مشکلات زنان و دختران در روستاهای بم
مامانم را میخواهم شوهر نمیخواهم
ترانه بنی یعقوب
گزارش نویس
«مو نمیخوام عروس بشم، مو فقط میخوام درس بخونم.» دخترک در یکی از روستاهای نزدیک به شهر بم زندگی میکند. 12 ساله است. با همان لهجه غلیظش برایم میگوید که چقدر عاشق مدرسه است و چقدر از ازدواج زودهنگام گریزان. چند روزی ازخودکشیاش با متادون میگذرد. مادر دختر میگوید اگر به بیمارستان نرسیده بود، کارش تمام بود. میگوید دیگرهیچ راهی برای اینکه جلوی عموهایش بایستد برایش نمانده بود.
مسئولان محلی و فعالان حوزه زنان در استان کرمان تلاش میکنند تا داستان خشونت مرگبار دیگری ثبت نشود. میگویند اگر به داد دختر نرسیم ممکن است خبر تلخ دیگری در روزنامهها منتشر شود مگر نه اینکه آن دخترها هم همین قدر بیپناه بودند. همه خبرهای این مدت دوباره توی سرم رژه میرود.
28خرداد ماه بود که ریحانه عامری، دخترجوان کرمانی به دست پدرش به قتل رسید. گفته میشود پدر پیش از این هم سابقه خشونت در خانه را داشته و 3 سال پیش او را جوری کتک زده بود که دست و پای دختر شکسته بود. در نهایت با پرتاب میله آهنی به سر ریحانه، زندگی او پایان یافت. دو حادثه هم به فاصله نزدیکی از این حادثه تلخ رخ داد. دو دختر دیگر هم به قتل رسیدند؛ فاطمه برحی و رومینا اشرفی. فاطمه 19 ساله، 26 خرداد از سوی شوهرش که پسرعموی او هم بود در آبادان به قتل رسید. انگیزه قتل، مسائل ناموسی عنوان شد. قصه رومینای 13 ساله را هم که تقریباً همه میدانند. دختر تالشی اول خرداد ماه امسال قربانی خشم پدر شد. پدر زمانی که دختر در خواب بود با داس گلوی او را برید تا به خیال خودش آبروی رفتهاش را بازگرداند. دختر با مردی 29 ساله از خانه فرار کرده بود و همین هم علت مرگش شد.
برگردیم به داستان دخترک بمی که خانوادهاش از ما میخواهند اسمی از آنها و روستایشان در این گزارش نیاوریم، اما حواسمان به آنها باشد. حواس بهزیستی، کلانتری و هرجا تا بزرگترها دوباره دست روی دختر بلند نکنند. دختری که تنها خواستهاش ادامه تحصیل است.عموها یک بار توی کلانتری تعهد دادهاند کاری به آنها نداشته باشند و بگذارند دخترک درسش را بخواند، اما معمولاً خیلی زود قول و قرارها یادشان میرود.
پدر دختر نه سالی است فوت کرده و حالا عموهای دختر خودشان را سرپرست قانونیاش میدانند. میگویند در منطقهشان رسم نیست از دختر نظرش را درباره ازدواج بپرسند. به قول معروف خودشان میبرند و میدوزند. همین چند روز قبل تا سر حد مرگ کتکش زدند که راضی به ازدواج شود: «به زور میگویند باید عروس بشی. خواستگارم چوپانه عین شوهر خواهرم. هرشغلی هم که داشت دوست ندارم عروس بشم. مدرسه را دوست دارم.» عاشق ریاضی است و با اینکه فاصله مدرسه تا روستایشان زیاد است با راه و مسافت زیاد مشکلی ندارد. تصویر دخترک با آن لباس صورتی روی تخت بیمارستان یادم میآید. میپرسم چرا این کار را کردی؟ با خجالت زیاد میگوید: «مو نمی خوام عروس بشم همین.»
خواهرش را هم در 14 سالگی شوهر دادند و الان سالی یک بار پیششان میآید، شوهرش چوپان است. دخترک حالا فرزندی یک سال و نیمه دارد: «نمیخوام از مامانم دور شم نمیخوام، فقط میخوام بمونم و درس بخونم. کلاس ششم میرم.»
مادر دخترک با گریه حرف میزند. مدام التماس میکند، حرف هایش را به همه بگویم. سه فرزند دارد. دختر اولش را که در کودکی شوهر داد انگار تکهای از وجودش را کندند.
«خانم بچه بود با یکی از فامیلها ازدواج کرد. من بابت عروس کردن این دختر چقدر عذاب وجدان دارم به زور ازدواج کرد. الان هم در یک روستایی نزدیک جیرفت زندگی میکند، اصلاً خبرش را هم نداریم. همهاش میگم آن دنیا میافتم توی آتش جهنم. شوهرش 28 ساله است. شهر ماهان چوپانی میکنه. همیشه به برادر شوهرهایم میگم چرا با بچهها این طوری رفتار میکنین. الان هم سر همین موضوع عموهایش کتکش میزنند برای اینکه راضی به ازدواج شود. گفت خودم را میکشم که دیگر از این اتفاقها نیفته. خودم بچهام را بردم بیمارستان به من گفت مامان بگذار من یه کم بزرگ بشم. بدونم شوهر چی هست، بچه چی هست. 18 سالم که شد اون موقع شوهر کنم.»
یاد سهیلا میافتم که به کمک خیران از ازدواج در 8 سالگی نجات یافت. دخترک 8 ساله افغان در یکی از کورههای آجرپزی قیام دشت زندگی میکند. سهیلا وقتی 5 ساله بود، پدرش قرار ازدواجش را گذاشت. برای نجات از یک گرفتاری بزرگ 20میلیون شیربها گرفت و قول دخترش را داد برای زندگی با پسر یکی از بستگان. پسر 11سالهای که در همان کوره کارگری میکند. بعد از چاپ گزارش نیکوکاران پیشقدم شدند و در تماس با ما گفتند که زندگی دخترک را تغییر خواهند داد. آیا زندگی دخترک اهل بم هم تغییر خواهد کرد؟
ناخودآگاه تصویر رعنا جلوی چشمانم میآید. رعنا با صورت سوختهاش. شش سال پیش همراه مادرش سمیه قربانی اسیدپاشی شدند. سمیه مادر رعنا 6 سال پیش به خاطر گسترش عفونت ریه ناشی از اسیدپاشی درگذشت. ۴ سال سخت بعد از حادثه را تاب آورد و در نهایت تسلیم آن همه درد و رنج شد. رعنا ماند با چشمی که نداشت و سر و صورتی که اسید بر آنها آثاری پاک نشدنی گذاشته. رعنا و نازنین خواهرش هم در روستای همت آباد در نزدیکی بم زندگی میکنند. راستی رعنا و نازنین چه میکنند؟ آیا اگر کسی سراغشان میرفت آیا اگر این طور رها نمیشدند این اتفاق برایشان میافتاد؟
طیبه عباسلو، مدیر دفتر تسهیلگری و توسعه محلی که در یکی از حاشیههای شهر کرمان واقع شده وضعیت دخترک را پیگیری میکند: «پدر بزرگ و عمو اکنون خود را ولی قهری دختر میدانند. من با مادر و دختر صحبت کردم که اگر باز هم آزار و اذیت دیدند به ما اطلاع دهند تا از طریق اورژانس اجتماعی مداخله کنیم. متأسفانه خیلی از ساکنان آنجا از وجود اورژانس اجتماعی و دیگر کمک ها بیخبرند. من بهعنوان یک فعال حوزه زنان در این مسأله مداخله کردم تا خدای نکرده ریحانه دیگری سرخط خبرها نشود. ازدواج کودکان در شهرهای دورافتاده استان هم خیلی رواج دارد. در شهرستان بم هم ازدواج اجباری دختران رایج است و خانوادهها هنوز برای بچهها تصمیم میگیرند که در چه سنی و با چه کسی ازدواج کنند و همینها باعث تولید خشونت میشود.»
او درباره مسائل شهرستانهای دورافتاده استان کرمان برایم بیشتر میگوید: «شهرهای جنوبی و شرقی استان کرمان که به سیستان و بلوچستان نزدیک اند خیلی تحت تأثیر فرهنگ آن منطقهاند. از آنجا که در آن مناطق ازدواج زودهنگام رواج دارد. این فرهنگ دقیقاً به این منطقه هم رسیده و از آنجا که تعصبهای جنسیتی هم در این مناطق پررنگ است زن را جنس دوم میدانند. دقیقاً این تفکر در اینجا هم رواج یافته. در مدرسه، خانواده و جامعه به زنان اجازه فکر کردن داده نمیشود.»
بهگفته او کرمان دوازده منطقه حاشیهای دارد و هرکدام از این حاشیهها مسائل و مشکلات متفاوتی دارند. مثلاً در حاشیه شمالی کرمان خرده فروشی مواد مخدر، مشروب و پایین آمدن سن مصرف مطرح است اما در حوزه خانواده و حوزه زنان مهمترین مشکل مسأله طلاق عاطفی است. چون اینجا زنان کمتر تن به طلاق رسمی میدهند. طلاق اصلاً به لحاظ فرهنگی پذیرفته نیست و برخی زنان نمیدانند برای طلاق رسمی چطور اقدام کنند. حتی درگیریهای زیادی بین زوجین در کلانتریها گزارش میشود اما طلاق رسمی کمتر اتفاق میافتد. اما در حاشیه جنوبی عکس این اتفاق ها میافتد و مسائل متفاوتی دارند مثل کارتن خوابی، روسپی گری و دختران فراری یعنی حاشیهها هم مسائل متفاوتی دارند.
سهیلا توانست لباس عروسی را از تن در بیاورد و کوله مدرسه بردارد همان آرزویی که دخترک و مادرش دارند، اینکه دختر بتواند بیدردسر به درسش ادامه دهد و روزی که برایش مناسب است به ازدواج فکر کند.