گپ‌وگفتی با محسن صیفی کار، خالق «کوله‌هایی پراز لیمو»

شهدای شاخص همدان همچنان گمنام


زینب زارع چهارمندان
روزنامه نگار
«کوله‌هایی پر از لیمو» عنوان کتاب جدید محسن صیفی‌کار است که به زندگی شهید معلم و سردار علیرضا حاجی بابایی فرمانده محورهای عملیاتی غرب و جنوب می‌پردازد. صیفی‌کار این کتاب را در طول 4 سال به نگارش درآورده  و در طول این سال‌ها با افراد مختلفی به گفت‌و‌گو نشسته است. نتیجه چندسال پژوهش میدانی (سفر به مناطق عملیاتی، ده‌ها مصاحبه با حدود 40 نفر از دوستان، خانواده، همکلاسی‌ها و همرزمان شهید)، تجربیات علمی، پژوهشی و تاریخی نویسنده در حوزه دفاع مقدس استان همدان و حوادث و شخصیت‌های تأثیرگذار به خلق چنین اثری منجر شده است. علیرضا حاجی بابایی معلمی باسواد و عاشق امام و انقلاب بود و بچه‌ها را از صمیم قلب دوست داشت. حوادث انقلاب و درگیری‌های کردستان و جنگ، اما برگ دیگر زندگی این عارف گمنام است. با آغاز جنگ، او سراسیمه به سرپل ذهاب می‌شتابد. در این عرصه نیز چون گذشته لیاقتش بروز می‌کند و خیلی زود فرمانده می‌شود و خیلی زود هم پرواز می‌کند! با صیفی‌کار درباره روند نگارش کتاب به گفت‌وگو نشستیم که حاصل آن پیش رویتان قرار دارد.

​​​​​​​ چه اتفاقی افتاد که درباره شهید علیرضا حاجی‌بابایی کتاب نوشتید؟
در همدان به همراه حمید حسام حلقه‌ای از نویسندگان را تشکیل دادیم و قرار بر این شد زندگینامه 5 شهید شاخص همدان را به رشته تحریر درآوریم. علیرضا حاجی‌بابایی اولین شهید از این پنج شهید بود که نگارش آن به من سپرده شد، البته من بعد از اتمام کتاب «کوله‌هایی پر از لیمو» در حال انجام کار روی زندگینامه سعید اسلامیان یکی از 5 شهید شاخص هستم. درباره شهید علیرضا حاجی‌بابایی پیش از این چند کتاب چاپ شده بود از جمله کتاب «پرواز از پنجره جنوبی» اثر محمد رضوی که جمع‌آوری از کتب دیگر بود. به هر حال پرداختن به سوژه‌هایی که قبلاً درباره آن کار شده کمی دشوار است اما بنا به دلایلی این پیشنهاد را قبول کردم. در میانه راه متوجه شدم که کتابی هم درباره پدر شهید به نام «حاج جلال»  در حال نگارش است که نقاط مشترکی هم با کتاب شهید علیرضا حاجی‌بابایی داشت که کار را باز هم سخت می‌کرد و هماهنگی‌های بیشتری را می‌طلبید.
درباره کتاب بیشتر توضیح دهید.
شهید حاجی‌بابایی در سال 61 و در ابتدای دفاع مقدس شهید شد و به همین دلیل مدت کمی در مناطق جنگی حضور داشت. اگر قرار بود در کتاب فقط به این یک سال و نیم حضور شهید اشاره شود، خلائی در کتاب به وجود می‌آمد. بنابراین برای آشنایی هرچه بیشتر مخاطب با شهید حاجی بابایی از زمان پیش از تولد او آغاز کردیم و در ادامه به تبار شهید و خانواده‌اش، ازدواج پدر و مادرش، جغرافیای انسانی مریانج زادگاه شهید و حوادثی که برای او در زادگاهش رخ می‌دهد، پرداختیم. مصاحبه‌های زیادی با دوستان، همرزمان و همکلاسی‌های شهید انجام شد البته برادر شهید دکتر حمیدرضا حاجی‌بابایی نیز مصاحبه‌هایی انجام داده بود که از آنها هم استفاده کردم. موضوع دیگری که در نگارش کتاب بسیار به من کمک کرد اشراف اطلاعاتی‌ام به حوادث دهه 50 و 60 در سال‌های انقلاب و جنگ بود. من از سال 59 و 60 در عرصه پژوهش و کتاب فعال بودم و توانستم با بهره‌گیری از همین اطلاعات، اتفاقات و رویدادهای زندگی شهید را مکتوب کنم. از آن جا که خودم هم رزمنده هستم برای یادآوری و نگارش دقیق خاطرات به مناطق جنگی، زادگاه شهید و هر جا که ردپایی از شهید بود سفر کردم.
کتاب از زبان چه کسی روایت می‌شود؟
فکر می‌کنم اتفاق جدیدی در این کتاب رخ داده است و طرحی نو درانداخته‌ایم. طرح این بود «شهید به روایت شهید»؛ یعنی هرچه از آن عزیز باقی مانده  یا گفته شده همه در ضمیر «من او» ریخته شده و در قالب اول شخص مو به مو و قدم به قدم روایت شده است. درست مثل اینکه در مقابل راوی نشسته  و دکمه ضبط صوت را زده باشی و تند تند گفته‌های او را یادداشت کنی. این یعنی دیدن و شنیدن و خواندن آن شهید.
کمی درباره شهید بگویید.
شهید حاجی بابایی از نظر فکری و فنی انسانی برجسته بود که درجات مدیریتی و نظامی را بسرعت پشت سر گذاشت. او مسئول جبهه میانی سرپل ذهاب بود و فرماندهی سه گردان استان همدان در عملیات رمضان را بر عهده داشت. او به محض ورود به عملیات رمضان، شهید می‌شود و بخش‌های حساس عملیات را نمی‌بیند. علیرضا انسانی عارف مسلک، مخلص، متواضع و مدیر بود. بخش دیگر خاطرات به دوره معلمی شهید برمی‌گردد. علیرضا به معلمی علاقه داشت و بعد از سربازی به‌عنوان سرباز معلم در آموزش و پرورش در یکی از روستاهای آذربایجان شرقی مشغول شد و سپس در اسدآباد و مریانج به تدریس پرداخت که مسائل انقلاب و جنگ پیش آمد.
به نظر شما بخش جالب کتاب کجاست؟
من خودم معلم هستم به همین دلیل خاطرات معلمی علیرضا را بیشتر می‌پسندم. شهید علیرضا به تنهایی یک مدرسه را اداره می‌کرد. مدیر بود، ناظم بود، معلم هم بود. بشدت در روستاهایی که تدریس می‌کرد محبوب بود تا جایی که در یکی از روستاها کدخدا می‌خواسته برای او زن بگیرد تا در روستا بماند.
شما در این کتاب نه تنها به شهید حاجی‌بابایی بلکه به چند شهید دیگر هم پرداخته‌اید.
محور اصلی کتاب خود علیرضا حاجی‌بابایی است. با توجه به اینکه استان همدان شهدای بسیار بزرگ و البته گمنامی دارد، سعی کردم از آنها هم در کتاب نام ببرم که فکر می‌کنم تعداد آنها به 10 نفر می‌رسد. از جمله این شهدا اکبر یارمحمدی، حسین همدانی، محمود شهبازی، ابوالقاسم حاجی‌بابایی و اسماعیل شکری موحد هستند که علیرضا درباره آنها صحبت می‌کند، البته شهدای دیگری هم هستند که هنوز بخوبی معرفی نشده‌اند. برای نمونه شهید محمود شهبازی که البته همدانی نیست اما عمر عملیاتی و نظامی‌اش را در همدان گذرانده است. او در عملیات فتح‌المبین معاون حاج احمد متوسلیان و در بیت‌المقدس مسئول محور بود اما هنوز کتاب پر و پیمانی از او به چاپ نرسیده است یا شهید حبیب‌الله مظاهری یکی از رفقای شهید حاجی‌بابایی. حبیب برای خودش یلی بود. او فرمانده گردان مسلم بن عقیل در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس بوده است. درباره این شهید هم کتاب جامعی منتشر نشده است.
نام کتاب جذاب است، چرا تصمیم گرفتید این اسم را انتخاب کنید؟
خودم هم از نام کتاب لذت بردم و البته بازخورد خوبی هم گرفتم. نام کتاب به یکی از داستان‌های کتاب برمی‌گردد که راوی آن حمید حسام است. در زمان جنگ، مردم، منطقه سر پل ذهاب را تخلیه کرده بودند. در این مناطق باغ‌های لیمو شیرین بسیار زیاد است. وقتی رزمندگان گردان‌های همدان برای شناسایی به این مناطق می‌رفتند، تقی بهمنی فرمانده میانی سرپل ذهاب و دوست علیرضا به رزمندگان می‌گفت هرچقدر می‌خواهید لیمو بخورید اما وقتی کوله‌ها را پر از لیمو می‌کنید دیگر چیزی از آنها برندارید. بهمنی، لیموها را میان مجروحان در بیمارستان‌ها توزیع می‌کرد. عطر لیموی خاصی در این کار انسانی در اوج جنگ پر از دلهره به مشام می‌رسد چه اندازه نگاه یک فرمانده جنگ انسانی است. تقی بهمنی رفاقت ویژه‌ای با شهید حاجی بابایی داشت. آنها در یک شهر به دنیا آمدند، با هم در مناطق جنگی حضور داشتند و هر دو در عملیات رمضان شهید شدند. با اینکه تقی بهمنی پیکری ندارد اما یادواره‌اش در گلزار شهدای مریانج در کنار مزار علیرضاست.
و حرف آخر.
جـــانبـاز جــعفر مظـاهـری ناظر محتوایی این کتاب بود. او دوست نزدیک و معاون شهید علیرضا بوده است. چند روز پیش من کتاب را برای مطالعه برایش ارسال کردم. فردای آن روز ایشان به من زنگ زد و گفت کتاب را خوانده و خیلی هم راضی بود. خدا را شکر فکر می‌کنم کتاب، نمی‌گویم بی‌عیب بلکه کم‌عیب است. از طراح جلد و حروفچین کتاب هم بسیار متشکرم که کار را شکیل تحویل دادند.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7947/18/618591/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها