عینیات اطرافمان است که همهاش روی پوسته نازکی از زمین جای گرفتهاند. زیر این پوسته، جریان سیالی از مواد مذاب قرار دارد که شدیدترین تأثیرات زیستی را بر حیات آن میگذارد. تازه همین پوسته طبیعی نیز هر بار خود را ویران میکند و باز میسازد. بیرون از این کره خاکی، ما بر مداری گرد خورشید میچرخیم. ما و خورشید و دیگر اجرام منظومه شمسی، در حال حرکت به نقطهای نامعلوم هستیم. ما، منظومه شمسی و کهکشان راه شیری، در حال حرکت به نقطهای نامعلوم هستیم. هیچکس نمیداند در این مسیر چه چیزهایی در انتظار ماست. آیا ما با کهکشانی دیگر برخورد میکنیم؟ آیا حیات زمینی، با ما یا بدون ما، حیاتی ابدی است؟
انسان با تمام این وسعت بیانتهایی که او را احاطه کرده، به شکل عجیبی گاهی میل به ثبات دارد. ثبات ایده، ثبات شیوه زندگی، ثبات مکان، ثبات میل، ثبات اندیشه، ثبات ایدئولوژی، ثبات تعصبات و تفکراتی که حتی ممکن است با وجودشان درد بکشد اما تغییرش را بر نتابد. مگر روزی که یک ویرانگر بیاعتنا به آنچه که داریم و هستیم، پیدا شود و تبر بردارد و بتهای ذهنی و عینی ما را در هم شکند. آنجا هم باز اگر خیلی روشنفکر باشیم، با بیاعتمادی از او میپرسیم، فلانی به ما بگو جایگزینش چه برایمان آوردهای؟ من را از این ثباتی که دارم محروم میکنی تا به کدام ثبات دیگر برسانی؟
این مشکل بزرگ همه کسانی است که در طول تاریخ حیات بشری، به ویرانگری و تغییر اقدام کردند. البته کم هم نبودند کسانی که صرفاً برای متفاوت جلوه دادن خود، برچسب نفی وضعیت اکنون را بر پیشانی خود چسباندند. اما در این میان، آنها که برای ویرانگری، از درک و دریافت ناهنجاری وضعیت اکنون برخوردار بودند هم دچار قضاوتهای عجولانه و بیرحمانه شدند. این خوشبختی بزرگی است برای هنر که در تاریخ چند صد ساله خود، همیشه متناسب با وضعیتهای مختلف اجتماعی، انسانی، سیاسی و... توانسته خود را ویران کند تا رهیافتهای تازه پیدا شود و فرمهای نو خودشان را نشان دهند. طبیعی است که در سیاست، ایدئولوژی و شیوههای زیستی، این ویرانگری و نو شدگی، دشوارتر رخ میدهد. پر هزینهتر و حتی گاه همراه با انبوهی از کشتهها و جنازهها رخ میدهد. در هنر اما قتلی اتفاق نمیافتد، جسمی بیجان نمیشود. بلکه مستقیم به آنچه درون سرها رسوب کرده شلیک میشود تا زندگی ببخشد. پذیرش این ویرانگریها، شاید راهی باشد برای اینکه ویرانگری جسمها و شلیک به بافت بدنها اتفاق نیفتد.
اگر چه هنر همیشه در دوران ثبات، دچار شکوه و بزکهای چشمفریب شده، اما اساساً هنر محصول ثبات نیست. در ثبات اگر چه شکوهمند شده، اما خیلی زود به سکون و رخوت هم رسیده. هنر همیشه در نقطههای آغاز و پایان یک جریان اجتماعی، سیاسی و... تحرک و سیالیت بیشتری داشته. بیشتر ویران شده و بیشتر ویران کرده و بیشتر ساخته.
