مصیر بی«سایه»گی
وقتی شاعر میمیرد، زبان عزادار میشود
دکتر رضا داوری اردکانی
رئیس فرهنگستان علوم
19 مرداد ماه، شاعر بزرگ معاصر، هوشنگ ابتهاج متخلص به ه.الف سایه در سن ۹۵ سالگی چشم از جهان فروبست و مهر ختم بر گنجینه سخن گرانبهای خود نهاد.
شاعر کیست و چه میکند؟ مردم پاسخ این پرسش را میدانند اما همه همیشه نمیتوانند آن را بیان کنند. شاعران اگر در زمره عزیزترین کسان در نزد مردمانند از آن روست که گشایندگان افق زندگی و پیامآوران مهر و دوستیاند و اگر آنها نبودند شاید مردم دوران ظلمت زمانه را تاب نمیآوردند و از این روست که همه در مرگ شاعر عزا و ماتم میگیرند.
عصر ما هر چه بود و هر چه هست، از بعضی برکات بیبهره نبود. نسل ما از این بخت برخوردار بود که در دوران درخشش شعر فارسی بسر برد. این دوران را اگر نتوان در عرض چهار قرن دوران اول شعر فارسی قرار داد، مسلماً در قیاس با دوران ششصد ساله بعد از حافظ تا زمان مشروطیت، دوران آبرومندی سخن و شعر فارسی است و به این جهت این نسل باید راضی و خرسند باشد که در سختیها و تلخیها و شکستها، شاعران را همراه خود میدیده و میتوانسته است در پناه شعرشان آرامشی بیابد.
ما امروز در عزا و ماتم مرگ شاعری نشستهایم که در زمره بزرگترین سخنسرایان زمان و شاید سرآمد غزلسرایان بود، هرچند که او خود به شهریار ارادت میورزید و برای او در غزلسرایی مقام ممتاز قائل بود، اما درست آن است که ابتهاج بیش از استاد خود، غزل را با زندگی مردمان پیوند داده است.
ابتهاج شاعر مردم بود. مقصود این نیست که او شعر سیاسی میگفت. شاعر میتواند به یک ایدئولوژی تعلق عادی و رسمی داشته باشد اما شعر، امری ورای ایدئولوژی است و از جای دیگر میآید.
شعر شاعر زبان مردم است. وقتی شاعر میمیرد، زبان عزادار میشود. پس امروز یکی از روزهای عزای زبان فارسی است. ضایعه درگذشت این شاعر را به همه اصحاب زبان و ادب فارسی در سراسر روی زمین تسلیت میگویم. دریغا که از این پس شاعر دیگر با ما سخن نمیگوید اما گنجینه گرانبهای سخن او میماند و مایه قرار و آرامش مردم این زمان و نسلهای آینده خواهد بود.
رحمت بیپایان خدای بزرگ نصیب او باد که شعر و سخن اش، سخن رحمت و مهربانی بود.
مهارت اشتغال در رشته علومسیاسی
مشقهای بیسرانجام
فارغالتحصیل علومسیاسی قرار است چه کارکردی در «ساخت اجتماعی» داشته باشد؟
دکتر ابراهیم متقی
استاد علومسیاسی دانشگاه تهران
سال 56 در رشته علومسیاسی دانشگاه تهران قبول شدم. آن زمان، برخی از اطرافیانم در مورد این رشته، تلقی و نگاه مثبت نداشتند و پیوسته به این گزاره ارجاع میدادند که فارغالتحصیلان این رشته حتی با مدارج بالای تحصیلی هم نمیتوانند شغلی برای خود دست و پا کنند. به تعبیر آکادمیک، فارغالتحصیلان رشته علومسیاسی نمیتوانند اثرگذاری اجتماعی داشته باشند.بهرغم اظهارنظرهای منفی که در مورد رشته علومسیاسی طرح میشد، من هیچگاه این سخنان را جدی نگرفتم؛ چراکه اعتقاد داشتم سیاست «علم قدرت» است و قدرت محور اصلی تعیین فرایندهای کنش رفتاری زمامداران است؛ چراکه «سیاست» به معنای چگونگی بهرهگیری از پول، ارتباطات و شبکه برای قدرت است.به خاطر دارم آن زمان بحثها و کتابهای «اصول لنینیسم»، «ماتریالیسم دیالکتیکی»، «ماتریالیسم تاریخی» و «کمونیسم» در دسترس دانشجویان قرار داشت و بهصورت پنهانی، این مباحث خوانده میشد. اما پرسش اصلی این بود که دانشجویان از خواندن این کتابها چه میخواستند؟ بهدنبال بهدست آوردن چه چیزی بودند؟ اساساً فارغالتحصیل علومسیاسی قرار است چه کارکرد مشخصی در «ساخت اجتماعی» داشته باشد؟واقعیت این است که من عملکرد دانشگاه امام صادق(ع) را در حوزه سیاست و رشته علومسیاسی حرفهایتر میبینم. به این دلیل که تمام آن آموزههای موریس دوورژه، دانشمند سیاسی و سیاستمدار فرانسوی، در رابطه با «پول»، «ارتباطات» و «شبکه» را دارد. علاوهبر آن، قالبهای هنجاری هم دارد.مباحثی که در رشته علومسیاسی امروز در دانشگاهها ارائه میشود بشدت انتزاعی است، دانشجویان از کلاسها بیگانه هستند. به عبارت دیگر، علومسیاسی رشتهای کاربردی نیست. اما رشته علومسیاسی در دانشگاه امام صادق(ع) وضعیت دیگری دارد؛ دانشجو از کاری که میخواهد انجام دهد و اثرگذاری که باید داشته باشد، آگاه است. حال این پرسش مطرح میشود که مگر دانشگاه امام صادق(ع) چه نگاهی را پیگیری میکند که دانشگاههای دیگر آن را رها کردهاند؟ در اینجا 5 نکته قابل ذکر است:
1 نخستین نکتهای که دانشجوی علومسیاسی باید یاد بگیرد، این است که حوزه آموزشی باید تابعی از نیازهای کارکردی کشور باشد. باید این احساس را داشته باشد که متناسب با ساخت سیاسی کشور، بیاموزد. واقعیت این است که ما این شیوه تدریس را در دوران قبل داشتیم؛ «حزب ایران نوین» و «مدرسه علوم سیاسی» بر اساس چنین نظم و نگرشی به تربیت دانشجویان بسیاری پرداخت که خیلی از استادان امروز ما، برآمده از همان مکتب هستند و بعد از انقلاب فرهنگی، فارغالتحصیلان آن بین دانشگاههای مختلف توزیع شدند. بخش عمدهای از این افراد در دوران بعد از انقلاب وارد وزارت کشور شدند. نکتهای که وجود دارد این است که ذهن دانشجوی علوم سیاسی نباید «نسبت به خودش»، «نسبت به استادش» و «نسبت به کلاسهایش» بیگانه باشد. دانشجوی پزشکی وقتی به سر کلاس میرود؛ میداند کلاس بعدی چه بخشی از نیازهای او را تأمین میکند. دانشجوی مهندسی یک درک سیستماتیک دارد؛ میداند که قرار است در یک پروژه عمرانی چه نقشی را ایفا کند و چه عملکردی داشته باشد، اما دانشجوی علومسیاسی از چنین خودآگاهی برخوردار نیست و دلیل آن هم این است که تدریس علومسیاسی در ایران ماهیت کاربردی(فانکشنال) و روشمند(سیستماتیک) ندارد.
2 نکته دیگر به این پرسش برمیگردد که ما در کدام کتاب درسی علومسیاسی، «ایران» را برجسته کردهایم؟ یکی از کمبودهای رشته علومسیاسی «نگاه بومی» است. ذات علومسیاسی هنجاری است. ما میخواهیم اینگونه نشان دهیم که علومسیاسی بیطرف است؛ اما علومسیاسی همانند علوم پوزیتیویستی نیست. اگر قالبهای «هنجاری»، «بومی» و «ساختاری» را از آن بگیریم، اهالی علومسیاسی را در یک وضعیت بیگانگی قرار دادهایم.
3 دانشجوی علومسیاسی در دوره لیسانس، باید بداند که خود را با کدام سازمان تعریف کند؛ سازمانی که کار سیاسی انجام میدهد یا سازمانی که کار فرهنگی و بینالمللی را در دستور کار دارد. بخش عمده دانشجویانی که دانشگاه وزارت خارجه جذب میکند، اغلب موفق میشوند؛ چون میدانند خودشان را برای کجا آماده میکنند و آن سازمان چه نیازها و شکلبندیهای رفتاری دارد. بنابراین، بحث اصلی این است که دانشجوی علومسیاسی ما باید درک دقیقی از شکلبندیهای ساختاری و سازمانی داشته باشد. به این ترتیب نگاه «بومی»، «سازمانی» و «هنجاری» عناصر اصلی است که یک دانشجوی علومسیاسی باید داشته باشد و این نگرش را استادان علومسیاسی باید به دانشجو تزریق کنند.
4 پرسشی که باید در برابر خود قرار دهیم این است: واحدهایی که دانشجویان علومسیاسی ما میگذرانند چه مطلوبیتی دارد؟ آیا دانشجویان ما را ژورنالیست یا دیپلمات میکند؟ آیا دانشجویان ما را در وضعیتی قرار میدهد که بتوانند کار بنیادین انجام دهند؟ امروز سازمانهای دفاعی، امنیتی و قضایی و سیاسی همه در یک وضعیت نسبتاً خودکفا قرار دارند، همه معاونت آموزش و پژوهش دارند، همه برای خود نیرو استخدام میکنند. نتیجه این میشود که بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای مادر در وضعیت بیکاری قرار میگیرند.
5 نکته دیگر اینکه مادامی که دانشجویان علومسیاسی، سه مؤلفه «خودآگاهی علمی»، «بومینگری» و «اثرگذاری سازمانی» را محل توجه نداشته باشند، چارهای ندارند جز اینکه خود را در فضایی بینالمللی تعریف کنند.چالش اصلی دانشجویان علومسیاسی و حرفه علومسیاسی این است که کاربردی نیست؛ دانشجو نمیداند کیست؛ چه باید بکند و اگر اقدامی انجام دهد چه نتیجهای را در آینده بهدست خواهد آورد. دانشجویان قبلی ما، دانشجویان جدیتری بودند که حین تحصیل کار ژورنالیستی میکردند یا عضو حزبهای مختلف میشدند. آنان راهشان را پیدا کردنده بودند؛ چون اندیشهای کاربردی داشتند.در فضای فعلی، به نظر میرسد مقصر اصلی، ما معلمان هستیم؛ وقتی دانشجو به دست ما سپرده میشود، باید این «درک»، «بینش» و «خودآگاهی» را به او ارائه کنیم؛ چرا که در برابر آن دانشجو مسئول هستیم و مسئولیت ما در برابر دانشجوی مقطع لیسانس، فوقلیسانس و دکتری متفاوت است. ما پیوسته باید خود را در برابر این پرسش قرار دهیم که چقدر توانستهایم کارهایمان را علمی کنیم؟ و چقدر علممان را سازمانی کردهایم؟
*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر ابراهیم متقی در نشست «بررسی مهارت اشتغال در رشته علومسیاسی» است که به همت خانه اندیشمندان علومانسانی و انجمن علومسیاسی برگزار شد.
«قطر» چطور توانست میزبانی جام جهانی فوتبال 2022 را به دست آورد؟
رهاورد پروژه «مشروعیت ثانویه»
استراتژی که قطر برای خروج از بحران هویتش به کار بست
دکتر مختار شیخحسینی
استاد علوم سیاسی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی
در گفتار پیشرو به بررسی «ابعاد هویتی و فرهنگی جام جهانی فوتبال در قطر» خواهیم پرداخت با مداقه در این پرسشها که چرا قطر توانست میزبانی جام جهانی فوتبال 2022 را از آن خود کند؟ و در این زمینه چطور توانست از کشورهایی پیش بگیرد که از سابقه تمدنی، فرهنگی، تاریخی و ملی بیشتر و غنیتری برخوردار بودند؟
نسلی که از بحران هویت رنج میبرد
«هویت» یا «بحران هویت» در جهان عرب، یک مسأله دامنهدار است. در واقع، جهان عرب با حمله ناپلئون به مصر با جهان جدیدی آشنا شد. نفس این آشنایی، پیامدهای فرهنگی و اجتماعی بسیاری برایش داشت؛ بدین معنا که بتدریج «انسانِ مسلمانِ عرب» با مسائلی مواجه شد که تا پیش از این، آن را لمس نکرده بود. ورود رقیب تمدنی به جهان عرب و جهان اسلام، در دو ساحت ظهور و بروز جدی یافت؛ نخست، در ساحت سخت و فیزیکال که منجر به استعمار جهان عرب در قرنهای 18، 19 و 20 شد. (قطر در سال 1971 استقلال یافت).
دوم، در ساحت اندیشه و پیامدهای فکری و فرهنگی آن که به بهمریختن ذهنیت انسان عرب منجر شد و طی آن با «بحران دوگانهها» مواجه شدند؛ از جمله اینکه در دوگانه دولت ملی و دولت اسلامیِ جهانی، کجا باید قرار بگیرند؟ چون انسان مسلمان در پیشینه تاریخی خود این جنس پرسشها را تجربه نکرده بود، خود را نسبت به رقیب غربی در موضع ضعف میدید.در این فضا، برای انسانِ مسلمان عرب، این پرسش اساسی شکل گرفت که چرا پیوسته شکست میخورد؟ و چرا «دیگری» (غرب) در یک مدار صعود، روز به روز بیشتر پیش میرود و وقتی این موضع ضعف را با پیشینه تمدنی گذشته خود مقایسه میکرد، حس عقبماندگی در او برجسته میشد. اساساً، پرسش از چرایی عقبماندگی منجر به طرح «بحران هویت در جهان عرب» شد.
کاربست پروژهای برای توسعه پایدار
حضرت امیرالمؤمنین(ع) سه مؤلفه اساسی را در پیدایش بحران هویت در یک جامعه طرح میکنند و معتقدند اگر کسی بداند که در چه نسبتی با گذشتهاش قرار دارد و چه درکی از وضع موجودش و چه چشماندازی برای آینده دارد، از هویتمندی متقنی بهرهمند است. اما اگر انسان، سازمان، حزب یا ملتی نتواند با این سهگانه یعنی «گذشته»، «حال» و «آینده» خود نسبت برقرار کند و صاحب یک چشمانداز شفاف و روشن نباشد، از بحران هویت رنج برده و با یکسری حوادث و پیامدها مواجه خواهد شد.بر این اساس، جهانِ عرب، بحران هویت را برای خود تثبیت شده میدید و در این راستا، تلاشهایی را صورت داد و پروژههای فکری را تعریف کرد و کوشید تا به این واسطه، نسبتاش را با سهگانه «گذشته»، «حال» و «آینده» تعریف کند و در این مسیر از یکسری پروژههای فکری اعم از تجددگرایانه، سلفی، اصلاحی و رویکرد نوگرایانه بهره گرفت. اما هیچ کدام از این پروژهها برایشان راه به جایی نمیبرد.
وقتی این پروژهها افول میکنند، مدلهای جدید شکل میگیرد و یکی از جدیترین آنها، مدل «مشروعیت ثانویه» است که این روزها در کشورهایی همچون امارات و قطر به کار گرفته شده است. بر اساس این مدل، بدون داشتن قصد توجیه مخاطب و اثبات حقانیت و مشروعیت خود، به دنبال این هستند که به تمام نیاز شهروندان خود در لحظه پاسخ دهند.حال قطر با کاربست پروژه «مشروعیت ثانویه» چه هدفی را دنبال میکند؟ واقعیت این است که ما در مورد کشوری صحبت میکنیم که در نظام بینالملل در جایگاهی «ذرهای» قرار میگیرد؛ نزدیک سه میلیون نفر جمعیت دارد و از نظر درآمد سرانه، چهارمین کشور قدرتمند دنیا است و سومین رتبه برتر شاخص توسعه انسانی در جهان عرب را دارا است.قطر میداند گذشته ندارد اما میخواهد آینده داشته باشد. او میخواهد مدلی از «توسعه پایدار» ارائه کند و در این مسیر چند راهبرد استراتژیک را در دستور کار خود قرار داده است و در پیادهسازی این راهبرد چند گام اساسی را طی کرده است:
1 تلاش برای کسب مرجعیت فکری در افکار عمومی جهان عرب که البته این مهم را با شبکه رسانهای «الجزیره» تحقق بخشیده است و بیتردید اکنون رسانه اول جهان اسلام است و انصافاً موفق هم عمل کرده است.
2 کسب پرستیژ و مطرح شدن در عرصه بینالملل که در تحقق این امر از دو ابزار «سیاسی» و «ورزشی» بهره میگیرد. مقصود از ابزار سیاسی، نقش میانجیگری است که در بحرانها ایفا میکند؛ چرا که قطر به دلیل جمعیت کمی که دارد نمیتواند یک طرف ماجرا باشد و عامل دیگری که نقش میانجیگری برای قطر را قوت میبخشد، برخورداری از امکان مالی در بازسازی بعد از بحران است. در این راستا، قطر نقش میانجیگری را در بحران سودان، لبنان، ایران و امریکا، طالبان و امریکا ایفا کرده است. هزینههایی که در این عرصه میکند، قطعاً از نظر اقتصادی به صرفه نیست اما او از برند «میانجیگری» و فرصت آن استفاده میکند تا خود را در جهان مطرح کند.
3تمرکز بر توسعه انسانی؛ قطر روی انسان سرمایهگذاری میکند و از افکار عمومی عبور میکند و به جهتدهی فکری نخبگان میاندیشد و برای این منظور، مهمترین نخبگان در حوزه عربی را جمع کرده و در دو دهه آینده به «قطب علوم انسانی در جهان اسلام» تبدیل خواهد شد! آنها پروژههایی انجام میدهند که مؤسسات ما توان انجام آن را ندارند. نکتهای که در این میان باید محل تأمل ما باشد، این است که ما در این پروژهها غایب هستیم و از فرصتی که قطر در حوزه علوم انسانی در جهان اسلام ایجاد کرده، استفاده نمیکنیم.
قطر با سرمایهگذاری بر «فکر» و «انسان» میکوشد تا نسلی را که از بحران هویت رنج میبرد در کانالی هویتمند پیش ببرد. جام جهانی فرصت کوتاه مدتی است که قطر را بیشتر بشناسیم.
*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیصشده «ایران» از سخنرانی دکتر مختار شیخحسینی با عنوان «قطر از مرجعیت در افکار عمومی تا مرجعیت در علوم انسانی» است که در همایش «جام جهانی، رقابت هویت و فرهنگها» با همکاری شورای فرهنگ عمومی در محل پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات ارائه شد.
سرنوشت فوتبال
ورزشی که در «صنعت» و «تجارت» هضم شد
دکتر سینا کلهر
دکترای جامعهشناسی فرهنگی و معاون فرهنگی وزارت ورزش
از سال 1970 به بعد، شکلگیری مجموعه مقالات و تحقیقاتی را شاهد هستیم که درخصوص اثرات، پیامدهای اجتماعی و ابعاد مختلف فوتبال انجام شد. چنین تحقیقاتی از سال 2000 به بعد جدیتر شد و در سال 2006 در جامجهانی آلمان اینگونه مطالعات پیرامون فوتبال ظهور چشمگیری پیدا کرد. با تأمل در مجموعه این مطالعات و تحقیقات، دو پارادایم را میتوان از هم تفکیک کرد؛پارادایم نخست، فوتبال را به عنوان «نماد ورزش مدرن» جایگزینی برای خشونتهای آشکار قدیم میداند و از آن تحت عنوان «نمادی از جنگهای دوران گذشته» یاد میکند. در این راستا، تعابیری هم از محققان برجسته وجود دارد؛ به عنوان مثال «نوربرت الیاس» جامعهشناس آلمانی، معتقد است پدیدهای که به عنوان ورزش فوتبال میبینیم جبران خشونتهای فیزیکی است که در گذشته مجاز بوده و امروز پذیرفته نیست. یا مقاله معروفی از «پیر بوردیو» مردمشناس فرانسوی، وجود دارد که ورزش را استفاده مشروع از تن میداند. به نظر میرسد این گفتمان، رویکرد غالب بسیاری از تحقیقات است و وقتی از هویت و نزاع فرهنگها بحث میشود، پارادایم «ورزش؛ جایگزین جنگ»، یا «ورزش؛ جلوهگر خشونتهای گذشته» در پیشفرض تحلیلها برجسته میشود.
چنین تلقی از ورزش به قرن بیستم برمیگردد؛ زمانی که هنوز پارادایم دوم یعنی «اقتصاد ورزش» غلبه چندانی پیدا نکرده بود و آن «تجارت» و «بازرگانی» که پیرامون ورزش، امروزه محقق شده است، وجود نداشت. به عبارت دیگر، ما امروز با یک ورزش مدرن متأخر مواجه هستیم که هم جنبه تجارت و صنعتش قدرتمندتر شده و هم جنبه فراغتی آن برجستهتر است.
اگر این دو پارادایم (پارادایم ورزش جایگزین جنگ و پارادایم اقتصاد ورزش) را در مقابل هم قرار دهیم، بنیادهای تحلیلیمان کاملاً تغییر خواهد کرد. البته اغلب محققان تمایلشان بر این است که پارادایم نخست را انتخاب کنند؛ چرا که استنتاجهای تحلیلی راحتتری برای پیشبردن بحث به همراه دارد. اما واقعیت این است درکی که امروز در جهان و در میان هواداران، فعالان و ورزشکاران رشتههای مختلف و به صورت خاص در ورزش فوتبال در حال جریان است، نشان میدهد که در فوتبال بیش از آنکه جنبههای رقابتی مبتنی بر «هویت» مطرح باشد، نوعی کوشش بینهایت برای کسب «موفقیتهای اقتصادی» وجود دارد. در نتیجه، اساساً آن جنبههای هویتی فوتبال بشدت دچار بحران شده و به محاق رفته است و در جنبهها و سویههای هویتی فوتبال اغراق میشود.
به نظر میرسد که تأکید بر «جنبههای هویتی فوتبال» تنها متعلق به جامعه ایران است و این سویه را نمیتوان عام و جهانشمول دانست. در جهان پیشرفته و توسعهیافته، فوتبال نخست یک «صنعت» است و «اقتصاد» آن اهمیت دارد و در مرتبه بعد یک «حوزه فراغتی» است و جنبههای سرگرمی آن برجسته میشود و در مراتب آخر ممکن است «جنبههای هویتی» هم داشته باشد. شاهد این مدعا، بازیکنان چند تابعیتی و پدیده انتقال و خرید و فروش بازیکنان فوتبال است به گونهای که اگر به ترکیب برخی تیمها همچون تیم ملی فرانسه نگاه کنیم، درمییابیم که بین آنان نسبت قومیتی، هویتی و حتی زبانی وجود ندارد، ولی با این حال، با عنوان «تیم ملی فرانسه» شناخته میشوند و در عمل برایشان موفقیتهای تجاری و مالی اهمیت دارد و برای این منظور، زیر یک پرچم و در یک تیم تلاش میکنند.
بر این اساس باید پرسید که آیا میتوانیم در ورزش از «گذار هویت به تجارت» یا از «گذار هویت به اقتصاد» حرف بزنیم؟ همانند همه حوزههایی که به دلیل حاکمیت سرمایهداری، وجوه هویتی، ارزشی و بنیادی آنها به محاق رفته و وجوه مالی، اقتصادی و درآمدی آنها برجسته شده است؟ در یک کلام، اگر بخواهیم آنچه در دنیای فوتبال اتفاق افتاده را در یک جمله بیان کنیم بیتردید آن جمله «اولویت پیدا کردن کسب درآمد و اهداف تجاری در دنیای فوتبال است.»