
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سود تندروهای داخلی و اپوزیسیون خارجی از افت مشارکت
احسان بداغی
خبرنگار پارلمانی
محمد علی ابطحی، فعال سیاسی اصلاحطلب نه مانند مخالفان دولت معتقد است که نرخ مشارکت در انتخابات پیش رو فرقی با دورههای قبل نخواهد کرد و نه مانند برخی از اصلاحطلبان اعتقاد دارد که در این انتخابات شاهد افت شدید مشارکت هستیم. او میگوید هر چند در شهرهای بزرگ یا حوزههایی که در آبان ماه در آنها شاهد اعتراض بودهایم افت مشارکت قطعی است اما مشارکت در باقی حوزههای انتخابیه این افت را جبران خواهد کرد. اما اینها باعث نمیشود که او نگران این انتخابات نباشد. نگرانی او بابت قدرت گرفتن مجدد جریان تندرو اصولگراست که میگوید پیشتر در دولتهای نهم و دهم و مجالس هفتم تا نهم آزمایش خود را پس دادهاند. او میگوید این جریان الان هم جز تکرار شعارهای همان سالها هیچ برنامه دیگری برای کشور ندارند. آن هم در شرایطی که کار چندانی از دست اصلاحطلبان و اعتدالیون بر نمیآید.
این روزها بهنظر میرسد بخشی از نیروهای سیاسی نگران مشارکت مردم در انتخابات هستند. این نگرانی آیا جدی است و چرا؟ شما خودتان هم این نگرانی را دارید؟
انتخابات مجلس بهلحاظ ساخت و فضایی که دارد از انتخاباتهای دیگر متفاوت است. در شرایط فعلی عمده نگرانیها از مشارکت برای انتخابات پیش رو ناظر به مسائل سیاسی و حوزه سیاسی است که من معتقدم در حوزههای انتخابیه کوچک بروز و نمود چندانی ندارد. چون در آن حوزهها مسائل بومی، قومی و طایفهای یا در سطح مسائل سیاسی یا حتی پر رنگتر از آن دارای تأثیر است. بههمین دلیل معتقدم که در شهرستانها و خصوصاً حوزههای کوچکتر چندان تفاوت مشهود و جدی را در بحث مشارکت با دورههای قبل تجربه نخواهیم کرد. مسأله اصلی ناظر به شهرهای بزرگ است که دقیقاً وضعیتی متفاوت از این دارند. در دورههای قبلی انتخابات هم حتی بر سر ترکیب مجلس اگر تفاوتهایی ایجاد میشد عموماً به بحث تغییر نوع مشارکت در همین شهرهای بزرگ و کلانشهرها بر میگشت تا شهرهای کوچک و شهرستانها. بههرحال دلسوزان هم از مدتها قبل هشدار داده بودند که بیتوجهی به مطالبات مردم تأثیرات خوبی برای انتخابات نخواهد داشت و متأسفانه گوش شنوایی پیدا نشد و بهشکل طبیعی میشد در مقطع تابستان و اوایل پاییز ارزیابی کرد که ما با چالش مشارکت مواجه هستیم. اما مسائل و اتفاقات آبان ماه قضیه را خیلی وخیمتر کرده. در حوزههای انتخابیه کوچکی که شاهد اعتراضات و آن اتفاقات تلخ بودند میشود پیشبینی کرد که اوضاع مشارکت خوب نباشد و حتی مسائل طایفهای و قومی هم نتواند محرک افزایش مشارکت شود. اما باز تأکید میکنم که در باقی حوزههای انتخابیه کوچک که خیلی این اتفاقات را تجربه نکردند، احتمالاً نرخ مشارکت تفاوت چندانی با قبل نداشته باشد. در کل هم معتقدم افت مشارکت با لحاظ این شرایط آنقدر بزرگ نخواهد بود.
ما در سال 90 و 94 برای دو انتخابات مجالس نهم و دهم دو فضای کاملاً متفاوت را تجربه کردیم. شما میگویید افت مشارکت آنقدر عدد بزرگی نیست. با لحاظ سابقه آن دو انتخابات که در دو شرایط سیاسی متفاوت تجربه شدند، فکر میکنید انتخابات امسال بیشتر شبیه کدامیک بشود؟
ببینید ما اصلاً فضای سال 94 را نداریم و در کلانشهرها آنقدر هم نباید منتظر صفهای طولانی آن سال باشیم. اما اگر رقم مشارکت همان دو انتخابات 90 و 94 را نگاه کنید میبینید که حوالی عدد 60 درصد است و آنقدر تفاوت فاحشی ندارد. من فکر میکنم چیزی شبیه انتخابات مجلس نهم را داشته باشیم که در کلانشهرها و جایی که مردم سیاسی تصمیم میگیرند، شور انتخاباتی دیده نشود. البته همان انتخابات مجلس نهم هم تأثیر چندانی در ارکان قدرت در ساختار سیاسی ما نداشت و اینگونه نبود که خلوت بودن صفوف در کلانشهرها باعث تغییر رفتار حاکمیت شود.
یعنی فکر میکنید در سطح حاکمیت نگرانی چندانی از بابت احتمال افت مشارکت وجود ندارد؟
احتمالاً ارزیابی متفاوتی نسبت به ما دارند. حاکمیت قطعاً برای نرخ مشارکت اهمیت قایل است اما من در سطح سیاسی چند گروه را میبینم که از افت مشارکت سود میبرند و خوشحال میشوند. یک مجموعه کسانی هستند که اپوزیسیون خارجی و برانداز محسوب میشوند و دست در دست تحریمکنندگان ایران هستند و ماههاست شعارهایی نظیر «دیگه تمومه ماجرا» و «رأی بیرأی» را تبلیغ میکنند. اینها تصور میکنند آنقدر قدرت دارند که بتوانند یک حرف معناداری را بهدنبال نرخ پایین مشارکت در انتخابات به افکار عمومی تحمیل کنند. تاکتیک آنها هم در طرح مسائلی مثل شعار دیگه تمومه ماجرا یا زدن صندوق رأی در واقع زدن ابعاد اصلاحطلب نظام و ساختار سیاسی است چون میدانند که انسداد در این بخش است که میتواند برای آنها موقعیتسازی کند. یعنی موقعیت وقتی برای آنها فراهم میشود که جامعه داخل ایران مسیر اصلاحات را مسدود بداند. متأسفانه جریان افراطی اصولگرا هم در این قضیه با این جریان به اشتراک عمل رسیدهاند و همین مسیر را میروند؛ یعنی هم در انسداد مسیر اصلاحات و هم خوشنودی از بالا نرفتن نرخ مشارکت در انتخابات یک همگرایی عملیاتی پیدا کردهاند با این گروه اپوزیسیون خارج نشین. کما اینکه جسته و گریخته هم شنیدهایم که برخیها گفتهاند اگر مشارت از یک سطحی بالاتر نرود، جریان خودشان یعنی اصولگرایان افراطی پیروز میدان خواهند شد و این جریان از شور انتخاباتی سودی نخواهد برد.
شما به سطح گروههای سیاسی اشاره کردید. ما در فضای پیشا انتخاباتی کمتر بروزی از شور انتخابات را شاهد هستیم. در پی این وضعیت آیا به نظر شما هیچ نشانهای دال بر اینکه فضای عمومی انتخابات از سوی حاکمیت دچار تغییر معناداری شود، قابل رؤیت است؟ نشانهای که حاکی از آن باشد که در سطح حاکمیت درک متفاوتی از وضعیت جامعه ایجاد شده است.
من خیلی دوست داشتم که چنین نشانههایی را ببینیم و شاهد اعتنای بیشتر به مردم و عدم انکار برخی مطالبات عمومی باشیم. تجربه سیاسی من هم اگر بخواهم واقعبینانه نظر بدهم بر این موضوع گواهی نمیدهد که چنین چیزی بر مدیریت کشور تأثیری بگذارد چون اساساً مدیریت کشور خیلی در اولویتبندی عوامل مؤثر در تصمیمگیریاش موضوع افکارعمومی را در ردههای اصلی قرار نمیدهد و اگر هم افکار عمومی جاهایی اهمیت اصلی را پیدا کرده این وضعیت مقطعی بوده است. در همین حوادث اخیر هم دیدیم که تواناییهای انتظامی و امنیتی از نظر آنها بیشتر تعیینکننده و مؤثر است و بههمین دلیل من پیشبینی نمیکنم که این دفعه شاهد تکرار رفتار متفاوتی باشیم. به خاطر اینکه به هر حال یک بخش متنفذ هم همانطور که گفتم علاقهمندی آنچنانی برای شور انتخاباتی ندارد.
در این فضا بخشی از اصولگرایان خودشان را از قبل پیروز میدان میدانند و حتی جشن پیروزی را هم آغاز کردهاند. با توصیفی که شما داشتید بهنظر میرسد قائل به این هستید که فضا به کام این جریان است. این اعتماد به نفس را شما کاذب یا واقعی میدانید؟
خیلی اعتماد به نفس عجیبی نیست. بههر حال آنها ابزارهای مهمی مانند رسانه، یا آزادی بیان خاص برای طراحی برخی مسائل یا حتی نفوذ در نهادهای مختلف و همراهی این نهادها را دارند. اینها نشانه اعتماد بهنفس به آن معنایی که میشناسیم نیست. اینها یک نوعی غرور از تسلط بر امور و نهادهای مختلف، فارغ از رأی مردم است. یک نوع فخرفروشی سیاسی است که در مقابل رقیب خودشان میگویند شما اگر فکر میکنید مردم را دارید، ما هم اینها را داریم. ما با این ابزارها میتوانیم مردم را از شما دور کنیم اما شما نمیتوانید ابزارهای ما را بگیرید. البته من فکر میکنم هر چند شرایط حکایت از آن دارد که افراطیون دوباره در حال قدرت گرفتن هستند و پیشروی خودشان را آغاز کردهاند اما من موفقیت آینده را برای آنها در سطحی که امروز تبلیغ میکنند، متصور نیستم. یعنی فکر میکنم به چیزی کمتر از آنچه فکرش را میکنند برسند. ضمن اینکه اینها برنامهای هم برای فردای پیروزی احتمالی خود ندارند. یعنی یک برنامه عموماً تخریبی تا انتخابات با هدف پیروزی دارند اما برای بعدش ما میبینیم چیزی نیست و اگر هم هست چیزی شبیه همان راه و رسم آزموده شده دولت احمدینژاد است و حتی شاهد شعار جدید و متفاوتی هم از این گروه نیستیم. بعداً هم البته باید پاسخگو باشند.
درست است؛ این گروه بههر حال بدون کارنامه نیست؛ مجالس هفتم تا نهم، دولتهای نهم و دهم و شهرداری تهران در اختیار همینها بوده. آن کارنامه چقدر حکایت از این میکند که بعداً پاسخگو باشند؟
خب اینها که اساساً در بحث پاسخگویی بهنظر میرسد خیلی جاها اعتقادی هم ندارند. اما مسأله کشور امروز چیزی نیست که اینها در آن زمان درگیرش بودند. مسأله و گره کشور سیاست خارجی است که اتفاقاً اینها در بهترین وضعیت آن را تحویل گرفتند و در بدترین وضعیت آن را تحویل دادند. یعنی این گره خودش حاصل کارنامه همین جریان است. فضای بینالمللی قطعاً استقبال نخواهد کرد از حضور این جریان در قدرت ایران و این جریان هم برای باز کردن این گره اساساً راهکار و برنامهای ندارد به جز تکرار چند تا شعار. آن شعارها شاید سالهای 84 و 85 برای برخی مردم جذاب بود اما امروز دیگر همان کارایی را هم ندارد.
اصولگرایان میانه رو به رهبری علی لاریجانی حضور بسیار کم فروغی در انتخابات پیش رو دارند؟ بهنظر شما نبود این جریان و حاشیه نشین شدن اصولگرایان سنتی میتواند نشانههایی از میدانداری تندروها باشد؟
بله. این بار اصولگرایان میانهرو همانقدر آسیب دیدند که اصلاحطلبان دچار آسیب شدند. بلکه حتی بیشتر. جریان اصلاحطلبی ضربه اصلی را سال 88 خورد و در عین حال یک مجموعه ساکت ولی دارای انسجام و رهبری مشخص است و کم و بیش پایگاه اجتماعی اختصاصی خود را هم دارد. اما جریان اصولگرای میانهرو این را هم ندارند. من البته چندان خطری در حضور افراطیون در ساختارهای قدرت نمیبینم. آنها هرچه بیشتر از این فضاهای آزاد وارد فضاهای محدود و قانونمدار شوند به نظر کشور سود بیشتری میبرد. ببینید آنچه که خطرناک است بیتوجهی مردم نسبت به آینده است نه کم و زیاد شدن وزن افراطیون در نهادهای حکومتی.
اما این کم و زیاد شدن وزن آنها در نا امیدی مردم تأثیر دارد. یعنی این ناامیدی نتیجه همین نوع حضور آنهاست و این یعنی خطر آنها در ساختارهای رسمی از خطرشان در کف خیابان بیشتر است.
تحلیل من این است که این اتفاقات با برنامه در حال رخ دادن است و حتی بخشی از جریان حاکم همچنان حذف اصلاحطلبان را مسأله و اولویت اصلی کشور میدانند.
در این وضعیت اصلاحطلبان چه میتوانند بکنند؟ آیا اساساً کاری از دست آنها با این توصیف شما بر میآید یا خیر؟
مجموعه فشارهایی که در یک دهه اخیر روی اصلاحطلبان بوده در وضعیت امروز آنها بیتأثیر نیست. مثلاً در رشد اصلاحطلبی بدلی، بستن صدای اصلاحطلبی واقعی و هم فعالیت متوازن و بیدغدغه اصلاحطلبان و ارتباطگیری با پایگاه اجتماعیشان. مسأله دیگر هم موضوع دولت است؛ همانطور که اصولگرایان هیچگاه نمیتوانند از زیر بار مسئولیت دولت احمدینژاد شانه خالی کنند، اصلاحطلبان هم نخواهند توانست این کار را با دولت آقای روحانی بکنند. یعنی عملکرد ایشان هر چند به اصلاحطلبی ربط کاملی ندارد اما تأثیر قابل ملاحظهای روی وضعیت اصلاحطلبی خواهد گذاشت.
خب سؤال من این است که در این وضعیت اصلاحطلبی چه کار میتواند بکند؟
ما باید در اصلاحطلبی مسأله اصلاحات را از مسأله احزاب و شخصیتهای اصلاحطلب جدا کنیم. این اولین کاری است که باید بشود. اصلاحطلبی یک راه و روشی است که علیرغم کند بودن، سالمترین راه برای بهبود شرایط است. از نظر من شاید در مقطع کوتاه پیش رو تا انتخابات، جریان اصلاحطلب نتواند خیلی کار جدی انجام دهند و ورق را برگرداند. کاری که باید انجام شود این است که روزنه امید به اصلاحات همچنان باز بماند که کار سختی است.
خبرنگار پارلمانی
محمد علی ابطحی، فعال سیاسی اصلاحطلب نه مانند مخالفان دولت معتقد است که نرخ مشارکت در انتخابات پیش رو فرقی با دورههای قبل نخواهد کرد و نه مانند برخی از اصلاحطلبان اعتقاد دارد که در این انتخابات شاهد افت شدید مشارکت هستیم. او میگوید هر چند در شهرهای بزرگ یا حوزههایی که در آبان ماه در آنها شاهد اعتراض بودهایم افت مشارکت قطعی است اما مشارکت در باقی حوزههای انتخابیه این افت را جبران خواهد کرد. اما اینها باعث نمیشود که او نگران این انتخابات نباشد. نگرانی او بابت قدرت گرفتن مجدد جریان تندرو اصولگراست که میگوید پیشتر در دولتهای نهم و دهم و مجالس هفتم تا نهم آزمایش خود را پس دادهاند. او میگوید این جریان الان هم جز تکرار شعارهای همان سالها هیچ برنامه دیگری برای کشور ندارند. آن هم در شرایطی که کار چندانی از دست اصلاحطلبان و اعتدالیون بر نمیآید.
این روزها بهنظر میرسد بخشی از نیروهای سیاسی نگران مشارکت مردم در انتخابات هستند. این نگرانی آیا جدی است و چرا؟ شما خودتان هم این نگرانی را دارید؟
انتخابات مجلس بهلحاظ ساخت و فضایی که دارد از انتخاباتهای دیگر متفاوت است. در شرایط فعلی عمده نگرانیها از مشارکت برای انتخابات پیش رو ناظر به مسائل سیاسی و حوزه سیاسی است که من معتقدم در حوزههای انتخابیه کوچک بروز و نمود چندانی ندارد. چون در آن حوزهها مسائل بومی، قومی و طایفهای یا در سطح مسائل سیاسی یا حتی پر رنگتر از آن دارای تأثیر است. بههمین دلیل معتقدم که در شهرستانها و خصوصاً حوزههای کوچکتر چندان تفاوت مشهود و جدی را در بحث مشارکت با دورههای قبل تجربه نخواهیم کرد. مسأله اصلی ناظر به شهرهای بزرگ است که دقیقاً وضعیتی متفاوت از این دارند. در دورههای قبلی انتخابات هم حتی بر سر ترکیب مجلس اگر تفاوتهایی ایجاد میشد عموماً به بحث تغییر نوع مشارکت در همین شهرهای بزرگ و کلانشهرها بر میگشت تا شهرهای کوچک و شهرستانها. بههرحال دلسوزان هم از مدتها قبل هشدار داده بودند که بیتوجهی به مطالبات مردم تأثیرات خوبی برای انتخابات نخواهد داشت و متأسفانه گوش شنوایی پیدا نشد و بهشکل طبیعی میشد در مقطع تابستان و اوایل پاییز ارزیابی کرد که ما با چالش مشارکت مواجه هستیم. اما مسائل و اتفاقات آبان ماه قضیه را خیلی وخیمتر کرده. در حوزههای انتخابیه کوچکی که شاهد اعتراضات و آن اتفاقات تلخ بودند میشود پیشبینی کرد که اوضاع مشارکت خوب نباشد و حتی مسائل طایفهای و قومی هم نتواند محرک افزایش مشارکت شود. اما باز تأکید میکنم که در باقی حوزههای انتخابیه کوچک که خیلی این اتفاقات را تجربه نکردند، احتمالاً نرخ مشارکت تفاوت چندانی با قبل نداشته باشد. در کل هم معتقدم افت مشارکت با لحاظ این شرایط آنقدر بزرگ نخواهد بود.
ما در سال 90 و 94 برای دو انتخابات مجالس نهم و دهم دو فضای کاملاً متفاوت را تجربه کردیم. شما میگویید افت مشارکت آنقدر عدد بزرگی نیست. با لحاظ سابقه آن دو انتخابات که در دو شرایط سیاسی متفاوت تجربه شدند، فکر میکنید انتخابات امسال بیشتر شبیه کدامیک بشود؟
ببینید ما اصلاً فضای سال 94 را نداریم و در کلانشهرها آنقدر هم نباید منتظر صفهای طولانی آن سال باشیم. اما اگر رقم مشارکت همان دو انتخابات 90 و 94 را نگاه کنید میبینید که حوالی عدد 60 درصد است و آنقدر تفاوت فاحشی ندارد. من فکر میکنم چیزی شبیه انتخابات مجلس نهم را داشته باشیم که در کلانشهرها و جایی که مردم سیاسی تصمیم میگیرند، شور انتخاباتی دیده نشود. البته همان انتخابات مجلس نهم هم تأثیر چندانی در ارکان قدرت در ساختار سیاسی ما نداشت و اینگونه نبود که خلوت بودن صفوف در کلانشهرها باعث تغییر رفتار حاکمیت شود.
یعنی فکر میکنید در سطح حاکمیت نگرانی چندانی از بابت احتمال افت مشارکت وجود ندارد؟
احتمالاً ارزیابی متفاوتی نسبت به ما دارند. حاکمیت قطعاً برای نرخ مشارکت اهمیت قایل است اما من در سطح سیاسی چند گروه را میبینم که از افت مشارکت سود میبرند و خوشحال میشوند. یک مجموعه کسانی هستند که اپوزیسیون خارجی و برانداز محسوب میشوند و دست در دست تحریمکنندگان ایران هستند و ماههاست شعارهایی نظیر «دیگه تمومه ماجرا» و «رأی بیرأی» را تبلیغ میکنند. اینها تصور میکنند آنقدر قدرت دارند که بتوانند یک حرف معناداری را بهدنبال نرخ پایین مشارکت در انتخابات به افکار عمومی تحمیل کنند. تاکتیک آنها هم در طرح مسائلی مثل شعار دیگه تمومه ماجرا یا زدن صندوق رأی در واقع زدن ابعاد اصلاحطلب نظام و ساختار سیاسی است چون میدانند که انسداد در این بخش است که میتواند برای آنها موقعیتسازی کند. یعنی موقعیت وقتی برای آنها فراهم میشود که جامعه داخل ایران مسیر اصلاحات را مسدود بداند. متأسفانه جریان افراطی اصولگرا هم در این قضیه با این جریان به اشتراک عمل رسیدهاند و همین مسیر را میروند؛ یعنی هم در انسداد مسیر اصلاحات و هم خوشنودی از بالا نرفتن نرخ مشارکت در انتخابات یک همگرایی عملیاتی پیدا کردهاند با این گروه اپوزیسیون خارج نشین. کما اینکه جسته و گریخته هم شنیدهایم که برخیها گفتهاند اگر مشارت از یک سطحی بالاتر نرود، جریان خودشان یعنی اصولگرایان افراطی پیروز میدان خواهند شد و این جریان از شور انتخاباتی سودی نخواهد برد.
شما به سطح گروههای سیاسی اشاره کردید. ما در فضای پیشا انتخاباتی کمتر بروزی از شور انتخابات را شاهد هستیم. در پی این وضعیت آیا به نظر شما هیچ نشانهای دال بر اینکه فضای عمومی انتخابات از سوی حاکمیت دچار تغییر معناداری شود، قابل رؤیت است؟ نشانهای که حاکی از آن باشد که در سطح حاکمیت درک متفاوتی از وضعیت جامعه ایجاد شده است.
من خیلی دوست داشتم که چنین نشانههایی را ببینیم و شاهد اعتنای بیشتر به مردم و عدم انکار برخی مطالبات عمومی باشیم. تجربه سیاسی من هم اگر بخواهم واقعبینانه نظر بدهم بر این موضوع گواهی نمیدهد که چنین چیزی بر مدیریت کشور تأثیری بگذارد چون اساساً مدیریت کشور خیلی در اولویتبندی عوامل مؤثر در تصمیمگیریاش موضوع افکارعمومی را در ردههای اصلی قرار نمیدهد و اگر هم افکار عمومی جاهایی اهمیت اصلی را پیدا کرده این وضعیت مقطعی بوده است. در همین حوادث اخیر هم دیدیم که تواناییهای انتظامی و امنیتی از نظر آنها بیشتر تعیینکننده و مؤثر است و بههمین دلیل من پیشبینی نمیکنم که این دفعه شاهد تکرار رفتار متفاوتی باشیم. به خاطر اینکه به هر حال یک بخش متنفذ هم همانطور که گفتم علاقهمندی آنچنانی برای شور انتخاباتی ندارد.
در این فضا بخشی از اصولگرایان خودشان را از قبل پیروز میدان میدانند و حتی جشن پیروزی را هم آغاز کردهاند. با توصیفی که شما داشتید بهنظر میرسد قائل به این هستید که فضا به کام این جریان است. این اعتماد به نفس را شما کاذب یا واقعی میدانید؟
خیلی اعتماد به نفس عجیبی نیست. بههر حال آنها ابزارهای مهمی مانند رسانه، یا آزادی بیان خاص برای طراحی برخی مسائل یا حتی نفوذ در نهادهای مختلف و همراهی این نهادها را دارند. اینها نشانه اعتماد بهنفس به آن معنایی که میشناسیم نیست. اینها یک نوعی غرور از تسلط بر امور و نهادهای مختلف، فارغ از رأی مردم است. یک نوع فخرفروشی سیاسی است که در مقابل رقیب خودشان میگویند شما اگر فکر میکنید مردم را دارید، ما هم اینها را داریم. ما با این ابزارها میتوانیم مردم را از شما دور کنیم اما شما نمیتوانید ابزارهای ما را بگیرید. البته من فکر میکنم هر چند شرایط حکایت از آن دارد که افراطیون دوباره در حال قدرت گرفتن هستند و پیشروی خودشان را آغاز کردهاند اما من موفقیت آینده را برای آنها در سطحی که امروز تبلیغ میکنند، متصور نیستم. یعنی فکر میکنم به چیزی کمتر از آنچه فکرش را میکنند برسند. ضمن اینکه اینها برنامهای هم برای فردای پیروزی احتمالی خود ندارند. یعنی یک برنامه عموماً تخریبی تا انتخابات با هدف پیروزی دارند اما برای بعدش ما میبینیم چیزی نیست و اگر هم هست چیزی شبیه همان راه و رسم آزموده شده دولت احمدینژاد است و حتی شاهد شعار جدید و متفاوتی هم از این گروه نیستیم. بعداً هم البته باید پاسخگو باشند.
درست است؛ این گروه بههر حال بدون کارنامه نیست؛ مجالس هفتم تا نهم، دولتهای نهم و دهم و شهرداری تهران در اختیار همینها بوده. آن کارنامه چقدر حکایت از این میکند که بعداً پاسخگو باشند؟
خب اینها که اساساً در بحث پاسخگویی بهنظر میرسد خیلی جاها اعتقادی هم ندارند. اما مسأله کشور امروز چیزی نیست که اینها در آن زمان درگیرش بودند. مسأله و گره کشور سیاست خارجی است که اتفاقاً اینها در بهترین وضعیت آن را تحویل گرفتند و در بدترین وضعیت آن را تحویل دادند. یعنی این گره خودش حاصل کارنامه همین جریان است. فضای بینالمللی قطعاً استقبال نخواهد کرد از حضور این جریان در قدرت ایران و این جریان هم برای باز کردن این گره اساساً راهکار و برنامهای ندارد به جز تکرار چند تا شعار. آن شعارها شاید سالهای 84 و 85 برای برخی مردم جذاب بود اما امروز دیگر همان کارایی را هم ندارد.
اصولگرایان میانه رو به رهبری علی لاریجانی حضور بسیار کم فروغی در انتخابات پیش رو دارند؟ بهنظر شما نبود این جریان و حاشیه نشین شدن اصولگرایان سنتی میتواند نشانههایی از میدانداری تندروها باشد؟
بله. این بار اصولگرایان میانهرو همانقدر آسیب دیدند که اصلاحطلبان دچار آسیب شدند. بلکه حتی بیشتر. جریان اصلاحطلبی ضربه اصلی را سال 88 خورد و در عین حال یک مجموعه ساکت ولی دارای انسجام و رهبری مشخص است و کم و بیش پایگاه اجتماعی اختصاصی خود را هم دارد. اما جریان اصولگرای میانهرو این را هم ندارند. من البته چندان خطری در حضور افراطیون در ساختارهای قدرت نمیبینم. آنها هرچه بیشتر از این فضاهای آزاد وارد فضاهای محدود و قانونمدار شوند به نظر کشور سود بیشتری میبرد. ببینید آنچه که خطرناک است بیتوجهی مردم نسبت به آینده است نه کم و زیاد شدن وزن افراطیون در نهادهای حکومتی.
اما این کم و زیاد شدن وزن آنها در نا امیدی مردم تأثیر دارد. یعنی این ناامیدی نتیجه همین نوع حضور آنهاست و این یعنی خطر آنها در ساختارهای رسمی از خطرشان در کف خیابان بیشتر است.
تحلیل من این است که این اتفاقات با برنامه در حال رخ دادن است و حتی بخشی از جریان حاکم همچنان حذف اصلاحطلبان را مسأله و اولویت اصلی کشور میدانند.
در این وضعیت اصلاحطلبان چه میتوانند بکنند؟ آیا اساساً کاری از دست آنها با این توصیف شما بر میآید یا خیر؟
مجموعه فشارهایی که در یک دهه اخیر روی اصلاحطلبان بوده در وضعیت امروز آنها بیتأثیر نیست. مثلاً در رشد اصلاحطلبی بدلی، بستن صدای اصلاحطلبی واقعی و هم فعالیت متوازن و بیدغدغه اصلاحطلبان و ارتباطگیری با پایگاه اجتماعیشان. مسأله دیگر هم موضوع دولت است؛ همانطور که اصولگرایان هیچگاه نمیتوانند از زیر بار مسئولیت دولت احمدینژاد شانه خالی کنند، اصلاحطلبان هم نخواهند توانست این کار را با دولت آقای روحانی بکنند. یعنی عملکرد ایشان هر چند به اصلاحطلبی ربط کاملی ندارد اما تأثیر قابل ملاحظهای روی وضعیت اصلاحطلبی خواهد گذاشت.
خب سؤال من این است که در این وضعیت اصلاحطلبی چه کار میتواند بکند؟
ما باید در اصلاحطلبی مسأله اصلاحات را از مسأله احزاب و شخصیتهای اصلاحطلب جدا کنیم. این اولین کاری است که باید بشود. اصلاحطلبی یک راه و روشی است که علیرغم کند بودن، سالمترین راه برای بهبود شرایط است. از نظر من شاید در مقطع کوتاه پیش رو تا انتخابات، جریان اصلاحطلب نتواند خیلی کار جدی انجام دهند و ورق را برگرداند. کاری که باید انجام شود این است که روزنه امید به اصلاحات همچنان باز بماند که کار سختی است.

اشرف غنی برای دومینبار رئیس جمهوری شد
ندا آکیش
خبرنگار
حدود سه ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری افغانستان، صبح دیروز یکشنبه نتایج مقدماتی این انتخابات با تأخیر دو ماهه اعلام شد و کمیسیون انتخابات نام محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری فعلی افغانستان را بهعنوان کاندیدای پیروز معرفی کرد. بلافاصله پس از آن، عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی دولت وحدت ملی افغانستان و رقیب انتخاباتی اشرف غنی ضمن رد کردن نتیجه انتخابات؛ پیروزی اشرف غنی را زیر سؤال برد و او را به تقلب متهم کرد تا تاریخ یکبار دیگر تکرار شود. او در انتخابات قبلی هم چنین اتهاماتی را به اشرف غنی وارد کرده بود. آنها در نهایت مجبور به تقسیم قدرت شده بودند.
به گزارش الجزیره، کمیسیون انتخابات افغانستان صبح دیروز یکشنبه با تأخیر دو ماهه که در سطح جهان کم سابقه است، نتایج مقدماتی انتخابات 28 سپتامبر (6 مهرماه) را اعلام کرد. بر اساس نتایج اعلام شده، محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری کنونی افغانستان با کسب 50.64 درصد آرا معادل 923 هزار و 868 رأی، 5 سال دیگر ساکن کاخ ریاست جمهوری در کابل خواهد بود. این خبر تیم انتخاباتی اشرف غنی و خود او را خوشحال کرد اما رئیس جمهوری افغانستان در روزهای آینده با چند چالش جدی مواجه خواهد بود.
چالش نخست عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی دولت وحدت ملی افغانستان است که در نتایج مقدماتی 39.53 درصد آرا معادل 720 هزار و 990 رأی کسب کرده و دیروز یکشنبه به محض اعلام شدن نتایج مقدماتی انتخابات، اعتراض کرد و از وقوع تقلب در انتخابات خبر داد. عبدالله گفت، مردم منتظر اعلام نتیجه آرای پاک خود بودند اما «با تأسف آنانی که به حق انتخاب مردم و مردم سالاری اعتقاد ندارند، با تقلب گسترده و سازمان یافته شفافیت انتخابات را خدشه دار کرده و به اعلام نتایج ابتدایی تقلبی انتخابات پرداختند.» عبدالله به حامیانش اطمینان داد از آرای پاک آنها «به هر قیمتی» دفاع خواهد کرد. محمد محقق، معاون عبدالله هم در صفحه فیسبوک خود نوشت، اشرف غنی با ۳۰۰ هزار رأی تقلبی، 50.64 درصد آرا را به دست آورده است. پس از جداسازی آرای باطل از سوی کمیسیون شکایات انتخاباتی، آرای غنی به پایین 40 درصد میرسد و تیم عبدالله پیروز خواهد شد.
در سال 2014 هم، پس از اعلام نام اشرف غنی بهعنوان کاندیدای پیروز، عبدالله اتهام تقلب را مطرح کرد و آنقدر بر سر این موضوع پافشاری کرد که با میانجیگری امریکا یک پست جدید در دولت افغانستان شکل گرفت و اشرف غنی مجبور شد قدرت خود را با عبدالله تقسیم کند و در قالب دولت وحدت ملی اشرف غنی رئیس جمهوری شود و عبدالله رئیس اجرایی شود. برخی ناظران نگران هستند اتفاقهای 2014 یک بار دیگر تکرار شود و افغانستان مجبور شود 5 سال دیگر جدالهای لفظی اشرف غنی و عبدالله را تحمل کند. شدت اعتراضهای دیروز عبدالله طوری بود که محمد قاسم الیاسی، سخنگوی کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی اعلام کرد، کاندیداها از دوشنبه (امروز) به مدت سه روز میتوانند شکایات خود در مورد نتایج ابتدایی را در دفاتر این نهاد ثبت کنند و 37 تا 39 روز بعد که شکایتها بررسی شد، نتیجه نهایی انتخابات اعلام میشود.
چالش دوم، فقدان مشروعیت است. در انتخابات 28 سپتامبر افغانستان، 13 میلیون نفر واجد شرایط رأی دادن بودند اما تنها 9 میلیون نفر از آنان برای شرکت در انتخابات ثبتنام کردند. با این حال بعد از بروز مشکلاتی در برخی حوزهها نظیر کار نکردن دستگاه بیومتریک و تهدیدهای موجود از سوی طالبان و داعش، مشارکت مردمی به طرز بیسابقهای پایین آمد و در حالی که در انتخابات 2014 شمار شرکتکنندگان در انتخابات ریاست جمهوری به 8 میلیون نفر میرسید، در انتخابات امسال تنها یک میلیون و 824 هزار نفر شرکت کردند از همین رو اشرف غنی با کمتر از یک میلیون رأی بر کرسی ریاست جمهوری مینشیند که همین مشروعیت او را با خدشه مواجه میکند.
چالش سوم غنی، طالبان است. طالبان دولت اشرف غنی را یک دولت دست نشانده امریکا میداند و تاکنون هم حاضر نشده با این دولت بر سر میز مذاکره بنشیند. این گروه بارها دعوت اشرف غنی به صلح و مذاکره را رد کرده است. اکنون نیز بهنظر نمیرسد، پیروزی مجدد اشرف غنی در انتخابات تغییری در دیدگاههای طالبان درباره او ایجاد کند. بنابراین در 5 سال آینده هم بعید نیست جهان شاهد حملات گاه و بیگاه طالبان به ساختمانهای دولتی و نیروهای ارتش افغانستان باشد.

جنجالِ نیمکت نشینی
گروه ورزش / در حالی که شنیده میشد گابریل کالدرون قصد دارد در بازی جام حذفی مقابل شهرداری ماهشهر هم از بوژیدار رادوشوویچ درون دروازه پرسپولیس استفاده کند، دیروز خبر رسید که علیرضا بیرانوند، دروازهبان ملیپوش این تیم در آخرین تمرین سرخپوشان پایتخت و پیش از سفر به آبادان، پس از مشاجره با سرمربی آرژانتینی قرمزها، اردو را ترک کرد و کالدرون هم نام او را از لیست ۱۸نفره تیمش برای این بازی خط زد.
این اتفاق در حالی افتاد که بیرانوند در حین تمرین دیروز سرخها با رادوشوویچ شوخی میکرد و این موضوع مورد توجه عکاسان حاضر در تمرین هم قرار گرفت. با این حال آمادگی خوب دروازهبان کروات پرسپولیس در این روزها که با آمار 5 بازی، 5 کلین شیت و 5 برد برای رادو همراه بوده، باعث شده تا سرمربی پرسپولیس هم در 2 بازی گذشته تیمش به او اطمینان کرده و از رادوشوویچ در ترکیب تیمش استفاده کند. ضمن اینکه در این مدت گفته میشد بیرانوند آسیب دیده و به خاطر استراحت بیشتر بازی نمیکند ولی گویا مسائل فنی در نیمکتنشینی او دخیل بوده است.
بیرانوند که اخیراً نامش به عنوان کاندیدای بهترین بازیکن سال 2019 آسیا اعلام شده بود، در این فصل 10 بازی در لیگ و 2 بازی در جام حذفی انجام داده که حاصل آن 7 گل خورده و 4 کلین شیت بوده است. پرسپولیس با دروازهبانی بیرانوند 5 برد، 4 باخت و یک تساوی در لیگ و 2 پیروزی در جام حذفی داشته است. بیرانوند در این مدت 4 بازی ملی هم انجام داد و 3 گل از بحرین و عراق دریافت کرد که منجر به 2 شکست متوالی تیم ملی در مقدماتی جام جهانی شد.
خروجی جلسه بیرانوند و انصاریفرد
علیرضا بیرانوند بعد از خط خوردن از لیست سرخپوشان برای سفر به آبادان، به باشگاه رفت و جلسهای با محمدحسن انصاری فرد مدیرعامل باشگاه داشت. بیرو بعد از جلسه حاضر نشد به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهد؛ جلسهای که چندان طولانی نبود و تقریباً بینتیجه هم به پایان رسید. دراین نشست بیرانوند صراحتاً به مدیرعامل باشگاه اعلام کرده که اگر واقعاً کالدرون قصد استفاده از او در ترکیب اصلی را ندارد، به او رضایتنامه بدهند تا راهی یکی از تیمهای خارجی خواهانش شود. انصاریفرد هم بیرو را دعوت به آرامش کرد و به او قول داد بعد از بازی امروز پرسپولیس و شهرداری ماهشهر، نشستی با کالدرون برگزار و سعی خواهد کرد مشکل به وجود آمده بین آنها را حل و فصل کند. نکته قابل توجه اینکه بیرانوند از چند تیم آسیایی و اروپایی پیشنهاد دارد اما هیچ یک از این تیمها حاضر نیستند مبلغی معادل 700 هزار دلار برای رضایتنامه او هزینه کنند. باشگاه پرسپولیس هم فقط در ازای دریافت این مبلغ حاضر به از دست دادن دروازهبان ملیپوش خواهد شد.
انصاریفرد درباره درگیری بیرانوند با کالدرون گفت: « من در سازمان خصوصیسازی جلسه داشتم که گفتند بیرانوند در لیست قرار ندارد و سپس متوجه شدم در فضای مجازی بحث درگیری را مطرح کردهاند. با بیرانوند صحبت کردم. هیچ مشکلی نیست و فقط نام او در لیست 18 نفره قرار نگرفته. بیرانوند بهترین دروازهبان آسیاست و شاید مشکل روحی داشته باشد اما حرفهای مطرح شده، کذب است. بیرانوند گفت هیچ درگیری نداشته است.»
این اتفاق در حالی افتاد که بیرانوند در حین تمرین دیروز سرخها با رادوشوویچ شوخی میکرد و این موضوع مورد توجه عکاسان حاضر در تمرین هم قرار گرفت. با این حال آمادگی خوب دروازهبان کروات پرسپولیس در این روزها که با آمار 5 بازی، 5 کلین شیت و 5 برد برای رادو همراه بوده، باعث شده تا سرمربی پرسپولیس هم در 2 بازی گذشته تیمش به او اطمینان کرده و از رادوشوویچ در ترکیب تیمش استفاده کند. ضمن اینکه در این مدت گفته میشد بیرانوند آسیب دیده و به خاطر استراحت بیشتر بازی نمیکند ولی گویا مسائل فنی در نیمکتنشینی او دخیل بوده است.
بیرانوند که اخیراً نامش به عنوان کاندیدای بهترین بازیکن سال 2019 آسیا اعلام شده بود، در این فصل 10 بازی در لیگ و 2 بازی در جام حذفی انجام داده که حاصل آن 7 گل خورده و 4 کلین شیت بوده است. پرسپولیس با دروازهبانی بیرانوند 5 برد، 4 باخت و یک تساوی در لیگ و 2 پیروزی در جام حذفی داشته است. بیرانوند در این مدت 4 بازی ملی هم انجام داد و 3 گل از بحرین و عراق دریافت کرد که منجر به 2 شکست متوالی تیم ملی در مقدماتی جام جهانی شد.
خروجی جلسه بیرانوند و انصاریفرد
علیرضا بیرانوند بعد از خط خوردن از لیست سرخپوشان برای سفر به آبادان، به باشگاه رفت و جلسهای با محمدحسن انصاری فرد مدیرعامل باشگاه داشت. بیرو بعد از جلسه حاضر نشد به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهد؛ جلسهای که چندان طولانی نبود و تقریباً بینتیجه هم به پایان رسید. دراین نشست بیرانوند صراحتاً به مدیرعامل باشگاه اعلام کرده که اگر واقعاً کالدرون قصد استفاده از او در ترکیب اصلی را ندارد، به او رضایتنامه بدهند تا راهی یکی از تیمهای خارجی خواهانش شود. انصاریفرد هم بیرو را دعوت به آرامش کرد و به او قول داد بعد از بازی امروز پرسپولیس و شهرداری ماهشهر، نشستی با کالدرون برگزار و سعی خواهد کرد مشکل به وجود آمده بین آنها را حل و فصل کند. نکته قابل توجه اینکه بیرانوند از چند تیم آسیایی و اروپایی پیشنهاد دارد اما هیچ یک از این تیمها حاضر نیستند مبلغی معادل 700 هزار دلار برای رضایتنامه او هزینه کنند. باشگاه پرسپولیس هم فقط در ازای دریافت این مبلغ حاضر به از دست دادن دروازهبان ملیپوش خواهد شد.
انصاریفرد درباره درگیری بیرانوند با کالدرون گفت: « من در سازمان خصوصیسازی جلسه داشتم که گفتند بیرانوند در لیست قرار ندارد و سپس متوجه شدم در فضای مجازی بحث درگیری را مطرح کردهاند. با بیرانوند صحبت کردم. هیچ مشکلی نیست و فقط نام او در لیست 18 نفره قرار نگرفته. بیرانوند بهترین دروازهبان آسیاست و شاید مشکل روحی داشته باشد اما حرفهای مطرح شده، کذب است. بیرانوند گفت هیچ درگیری نداشته است.»

بی هوا
- چرا نه مردم نه نهادهای مسئول به فکر آلودگی هوا نیستند؟
- آیا تیتر زدن های روزنامهها کافی است؟
- تعطیلی مدارس تنها راه حل است؟
1، 5، 7، 11و 13

زبان گروههای بیصدای شهری باشیم
مهسا رمضانی
خبرنگار
نقدی که اغلب به فضای روشنفکری میشود این است که اهالی آن، خود را به «عرصه نظر» محصور کردهاند و از «ساحت عمل» غافل شدهاند. اما مراد ثقفی، فوق دکترای برق-الکترونیک از دانشگاه یوسیالای امریکا که دانشآموخته علومسیاسی از مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس هم هست از آن دست روشنفکرانی است که کوشیده دغدغههای نظری خود را به میدان عمل آورد. او در دهه هفتاد تلاشهای بسیاری را در جهت تبیین نظری «جامعه مدنی» داشت و از سال 92 کوشید تا با تأسیس «انجمن دیدهبان مدنی یک شهر» این دغدغههای تئوریک را جامه عمل پوشاند. او با همین هدف، اکنون مجله «گفتگو» را سردبیری میکند. به سراغ او رفتیم تا سیر حرکتش از «ساحت روشنفکری» به «ساحت کنشگری» و اینکه چرا «آسیبهای اجتماعی» برای او دغدغه شد را به بحث بگذاریم که صحبتها به «نسبت دولت و جامعه مدنی» هم کشیده شد و رابطه ناصواب و قصه جدایی این دو در ایران که دکتر ثقفی برایمان روایت کرد و حتی روزنامه ایران هم از نقد صریح او مصون نماند: «دولتها در ایران سعی میکنند جامعه مدنی را بخرند، آن را تطمیع کنند، بترسانند، بیرونش برانند و یک چیز قلابی درست کنند و بهعنوان «جامعه مدنی» ارائه دهند؛ نمونهاش همین روزنامه شما. کجای دنیای آزاد، مالکیت یکی از روزنامههای مهم کشور از آن دولت است. البته این در مورد روزنامه همشهری و در مورد بسیاری از روزنامههای دیگر هم صادق است. این یک نوع روابط بیمارگونه «دولت» نسبت به «جامعه مدنی» در حوزه مطبوعات است.»
جناب ثقفی، شما «انجمن دیدهبان مدنی یک شهر» را به منظور اطلاعرسانی درباره شاخصهای زندگی شهری مطلوب و افزایش آگاهی شهروندان تأسیس کردید؛ آیا از این طریق میخواستید دغدغههای نظری خود درباره «جامعه مدنی» را به عرصه عمل آورید؟
این مسیر آنقدر هم که شما بیان میکنید، خطّی نیست. برای من این دو مسأله؛ یعنی «بررسی نظری و مفهومی» مسائل اجتماعی با «بررسی عملی» آنها چندان تفاوتی ندارد، گاهی تمرکز میتواند روی تبیین برخی از مفاهیم و تحقیق پیرامون برخی از موضوعات باشد.
اگر بخواهید از «فراز و فرود تفکر در جامعه ایران» نقشهای ترسیم کنید نقاط عطف را کجاها میدانید؟ در واقع میخواهیم بدانیم آیا وضعیت تفکر در ایران شما را به تأسیس چنین انجمنی و نظارهگری شهری کشاند؟
جامعه در کلیت خود فعال است بهعنوان مثال در پایان دهه ۱۳۶۰ وارد یک دوره پرسشگری فعال شد و خود، پرسشهای مهماش را در مقابل ما قرار داد؛ چراکه دو داده مهم و تعیینکننده رخ داده بود؛ یکی «پایان جنگ تحمیلی» و دیگری «رحلت حضرت امام(ره)».
پرسشهای این دوره درهمه حوزهها اعم از فرهنگ و سیاست و جامعه، کم و بیش روشن و کلان بودند. پرسشهای کلان ناظر بر این بود که با این تغییرات مهم چه باید کرد؟ اکنون اولویتها کدامند؟ و چگونه جامعه به بازآرایی خود و اقتصاد و فرهنگ و سیاستاش باید بیندیشد؟
در چنین وضعیتهایی چندان احتیاج نیست که افراد بهطور مستقیم درگیر تحولات شوند؛ آنقدر تحولات پر شور و عمیق هستند که هر کسی فقط در جامعه خود راه برود میتواند آنها را کشف کند. در نتیجه برای کسی که میخواهد از راه فکر درگیر مسائل اجتماعی شود، برای کشف جهتگیریهای جامعه و کشف حوزههایی که نیازمند تبیین و صورتبندی جدید هستند چندان لزومی به مداخلهگری مستقیم نیست و تنها «نظارهگری» کافی است. وقتی به پایان دوره اصلاحات رسیدیم با شروع دولت نهم و دهم، آن پرسشها تغییر کردند. دلیلش هم آن بود که پاسخهایی که یافته و صورتبندی شده بودند همواره به در بسته خوردند و ما به سمت یک جامعه در حال سکون رفتیم. «سکون» به این معنا که مسائلی که به بحث عمومی گذاشته میشدند، بسیار پیشِ پا افتاده بودند. وضعیت فکری جامعه در هشت سال دولت نهم و دهم بسیار سطحی پیش میرفت و بیشتر شبیه به یک مشاجره خیابانی بود و مفهومی وجود نداشت که بتوانیم حول آن با جامعه گفتوگو کنیم. البته مفاهیم عمومیتر به قوت خود باقی بودند اما مفاهیمی چون دولت، لیبرالیسم و حوزههای مهمی مثل نفت و دموکراسی و مسائل قومیتی و حکومتمندی و پرسشهای کلی از این دست، به حاشیه رفته بودند که به تبع، ما در فصلنامه «گفتوگو» بر همین موضوعات متمرکز شدیم. قبل از دولت نهم و دهم موضوعات جزییتر و بهروزتر بودند؛ مثل جامعه مدنی، همزیستی فرهنگها، وضعیت مطبوعات، کتاب، دانشگاه و دیگر موضوعاتی که واضح بود باید در مورد آنها فکر کرد. اما در دولت نهم و دهم این مسائل به سطح پیشپا افتادهای نزول کرد و دیگر حرف زیادی برای گفتن نبود و چندان مداخله فکری را نمیطلبید. تنها در یک برهه کوتاه سال 88 است که جامعه فکری ابراز وجود میکند و این ابراز وجود درهایی را برای تفکر باز میکند. اما بعد از سال 88 دوباره و حتی شاید به نحوی شدیدتر به همان «پیشِپاافتادگی منازعات فکری» دچار شدیم.
«پیشپاافتادگی منازعات فکری» به تفکر بسیار لطمه میزند؛ هم متفکران را از تحرک باز میایستاند و هم جامعه را دچار رخوت میکند. اگرهم بخواهیم از رخوت خلاص شویم، باید بپذیریم که مسائل همین مسائل پیشپا افتاده هستند و موضوعات هم همین موضوعات پیشپا افتاده؛ و پرداختن به مسائلی از این دست نوعی نفرت از خود میان اهالی فکر پدید میآورد.
این حسی که توصیف کردید آیا تنها شامل حال متفکران اصلاحطلب میشد یا جریان مخالف هم در همین وضعیت فکری بسر میبرد؟
من همواره سعی میکنم دیدگاههای همه جریانهای فکری و گروههای سیاسی را بخوانم. برایم روشن بود که این «پیشپا افتادگی» سپس «کنار کشیدن خود از مشارکت در مباحث فکری» و «دچار شدن به رخوت» یا نوعی «نفرت از خود» در میان متفکران طیف محافظهکار یا اصولگرا هم دیده میشود. آنان هم دیگر تولید فکری نداشتند.این یک سوی ماجرا است. در سوی دیگر، جامعه راه خود را ادامه میدهد و به یکی از مسیرهایی که دولت برایش باز گذاشته میرود و پیرو این وضعیت، تردیدی نیست که پرسشهایی را مطرح میکند، اما اینها زیر خروارها موضوعات پیشِ پا افتاده قابل رؤیت نیستند. در نتیجه ما در پایان دولت دهم با وضعیت نامتعارفی رو به رو بودیم که طی آن مشخص نبود پرسشهای جامعه چیست؟ چه چیزی را مد نظر دارد؟ تنها کلیتی را میشد دید که به یک جمع لطمه دیده شباهت داشت که خود از درک وضعیتش ناتوان است، چه رسد به طرح پرسش! یعنی جامعهای که مسأله زیاد دارد اما آنها را به پرسشهای روشنی تبدیل نکرده است و شاید هم پرسشهایی دارد که نمیتواند مطرح کند. یکی دو موضوعِ همیشگی مثل «انتخابات» وجود داشتند، اما اینها هم از آن دست پرسشهایی نبودند که نیاز به مداخله فکری جدی داشته باشند.
در نتیجه من خود احساس کردم لازم است که خودِ فردِ اهل فکر باید برای شناسایی مسائل مهم جامعهاش تلاش کند. اول باید از زیر آن تلِ «پیشِپاافتادگی» موضوعات مهم را خارج کرد و سپس به آنها پرداخت. از این رو، پس از مدتی بحث با سایرِ دوستان، سایتی را که به «مسائل شهری» میپرداخت راه انداختیم و پس از آن نیز یک نهاد مدنی را ثبت کردیم برای پیگیری عملی برخی موضوعاتی که در این سایت در موردشان بحث کرده بودیم.
چرا از میان مسائل مختلف جامعه «آسیبهای اجتماعی» برای شما مسألهمند شد؟
«آسیبهای اجتماعی» همیشه دغدغه من بوده است. گاه افراد مسأله آسیبهای اجتماعی را در سطحی کلان و در عرصه سیاست بررسی میکنند و گاه خردتر و در سطح یک روستا و... به آن میپردازند. چیزی که برای من اهمیت داشت و از سال 92 درباره آن کار کردم، بررسی این مسائل در حوزه شهری بود. در واقع «شهر» را بهعنوان حوزه رسیدگی و کندوکاو در مورد آسیبهای اجتماعی در دستور کارم قرار دادم.
با توجه به اینکه آسیبهای شهری مختلفی را در «انجمن دیدهبان مدنی یک شهر» دنبال میکنید، مهمترین آسیب اجتماعی امروز شهرهای ما را چه میدانید؟
به نظرم، مهمترین آسیب «بیصدایی گروههای مختلف اجتماعی» است؛ چون شهر پیچیدگیهای خاص خود را دارد و دوگانههای خاص خود را ایجاد میکند. این دوگانهها، اصلاً قابل تقلیل به دوگانههای متعارف و معمول علوماجتماعی نیستند، یعنی، فقیر و غنی یا کارگر و کارفرما، مزدبگیر و حقوقبگیر، جوان و مسن و غیره؛ شهر تمام اینها را با هم مخلوط میکند و به سادگی هم قابل تبیین نیستند.
برای مثال ما در انجمن در خصوص «دستفروشان» بهعنوان یک گروه اجتماعی آسیبپذیر کارهای بسیاری انجام دادیم. دستفروشان جز گروههای کمتر برخوردار هستند ولی تناقض آنان با گروههای برخوردار، کمتر است تا با گروههایی که نزدیک به خودشان هستند. بهعنوان مثال تناقضها و دوگانههایی که دستفروشان ایجاد میکنند با آنانی که در شهر با ماشین تردد میکنند، کمتر است تا با آنان که پیاده تردد میکنند؛ چون این پیادهها هستند که میتوانند با دستفروشها تعارض منافع در فضای شهری داشته باشند. آنان که با ماشین تردد میکنند اصلاً این دستفروشان را نمیبینند. در نتیجه اینجا «ثروت» نمیتواند ملاک دوگانهسازی باشد. تعدد این گروههای کمتر برخوردار مثل دستفروشان، زبالهگردها، معتادان شهری یا زنان تکسرپرست و درهمتنیدگیشان وضعیت خاصی را پیش میآورد که نیازمند «نمایندگی داشتن» و «صدا داشتن» است. «تک سرپرستی» هم یک پدیده شهری است؛ این گروه از آنجا که قدمت تاریخی ندارند، صدا هم ندارند و در نتیجه این بزرگترین مشکل در بخش آسیبهای اجتماعی در حوزه شهری ما است و تا زمانی که این مسأله حل نشود، به اعتقاد من، هر نوع هزینه کردنی بیفایده خواهد بود.
شما در این انجمن دقیقاً چه کاری را برای این «گروههای بیصدای شهری» انجام میدهید؟
مسأله ما در انجمن بهطور مشخص «فقر حقوقی» است؛ یعنی بررسی میکنیم که از نظر حقوقی گروههای کمتر برخوردار در چه وضعیتی هستند؟ آیا قوانینی ناظر بر وضعیتشان وجود دارد؟ اگر قانونی هست چرا اجرا نمیشود؟ و اگر اجرا میشود چرا بخوبی عمل نمیکند؟ چطور این قوانین را میتوان به شکل بهتری اجرا کرد؟ اگر چنین حقوقی نیست چطور باید قانونگذاری شود؟ و...
هدف انجمن توانمندسازی حقوقی اقشار مختلف شهروندان است. ما قانونهای لازم را برای «صدا دادن به گروههای مختلف شهری» نداریم، برای گروههای کلان هم نداریم. تنها احزاب و سندیکاها هستند که تا حدی «صدا» دارند. اما مشکل اصلی ما فقدان قانونگذاری در حوزه گروههای اجتماعی است. در نتیجه هر نوع مطالبهگری از سوی آنان به نوعی «جرمانگاری تجمعاتی» تعبیر میشود. امروزه اگر دستفروشان بخواهند یک تجمعی داشته باشند تا خواستههایشان را مطرح کنند پیوسته با خطر جرمانگاری تجمعاتی روبهرو هستند. اینها نشانههای عقبافتادگی یک سیستم است.
ادامه در صفحه 14

اینجا ما در بهشت میسوزیم
محمدرضا عزیزی
گروه ایران زمین
اهالی «نی» میگویند اینجا ما در بهشت میسوزیم. در جایی که همسایه دریاچه زریبار بزرگترین دریاچه آب شیرین ایران هستیم؛ در جایی که کوه و جنگلهای بلوط و دریاچه؛ تابلویی جادویی را خلق کردهاند که چشمان هر بینندهای را به تماشا میخواند؛ ما از فقر و بیکاری و کمبودهای زجرآور میسوزیم. تابستانها حتی در تأمین آب شرب سالم هم مشکل داریم و زمستانها با سرما و قطعی گاز و مسدودشدن جاده بهخاطر برف باید بجنگیم.
چشمان آزاد و فرهاد؛ دو برادر نوجوان کولبر، حالا برای همیشه بر طبیعت زیبا و چهره دل آزار فقر دهستان زریبار بسته شدهاند و خاموشی ابدی این دو برادر پرونده «نی» را بار دیگر باز کرده است. نی در مرز بهشت امکانات و استعدادهای طبیعی و دوزخ ناکارآمدیها و بیتدبیری ها و بیمهری برخی مسئولان تبدیل به موجودی دوقطبی شده است که حد میانه نمیشناسد. از یک سو «کوچر بیرکار»، ریاضیدان مهاجر کرد در آن سوی کوهستان، حد و مرزهای دشوار اما دست یافتنی بودن و برآمدن را به همولایتیهای جوان و نوجوان خود نشان میدهد و از سوی دیگر دهان باز گردنه رعب انگیز «تته» که حتی در میانه تابستان هم زیبایی دلفریبش را با طعمی از ترس و دلشوره به کام تماشاگر میچشاند، سختی زیستن و زنده ماندن در نی را برایت معنا میکند؛ برای پول در آوردن و زیستن در اینجا باید باری فراتر از وزنت را در معبری که گاه ۱۲ متر برف برآن مینشیند در مسیری 20 کیلومتری حمل کنی؛ باری بر دوشداری و جانی برکف؛ مسیر بازگشت به خانه شاید برای همیشه گم شود.
«کاک عثمان» پدر لاغر و تکیده فرهاد و آزاد خسروی در مسجد روستا ایستاده است و با چشمان گریان پذیرای تسلی دهندگانی است که از سراسر اورامانات به «نی» آمدهاند و در این چند روز با همراهی مردان روستا در گردنه تته در جستوجوی اجساد فرزندانش بودند. تسلی دهندگان او را در آغوش میکشند و او جمله «زحمتتان کیشا، به قوربان، خوالیدتان راضی بی» را مدام تکرار میکند. «زحمت کشیدید، قربان شما، خدا از شما راضی باشد» عثمان میگوید: «پسران من با بقیه پسران روستا فرقی ندارند، همه آنها بیکارند و همهشان میخواهند که لقمهای نان حلال بهدست آورند.»
به گفته عثمان، پسر بزرگتر توانایی جسمی ضعیفی داشت، لاغر اندام بوده و اولین بار بوده که برای کولبری راهی کوهستان شده است، اما پسر کوچکتر، «فرهاد» که ۱۴ ساله بوده چند باری بوده است که کار کولبری را در پیش گرفته بود.
دوستان و همراهان این دو برادر میگویند پس از گرفتار شدن در کولاک، آزادِ 17 ساله در همان روز سهشنبه زودتر از برادر کوچک خود یعنی فرهاد که پسر سوم خانواده است، بهدلیل نداشتن لباس گرم لازم در مسیر گردنه توان حرکت را از دست میدهد. فرهاد برای جستوجوی کمک بر میگردد، او یک کلبه کوچک را در 100 متری روستای «کماله» در منطقه اورامان مییابد اما تلاشش برای شکستن در کلبه که قفل بود نافرجام میماند؛ همراهانش میگویند آثار مشتهای کوبیده بر در او بعد از یافتن پیکرش نمایان بود.
روستای دو هزار و 500 نفری نی در سه کیلومتری مریوان و همجوار مرز کردستان عراق؛ همچون بسیاری از روستاهای منطقه وسیع اورامان در تنگنای فقر و بیکاری گرفتار است. مرگ دلخراش این دو برادر تصویر سیاه و تلخ محرومیت مردمان این منطقه را در شبکههای اجتماعی فریاد زد. فریاد چنان رسا بود که معاون اول رئیس جمهوری در حاشیه خبر مصاحبه یکی از خبرگزاریها با پدر این دو نوجوان کرد با ابلاغ یک دستور نوشت:
«مرگ جانگداز فرهاد و آزاد خسروی دو برادر نوجوان کرد، ذهن همه مسئولان و وجدان عمومی جامعه را سخت متأثر کرده است. این حادثه تلخ را به خانواده زحمتکش و داغدار آنان و مردم شریف مریوان تسلیت میگویم و از استاندار محترم کردستان میخواهم سریعاً برای رسیدگی به وضعیت معیشتی این خانواده نجیب اقدام کند و نتیجه را به اطلاع افکارعمومی برساند.»
دستور معاون اول رئیس جمهوری شاید مرهمی باشد بر زخم عمیقی که بر دل پدر و مادر و دو برادردیگر آزاد و فرهاد نشسته است اما درمان درد کوله بران نیست. مصوبات پیشین دولت برای ساماندهی معیشتی مرزنشینان که با عنوان کولبری فعالیت میکنند هنوز اجرایی نشده است.

ادای دین به آقای مجری محبوب
همراه با یادداشت هایی از مرضیه برومند و الهه رضایی
جشنواره قصهگویی امسال شمع 22 سالگیاش را فوت کرد؛ جشنوارهای که در بدو ورود به سنین جوانی، راه ورود به قلب آنهایی که چند سالی از جوانیشان گذشته را هم یاد گرفته است. در صندوق خاطراتشان را گشوده و با خاطرهبازی برای آنها خاطره میسازد.
سال گذشته حتی آنهایی که در جریان کم و کیف برگزاری جشنواره نبودند، با شنیدن اسم قصهگوی محبوب دوران کودکیشان، آقای حکایتی دلشان به برگزاری این جشنواره گره خورد و از مشتریهای پر و پا قرص آن شدند. جشنواره قصهگویی که آیین اختتامیه پارسالش با بزرگداشت بهرام شاهمحمدلو حسابی گل کرد و سر زبانها افتاد، امسال با نام آقای مجری و آهنگ خاطرهساز«کلاه قرمزی» گره خورد و حتی قصهگویی رضا کیانیان روی سن اختتامیه هم نتوانست عنوان چهره برگزیده جشنواره قصهگویی را از آقای مجری بگیرد. آیین بزرگداشت این دوره که همزمان با شب یلدا برگزار شد؛ ادای دینی بود به 3 دهه خاطرهسازی ایرج طهماسب برای کودکان ایران.
مرضیه برومند که برای تجلیل از ایرج طهماسب روی صحنه آمده بود، با این عبارات شوخ طبعانه از این اتفاق غافلگیرکننده پرده برداشت: «اینجا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است و من کارم را از اینجا با رضا بابک و بهرام شاهمحمدلو شروع کردم. جوانی محجوب در آن سالها در کلاسهای تئاتر شرکت میکرد و امروز یکی از بزرگترین هنرمندان این مملکت است.
او در «مدرسه موشها» عروسکگردان و صداپیشه بود و در سریال «آرایشگاه زیبا» با هم همکاری کردیم. این بازیگر بداخلاق و «لایتچسبک»(!) است، اما برایم عجیب است که مردم تا این حد او را دوست دارند. اکنون هم خبر ندارد که قرار است از او تقدیر شود!»
اخلاق گراست اما نصیحت نمی کند
مرضیه برومند
فیلمساز
تا قبل از ورود به صحنه سعی کردم با ایرج طهماسب رو در رو نشوم. خبر نداشت که قرار است از او تقدیر شود. قرار بود غافلگیرش کنیم. اگر چه این غافلگیری دلچسب باید زودتر از اینها اتفاق میافتاد.
نقش او در مجموعه کارهای کودک و کارهای «سالم» خانواده آنقدر پررنگ است که باید پیش از اینها در مراسمی ویژه از ایرج طهماسب تجلیل میشد. طهماسب شبیه زندهیاد نصرت کریمی است که از هر انگشتش یک هنر میریزد. خوب مینویسد، کارگردانی میکند، صداپیشگیاش درجه یک است، بازیگر خیلی خوبی است و البته عروسکگردان منحصر بهفردی است. همه اینها باعث شده که ایرج احاطه خوبی در کارهایش داشته باشد و از آن دست کارگردانهایی نباشد که یک عده را دورش جمع میکند تا بلکه بتوانند کاری کنند.
در تعریف کردن قصه مهارت دارد. حرفهایش نه شعاری است و نه نصیحت. ظریف و نکتهسنج است. از دریچهای باریک به مسائل نگاه میکند و از همان دریچه باریک یک جهان را به مخاطب نشان میدهد. نصیحت نمیکند اما بشدت اخلاقگراست. اصول دارد و حفظ اصول برایش خیلی هم مهم است. طنز ظریفی دارد. به قصهگوییهای آخر شبش برای عروسکهای مجموعه «کلاه قرمزی» دقت کنید و ببینید کلاه قرمزی و پسرخاله و پسر عمهزا و فامیل دور و جیگر و... هر کدامشان چطور با دیدگاههای مختلف نسبت به قصه عکسالعمل نشان میدهند، گاهی به قصه گوش میکنند و گاهی نه و حتی سؤالهای پرت و پلا میپرسند. ایرج طهماسب یک هنرمند مردمی است.
لحنش به لحن مردم نزدیک است و به همین خاطر اینقدر دلنشین است و خوب تأثیر هم میگذارد. از ابتدا و از همان دوران نوجوانی که وارد این فضا شد در همه تحولات و تغییراتی که در این سالها اتفاق افتاد، قدمبهقدم همراه مردم بود. باید قدردان نسلی باشیم که در شرایط سخت دلسوزانه برای جامعه، خانواده و بخصوص بچهها کار کردند و بدون چشمداشت مالی، زیر سایه تنگنظری مسئولان با امکانات محدود چنین کارهای موفقی ساختند. آنها در شرایطی کار کردند که قابل قیاس با امروز نیست که هم ابزار کار بیشتر است و هم رسانههای متعددی برای عرضه کارشان وجود دارد و در چنین شرایطی کارهایی ساختند که همه آبرومند و با اخلاق است. وقتی به کارهای همنسلانم و آنهایی که من حکم خواهر بزرگتر برای آنها دارم نگاه میکنم احساس سربلندی میکنم از اینکه نام نیک از خودشان به جا گذاشتهاند. آنها همچنان راه ارتباط با مخاطب را بلدند چون مردم را دوست دارند و دوست داشتنشان صادقانه است.
مردم بهخوبی فرق محبت صادقانه و فریبکارانه را میفهمند و آنهایی که به ضرب و زور و تقلب میخواهند با آنها ارتباط برقرار کنند را پس میزنند. ایرج طهماسب از همین دست آدمهای صادقی است که راه ارتباط با مخاطب را خوب بلد است. امیدوارم سالهای سال باشد و برای کودکان برنامه بسازد. اطمینان دارم کارهایش مثل همیشه و شاید بیش از قبل موفق خواهد بود. آرزو میکنم طلسم «کلاه قرمزی» شکسته شود و ایرج طهماسب باز هم کار کند و آثار جدیدی از او ببینیم.
نمود عینی فرهنگ دوستی مردم
الهه رضایی
مجری برنامههای کودک و نوجوان
بیستودومین دوره جشنواره بینالمللی قصهگویی که اختتامیه آن اول هفته برگزار شد را میتوان یکی از ارکان مهم تربیتی در جامعه دانست. مراسمی که در آن چگونگی جلب توجه اقشار مختلف مردم با تمهیدات جذابتر به قصهگویی و ایجاد شرایط برای درک اهمیت آن، نمود پررنگی داشت؛ از تقدیر از ایرج طهماسب به عنوان یکی از چهرههای محبوب و فعال که قصهپردازی و قصهگویی همیشه در اولویت برنامههایش بوده تا دعوت از چهره سرشناسی همچون رضا کیانیان برای قصهگویی.
در ایام جشنواره مردم علاقهشان به قصهگویی را نشان دادند و در آیین اختتامیه من به عینه شاهد بودم که در صورت آمادهسازی بسترهای فرهنگی مردم حتی در شب یلدا هم با اشتیاق در جلسات فرهنگی شرکت میکنند. به اعتقاد من استقبال از اختتامیه جشنواره قصهگویی نمود عینی فرهنگ دوستی مردم بود. اگرچه قصهگویی مدتها بود کمرنگ شده بود اما برخی خانوادهها برای رجوع به گذشته، معرفی فرهنگهای مختلف و انتقال پیامهای تربیتی به فرزندانشان تا حدی قصهگویی را زنده نگه داشتند.
قصه دستاوردهای بزرگی برای کودکان و نوجوانان دارد و از نگاه من مهمترین کاربرد آن ایجاد اشتیاق برای مطالعه در سنین بزرگسالی است. در روزگاری که جامعه با تنوع فرهنگی مواجه است، قطعاً قصهگویی یکی از راههای بیان رویکردهای مناسب برای زندگی و روزهای کم تجربگی هر انسانی است.
اصلاً واژه قصه برای اغلب ما دلنشین است و شنیدن همین واژه ما را به دنیای کودکی و روزهای پرشوق و ذوق کتابخوانی میکشاند. وقتی همین یک واژه به تنهایی چنین تجسمی را پدید میآورد قطعاً هر قصه هزاران خلق ذهنی را به همراه دارد. قصهگویی در لحظه ما را به رؤیا میبرد و با تصویرسازی و فضاسازی آنچه میخوانیم یا میشنویم قدرت تجسم تقویت میشود و تجسم در ایجاد خلاقیت تأثیر زیادی دارد. راهکارهای مختلف برای رونق قصهگویی از جمله برگزاری همین جشنواره اگر در مسیر درست انجام شود بهطور قطع قصهگویی جای خود را در خانواده و در بین مخاطبان پیدا میکند.
وجود رسانههای دیگر نباید مزاحم و مخل توجه نسل جدید به قصه و ادبیات شود. اگر هر یک از این رسانهها به خاطر مؤلفههای جذاب کودک و نوجوان را جلب کردهاند، ما هم باید برنامههای سرگرمی و آموزشیمان را از راهی جذاب به مخاطب و نسل جدید ارائه دهیم، همانطور که جشنواره قصهگویی هر سال با نمایشها و بخشهای خلاقانه نو توجه نسلهای مختلف را جلب کرده است.
جشنواره قصهگویی به مرور زمان حتی علاوه بر تأثیرگذاری در قصهگویی منجر به ارائه نوعی از شیوه زندگی به خانوادهها میشود. خانوادههایی که کودکشان را به چنین فضایی میآورند به مرور به آنها میآموزند که تفریح و سرگرمی اتفاقی جدا از فرهنگ و هنر نیست. در نهایت بستر ذهنی کودک به مرور به تلفیق تفریح و فرهنگ عادت میکند و احتمال توجه کودکان به تفریحات ناسالم در آینده کمتر میشود.
سال گذشته حتی آنهایی که در جریان کم و کیف برگزاری جشنواره نبودند، با شنیدن اسم قصهگوی محبوب دوران کودکیشان، آقای حکایتی دلشان به برگزاری این جشنواره گره خورد و از مشتریهای پر و پا قرص آن شدند. جشنواره قصهگویی که آیین اختتامیه پارسالش با بزرگداشت بهرام شاهمحمدلو حسابی گل کرد و سر زبانها افتاد، امسال با نام آقای مجری و آهنگ خاطرهساز«کلاه قرمزی» گره خورد و حتی قصهگویی رضا کیانیان روی سن اختتامیه هم نتوانست عنوان چهره برگزیده جشنواره قصهگویی را از آقای مجری بگیرد. آیین بزرگداشت این دوره که همزمان با شب یلدا برگزار شد؛ ادای دینی بود به 3 دهه خاطرهسازی ایرج طهماسب برای کودکان ایران.
مرضیه برومند که برای تجلیل از ایرج طهماسب روی صحنه آمده بود، با این عبارات شوخ طبعانه از این اتفاق غافلگیرکننده پرده برداشت: «اینجا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است و من کارم را از اینجا با رضا بابک و بهرام شاهمحمدلو شروع کردم. جوانی محجوب در آن سالها در کلاسهای تئاتر شرکت میکرد و امروز یکی از بزرگترین هنرمندان این مملکت است.
او در «مدرسه موشها» عروسکگردان و صداپیشه بود و در سریال «آرایشگاه زیبا» با هم همکاری کردیم. این بازیگر بداخلاق و «لایتچسبک»(!) است، اما برایم عجیب است که مردم تا این حد او را دوست دارند. اکنون هم خبر ندارد که قرار است از او تقدیر شود!»
اخلاق گراست اما نصیحت نمی کند
مرضیه برومند
فیلمساز
تا قبل از ورود به صحنه سعی کردم با ایرج طهماسب رو در رو نشوم. خبر نداشت که قرار است از او تقدیر شود. قرار بود غافلگیرش کنیم. اگر چه این غافلگیری دلچسب باید زودتر از اینها اتفاق میافتاد.
نقش او در مجموعه کارهای کودک و کارهای «سالم» خانواده آنقدر پررنگ است که باید پیش از اینها در مراسمی ویژه از ایرج طهماسب تجلیل میشد. طهماسب شبیه زندهیاد نصرت کریمی است که از هر انگشتش یک هنر میریزد. خوب مینویسد، کارگردانی میکند، صداپیشگیاش درجه یک است، بازیگر خیلی خوبی است و البته عروسکگردان منحصر بهفردی است. همه اینها باعث شده که ایرج احاطه خوبی در کارهایش داشته باشد و از آن دست کارگردانهایی نباشد که یک عده را دورش جمع میکند تا بلکه بتوانند کاری کنند.
در تعریف کردن قصه مهارت دارد. حرفهایش نه شعاری است و نه نصیحت. ظریف و نکتهسنج است. از دریچهای باریک به مسائل نگاه میکند و از همان دریچه باریک یک جهان را به مخاطب نشان میدهد. نصیحت نمیکند اما بشدت اخلاقگراست. اصول دارد و حفظ اصول برایش خیلی هم مهم است. طنز ظریفی دارد. به قصهگوییهای آخر شبش برای عروسکهای مجموعه «کلاه قرمزی» دقت کنید و ببینید کلاه قرمزی و پسرخاله و پسر عمهزا و فامیل دور و جیگر و... هر کدامشان چطور با دیدگاههای مختلف نسبت به قصه عکسالعمل نشان میدهند، گاهی به قصه گوش میکنند و گاهی نه و حتی سؤالهای پرت و پلا میپرسند. ایرج طهماسب یک هنرمند مردمی است.
لحنش به لحن مردم نزدیک است و به همین خاطر اینقدر دلنشین است و خوب تأثیر هم میگذارد. از ابتدا و از همان دوران نوجوانی که وارد این فضا شد در همه تحولات و تغییراتی که در این سالها اتفاق افتاد، قدمبهقدم همراه مردم بود. باید قدردان نسلی باشیم که در شرایط سخت دلسوزانه برای جامعه، خانواده و بخصوص بچهها کار کردند و بدون چشمداشت مالی، زیر سایه تنگنظری مسئولان با امکانات محدود چنین کارهای موفقی ساختند. آنها در شرایطی کار کردند که قابل قیاس با امروز نیست که هم ابزار کار بیشتر است و هم رسانههای متعددی برای عرضه کارشان وجود دارد و در چنین شرایطی کارهایی ساختند که همه آبرومند و با اخلاق است. وقتی به کارهای همنسلانم و آنهایی که من حکم خواهر بزرگتر برای آنها دارم نگاه میکنم احساس سربلندی میکنم از اینکه نام نیک از خودشان به جا گذاشتهاند. آنها همچنان راه ارتباط با مخاطب را بلدند چون مردم را دوست دارند و دوست داشتنشان صادقانه است.
مردم بهخوبی فرق محبت صادقانه و فریبکارانه را میفهمند و آنهایی که به ضرب و زور و تقلب میخواهند با آنها ارتباط برقرار کنند را پس میزنند. ایرج طهماسب از همین دست آدمهای صادقی است که راه ارتباط با مخاطب را خوب بلد است. امیدوارم سالهای سال باشد و برای کودکان برنامه بسازد. اطمینان دارم کارهایش مثل همیشه و شاید بیش از قبل موفق خواهد بود. آرزو میکنم طلسم «کلاه قرمزی» شکسته شود و ایرج طهماسب باز هم کار کند و آثار جدیدی از او ببینیم.
نمود عینی فرهنگ دوستی مردم
الهه رضایی
مجری برنامههای کودک و نوجوان
بیستودومین دوره جشنواره بینالمللی قصهگویی که اختتامیه آن اول هفته برگزار شد را میتوان یکی از ارکان مهم تربیتی در جامعه دانست. مراسمی که در آن چگونگی جلب توجه اقشار مختلف مردم با تمهیدات جذابتر به قصهگویی و ایجاد شرایط برای درک اهمیت آن، نمود پررنگی داشت؛ از تقدیر از ایرج طهماسب به عنوان یکی از چهرههای محبوب و فعال که قصهپردازی و قصهگویی همیشه در اولویت برنامههایش بوده تا دعوت از چهره سرشناسی همچون رضا کیانیان برای قصهگویی.
در ایام جشنواره مردم علاقهشان به قصهگویی را نشان دادند و در آیین اختتامیه من به عینه شاهد بودم که در صورت آمادهسازی بسترهای فرهنگی مردم حتی در شب یلدا هم با اشتیاق در جلسات فرهنگی شرکت میکنند. به اعتقاد من استقبال از اختتامیه جشنواره قصهگویی نمود عینی فرهنگ دوستی مردم بود. اگرچه قصهگویی مدتها بود کمرنگ شده بود اما برخی خانوادهها برای رجوع به گذشته، معرفی فرهنگهای مختلف و انتقال پیامهای تربیتی به فرزندانشان تا حدی قصهگویی را زنده نگه داشتند.
قصه دستاوردهای بزرگی برای کودکان و نوجوانان دارد و از نگاه من مهمترین کاربرد آن ایجاد اشتیاق برای مطالعه در سنین بزرگسالی است. در روزگاری که جامعه با تنوع فرهنگی مواجه است، قطعاً قصهگویی یکی از راههای بیان رویکردهای مناسب برای زندگی و روزهای کم تجربگی هر انسانی است.
اصلاً واژه قصه برای اغلب ما دلنشین است و شنیدن همین واژه ما را به دنیای کودکی و روزهای پرشوق و ذوق کتابخوانی میکشاند. وقتی همین یک واژه به تنهایی چنین تجسمی را پدید میآورد قطعاً هر قصه هزاران خلق ذهنی را به همراه دارد. قصهگویی در لحظه ما را به رؤیا میبرد و با تصویرسازی و فضاسازی آنچه میخوانیم یا میشنویم قدرت تجسم تقویت میشود و تجسم در ایجاد خلاقیت تأثیر زیادی دارد. راهکارهای مختلف برای رونق قصهگویی از جمله برگزاری همین جشنواره اگر در مسیر درست انجام شود بهطور قطع قصهگویی جای خود را در خانواده و در بین مخاطبان پیدا میکند.
وجود رسانههای دیگر نباید مزاحم و مخل توجه نسل جدید به قصه و ادبیات شود. اگر هر یک از این رسانهها به خاطر مؤلفههای جذاب کودک و نوجوان را جلب کردهاند، ما هم باید برنامههای سرگرمی و آموزشیمان را از راهی جذاب به مخاطب و نسل جدید ارائه دهیم، همانطور که جشنواره قصهگویی هر سال با نمایشها و بخشهای خلاقانه نو توجه نسلهای مختلف را جلب کرده است.
جشنواره قصهگویی به مرور زمان حتی علاوه بر تأثیرگذاری در قصهگویی منجر به ارائه نوعی از شیوه زندگی به خانوادهها میشود. خانوادههایی که کودکشان را به چنین فضایی میآورند به مرور به آنها میآموزند که تفریح و سرگرمی اتفاقی جدا از فرهنگ و هنر نیست. در نهایت بستر ذهنی کودک به مرور به تلفیق تفریح و فرهنگ عادت میکند و احتمال توجه کودکان به تفریحات ناسالم در آینده کمتر میشود.

بودجه ارزی را از بودجه ریالی جدا کنیم
سپیده پیری
خبرنگار
لایحهایست تحریمی و از جنس مقاومت. هم اکنون مجلس به زودی بررسی بودجه را آغاز می کند بودجه سال آینده با نگاه واقع بینانه به قیمت نفت و میزان فروش در شرایط تحریم، تمرکز بر درآمدهای مالیاتی و تأمین مالی غیر تورمی و واگذاری دارائیهای سرمایهای تلاش دارد تابآوری اقتصاد را در سال اقتصادی 99 پشتیبانی کند. ارزیابی بودجه سال آینده و فراتر از آن، اصلاحات ساختاری در سیاستهای مالی و پولی را با علی سعدوندی کارشناس ارشد پولی و استاد سابق دانشگاه وولونگنگ استرالیا در میان گذاشتیم. او تأکید دارد آنچه میتواند نقشه راه بودجه در سالهای آتی باشد، جدایی بودجه ارزی از بودجه ریالی است. بودجه ارزی در اختیار سازمانهای توسعهای قرار بگیرد و بودجه ریالی به دولت و خزانهداری اختصاص یابد.
تحلیل و ارزیابی شما از کلیات بودجه سال 1399 چیست؟
بودجه سال آینده میتوانست واجد یک سری نکات مثبت باشد اما ملزومات اجرای آن فراهم نیست. مهمترین نکتهای که میتوانست نجات بخش باشد عملیات بازار باز است دلیل اهمیت عملیات بازار باز این است که همواره یکی از اصلیترین مشکلات در کشور ما بودجه و کسری بودجه بوده است چرا که طی 50 سال گذشته یک سال هم نبوده که ما مازاد بودجه داشته باشیم اما در عوض مازاد بودجه ارزی داشتهایم یعنی درآمد ارزی بالا و درآمد ریالی پایین بوده است. دلیل آن هم این است که کارایی دولتها پایین بوده و بسیاری از سالها رکود را در اقتصاد تجربه کردهایم، بنابراین درآمدهای دولت کافی نبوده و این باعث به وجود آمدن کسری بودجه ریالی مزمن شده است. همواره در کشور پایه پولی تزریق شده است یعنی از بانک مرکزی قرض گرفتیم، چون قرض گرفتن مستقیم بعد از برنامه پنج ساله سوم امکان نداشته است و دولتها از طریق فروش ارز به بانک مرکزی از پایه پولی ارتزاق میکردهاند. پس در طول تمام این سالها ما در حال بهرهگیری از پول پرقدرت بانک مرکزی بودهایم و هیچ وقت کسری بودجه در کشور مداوا نشده است. حال هم که درآمد نفتی نداریم مسأله زیاد فرق نکرده است فقط ارزی وجود ندارد که دولت به بانک مرکزی بدهد.
دولتها همواره بخشی از کسری بودجه را از بانکهای تجاری جبران کردهاند و هنگامی که بدهی اش را پرداخت نمیکند آن بانکها هم دچار کسری بودجه میشوند و از بانک مرکزی بهصورت اضافه برداشت دریافت خواهند کرد که در این شرایط دولت باز هم از بانک مرکزی البته با تأخیر پایه پولی دریافت میکند و بخشی از قرضهایی را که دولت دارد به بانک مرکزی نمیرسد و آن را مردم میپردازند. این مسأله ترازنامه بانکها را تضعیف کرده است و همین عامل هم باعث تضعیف اقتصاد شده است. دولت مرکزی 20 درصد در تولید ناخالص ملی نقش دارد اما اینکه دولت از نظام بانکی استقراض میکند به مثابه این است که کل اقتصاد کشور به گروگان گرفته شده است.
وضعیت ما از نظر تحریمها تغییری نکرده است اما ما در واکنش به تحریمها به سیاستهای رکودزا روی آوردهایم و این مسائل ما را به سوی سیاستهای ریاضتی مانند صرفهجویی و مالیات کشانده است و بسیاری از توصیههای اقتصاددانان در تعارض با شهود جامعه قرار میگیرد. شهود جامعه این است، وقتی تحریم اتفاق میافتد هزینهها کم شود ومالیاتها افزایش یابد. امسال رقمی در حدود منهای پنج درصد تا منهای 10 درصد رشد اقتصادی کشور تخمین زده میشود. درحالی که تحریمها شاید تا منهای دو درصد بر اقتصاد اثر داشتهاند. اگر مانند روسیه عمل کرده بودیم نهایتاً رشد اقتصادی ما از مثبت چهار درصد به صفر میرسید. اما ما از مثبت چهار درصد به منهای نه و نیم درصد رسیدهایم. این نتایج و اعداد ناشی از سیاستهای وحشت و ترس سیاستگذاران اقتصادی از تحریمها بوده است؛ سیاستهایی که اتخاذ شده تحت عنوان سیاستهای هم چرخهای شناخته میشود یعنی سیاستی که در دوران رکود، رکود را تشدید میکند و در دوران رونق، رونق را تشدید میکند. این سیاستها برای اقتصاد مضر است. در دوران رکود باید سیاست ضد رکود داشت و در دوران رونق باید سیاست ضد تورم اجرا شود تا بتوانیم به تعادل برسیم و اقتصاد مرتب در چاله نیفتد درحالی که در ایران عکس آن را عمل کردیم. اگر ما بخواهیم سیاست ضد چرخهای داشته باشیم، نمیتوانیم نسبت مالیات در تولید ناخالص ملی را افزایش دهیم، وقتی رکود به وجود میآید نسبت مالیات به تولید ناخالص ملی کاهش پیدا میکند و حداکثر اقدام این است که جلوی فرار مالیاتی گرفته شود و نهایتاً این نسبت را به نسبت قبل برسانیم. افزایش این نسبت امکان پذیر نخواهد بود و هزینههای آن بیشتر است.
از سوی دیگر ما در اقتصاد مسألهای بهنام «تناقض صرفه جویی» داریم. در اقتصاد خرد به تک تک افراد توصیه میشود بیشتر پسانداز و کمتر مصرف کنند. حال اگر در یک اقتصاد همه مردم مصرف کمتر و پسانداز بیشتر داشته باشند آن اقتصاد وارد رکود میشود. اتفاقی که در جامعه ما افتاده این است که مصرف دولت بهعنوان بزرگترین مصرفکننده را محدود میکنیم. نتیجه این میشود اقتصادی که مدتی به سمت رکود رفته بود الان شدیدتر وارد رکود میشود و همین رکود باعث میشود که یک چرخه خبیث به وجود بیاید. در این چرخه، رکود بیشتر میشود و رشد اقتصادی منفیتر میشود و از طرف دیگر نرخ تورم هم بالاتر میرود. بنابراین سیاستهای بودجهای باید به نحوی اصلاح شود که بتوانیم سیاستگذاری مالی در جهت مقابله با تحریم و رکود داشته باشیم.
چه راهکاری برای در پیش گرفتن سیاست ضد رکود وجود دارد؟
برای اجرای سیاست ضد رکود توصیه بر این است که باید بودجه عمرانی را افزایش داد که این هم باید از محل بدهی انجام شود. دولت از چهار سال پیش اقدام به انتشار اوراق کرده اما حتی یک ریال هم از اوراق بدهی را نکول نکرده است. به جز استقراض راه دیگری برای پوشاندن کسری بودجه نداریم. از دو طریق میتوانیم استقراض کنیم اول این که بهصورت مستقیم از بانک مرکزی قرض بگیریم که تورم زاست و دوم این که از جامعه استقراض کنیم که ضد تورم است. اصل صحبتهای من این است که ابزار بدهی ملزومات خاص خود را دارد پس باید نرخ بدهی کنترل و نرخ اوراق هم سیاستگذاری شود که این کار را باید بانک مرکزی انجام دهد. ما باید به تجربه و علم بشری برگردیم و همه چیز را درست اجرا کنیم.
علم بشری چه توصیهای برای جبران کسری بودجه دارد که ما از آن بهره نبردهایم؟
همواره توصیه این بوده است که تمام کسری بودجه از طریق اوراق انجام شود؛ اما درحال حاضر بخشی از کسری بودجه از طریق اوراق و بخشی دیگر از محل صندوق توسعه ملی تأمین میشود که این اقدام صندوق توسعه ملی را خالی میکند و اقدام خطرناکی است. از سوی دیگر بودجه باید انبساطی باشد نه انقباضی. بودجه باید به سمتی برود که منابع بودجه عمرانی تأمین شود که درحال حاضر این اتفاق نخواهد افتاد. توصیه من این است که نخست کسری بودجه را از اوراق بهادار تأمین کنند و بعد از عملیات بازار باز واقعی استفاده کنند. وقتی نرخ اوراق بدهی 22 درصد و نرخ تورم 45 درصد است، دولت نرخ بهره واقعی که پرداخت میکند منهای 20 درصد است. پس دولت میتواند اوراق کوتاه مدت چاپ کند. برداشت من این است که نرخ اوراق و نرخ تورم انتظاری در یک محدوده بین 30 تا 40 درصد به هم برسند و پس از آن باید نرخ تورم و نرخ اوراق را همزمان کاهش داد. پس ما در حدود پنج سال با این سیاست میتوانیم نرخ تورم را به کشورهای صنعتی برسانیم. مهمترین مسأله در رشد بلند مدت رشد جمعیت است. نسبت تکفل در ایران بسیار پایین است و ما یکی از بهترین نسبتها را در دنیا داریم و این نسبت عالی فقط یک بار در تاریخ یک کشور اتفاق میافتد و استفاده نکردن از آن به معنای از دست دادن فرصت، پیشرفت و صنعتی شدن است. کشورهایی که ساختار جمعیتی مناسبی ندارند امکان ندارد بهصورت درون زا رشد کنند و باید منابع خارج از کشور جذب شود اما کشوری مانند ایران و کره جنوبی از نظرساختار جمعیتی بهترین موقعیت را در دنیا دارند. بعد از ما ترکیه و آذربایجان چنین موقعیتی دارند که اتفاقاً آنها هم همسایه ما هستند. عجیب اینجاست که اگر اقتصاد ایران بتواند با اقتصاد عراق و افغانستان یک اتحاد تشکیل دهد، این دو کشور هم در دهههای آینده وارد گذار جمعیتی میشوند و پنجره جمعیتی به روی آنها گشوده میشود.
این بدان معناست که اگر این سه کشور اتحاد اقتصادی داشته باشند پنجره جمعیتی میتواند به مدت 60 سال به روی آنها باز بماند. این وضعیت تاکنون در دنیا سابقه نداشته است و از منظر اقتصاد سیاسی شاید بتوان گفت یکی از دلایل تحریمها از بین بردن فرصت طلایی ساختار جمعیتی در این منطقه است. چون در این منطقه ایران اولین کشوری است که وارد پنجره جمعیتی میشود و قابلیت رشد دارد پس از آن کشورهای همسایه که نام بردم با اختلاف کمی از ایران وارد این فرصت جمعیتی میشوند. پس اگر مرزهای تجاری این کشورها برداشته شود مزایای حاصل از فرصت جمعیتی همه منطقه را شامل میشود. البته ما هنوز فرصت داریم تا از موهبت پنجره جمعیتی بهعنوان یک فرصت استثنایی استفاده کنیم.
نظرتان درباره سیاستهای پولی چیست؟ باید انبساطی باشند یا انقباضی؟
سیاستهای پولی در کشور ما نباید انبساطی باشند، اما میتوانند انقباضی و خنثی باشد. اما در کوتاه مدت نیازی به سیاستهای انقباضی نیست. مقدار نقدینگی نسبت به ناخالص ملی هم بسیار بالاست اما وضعیت نسبتهای نقدینگی ما وضعیت اسف باری دارد. بنابراین مطلقاً از محرکهای پولی نمیتوانیم برای ایجاد رونق در اقتصاد استفاده کنیم. هنگامی که دولت در عملیات بازار باز اوراق منتشر میکند بانک مرکزی بهصورت مستقل بخشی از اوراق را میخرد. مثلاً در کشور ژاپن 40 درصد اوراق را بانک مرکزی ژاپن خریده است. با توجه به نیاز جامعه بانک مرکزی میتواند 15 تا 25 درصد اوراق را خریداری کند.
با توجه به اینکه بودجه سال آینده با تمرکز ویژه بر درآمدهای مالیاتی و کسب 175 هزار میلیارد تومان منابع از این طریق بسته شده است. ارزیابی شما از تحقق این بخش از برنامه چه میتواند باشد؟
آنچه در رابطه با این موضوع اهمیت دارد این است که نباید مالیات بر درآمد دریافت شود بلکه مالیات بر ثروت، زمین، خانه و مصرف میتواند جایگزین شود. ضرورت دارد تا ترکیب مالیاتی را تغییر بدهیم اما نسبت مالیات به تولید ناخالص ملی را نمیتوان افزایش داد. اگر اقتصاد در شرایط عادی قرار داشت با افزایش نرخ سود اوراق سرمایهگذاری کاهش پیدا میکرد. اما هنگامی که اقتصاد ما یک اقتصاد تحریمی است سرمایهگذاری خصوصی غایب خواهد بود. از طرف دیگر وقتی دولت از طریق اوراق استقراض میکند نرخ بهره افزایش پیدا میکند اما مضر نیست چرا که از این طریق منابعی به دست میآورد که میتواند به بودجه عمرانی تزریق کند. از طرف دیگر افزایش بودجه عمرانی باعث میشود فعالیت اقتصادی رشد کند و به تبع آن نااطمینانیها هم کاهش پیدا میکند و سرمایهگذاری خصوصی دوباره راه میافتد و وضعیت به سوی اصلاح پیش میرود و نتیجه آن هم کاهش نرخ تورم است و هم زمان از طریق عملیات بازار باز میتوان نرخ اوراق را کاهش داد این یعنی ما میتوانیم به جای اینکه وارد چرخه معیوب و خبیث بشویم وارد چرخهای شویم که وضعیتمان را بهبود ببخشد.
یکی از نقدهایی که به بودجه سال آینده وارد شده، تخصیص دوباره ارز 4200 تومانی است که معتقدند تجربه موفقی نبوده است. بهنظر شما چه راهکاری باید برای واردات کالاهای اساسی در نظر گرفته میشد؟
ما قانونی به نام قانون دوم رفاه داریم که میگوید اگر میخواهید سطح رفاه بخشی از جامعه را افزایش دهید انتقال مستقیم درآمد باید صورت بگیرد نه اینکه بر قیمتهای نسبی اثر بگذارید. تخصیص ارز 4200 تومانی این است اگر بعضی از قیمتها را سرکوب کنیم تا سطح فقر در کشور کاهش پیدا کند در حالی که اگر قرار است سطح فقر کاهش یابد، باید درآمد دولت را افزایش دهیم تا دولت، درآمد را به افراد فقیر تزریق کند. فاصله ارز 4 هزار و 200 تومانی با ارز 13هزار تومانی زیاد است. این در شرایطی است که با توجه به سیاست فعلی یک سوم قیمت فعلی ارز بابت کالاهای اساسی پرداخت میشود اما در نهایت قیمت کالاها در بازار با ارز 13 هزار تومانی به دست مردم میرسد.
در مورد ارز ثانویه نیز میتوان گفت اصل دوم رفاه، نقض شده است. مسأله این است که چون صادرکنندگان در این کشور از رانت برخوردارند و ثروت را صادر میکنند، در کل میتوان گفت سیاستهای ما به نفع واردکننده است. ما اگر نرخ ارز را چهار هزار و 200 میدهیم بیشتر از 10 میلیارد دلار منابع ارزی را از بازار خارج کردهایم. درنتیجه نمیتوان بازار را کنترل کرد چون منابعی نداریم. دولت منابع خود را به چهارهزار و 200 میفروشد. بخش خصوصی هم منابع خود را به قیمت نیمایی میفروشند. سؤال اینجاست با چه ارزی میتوان بازار را هدایت کرد! اتفاقی که میافتد این است که وقتی دو نرخ 4200 و نیما را تثبیت میکنیم نرخ ارز بازار آزاد که در اختیارسیاستگذار نیست بالا میرود. اگر ما به جای 4200 به 13 هزار میفروختیم تفاوت 9 هزار تومان بود. اگر کل این فاصله به کسری بودجه دولت اختصاص مییافت 90هزار میلیارد تومان میتوانست از ارز تأمین شود تا کسری بودجه خانوار و دولت پوشش داده شود، یا مثلاً اگر همین هدفمندی یارانهها که قانون بوده است اجرا میشد 50 درصد از این طریق میتوانست به دولت برسد. ما هیچ گاه از درآمدهای ارزیمان بدرستی استفاده نکردهایم. بهعنوان مثال ما هیچگاه سعی نکردهایم از ارز برای یک فرودگاه، بندر خوب، خط آهن مدرن استفاده کنیم. در دولتهای احمدینژاد و روحانی تا امروز حدود یک تریلیون و 300 میلیارد دلار درآمد ارزی داشتیم در حالی که اگر قرار بود نظام ریلی ایران را به سطح ژاپن برسانیم بین 150 تا 200میلیارد دلار احتیاج به سرمایهگذاری داشتیم. اگر قرار بود پیشرفتهترین بنادر جهان را بسازیم حدود 50 میلیارد دلار هزینه داشت و اگر قرار بود پیشرفتهترین فرودگاههای دنیا را بسازیم 60 میلیارد دلار احتیاج داشتیم و اگر میخواستیم پیشرفتهترین بیمارستانهای دنیا را داشته باشیم بین 100 تا 200 میلیارد دلار هزینه داشت. همه اینها را با هم جمع کنیم کمتر از یک هزارو 300میلیارد دلار میشود. سؤال اینجاست این پولها کجا رفته است. برخی تصور میکنند که این ارز دزدیده شده است اما حداکثر مبلغی که میتوان دزدید یک دکل نفتی است و بیشتر از این امکان ندارد. درآمد ارزی ما در سطح جهانی بینظیر است. واقعیت این است که این درآمدها صرف پوشاندن کسری بودجه و بیماری هلندی شده است. وقتی ما درآمد ارزی را برای کسری بودجه ریالی استفاده میکنیم موجب بیماری هلندی میشود. بیماری هلندی نام دیگر صنعت زدایی است. وقتی ما از درآمد خود برای تخریب اقتصاد خودمان استفاده میکنیم هیچ امیدی برای تغییر وجود ندارد. میتوانستیم با این یک تریلیون و 300 میلیارد دلار در سطح پیشرفتهترین کشورها باشیم اما نخواستیم.
حال چه باید کرد؟ راهکار چیست؟
باید بهسمت رانت زدایی برویم نه رانت زایی. سیاستهای ما رانت زا است. تمام بازارهایمان را به علت انحصار بستهایم بهعنوان مثال بازار وکالت و پزشکی. برداشت ما این است که با ایجاد انحصار میتوان مشکلات کشور را حل کنیم درحالی که این روش درستی نیست. ما سعی کردیم سیاستهای پدر مآبانه داشته باشیم که مانع ورود جوانان به اقتصاد شده است در حالی که باید اقتصاد طرف عرضه را در پیش بگیریم. در این سیاست چون میدانیم با محرکهای پولی به جایی نمیرسیم سعی میکنیم مجوزها و انحصارات و رانت اصلاح شوند. در دنیا این سیاستهای رفع موانع تولید خوب جواب داده است نمونه آن کشور گرجستان است که کیفیت زندگی و سطح رفاه در آن افزایش پیدا کرده است.
برش
آیا تحریمها میتواند فرصتی برای فاصله گرفتن بودجه وابسته به نفت باشد؟
ما تقریباً 20 سال است که بودجه را بدون نفت میبندیم با این توضیح که درآمد نفتی را تبدیل به ریال میکنیم که مثل دینامیت در اقتصاد عمل میکند و آثار منفی بسیاری دارد و در طول این سالها از نفت هیچ استفاده مثبتی نکردهایم هر چه بوده نفرین منابع بوده است. اما این روند قابل اصلاح است به شرط آنکه عزم وجود داشته باشد و عقلانیت حاکم باشد. به نظر من آنچه باید اتفاق بیفتد این است که بودجه ارزی از بودجه ریالی جدا شود. بودجه ارزی را در اختیار سازمانهای توسعهای قرار بدهیم و بودجه ریالی به دولت و خزانهداری اختصاص یابد. در واقع باید اقتصاد دوگانهای به وجود بیاید تا اقتصاد غیرنفتی براحتی بتواند مستقل عمل کند بودجه باید کاملاً جدا از نفت باشد. در بودجه سال 1399 میخواستند درآمد ارزی حاصل ازفروش نفت را در اختیار بودجه عمرانی قرار بدهند. اینکه درآمد حاصل از نفت به ریال تبدیل شود خود مشکل اصلی کشور است. اگر اصلاحات در اقتصاد صورت بگیرد در چند سال شرایط دگرگون میشود. کافی است چند سال به خودمان سختی بدهیم اما برای همیشه رشد کنیم.

اختلال در اینترنت و 4 سؤال
محسن جلال پور
تحلیلگر اقتصادی
این روزها سؤال مهم جوانان این است؛ با اینترنت قرار است چه کنند؟ این سؤال را حتی پسرم که بنیانگذار یک شرکت دانشبنیان است، از من میپرسد و من نمیدانم دقیقاً چه جوابی به او بدهم.
برای آنها که سالها سابقه کسب و کار در بخشهای سنتی اقتصاد را دارند، سه عنصر «زمین، نیروی کار و سرمایه» مهمترین نهادههای تولید کالا و خدمات محسوب میشود اما تغییرات شگرف در عرضه تکنولوژی باعث شده این ترکیب شکل کاملاً متفاوتی پیدا کند.برای کارآفرینان عرصه اقتصاد دانشبنیان سه عنصر«زمان، اطلاعات و سرمایه» جای نهادههای اصلی تولید را گرفتهاند. به بیان ساده، دیگر داشتن زمین و نیروی کار فراوان الزاماً به کسبوکار موفق و ارزشآفرین منجر نمیشود.
این دو نهاده گرچه همچنان مهم به نظر میرسند اما در سایه دو نهاده زمان و اطلاعات کمرنگتر شدهاند و نهاده سوم یعنی سرمایه هم در کسب وکارهای جدید نقش خود را حفظ کرده است.
به همین دلیل است که کسب وکار مفهوم تازهای پیدا کرده و همه ما بواسطه کارکرد همزمان «زمان، اطلاعات و سرمایه» زندگی بهتری را تجربه میکنیم.در یکی دوهفته گذشته به دلایل امنیتی یک حق مسلم از همه ما گرفته شد. بدون اطلاع قبلی اینترنت قطع شد و اختلال جدی در زندگی شهروندان به وجود آمد. خوشبختانه اینترنت دوباره وصل شد اما پس از آن زمزمههایی درباره احتمال قطعی و جایگزینی اینترنت ملی مطرح شد.
اگر اینترنت قطع شود، دقیقاً چه اتفاقی رخ میدهد؟
به این پرسش میتوان از چند منظر پاسخ داد؛ من تنها از چهار زاویه به این پرسش پاسخ میدهم:
1- قطعی اینترنت نااطمینانی را تشدید میکند: نااطمینانی یعنی اینکه من بهعنوان عضوی از این جامعه به هردلیلی نتوانم آینده را پیشبینی کنم. در حال حاضر آنچه در جامعه، سیاست و اقتصاد ما میگذرد ناشی از نااطمینانی و نگرانی مردم نسبت به آینده است. پس نااطمینانی یک مفهوم فراگیر است که از بیاعتمادی و کاهش امید در جامعه به وجود میآید. وقتی اقتصاد به شرایط نااطمینانی میرسد، عمق دید فعال اقتصادی کاهش پیدا میکند و تصمیمگیری در بنگاههای اقتصادی دشوار میشود. دقیقاً مثل تردد در جاده مه آلود که راننده نمیتواند چند متر جلوتر را ببیند. چند روزی که اینترنت قطع بود، به 30 سال قبل پرتاب شدیم. جالب است که در حال حاضر در همه جای دنیا (جز الجزیره، اتیوپی، عراق، سوریه و ازبکستان) صحبت از افزایش ضریب نفوذ و دسترسی به اینترنت ارزان و پرسرعت مطرح میشود اما در ایران عدهای پیشنهاد میکنند برای امنیت بیشتر، اینترنت را قطع و به جای آن از اینترنت ملی استفاده کنیم. احتمالاً آنها نمیدانند با مطرح کردن چنین احتمالی چقدر سرمایه و نیروی انسانی را از کشور فراری میدهند.
2- اثر قطعی اینترنت بر رشد اقتصادی: معمولاً کشورها برای رشد اقتصادی با محدودیتهای بیشتری مواجهند تا برای افول اقتصادی. همان طور که تخریب خیلی از ساختن آسانتر است. اقتصادها میتوانند بهدلیل تصمیمات بد سیاستمداران با کوچک شدن اقتصاد و افول جایگاه مواجه شوند و این افول میتواند برای مدت زمان طولانی ادامه پیدا کند و یک کشور ثروتمند به یک کشور فقیر که هر روز فقیرتر میشود تبدیل شود. کشورهای زیادی با ایجاد اختلال در عوامل تولید در چنین تلهای گرفتار شدند.در چند فصل گذشته کسب وکارهای جدید اثر قابل توجهی بر رشد اقتصادی داشتند و تصمیم به قطعی اینترنت میتواند این روند را منفی کند.
3- اثر قطعی اینترنت بر افزایش هزینه مبادله: بر کسی پوشیده نیست که اینترنت هزینه مبادله را در اقتصاد بشدت کاهش میدهد. کاهش هزینه مبادله منجر به افزایش حجم مبادلات میشود و همه میدانیم که مبادله اساس پیشرفت اقتصاد است. پس اگر اینترنت قطع شود، کمترین نتیجهاش این است که هزینه مبادله افزایش خواهد یافت.
4- اثر قطعی اینترنت بر تعمیق بیکاری: در بستر اینترنت کسبوکارهای زیادی به وجود آمده و افراد زیادی را مشغول نگه داشته است. ممکن است هرکدام از این کسب وکارها به تنهایی اشتغال قابل توجهی نداشته باشند اما مجموعاً شغل زیادی ایجاد کردهاند که با قطعی اینترنت باید با همه آنها خداحافظی کرد. اختلال در اینترنت بهعنوان یک نهاده تولید قطعاً بیکاری را در جامعه تشدید خواهد کرد.
می دانیم که امنیت برای رشد اقتصادی اهمیت فوقالعاده دارد اما از امنیتی سخن میگوییم که رسالتش ایجاد رشداقتصادی بیشتر است نه امنیتی که رشد اقتصادی را کاهش داده و بیکاری را تشدید کرده و به بهای تضییع حقوق بخشی از جامعه فراهم آمده باشد.
قطع کردن اینترنت ضمن اینکه به منزله تضییع حقوق مدنی و سیاسی جامعه است، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم را نیز زیر پا میگذارد و میتواند کسبوکارهای زیادی را از نفس بیندازد و از همه مهمتر اینکه میتواند اعتماد کارآفرینان و سرمایهگذاران را به بازار و محیط کسبوکار مخدوش کند و از بین ببرد.
پس از نهادهای دست اندرکار میخواهیم به گونهای تأمین امنیت کنند که آزادی مبادله، مالکیت و حقوق اساسی افراد نقض نشود.
تحلیلگر اقتصادی
این روزها سؤال مهم جوانان این است؛ با اینترنت قرار است چه کنند؟ این سؤال را حتی پسرم که بنیانگذار یک شرکت دانشبنیان است، از من میپرسد و من نمیدانم دقیقاً چه جوابی به او بدهم.
برای آنها که سالها سابقه کسب و کار در بخشهای سنتی اقتصاد را دارند، سه عنصر «زمین، نیروی کار و سرمایه» مهمترین نهادههای تولید کالا و خدمات محسوب میشود اما تغییرات شگرف در عرضه تکنولوژی باعث شده این ترکیب شکل کاملاً متفاوتی پیدا کند.برای کارآفرینان عرصه اقتصاد دانشبنیان سه عنصر«زمان، اطلاعات و سرمایه» جای نهادههای اصلی تولید را گرفتهاند. به بیان ساده، دیگر داشتن زمین و نیروی کار فراوان الزاماً به کسبوکار موفق و ارزشآفرین منجر نمیشود.
این دو نهاده گرچه همچنان مهم به نظر میرسند اما در سایه دو نهاده زمان و اطلاعات کمرنگتر شدهاند و نهاده سوم یعنی سرمایه هم در کسب وکارهای جدید نقش خود را حفظ کرده است.
به همین دلیل است که کسب وکار مفهوم تازهای پیدا کرده و همه ما بواسطه کارکرد همزمان «زمان، اطلاعات و سرمایه» زندگی بهتری را تجربه میکنیم.در یکی دوهفته گذشته به دلایل امنیتی یک حق مسلم از همه ما گرفته شد. بدون اطلاع قبلی اینترنت قطع شد و اختلال جدی در زندگی شهروندان به وجود آمد. خوشبختانه اینترنت دوباره وصل شد اما پس از آن زمزمههایی درباره احتمال قطعی و جایگزینی اینترنت ملی مطرح شد.
اگر اینترنت قطع شود، دقیقاً چه اتفاقی رخ میدهد؟
به این پرسش میتوان از چند منظر پاسخ داد؛ من تنها از چهار زاویه به این پرسش پاسخ میدهم:
1- قطعی اینترنت نااطمینانی را تشدید میکند: نااطمینانی یعنی اینکه من بهعنوان عضوی از این جامعه به هردلیلی نتوانم آینده را پیشبینی کنم. در حال حاضر آنچه در جامعه، سیاست و اقتصاد ما میگذرد ناشی از نااطمینانی و نگرانی مردم نسبت به آینده است. پس نااطمینانی یک مفهوم فراگیر است که از بیاعتمادی و کاهش امید در جامعه به وجود میآید. وقتی اقتصاد به شرایط نااطمینانی میرسد، عمق دید فعال اقتصادی کاهش پیدا میکند و تصمیمگیری در بنگاههای اقتصادی دشوار میشود. دقیقاً مثل تردد در جاده مه آلود که راننده نمیتواند چند متر جلوتر را ببیند. چند روزی که اینترنت قطع بود، به 30 سال قبل پرتاب شدیم. جالب است که در حال حاضر در همه جای دنیا (جز الجزیره، اتیوپی، عراق، سوریه و ازبکستان) صحبت از افزایش ضریب نفوذ و دسترسی به اینترنت ارزان و پرسرعت مطرح میشود اما در ایران عدهای پیشنهاد میکنند برای امنیت بیشتر، اینترنت را قطع و به جای آن از اینترنت ملی استفاده کنیم. احتمالاً آنها نمیدانند با مطرح کردن چنین احتمالی چقدر سرمایه و نیروی انسانی را از کشور فراری میدهند.
2- اثر قطعی اینترنت بر رشد اقتصادی: معمولاً کشورها برای رشد اقتصادی با محدودیتهای بیشتری مواجهند تا برای افول اقتصادی. همان طور که تخریب خیلی از ساختن آسانتر است. اقتصادها میتوانند بهدلیل تصمیمات بد سیاستمداران با کوچک شدن اقتصاد و افول جایگاه مواجه شوند و این افول میتواند برای مدت زمان طولانی ادامه پیدا کند و یک کشور ثروتمند به یک کشور فقیر که هر روز فقیرتر میشود تبدیل شود. کشورهای زیادی با ایجاد اختلال در عوامل تولید در چنین تلهای گرفتار شدند.در چند فصل گذشته کسب وکارهای جدید اثر قابل توجهی بر رشد اقتصادی داشتند و تصمیم به قطعی اینترنت میتواند این روند را منفی کند.
3- اثر قطعی اینترنت بر افزایش هزینه مبادله: بر کسی پوشیده نیست که اینترنت هزینه مبادله را در اقتصاد بشدت کاهش میدهد. کاهش هزینه مبادله منجر به افزایش حجم مبادلات میشود و همه میدانیم که مبادله اساس پیشرفت اقتصاد است. پس اگر اینترنت قطع شود، کمترین نتیجهاش این است که هزینه مبادله افزایش خواهد یافت.
4- اثر قطعی اینترنت بر تعمیق بیکاری: در بستر اینترنت کسبوکارهای زیادی به وجود آمده و افراد زیادی را مشغول نگه داشته است. ممکن است هرکدام از این کسب وکارها به تنهایی اشتغال قابل توجهی نداشته باشند اما مجموعاً شغل زیادی ایجاد کردهاند که با قطعی اینترنت باید با همه آنها خداحافظی کرد. اختلال در اینترنت بهعنوان یک نهاده تولید قطعاً بیکاری را در جامعه تشدید خواهد کرد.
می دانیم که امنیت برای رشد اقتصادی اهمیت فوقالعاده دارد اما از امنیتی سخن میگوییم که رسالتش ایجاد رشداقتصادی بیشتر است نه امنیتی که رشد اقتصادی را کاهش داده و بیکاری را تشدید کرده و به بهای تضییع حقوق بخشی از جامعه فراهم آمده باشد.
قطع کردن اینترنت ضمن اینکه به منزله تضییع حقوق مدنی و سیاسی جامعه است، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم را نیز زیر پا میگذارد و میتواند کسبوکارهای زیادی را از نفس بیندازد و از همه مهمتر اینکه میتواند اعتماد کارآفرینان و سرمایهگذاران را به بازار و محیط کسبوکار مخدوش کند و از بین ببرد.
پس از نهادهای دست اندرکار میخواهیم به گونهای تأمین امنیت کنند که آزادی مبادله، مالکیت و حقوق اساسی افراد نقض نشود.

آلودگی هوای تهران با تعطیلی حل میشود؟
یوسف رشیدی
استاد دانشگاه
اگر چه در مقررات کشور در شرایط خاص آلودگی هوا تعطیلی پیشبینی شده است اما این به این معنا نیست که طی ۲۰ سال گذشته هر وقت ناتوان از حل این مسأله شدیم از آن استفاده کنیم. در حقیقت این به این معناست که در صورت انجام تمام تکالیف و وظایف هرگاه به دلیل شرایط هواشناسی نتوانستیم اقدامی انجام دهیم موقتاً عقبنشینی کنیم و در کنار آن اقدامات کاهش آلودگی از منابع ثابت و متحرک را انجام دهیم.
نکته مهم این است که در بحث آلودگی هوا نباید شرایط هواشناسی را مقصر بدانیم زیرا بایستی مدیریت کیفیت هوای شهر بر اساس شرایط هواشناسی خاص هم بتواند کیفیت هوا را به حد سالم برساند. کما اینکه اگر به آمار و اطلاعات ۲۰ سال قبل مراجعه کنیم در چنین روزهایی ما با مشکل آلاینده منواکسیدکربن هم مواجه بودیم که امروزه با آن مشکلی نداریم. به عبارتی با استقرار استانداردها توانستیم مشکل آن را حل کنیم.
نگاهی به اطلاعات عملکردمان در حوزه آلودگی هوا در سالهای گذشته مبین این نکته است که هر وقت با ابزار علمی به سراغ آلودگی هوا رفتیم توانستیم مقدار تولید آلایندهها را کاهش دهیم و هر وقت با ابزار غیرعلمی (نظیر آب پاشی) به سراغ آن رفتیم دچار عقبگرد شدیم. برای هر کدام از آلایندهها با توجه به ماهیت تولید از منابع آلاینده و شکلگیری در اتمسفر است که میتوان راهکار ارائه داد. بطور مثال اگر گاز دیاکسید گوگرد بالا باشد بایستی محتوای گوگرد در فرآوردههای نفتی را کاهش داد و یا اگر ازن بالا باشد بایستی پیشرانهای تولید آن شامل هیدروکربنهای نسوخته و اکسیدهای ازت را کاهش داد.
شاید در شرایط کنونی لزوم بازنگری حدود مجاز معاینه فنی و چک تجهیزات کنترل آلودگی خودروها بخصوص خودروهای عمومی که پیمایش بالایی دارند بیش از پیش احساس میشود. در حقیقت نبایستی فقط به استاندارد آلایندگی تولید خودروها اکتفا کرد بلکه بایستی مراقبتها بهصورت جدی باشد تا آلایندگی از خودروها در شرایط قابل قبولی باشند.
لازم است به این نکته هم توجه ویژه شود که تهران کم کم باید با موتورسیکلتهای بنزینی خداحافظی کند زیرا این طیف از وسایل نقلیه بعد از تولید از نظر آلودگی در شهر رها هستند.
اما به دلیل اینکه آلاینده ذرات معلق با قطر کمتر از دو و نیم میکرون توسط مکانیزمهای مختلف تولید میشود بایستی تمام پیشرانهای مولد آن را شناسایی و از بین برد.
این پیشرانها شامل هیدروکربنهای نسوخته، اکسیدهای ازت و گوگرد و ذرات ناشی از احتراق خودروهای دیزلی و بنزینی هستند. پس بایستی با یک کار علمی و منسجم عوامل تولید آن را مانند کاهش منواکسیدکربن و حذف سرب از بنزین به حداقل برسانیم. گاهی اوقات هم شاید بهتر است آرزو کنیم:
ای کاش به جای تعطیلی، مصوبه سال ۱۳۹۳ دولت را در خصوص نصب فیلتر دوده بر روی خودروهای دیزل اجرا میکردیم و الآن به آن افتخار میکردیم.
ای کاش به جای تعطیلی، با از رده خارج شدن خودروهای فرسوده میتوانستیم با توان بیشتراین مصوبه را اجرا کنیم.
ای کاش خودروسازان تجهیزات کنترل آلودگی هوا را گارانتی مادامالعمر میکردند و این تجهیزات بعد از مدتی تعطیل نمیشد.
ای کاش صنایع مختلف مسئولیت اجتماعی بیشتری در قبال آلودگی هوا داشتند.
ای کاش حداقل یک واحد صنعتی ذکر شده در مصوبه ۱۳۹۳ دولت واحد احیای اکسیدهای ازت را نصب میکرد.
و آخر اینکه ای کاش به جای تعطیلی مدارس سیستمهایی که باعث تعطیلی مصوبات هستند تعطیل میشد.
استاد دانشگاه
اگر چه در مقررات کشور در شرایط خاص آلودگی هوا تعطیلی پیشبینی شده است اما این به این معنا نیست که طی ۲۰ سال گذشته هر وقت ناتوان از حل این مسأله شدیم از آن استفاده کنیم. در حقیقت این به این معناست که در صورت انجام تمام تکالیف و وظایف هرگاه به دلیل شرایط هواشناسی نتوانستیم اقدامی انجام دهیم موقتاً عقبنشینی کنیم و در کنار آن اقدامات کاهش آلودگی از منابع ثابت و متحرک را انجام دهیم.
نکته مهم این است که در بحث آلودگی هوا نباید شرایط هواشناسی را مقصر بدانیم زیرا بایستی مدیریت کیفیت هوای شهر بر اساس شرایط هواشناسی خاص هم بتواند کیفیت هوا را به حد سالم برساند. کما اینکه اگر به آمار و اطلاعات ۲۰ سال قبل مراجعه کنیم در چنین روزهایی ما با مشکل آلاینده منواکسیدکربن هم مواجه بودیم که امروزه با آن مشکلی نداریم. به عبارتی با استقرار استانداردها توانستیم مشکل آن را حل کنیم.
نگاهی به اطلاعات عملکردمان در حوزه آلودگی هوا در سالهای گذشته مبین این نکته است که هر وقت با ابزار علمی به سراغ آلودگی هوا رفتیم توانستیم مقدار تولید آلایندهها را کاهش دهیم و هر وقت با ابزار غیرعلمی (نظیر آب پاشی) به سراغ آن رفتیم دچار عقبگرد شدیم. برای هر کدام از آلایندهها با توجه به ماهیت تولید از منابع آلاینده و شکلگیری در اتمسفر است که میتوان راهکار ارائه داد. بطور مثال اگر گاز دیاکسید گوگرد بالا باشد بایستی محتوای گوگرد در فرآوردههای نفتی را کاهش داد و یا اگر ازن بالا باشد بایستی پیشرانهای تولید آن شامل هیدروکربنهای نسوخته و اکسیدهای ازت را کاهش داد.
شاید در شرایط کنونی لزوم بازنگری حدود مجاز معاینه فنی و چک تجهیزات کنترل آلودگی خودروها بخصوص خودروهای عمومی که پیمایش بالایی دارند بیش از پیش احساس میشود. در حقیقت نبایستی فقط به استاندارد آلایندگی تولید خودروها اکتفا کرد بلکه بایستی مراقبتها بهصورت جدی باشد تا آلایندگی از خودروها در شرایط قابل قبولی باشند.
لازم است به این نکته هم توجه ویژه شود که تهران کم کم باید با موتورسیکلتهای بنزینی خداحافظی کند زیرا این طیف از وسایل نقلیه بعد از تولید از نظر آلودگی در شهر رها هستند.
اما به دلیل اینکه آلاینده ذرات معلق با قطر کمتر از دو و نیم میکرون توسط مکانیزمهای مختلف تولید میشود بایستی تمام پیشرانهای مولد آن را شناسایی و از بین برد.
این پیشرانها شامل هیدروکربنهای نسوخته، اکسیدهای ازت و گوگرد و ذرات ناشی از احتراق خودروهای دیزلی و بنزینی هستند. پس بایستی با یک کار علمی و منسجم عوامل تولید آن را مانند کاهش منواکسیدکربن و حذف سرب از بنزین به حداقل برسانیم. گاهی اوقات هم شاید بهتر است آرزو کنیم:
ای کاش به جای تعطیلی، مصوبه سال ۱۳۹۳ دولت را در خصوص نصب فیلتر دوده بر روی خودروهای دیزل اجرا میکردیم و الآن به آن افتخار میکردیم.
ای کاش به جای تعطیلی، با از رده خارج شدن خودروهای فرسوده میتوانستیم با توان بیشتراین مصوبه را اجرا کنیم.
ای کاش خودروسازان تجهیزات کنترل آلودگی هوا را گارانتی مادامالعمر میکردند و این تجهیزات بعد از مدتی تعطیل نمیشد.
ای کاش صنایع مختلف مسئولیت اجتماعی بیشتری در قبال آلودگی هوا داشتند.
ای کاش حداقل یک واحد صنعتی ذکر شده در مصوبه ۱۳۹۳ دولت واحد احیای اکسیدهای ازت را نصب میکرد.
و آخر اینکه ای کاش به جای تعطیلی مدارس سیستمهایی که باعث تعطیلی مصوبات هستند تعطیل میشد.

سراب حل مشکل آلودگی هوا
ترانه بنییعقوب
روزنامه نگار
«شما روزنامهنگارها نمیخواهید فکری به حال هوای آلوده بکنید. نمیخواهید نهادهای مختلف را جمع کنید و بخواهید کاری بکنند. جان همه در خطر است جان همه و مهمتر از هر کسی، جان بچههایمان.» این جملهها را یک پزشک این روزها خطاب به من نوشت با نگرانی و دلهره. او گفت از این وضعیت عصبانی است و مانده چرا هیچکس کاری نمیکند. همان سؤالی که روزهاست از خودم میپرسم. سؤالی که حتماً روزهاست از خودتان میپرسید. در جوابش نوشتم که این روزها مدام به این موضوع فکر میکنم اینکه به عنوان یک روزنامهنگار چه کاری ازمن ساخته است. به عنوان یک شهروند. به عنوان یک انسان.
راستش را بخواهید، من هم مثل خیلی از شما بارها این روزها با غم و اندوه به آسمان سیاه شده شهر خیره شدهام. به آسمانی که دیگر آبی نیست. بارها اندیشیدهام چه اتفاقی افتاده که شهرمان به این حال و روز افتاده. مثل خیلی از شما انواع جدولهایی که سهم آلودگی هوا را بررسی کردهاند، بالا و پایین کردهام. همان جدولهایی که سهم مردم، کارخانهها، ماشینهای سنگین و سوختهای فسیلی را در آلوده کردن هوا بررسی کردهاند. مثل خیلی از شماها دیدهام که صدای تولیدکنندگان خودرو در ایران همیشه بلند بوده. همیشه خودشان را تبرئه کردهاند و دیگران را مقصر جلوه دادهاند. سالهاست میشنوم و میخوانم قرار است خودروهای فرسوده از سطح شهر جمعآوری شوند. سالهاست خبرهایی را دنبال میکنم که باید کامیونهای جدید را جایگزین قدیمیها کرد. سالهاست میخوانم که با گران شدن بنزین مشکل ترافیک کم و در نتیجه آلودگی هوا هم مشکلش حل میشود. سالهاست طرحهای شکست خورده طرح ترافیک را دنبال میکنم. مطالبی میخوانم و مینویسم درباره نقش شهروندان اینکه باید از ناوگان حمل و نقل عمومی استفاده کنند. اینکه باید دوچرخهسوار شوند. اینکه باید برای رسیدن به مسیرهای نزدیک پیادهروی کنند. ناوگان حمل و نقل عمومی تجهیز شود. اینکه باید این کار را بکنیم و آن کار را...
نمیخواهم سرتان را بیشتر از این با این حرفها درد بیاورم چرا که میدانم بیشتر از من همه اینها را میدانید. میدانم همهمان خیلی از دلایل آلودگی هوا و راهکارهایش را میشناسیم. میدانیم هوا زندگی ماست و هیچکس نمیتواند از آن غافل شود. هیچ کس نمیتواند از عوارض آلودگی هوا قسر در رود. چه غنی باشد و چه فقیر. چه فرادست باشد و چه فرودست. درعین حال نه متخصص محیط زیست هستم و نه درباره وضعیت خودروسازی اطلاع دقیقی دارم و نه نقش سوختهای فسیلی را در آلودگی هوا به اندازه متخصصان این رشته میدانم و درعین حال نمیخواهم شعارهای ژورنالیستی حل کوتاه مدت آلودگی هوا سر بدهم. چرا که میدانم آلودگی هوا چنان با زندگی ما پیوند خورده و جزئی از زندگی شهریمان شده که هیچ کدام از این تحلیلها و راهکارها و شعارها به تنهایی کارساز نیست. تنها راه حلی که به ذهنم میرسد، همراهی همهمان برای حل این مشکل است. اینکه دور هم جمع شویم، عقل جمعی را به کار بگیریم.
گوشهایمان را به روی حرفهای متخصصان باز کنیم. درانگارهها و پیشفرضهایمان در اداره امور شهری تغییراتی دهیم و راهکارهایی را که سالهاست مطرح میکنیم اما جدی نمیگیریم، این بار واقعاً جدی بگیریم. این بار تنها با مشارکت جمعی همهمان از شوراهای محلات گرفته تا نهادهای سیاستگذاری و سیاستمداران و همه مردم است که میتوانیم این مشکل را حل کنیم وگرنه مطمئن باشیم راهکارهایی مثل تعطیل کردن مدارس و درخواست از شهروندان برای بیرون نیاوردن ماشینهایشان، هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد و آلودگی هوا همیشه برایمان مشکلی لاینحل باقی خواهد ماند.
روزنامه نگار
«شما روزنامهنگارها نمیخواهید فکری به حال هوای آلوده بکنید. نمیخواهید نهادهای مختلف را جمع کنید و بخواهید کاری بکنند. جان همه در خطر است جان همه و مهمتر از هر کسی، جان بچههایمان.» این جملهها را یک پزشک این روزها خطاب به من نوشت با نگرانی و دلهره. او گفت از این وضعیت عصبانی است و مانده چرا هیچکس کاری نمیکند. همان سؤالی که روزهاست از خودم میپرسم. سؤالی که حتماً روزهاست از خودتان میپرسید. در جوابش نوشتم که این روزها مدام به این موضوع فکر میکنم اینکه به عنوان یک روزنامهنگار چه کاری ازمن ساخته است. به عنوان یک شهروند. به عنوان یک انسان.
راستش را بخواهید، من هم مثل خیلی از شما بارها این روزها با غم و اندوه به آسمان سیاه شده شهر خیره شدهام. به آسمانی که دیگر آبی نیست. بارها اندیشیدهام چه اتفاقی افتاده که شهرمان به این حال و روز افتاده. مثل خیلی از شما انواع جدولهایی که سهم آلودگی هوا را بررسی کردهاند، بالا و پایین کردهام. همان جدولهایی که سهم مردم، کارخانهها، ماشینهای سنگین و سوختهای فسیلی را در آلوده کردن هوا بررسی کردهاند. مثل خیلی از شماها دیدهام که صدای تولیدکنندگان خودرو در ایران همیشه بلند بوده. همیشه خودشان را تبرئه کردهاند و دیگران را مقصر جلوه دادهاند. سالهاست میشنوم و میخوانم قرار است خودروهای فرسوده از سطح شهر جمعآوری شوند. سالهاست خبرهایی را دنبال میکنم که باید کامیونهای جدید را جایگزین قدیمیها کرد. سالهاست میخوانم که با گران شدن بنزین مشکل ترافیک کم و در نتیجه آلودگی هوا هم مشکلش حل میشود. سالهاست طرحهای شکست خورده طرح ترافیک را دنبال میکنم. مطالبی میخوانم و مینویسم درباره نقش شهروندان اینکه باید از ناوگان حمل و نقل عمومی استفاده کنند. اینکه باید دوچرخهسوار شوند. اینکه باید برای رسیدن به مسیرهای نزدیک پیادهروی کنند. ناوگان حمل و نقل عمومی تجهیز شود. اینکه باید این کار را بکنیم و آن کار را...
نمیخواهم سرتان را بیشتر از این با این حرفها درد بیاورم چرا که میدانم بیشتر از من همه اینها را میدانید. میدانم همهمان خیلی از دلایل آلودگی هوا و راهکارهایش را میشناسیم. میدانیم هوا زندگی ماست و هیچکس نمیتواند از آن غافل شود. هیچ کس نمیتواند از عوارض آلودگی هوا قسر در رود. چه غنی باشد و چه فقیر. چه فرادست باشد و چه فرودست. درعین حال نه متخصص محیط زیست هستم و نه درباره وضعیت خودروسازی اطلاع دقیقی دارم و نه نقش سوختهای فسیلی را در آلودگی هوا به اندازه متخصصان این رشته میدانم و درعین حال نمیخواهم شعارهای ژورنالیستی حل کوتاه مدت آلودگی هوا سر بدهم. چرا که میدانم آلودگی هوا چنان با زندگی ما پیوند خورده و جزئی از زندگی شهریمان شده که هیچ کدام از این تحلیلها و راهکارها و شعارها به تنهایی کارساز نیست. تنها راه حلی که به ذهنم میرسد، همراهی همهمان برای حل این مشکل است. اینکه دور هم جمع شویم، عقل جمعی را به کار بگیریم.
گوشهایمان را به روی حرفهای متخصصان باز کنیم. درانگارهها و پیشفرضهایمان در اداره امور شهری تغییراتی دهیم و راهکارهایی را که سالهاست مطرح میکنیم اما جدی نمیگیریم، این بار واقعاً جدی بگیریم. این بار تنها با مشارکت جمعی همهمان از شوراهای محلات گرفته تا نهادهای سیاستگذاری و سیاستمداران و همه مردم است که میتوانیم این مشکل را حل کنیم وگرنه مطمئن باشیم راهکارهایی مثل تعطیل کردن مدارس و درخواست از شهروندان برای بیرون نیاوردن ماشینهایشان، هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد و آلودگی هوا همیشه برایمان مشکلی لاینحل باقی خواهد ماند.

ماجرا به این دو نفر ختم نمیشود
احمد مسجد جامعی
عضو شورای اسلامی شهر تهران
وقتی خبر یخزدگی دو نوجوان کولبر را در گردنه پر سوز و سرمای تته شنیدم، یاد آن روزی افتادم که مرحوم عزتالله انتظامی من و دو سه تن از دوستان را به دفتر خودش در موزه سینما دعوت کرد. همین فصل سرما بود. میخواست ببیند چطور میشود برای بخشش یک قاتل نوجوان، رضایت خانواده مقتول را بگیرد. مسأله همهمان شد. مانده بودیم برای طرح موضوع با خانواده مقتول چه ادبیاتی به کار بگیریم شاید نتیجه دهد. اول فکر کردیم اگر این اتفاق (شده حتی یک بیماری ناگهانی یا تصادفی سخت) برای فرزندان خود ما رخ میداد، چه میکردیم؟ بعد آقای انتظامی طاقت نیاورد و اشک از چشمهایش جاری شد. گفت: حاضر نیستم به ازای دریافت تمام جهان، خاری به پای فرزندم برود.این چند روز مدام این جمله زندهیاد انتظامی و چشمهای پر اشکش در برابرم قرار میگیرد. بویژه آنجا که برادر کوچک در واقع خودش را جای پدر خانواده گذاشته و برای نجات برادر، کت خود را از تن بیرون آورده که او را بپوشاند. اصلاً دارم فکر میکنم چرا باید برای گذران زندگی، دو فرزندم را از دست بدهم؟ تصویر فرزندانم در ذهن نقش میبندد. بعد تصویر تلاش و معاش و گذران و زندگیشان با تصویر آن دو نوجوان و جنازه کبود و یخ زدهشان و آن پدر غمزده، با هم گره میخورد.نمیدانم اگر زندهیاد انتظامی زنده بود و میخواست به خانواده تسلیت بگوید، چه میگفت و چه میکرد؟ با چه کسانی برای گفتن تسلیت این پیشامد مشورت میکرد؟ او که پست و مقامی نداشت و فقط در دل مردم بود. ماندهام آنها که پست و مقام دارند، چه میگویند و چه میکنند و برای جبرانش با چه کسانی مشورت میکنند.
عضو شورای اسلامی شهر تهران
وقتی خبر یخزدگی دو نوجوان کولبر را در گردنه پر سوز و سرمای تته شنیدم، یاد آن روزی افتادم که مرحوم عزتالله انتظامی من و دو سه تن از دوستان را به دفتر خودش در موزه سینما دعوت کرد. همین فصل سرما بود. میخواست ببیند چطور میشود برای بخشش یک قاتل نوجوان، رضایت خانواده مقتول را بگیرد. مسأله همهمان شد. مانده بودیم برای طرح موضوع با خانواده مقتول چه ادبیاتی به کار بگیریم شاید نتیجه دهد. اول فکر کردیم اگر این اتفاق (شده حتی یک بیماری ناگهانی یا تصادفی سخت) برای فرزندان خود ما رخ میداد، چه میکردیم؟ بعد آقای انتظامی طاقت نیاورد و اشک از چشمهایش جاری شد. گفت: حاضر نیستم به ازای دریافت تمام جهان، خاری به پای فرزندم برود.این چند روز مدام این جمله زندهیاد انتظامی و چشمهای پر اشکش در برابرم قرار میگیرد. بویژه آنجا که برادر کوچک در واقع خودش را جای پدر خانواده گذاشته و برای نجات برادر، کت خود را از تن بیرون آورده که او را بپوشاند. اصلاً دارم فکر میکنم چرا باید برای گذران زندگی، دو فرزندم را از دست بدهم؟ تصویر فرزندانم در ذهن نقش میبندد. بعد تصویر تلاش و معاش و گذران و زندگیشان با تصویر آن دو نوجوان و جنازه کبود و یخ زدهشان و آن پدر غمزده، با هم گره میخورد.نمیدانم اگر زندهیاد انتظامی زنده بود و میخواست به خانواده تسلیت بگوید، چه میگفت و چه میکرد؟ با چه کسانی برای گفتن تسلیت این پیشامد مشورت میکرد؟ او که پست و مقامی نداشت و فقط در دل مردم بود. ماندهام آنها که پست و مقام دارند، چه میگویند و چه میکنند و برای جبرانش با چه کسانی مشورت میکنند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سود تندروهای داخلی و اپوزیسیون خارجی از افت مشارکت
-
اشرف غنی برای دومینبار رئیس جمهوری شد
-
جنجالِ نیمکت نشینی
-
بی هوا
-
زبان گروههای بیصدای شهری باشیم
-
اینجا ما در بهشت میسوزیم
-
ادای دین به آقای مجری محبوب
-
بودجه ارزی را از بودجه ریالی جدا کنیم
-
اختلال در اینترنت و 4 سؤال
-
آلودگی هوای تهران با تعطیلی حل میشود؟
-
سراب حل مشکل آلودگی هوا
-
ماجرا به این دو نفر ختم نمیشود

اخبارایران آنلاین