در تماشای نمایش «ارور 404»، پیش از هر چیز باید پرسید ما اکنون در چه زمانهای زیست میکنیم؟ چه شرایطی داریم؟ جهان امروز چگونه جهانی است. ما کجای تاریخ هستیم و چه وضعیتی داریم. اینها را باید بپرسیم زیرا «ارور 404» با همین پرسشها شکل گرفته. شکلی از نظم فروپاشیده شده است در برابر نظم دروغین جهان امروز. نظم دروغینی که با یک حرکت آنی و جنگ پر مسأله، حیات مردمان چندین شهر و کشور به خطر میافتد. تانکی از روی خودرویی شخصی عبور میکند، کودکانی میمیرند، در یمن، در فلسطین، در لبنان، در اوکراین، در تایوان و.... مرگهایی میبینیم که اگر دادائیستهای بعد جنگ جهانی، امروز را میدیدند، اینبار به جای کاسه توالت، محتوایش را به گالری میبردند.
ما به شک نیاز داریم. شک به چنین وضعیتی. به چنین برساختههایی از عدالت و انسانیت و... شکی که شهامت ویرانگری داشته باشد. بنابراین عباس جمالی در دو نمایش اخیر خود، جای درستی ایستاده. «ارور 404» او، بازنمایی وضعیت اکنون نیست. بلکه خود وضعیت است. در نمایش او نوعی رنج تکرار شونده وجود دارد که از طریق بدنها به مخاطب منتقل میشود. این رنج، ما را به تئاتر شقاوت آرتو ارجاع میدهد. جایی که او میخواهد از واقعیت دروغینی که رسوب کرده در ذهن مخاطب پرده بردارد. فضای بشدت امنیتی نمایش و اجرایی که به نظر میرسد در سیطره نگاهها و دوربینهای فضولی که همه جا هستند شکل خود را مدام از دست میدهد، نوع دیگری از رنج موجود در اثر نمایان میشود.
عباس جمالی همه عناصر اجرا را از کار میاندازد. قصهای شکل نمیگیرد. دیالوگها را به سختی و نصفه نیمه میشنویم، ریتمی که به حظ منتهی شود ایجاد نمیشود. در صورتی که حضور این تعداد بازیگر روی صحنه، میتواند این امکان را ایجاد کند که مدام از هماهنگی بدنها، تماشاگران نمایش خود را دچار حظ کنی. اما «ارور 404» برای این ساخته نشده. اتفاقاً ضد حظ است. ضد همه چیزهایی است که مخاطب امروز توقع دارد در یک تئاتر ببیند. آمده است که ویران کند. شاید از پس این ویرانی فرصتی برای ساختن ایجاد شود. یا بهتر است بگوییم نیامده که ویران کند، آمده ویرانی را نشان دهد. چرا که ویرانی مدتهاست اتفاق افتاده. ما نمیبینیمش. او تلاش دارد ویرانی را نشانمان دهد.
روند حرکت عباس جمالی و گروه رنج کشیدهاش، در ادامه میتواند من مخاطب را هم از صندلیام بلند کند. بعد از اجرا به جمالی گفتم از اینکه روی صندلی نشسته بودم و نمایشات را میدیدم، احساس شرمندگی داشتم. او بهعنوان کارگردانی که همه چیز را روی صحنه دیده، میبایست من را هم ببیند. در برابر این اجرا، من ناظر، همان من منفعل همیشگی است. جریانات تئاتر دادائیستی و پس از آن پرفورمنسها، این تجربیات را انجام دادهاند. مخاطب بخشی از اجرا بوده و نه صرفاً ناظر اجرایی که همه ارکان تئاتر را ویران میکند الا مخاطب را. چون او با امنیت و آرامش کامل روی صندلی همیشگیاش تکیه داده. اینجا همان نقطهای است که پای «ارور 404» کمی میلنگد. چون با رفتن به سمت دخیل کردن تماشاگر، آنوقت دیگر این سالن و این تئاتر به دردش نخواهد خورد. اثر میبایست بساط خود را جایی دیگر پهن کند که بدن من مخاطب را نیز مسألهدار کند.
معتقدم نگاه عباس جمالی و رفتار او در تئاتر، بسیار برای تئاتر ما و جامعه ما ضرورت دارد و این همان جایی است که از دلش، چیزی بر خواهد آمد.
نمایشنامه نویس و منتقد تئاتر
بر خلاف آنچه بسیاری از ما فکر میکنیم، طبیعت دچار چرخهای تکرار شونده و گرفتار در مداری محتوم و ابدی نیست. آنچه ما بهعنوان طبیعت میشناسیم، همین محسوسات و عینیات اطرافمان است که همهاش روی پوسته نازکی از زمین جای گرفتهاند. زیر این پوسته، جریان سیالی از مواد مذاب قرار دارد که شدیدترین تأثیرات زیستی را بر حیات آن میگذارد. تازه همین پوسته طبیعی نیز هر بار خود را ویران میکند و باز میسازد. بیرون از این کره خاکی، ما بر مداری گرد خورشید میچرخیم. ما و خورشید و دیگر اجرام منظومه شمسی، در حال حرکت به نقطهای نامعلوم هستیم. ما، منظومه شمسی و کهکشان راه شیری، در حال حرکت به نقطهای نامعلوم هستیم. هیچکس نمیداند در این مسیر چه چیزهایی در انتظار ماست. آیا ما با کهکشانی دیگر برخورد میکنیم؟ آیا حیات زمینی، با ما یا بدون ما، حیاتی ابدی است؟
انسان با تمام این وسعت بیانتهایی که او را احاطه کرده، به شکل عجیبی گاهی میل به ثبات دارد. ثبات ایده، ثبات شیوه زندگی، ثبات مکان، ثبات میل، ثبات اندیشه، ثبات ایدئولوژی، ثبات تعصبات و تفکراتی که حتی ممکن است با وجودشان درد بکشد اما تغییرش را بر نتابد. مگر روزی که یک ویرانگر بیاعتنا به آنچه که داریم و هستیم، پیدا شود و تبر بردارد و بتهای ذهنی و عینی ما را در هم شکند. آنجا هم باز اگر خیلی روشنفکر باشیم، با بیاعتمادی از او میپرسیم، فلانی به ما بگو جایگزینش چه برایمان آوردهای؟ من را از این ثباتی که دارم محروم میکنی تا به کدام ثبات دیگر برسانی؟
این مشکل بزرگ همه کسانی است که در طول تاریخ حیات بشری، به ویرانگری و تغییر اقدام کردند. البته کم هم نبودند کسانی که صرفاً برای متفاوت جلوه دادن خود، برچسب نفی وضعیت اکنون را بر پیشانی خود چسباندند. اما در این میان، آنها که برای ویرانگری، از درک و دریافت ناهنجاری وضعیت اکنون برخوردار بودند هم دچار قضاوتهای عجولانه و بیرحمانه شدند. این خوشبختی بزرگی است برای هنر که در تاریخ چند صد ساله خود، همیشه متناسب با وضعیتهای مختلف اجتماعی، انسانی، سیاسی و... توانسته خود را ویران کند تا رهیافتهای تازه پیدا شود و فرمهای نو خودشان را نشان دهند. طبیعی است که در سیاست، ایدئولوژی و شیوههای زیستی، این ویرانگری و نو شدگی، دشوارتر رخ میدهد. پر هزینهتر و حتی گاه همراه با انبوهی از کشتهها و جنازهها رخ میدهد. در هنر اما قتلی اتفاق نمیافتد، جسمی بیجان نمیشود. بلکه مستقیم به آنچه درون سرها رسوب کرده شلیک میشود تا زندگی ببخشد. پذیرش این ویرانگریها، شاید راهی باشد برای اینکه ویرانگری جسمها و شلیک به بافت بدنها اتفاق نیفتد.
اگر چه هنر همیشه در دوران ثبات، دچار شکوه و بزکهای چشمفریب شده، اما اساساً هنر محصول ثبات نیست. در ثبات اگر چه شکوهمند شده، اما خیلی زود به سکون و رخوت هم رسیده. هنر همیشه در نقطههای آغاز و پایان یک جریان اجتماعی، سیاسی و... تحرک و سیالیت بیشتری داشته. بیشتر ویران شده و بیشتر ویران کرده و بیشتر ساخته.
در تماشای نمایش «ارور 404»، پیش از هر چیز باید پرسید ما اکنون در چه زمانهای زیست میکنیم؟ چه شرایطی داریم؟ جهان امروز چگونه جهانی است. ما کجای تاریخ هستیم و چه وضعیتی داریم. اینها را باید بپرسیم زیرا «ارور 404» با همین پرسشها شکل گرفته. شکلی از نظم فروپاشیده شده است در برابر نظم دروغین جهان امروز. نظم دروغینی که با یک حرکت آنی و جنگ پر مسأله، حیات مردمان چندین شهر و کشور به خطر میافتد. تانکی از روی خودرویی شخصی عبور میکند، کودکانی میمیرند، در یمن، در فلسطین، در لبنان، در اوکراین، در تایوان و.... مرگهایی میبینیم که اگر دادائیستهای بعد جنگ جهانی، امروز را میدیدند، اینبار به جای کاسه توالت، محتوایش را به گالری میبردند.
ما به شک نیاز داریم. شک به چنین وضعیتی. به چنین برساختههایی از عدالت و انسانیت و... شکی که شهامت ویرانگری داشته باشد. بنابراین عباس جمالی در دو نمایش اخیر خود، جای درستی ایستاده. «ارور 404» او، بازنمایی وضعیت اکنون نیست. بلکه خود وضعیت است. در نمایش او نوعی رنج تکرار شونده وجود دارد که از طریق بدنها به مخاطب منتقل میشود. این رنج، ما را به تئاتر شقاوت آرتو ارجاع میدهد. جایی که او میخواهد از واقعیت دروغینی که رسوب کرده در ذهن مخاطب پرده بردارد. فضای بشدت امنیتی نمایش و اجرایی که به نظر میرسد در سیطره نگاهها و دوربینهای فضولی که همه جا هستند شکل خود را مدام از دست میدهد، نوع دیگری از رنج موجود در اثر نمایان میشود.
عباس جمالی همه عناصر اجرا را از کار میاندازد. قصهای شکل نمیگیرد. دیالوگها را به سختی و نصفه نیمه میشنویم، ریتمی که به حظ منتهی شود ایجاد نمیشود. در صورتی که حضور این تعداد بازیگر روی صحنه، میتواند این امکان را ایجاد کند که مدام از هماهنگی بدنها، تماشاگران نمایش خود را دچار حظ کنی. اما «ارور 404» برای این ساخته نشده. اتفاقاً ضد حظ است. ضد همه چیزهایی است که مخاطب امروز توقع دارد در یک تئاتر ببیند. آمده است که ویران کند. شاید از پس این ویرانی فرصتی برای ساختن ایجاد شود. یا بهتر است بگوییم نیامده که ویران کند، آمده ویرانی را نشان دهد. چرا که ویرانی مدتهاست اتفاق افتاده. ما نمیبینیمش. او تلاش دارد ویرانی را نشانمان دهد.
روند حرکت عباس جمالی و گروه رنج کشیدهاش، در ادامه میتواند من مخاطب را هم از صندلیام بلند کند. بعد از اجرا به جمالی گفتم از اینکه روی صندلی نشسته بودم و نمایشات را میدیدم، احساس شرمندگی داشتم. او بهعنوان کارگردانی که همه چیز را روی صحنه دیده، میبایست من را هم ببیند. در برابر این اجرا، من ناظر، همان من منفعل همیشگی است. جریانات تئاتر دادائیستی و پس از آن پرفورمنسها، این تجربیات را انجام دادهاند. مخاطب بخشی از اجرا بوده و نه صرفاً ناظر اجرایی که همه ارکان تئاتر را ویران میکند الا مخاطب را. چون او با امنیت و آرامش کامل روی صندلی همیشگیاش تکیه داده. اینجا همان نقطهای است که پای «ارور 404» کمی میلنگد. چون با رفتن به سمت دخیل کردن تماشاگر، آنوقت دیگر این سالن و این تئاتر به دردش نخواهد خورد. اثر میبایست بساط خود را جایی دیگر پهن کند که بدن من مخاطب را نیز مسألهدار کند.
معتقدم نگاه عباس جمالی و رفتار او در تئاتر، بسیار برای تئاتر ما و جامعه ما ضرورت دارد و این همان جایی است که از دلش، چیزی بر خواهد آمد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه