ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام زمان(عج): پناه به خدا میبرم از نابینایی بعداز بینایی و از گمراهی بعداز راهیابی و از اعمال ناشایست و فرو افتادن در فتنهها.
بحارالأنوار، جلد۵۳، ص۱۹۰
با افکار و احساسات پراکنده نمیتوان نوشت
محمدرضا شمس/ برخی میگویند کرونا فرصت خوبی را برای نویسندهها فراهم آورده و میتوانند در خانه بنشینند و بنویسند و کارهای عقبافتاده خود را انجام دهند و نوشتههای جدید داشته باشند، اما زمانی که نویسنده میخواهد دست به قلم ببرد آنقدر افکار و احساساتش پراکنده است که نمیتواند بنویسد. دورنمای خوبی از این بیماری وجود ندارد. این بیماری حالا حالاها هست که این موضوع ناامیدکننده است و تأثیر مستقیمی بر کار نویسندگان میگذارد. آنقدر درگیری فکری نویسنده زیاد است که نمیداند چه اتفاقی دارد میافتد، به همین دلیل نمیتواند زمان بگذارد و بنویسد و اگر چیزی بنویسد، متنی نیست که راضیکننده باشد و تا زمانی که نویسنده از متن راضی نباشد، کارش را بیرون نمیدهد.
بخشی از گفتوگوی این نویسنده با ایسنا
تأثیر اخبار منفی سلبریتیها بر جامعه
امانالله قرایی مقدم
جامعهشناس
سلبریتیها و افرادی که در جامعه مشهور و معروف هستند بر جامعه و بخصوص بر افکار و روحیات و طرز تفکر نسل جوان اثرگذار هستند. به همین دلیل به همان میزان که اخبار مثبت درباره آنها اثرگذار است با اخبار منفی بر جامعه تأثیر میگذارند. در واقع اخبار منفی که درباره سلبریتیها و زندگی آنها منتشر میشود در جامعه و در میان نسل جوان که بیشتر احساساتی هستند و از سلبریتیها الگوبرداری میکنند بازتاب بیشتری دارد و میتواند در افکار و ذهنشان تغییراتی به وجود بیاورد. این واقعیتی است که نسل میانسال و کهنسال توجه کمتری به چنین اخباری نشان میدهد و تأثیر کمتری هم میپذیرد.
اخبار منفی سلبریتیها در جامعه هراس ایجاد میکند اما باید به این نکته نیز توجه کرد که اخبار منفی درباره عملکرد و زندگی این چهرهها تأثیرات مثبت هم دارد و به نسل جوان هشدار میدهد تا راه احتمالاً اشتباه را طی و دنبال نکنند و حتی میتواند این پیام را به سلبریتیهای دیگر هم منتقل کند.
سلبریتیها و چهرهها میتوانند جامعه را با زندگی و رفتارشان به حرکت وادارند. مانند زمانی که غلامرضا تختی کشته شد و پس از آن بسیاری از مردم علیه رژیم طاغوت شعار دادند. اما چهرهها در کنار این حرکت مثبت میتوانند با بعضی رفتارها بحران زا باشند و تأثیر منفی بگذارند. چون سلبریتیها «تلقین وجهه» انجام میدهند. تلقین وجهه از نظر روانشناسی اجتماعی عملی نیندیشده و ناآگاهانه است و معمولاً باعث سوءاستفاده از وجهه افرادی که در جامعه شاخص و مهم هستند میشود. این مسأله را باید در نظر گرفت که سلبریتیها با القای وجهه میتوانند هم مفید باشند و هم مخرب.
امروز هر رفتار سلبریتیها و اخبار مرتبط با آنها بهدلیل فضای مجازی بسرعت بازتاب پیدا کرده و در جامعه منتشر میشود. شاید اتفاقات مشابه اینها در سالهای دور هم وجود داشت و میافتاد اما جامعه از آنها باخبر نمیشد اما اکنون بهدلیل فضای مجازی دیواری وجود ندارد و به همین دلیل یک خبر منفی درباره یک ستاره میتواند هراس زیادی ایجاد کند و تأثیر بدتری بگذارد.
اخبار ناراحت کننده درباره چهرههای مشهور فرهنگی و هنری جامعه را اندوهگین میکند و به سؤال وا میدارد که چرا چنین اتفاقی افتاده است. به همین دلیل است که توصیه میشود سلبریتیها کنترل بیشتری بر رفتار و زندگی شخصیشان داشته باشند چون با نسل جوانی روبه رو هستند که از آنها الگوبرداری میکنند و بهدلیل احساساتی بودن تأثیر بسیاری از این اخبار مثبت و منفی میپذیرند.
جامعهشناس
سلبریتیها و افرادی که در جامعه مشهور و معروف هستند بر جامعه و بخصوص بر افکار و روحیات و طرز تفکر نسل جوان اثرگذار هستند. به همین دلیل به همان میزان که اخبار مثبت درباره آنها اثرگذار است با اخبار منفی بر جامعه تأثیر میگذارند. در واقع اخبار منفی که درباره سلبریتیها و زندگی آنها منتشر میشود در جامعه و در میان نسل جوان که بیشتر احساساتی هستند و از سلبریتیها الگوبرداری میکنند بازتاب بیشتری دارد و میتواند در افکار و ذهنشان تغییراتی به وجود بیاورد. این واقعیتی است که نسل میانسال و کهنسال توجه کمتری به چنین اخباری نشان میدهد و تأثیر کمتری هم میپذیرد.
اخبار منفی سلبریتیها در جامعه هراس ایجاد میکند اما باید به این نکته نیز توجه کرد که اخبار منفی درباره عملکرد و زندگی این چهرهها تأثیرات مثبت هم دارد و به نسل جوان هشدار میدهد تا راه احتمالاً اشتباه را طی و دنبال نکنند و حتی میتواند این پیام را به سلبریتیهای دیگر هم منتقل کند.
سلبریتیها و چهرهها میتوانند جامعه را با زندگی و رفتارشان به حرکت وادارند. مانند زمانی که غلامرضا تختی کشته شد و پس از آن بسیاری از مردم علیه رژیم طاغوت شعار دادند. اما چهرهها در کنار این حرکت مثبت میتوانند با بعضی رفتارها بحران زا باشند و تأثیر منفی بگذارند. چون سلبریتیها «تلقین وجهه» انجام میدهند. تلقین وجهه از نظر روانشناسی اجتماعی عملی نیندیشده و ناآگاهانه است و معمولاً باعث سوءاستفاده از وجهه افرادی که در جامعه شاخص و مهم هستند میشود. این مسأله را باید در نظر گرفت که سلبریتیها با القای وجهه میتوانند هم مفید باشند و هم مخرب.
امروز هر رفتار سلبریتیها و اخبار مرتبط با آنها بهدلیل فضای مجازی بسرعت بازتاب پیدا کرده و در جامعه منتشر میشود. شاید اتفاقات مشابه اینها در سالهای دور هم وجود داشت و میافتاد اما جامعه از آنها باخبر نمیشد اما اکنون بهدلیل فضای مجازی دیواری وجود ندارد و به همین دلیل یک خبر منفی درباره یک ستاره میتواند هراس زیادی ایجاد کند و تأثیر بدتری بگذارد.
اخبار ناراحت کننده درباره چهرههای مشهور فرهنگی و هنری جامعه را اندوهگین میکند و به سؤال وا میدارد که چرا چنین اتفاقی افتاده است. به همین دلیل است که توصیه میشود سلبریتیها کنترل بیشتری بر رفتار و زندگی شخصیشان داشته باشند چون با نسل جوانی روبه رو هستند که از آنها الگوبرداری میکنند و بهدلیل احساساتی بودن تأثیر بسیاری از این اخبار مثبت و منفی میپذیرند.
چیستی در ساحت نیستی و نمیدانم کجایمها
منیر خلیلیان
رواندرمانگر
«گوشه خورشید، از پشت کوهها، برآمده بود. هوا داشت روشن میشد. سایهها، جان گرفته بودند. درخت جوان و تنهای بید، کنار رودی جاری، چشماناش را آرام باز کرد. به سایهاش نگاه انداخت. فریاد زد: «بزرگ شدم!». رود خندید. بید، دلخور شد. قهر کرد. ظهر شد. هوا گرمتر. بید، سایهاش را دید. آرام گفت: «کوچک شدم!». رود صدای حزنانگیزش را شنید. بید تشنه شد. به رود لبخند زد. رود، سیراباش کرد. خورشید، نزدیک کوههای مغرب رسید. بید، چشماش به سایهاش افتاد. فریاد زد: «بازهم بزرگ شدم!». هر دو، بلند خندیدند. آهسته، شب رسید. سایهها محو شدند. بید، از غصه خواباش برد. رود، آرام سیراباش کرد.»
کمالگرایی، در روان انسان، جایگاهی دستبالا دارد. در سبک زندگی امروزین، شتاب و بیحوصلگی، میهمانهای ناخواندهای هستند که میزبان شدهاند و شیوه و روش اندیشه ما را دستخوش تغییر قرار دادهاند. از سوی دیگر، هنر، همچنان در زندگی ما حاضر است. عصر ارتباطات و انقلاب چهارم صنعتی هم، هنر را نتوانستهاند تماماً از آن خود کنند. پستمدرنیسم اندیشمندانه و بازگشت به خویش، گهگاه، بر ساحت امروزین هنر میتابد و داشتههای اصیلمان را یادآوری میکند. تئاتر، همچنان تئاتر است. اجراهای ساده و تمیز، روی صحنه میروند و تماشاگر، با روح بازیگر، همسو میشود. موسیقی و هنرهای تجسمی نیز، چنیناند. حتی سینما که با جلوههای ویژه و فناوریهای نو، در کار تسخیر ذهنها است، از جایگاه مجازی و دستنایافتنی پایین میآید و بهدنبال دمی آرامش و اندیشه، ذهن و روان مخاطب را میکاود.
در این میان، «معنای زندگی» گاهی آنچنان تبدیل به اصل میشود که خود زندگی، از یاد میرود. عادت کردهایم که در گذران امور، سایههایی از زندگی را مشاهده میکنیم و همان را برای خودمان اصل قرار میدهیم. همه چیزمان را با آن میسنجیم و متأثر از آنیم. برای همین است که دائماً در تلاطم هستیم. اینها همه ریشه در آسیبهای تربیتی دارد. پدر و مادرها، فرزندانشان را با این تلاطمها بزرگ میکنند و کودکان همینگونه با طرحوارههای ناقص یا ملتهب، بزرگ میشوند. یک اصل در قانون گشتالت وجود دارد بهنام «تکمیل یا بستار». براساس آن، ما مؤلفههای اطراف را که ناقصاند در فرایند ذهنیمان، تکمیل میکنیم. اینطوری میشود که مثلاً با موسیقی ما بهدنبال رفع نقصها یا تکمیل احساسات و درونیاتمان هستیم. اما آنگاه که دچار تلاطم میشویم، این پازل ذهنی بههم میریزد. حاصل این سرخوردگی، حالتی است بهنام «خودآرامبخشی». ما را افسرده و ایزوله میکند و میشویم آدمی که از همه طلبکار است و هیچ کاری نمیکند. پیشنهاد میکنم، به جای یافتن معنای زندگی، خود زندگی را با هنرها، جستوجو کنیم. بازهم در این باره خواهم نوشت.
رواندرمانگر
«گوشه خورشید، از پشت کوهها، برآمده بود. هوا داشت روشن میشد. سایهها، جان گرفته بودند. درخت جوان و تنهای بید، کنار رودی جاری، چشماناش را آرام باز کرد. به سایهاش نگاه انداخت. فریاد زد: «بزرگ شدم!». رود خندید. بید، دلخور شد. قهر کرد. ظهر شد. هوا گرمتر. بید، سایهاش را دید. آرام گفت: «کوچک شدم!». رود صدای حزنانگیزش را شنید. بید تشنه شد. به رود لبخند زد. رود، سیراباش کرد. خورشید، نزدیک کوههای مغرب رسید. بید، چشماش به سایهاش افتاد. فریاد زد: «بازهم بزرگ شدم!». هر دو، بلند خندیدند. آهسته، شب رسید. سایهها محو شدند. بید، از غصه خواباش برد. رود، آرام سیراباش کرد.»
کمالگرایی، در روان انسان، جایگاهی دستبالا دارد. در سبک زندگی امروزین، شتاب و بیحوصلگی، میهمانهای ناخواندهای هستند که میزبان شدهاند و شیوه و روش اندیشه ما را دستخوش تغییر قرار دادهاند. از سوی دیگر، هنر، همچنان در زندگی ما حاضر است. عصر ارتباطات و انقلاب چهارم صنعتی هم، هنر را نتوانستهاند تماماً از آن خود کنند. پستمدرنیسم اندیشمندانه و بازگشت به خویش، گهگاه، بر ساحت امروزین هنر میتابد و داشتههای اصیلمان را یادآوری میکند. تئاتر، همچنان تئاتر است. اجراهای ساده و تمیز، روی صحنه میروند و تماشاگر، با روح بازیگر، همسو میشود. موسیقی و هنرهای تجسمی نیز، چنیناند. حتی سینما که با جلوههای ویژه و فناوریهای نو، در کار تسخیر ذهنها است، از جایگاه مجازی و دستنایافتنی پایین میآید و بهدنبال دمی آرامش و اندیشه، ذهن و روان مخاطب را میکاود.
در این میان، «معنای زندگی» گاهی آنچنان تبدیل به اصل میشود که خود زندگی، از یاد میرود. عادت کردهایم که در گذران امور، سایههایی از زندگی را مشاهده میکنیم و همان را برای خودمان اصل قرار میدهیم. همه چیزمان را با آن میسنجیم و متأثر از آنیم. برای همین است که دائماً در تلاطم هستیم. اینها همه ریشه در آسیبهای تربیتی دارد. پدر و مادرها، فرزندانشان را با این تلاطمها بزرگ میکنند و کودکان همینگونه با طرحوارههای ناقص یا ملتهب، بزرگ میشوند. یک اصل در قانون گشتالت وجود دارد بهنام «تکمیل یا بستار». براساس آن، ما مؤلفههای اطراف را که ناقصاند در فرایند ذهنیمان، تکمیل میکنیم. اینطوری میشود که مثلاً با موسیقی ما بهدنبال رفع نقصها یا تکمیل احساسات و درونیاتمان هستیم. اما آنگاه که دچار تلاطم میشویم، این پازل ذهنی بههم میریزد. حاصل این سرخوردگی، حالتی است بهنام «خودآرامبخشی». ما را افسرده و ایزوله میکند و میشویم آدمی که از همه طلبکار است و هیچ کاری نمیکند. پیشنهاد میکنم، به جای یافتن معنای زندگی، خود زندگی را با هنرها، جستوجو کنیم. بازهم در این باره خواهم نوشت.
آموزنده و راهگشا
آرش انیسی
کارگردان
بهنظر من هیچ چیز جای خواندن را در رشد فکری افراد نمیگیرد. اگر بخواهم تنها یک کتاب را پیشنهاد کنم شاید کار کمی سخت باشد اما وقتی آن کتاب «وضع بشر» هانا آرنت است کمی خیالم راحت میشود.
این کتاب کندوکاوی است در زندگی به قلم فیلسوفی که توانسته است در زندگی بین عمل و اندیشهاش برابری ایجاد کند. آرنت در این کتاب بین زحمت و کار و عمل تمایز میگذارد و سرانجام آنچه را شایسته یک زندگی پویا و پرشور میداند عمل است. پدیداری که تنها در فضای عمومی و بر اساس تمایز فرد امکان وجود دارد.
در همین زمینه پیشنهاد میکنم فیلم «هانا آرنت» بهکارگردانی مارگارته فون تروتا فیلمساز زن آلمانی رو ببینید. چیزی که جدا از موضوع و محتوای این فیلم میتواند برای ما آموزنده و راه گشا باشد نوع برخورد آرنت و نویسندگان و روشنفکران آلمانی با گذشته و تاریخ سرزمینشان است.
فیلم با تمرکز بر محاکمه آیشمن از افسران ارشد نازی که بهدست موساد دستگیر شده است سعی دارد تا نشان دهد شر چگونه میتواند با عادیسازی خود بدون هیچ مانعی فرصت بروز پیدا کند. چیزی که آرنت از آن به ابتذال شر نام میبرد. اینکه چطور مردم به ابزاری در دست حکومتها برای رسیدن به مقاصد خود تبدیل میشوند و از زندگی و جان خود مایه میگذارند و بزرگترین فجایع تاریخی را رقم میزنند بدون اینکه هیچ سؤالی بپرسند.
کارگردان
بهنظر من هیچ چیز جای خواندن را در رشد فکری افراد نمیگیرد. اگر بخواهم تنها یک کتاب را پیشنهاد کنم شاید کار کمی سخت باشد اما وقتی آن کتاب «وضع بشر» هانا آرنت است کمی خیالم راحت میشود.
این کتاب کندوکاوی است در زندگی به قلم فیلسوفی که توانسته است در زندگی بین عمل و اندیشهاش برابری ایجاد کند. آرنت در این کتاب بین زحمت و کار و عمل تمایز میگذارد و سرانجام آنچه را شایسته یک زندگی پویا و پرشور میداند عمل است. پدیداری که تنها در فضای عمومی و بر اساس تمایز فرد امکان وجود دارد.
در همین زمینه پیشنهاد میکنم فیلم «هانا آرنت» بهکارگردانی مارگارته فون تروتا فیلمساز زن آلمانی رو ببینید. چیزی که جدا از موضوع و محتوای این فیلم میتواند برای ما آموزنده و راه گشا باشد نوع برخورد آرنت و نویسندگان و روشنفکران آلمانی با گذشته و تاریخ سرزمینشان است.
فیلم با تمرکز بر محاکمه آیشمن از افسران ارشد نازی که بهدست موساد دستگیر شده است سعی دارد تا نشان دهد شر چگونه میتواند با عادیسازی خود بدون هیچ مانعی فرصت بروز پیدا کند. چیزی که آرنت از آن به ابتذال شر نام میبرد. اینکه چطور مردم به ابزاری در دست حکومتها برای رسیدن به مقاصد خود تبدیل میشوند و از زندگی و جان خود مایه میگذارند و بزرگترین فجایع تاریخی را رقم میزنند بدون اینکه هیچ سؤالی بپرسند.
احمدرضا احمدی بودن
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
اگر احمدرضا احمدی را از نزدیک دیده باشید حتماً با خودتان فکر کردهاید که این آقایی که دارم میبینم نویسنده یا شاعر است. همین ابتدای کار میخواهم تکلیفم را با قیافه احمدرضا روشن کنم. او بسیار فتوژنیک است. این را خودش هم میداند. همان خوشتیپ خودمان. میداند چطور لباس بپوشد و چه استایلی داشته باشد. او را در فیلم سینمایی «پستچی» ببینید. بعید است او را در آن شکل و قیافه دیده باشید و فراموش کرده باشید. از شاعران همدوره احمدی کدام را میشناسید که وارد سینما شده باشد؟ یکی منوچهر آتشی است، یکی محمدعلی سپانلو است. دیگر کدام شاعر را سراغ دارید که به سینما رفته باشد؟ شمس لنگرودی است که از همه جدیتر به سینما ورود کرد. یا رسول یونان که با همان لهجه ترکیاش وارد کارزار سینما شد. اما میان همه این شاعرانی که نام بردم احمدی بازیگر خوشچهرهای برای سینمای ایران بهشمار میرفت. مثلاً بیایید او را بگذاریم کنار سعید کنگرانی یا مثلاً فرزان دلجو یا اگر بخواهیم کلاسیکتر عمل کنیم او را کنار بهروز وثوقی بگذاریم. اگر خوب چهرهشان را با هم مقایسه کنیم چیزی کم و کسر ندارد که هیچ یک جاهایی هم خیلی چهره خارجیای دارد. انگار نه انگار از دل کویر آمده است. به کویر برویم. تجربههای زیستهای که از کرمان دارد او را متفاوت میکند. حتی اگر زیاد هم در کرمان نمانده باشد. اما او در خوب دورهای وارد تهران میشود. کودکیاش در تهران میگذرد. او تلفیقی میشود از تهران و کرمان. سادگی و صمیمیت کرمانی بودن را دارد و از آنطرف هم زرنگی تهرانیها را در خودش جمع میکند. این است که میداند برای اینکه شاعر باشد باید خودش را ممتاز کند. گواه این حرف را هم میگذارم نامهای که با فروع فرخزاد رد و بدل میکند و آنجاست که خود بودن و ممتاز بودن را از فروغ یاد میگیرد. برای همین است که موجی راه میاندازد که تا سالها و تا هنوز هم یکهتاز همان موج است. موجی تکنفره که شکلی دیگر از شعر است. شکلی که شبیه بقیه نیست. حتی شبیه به فروغ هم نیست. شبیه به ادبیات نو رسمی شده هم نیست. زمانی که همه شکل دیگری هستند او مثل چند قله شعر نو شکل خودش است. همین برای او اعتبار ایجاد میکند و او میشود شاعر شعر «موج نو».
او در زمانه درستی به دنیا آمده است. شعر نو تازه دارد تجربه میشود. مدعیان میدان، قطبهایی هستند که سری در میان سرها دارند اما هنوز باب تجربه سخت ورود نیست. این است که هنوز میتوانی احمدرضا احمدی باشی و شاعر باشی نه اینکه شاعری باشی میان شاعران دیگر. اما آیا همین هم کافی است؟ او همنسل بزرگان دیگری در زمینههای دیگر است. در رشتههای موسیقی و تجسمی و تئاتر و سینما او رفقایی دارد که محفلهایی که با آنها دارد او را ممتازتر میکند. این است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جای مناسبی میشود برای بسیاری از همین رفقا که خودشان را در آنجا به نمایش بگذارند. همین در کنار هم بودن و از همدیگر تجربه پیدا کردن یکی از فاکتورهای مهم است که احمدی در دوره خوبی با آن مواجه بوده است. همین چند روز پیش یکی از آلبومهایی که در کانون در سال 1354 منتشر شده را گوش میدادم. این آلبوم ترکیب شعر مولوی است با احمدرضا احمدی با موسیقی داریوش دولتشاهی و گویندگی بیژن مفید. صفحه «آفتاب آمد، آفتاب مهر آمد» تلفیقی از این اسمهاست. شعرهای احمدی رنگ و بوی خاص خودش را دارد. شعری که چه بزرگسال و چه نوجوانها یکطور با آن برخورد میکنند. چیزی که در همه زنده میشود حس خوشایند نوستالژی، مهربانی، طبیعت، سادگی و... است. همین کافی است که توی ذهن جا بگیرد. در کنار همه اینها طنز بیمانند او را هم اضافه کنید. همین فیلمهایی که از او ساخته شده و در دسترس است این طنز را بهخوبی نشان میدهد. شما هم مثل من شاید بارها ویدئوی محمد صالحعلا را دیدهاید که در آن میگوید: «بهقول احمدرضا احمدی، یه دفعه قرار بذاریم، بشینیم، آه بکشیم.» در همین جمله خیلی طنز وجود دارد. طنز تلخی که مخصوص احمدرضا است. طنزی که در رفتارش هم وجود دارد. اگر بخواهم تصویری خلاصه از او بدهم میگویم او به تمام معنا آرتیست است. او میداند چهرهاش چه قابلیتی برای مشهور شدن دارد، او میداند شعرهایش چه پتانسیلی برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان دارد. او میداند چه وقت با صدای آرام و مهربان و حزنانگیزی که دارد در دل شما غوغا کند و میداند چه وقت نقاشی بکشد یا نمایشنامه و رمان بنویسد. او یک شاعر جامعالاطراف است. او شاعری است که میداند برای ادامه زندگی حرفهایاش به حرف هیچکس نباید گوش کند و تنها کار خودش را بکند و شعر بگوید. او میداند که این شعر است که راه نجات اوست. در پایان این نوشته که هنوز تنها چند نکته از صدها نکته احمدرضا احمدی بودن است تولد او را به خودمان که او را داریــــــــــــم تبریـــــــــــــــــــک میگویم.
داستاننویس
اگر احمدرضا احمدی را از نزدیک دیده باشید حتماً با خودتان فکر کردهاید که این آقایی که دارم میبینم نویسنده یا شاعر است. همین ابتدای کار میخواهم تکلیفم را با قیافه احمدرضا روشن کنم. او بسیار فتوژنیک است. این را خودش هم میداند. همان خوشتیپ خودمان. میداند چطور لباس بپوشد و چه استایلی داشته باشد. او را در فیلم سینمایی «پستچی» ببینید. بعید است او را در آن شکل و قیافه دیده باشید و فراموش کرده باشید. از شاعران همدوره احمدی کدام را میشناسید که وارد سینما شده باشد؟ یکی منوچهر آتشی است، یکی محمدعلی سپانلو است. دیگر کدام شاعر را سراغ دارید که به سینما رفته باشد؟ شمس لنگرودی است که از همه جدیتر به سینما ورود کرد. یا رسول یونان که با همان لهجه ترکیاش وارد کارزار سینما شد. اما میان همه این شاعرانی که نام بردم احمدی بازیگر خوشچهرهای برای سینمای ایران بهشمار میرفت. مثلاً بیایید او را بگذاریم کنار سعید کنگرانی یا مثلاً فرزان دلجو یا اگر بخواهیم کلاسیکتر عمل کنیم او را کنار بهروز وثوقی بگذاریم. اگر خوب چهرهشان را با هم مقایسه کنیم چیزی کم و کسر ندارد که هیچ یک جاهایی هم خیلی چهره خارجیای دارد. انگار نه انگار از دل کویر آمده است. به کویر برویم. تجربههای زیستهای که از کرمان دارد او را متفاوت میکند. حتی اگر زیاد هم در کرمان نمانده باشد. اما او در خوب دورهای وارد تهران میشود. کودکیاش در تهران میگذرد. او تلفیقی میشود از تهران و کرمان. سادگی و صمیمیت کرمانی بودن را دارد و از آنطرف هم زرنگی تهرانیها را در خودش جمع میکند. این است که میداند برای اینکه شاعر باشد باید خودش را ممتاز کند. گواه این حرف را هم میگذارم نامهای که با فروع فرخزاد رد و بدل میکند و آنجاست که خود بودن و ممتاز بودن را از فروغ یاد میگیرد. برای همین است که موجی راه میاندازد که تا سالها و تا هنوز هم یکهتاز همان موج است. موجی تکنفره که شکلی دیگر از شعر است. شکلی که شبیه بقیه نیست. حتی شبیه به فروغ هم نیست. شبیه به ادبیات نو رسمی شده هم نیست. زمانی که همه شکل دیگری هستند او مثل چند قله شعر نو شکل خودش است. همین برای او اعتبار ایجاد میکند و او میشود شاعر شعر «موج نو».
او در زمانه درستی به دنیا آمده است. شعر نو تازه دارد تجربه میشود. مدعیان میدان، قطبهایی هستند که سری در میان سرها دارند اما هنوز باب تجربه سخت ورود نیست. این است که هنوز میتوانی احمدرضا احمدی باشی و شاعر باشی نه اینکه شاعری باشی میان شاعران دیگر. اما آیا همین هم کافی است؟ او همنسل بزرگان دیگری در زمینههای دیگر است. در رشتههای موسیقی و تجسمی و تئاتر و سینما او رفقایی دارد که محفلهایی که با آنها دارد او را ممتازتر میکند. این است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جای مناسبی میشود برای بسیاری از همین رفقا که خودشان را در آنجا به نمایش بگذارند. همین در کنار هم بودن و از همدیگر تجربه پیدا کردن یکی از فاکتورهای مهم است که احمدی در دوره خوبی با آن مواجه بوده است. همین چند روز پیش یکی از آلبومهایی که در کانون در سال 1354 منتشر شده را گوش میدادم. این آلبوم ترکیب شعر مولوی است با احمدرضا احمدی با موسیقی داریوش دولتشاهی و گویندگی بیژن مفید. صفحه «آفتاب آمد، آفتاب مهر آمد» تلفیقی از این اسمهاست. شعرهای احمدی رنگ و بوی خاص خودش را دارد. شعری که چه بزرگسال و چه نوجوانها یکطور با آن برخورد میکنند. چیزی که در همه زنده میشود حس خوشایند نوستالژی، مهربانی، طبیعت، سادگی و... است. همین کافی است که توی ذهن جا بگیرد. در کنار همه اینها طنز بیمانند او را هم اضافه کنید. همین فیلمهایی که از او ساخته شده و در دسترس است این طنز را بهخوبی نشان میدهد. شما هم مثل من شاید بارها ویدئوی محمد صالحعلا را دیدهاید که در آن میگوید: «بهقول احمدرضا احمدی، یه دفعه قرار بذاریم، بشینیم، آه بکشیم.» در همین جمله خیلی طنز وجود دارد. طنز تلخی که مخصوص احمدرضا است. طنزی که در رفتارش هم وجود دارد. اگر بخواهم تصویری خلاصه از او بدهم میگویم او به تمام معنا آرتیست است. او میداند چهرهاش چه قابلیتی برای مشهور شدن دارد، او میداند شعرهایش چه پتانسیلی برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان دارد. او میداند چه وقت با صدای آرام و مهربان و حزنانگیزی که دارد در دل شما غوغا کند و میداند چه وقت نقاشی بکشد یا نمایشنامه و رمان بنویسد. او یک شاعر جامعالاطراف است. او شاعری است که میداند برای ادامه زندگی حرفهایاش به حرف هیچکس نباید گوش کند و تنها کار خودش را بکند و شعر بگوید. او میداند که این شعر است که راه نجات اوست. در پایان این نوشته که هنوز تنها چند نکته از صدها نکته احمدرضا احمدی بودن است تولد او را به خودمان که او را داریــــــــــــم تبریـــــــــــــــــــک میگویم.
شهروند مجـــازی
یگانه خدامی
#بابک_خرمدین
ماجرای قتل بابک خرمدین همچنان مهمترین مسألهای است که در شبکههای اجتماعی دربارهاش مینویسند و حرف میزننداما دیروز بحثها جدیتر دنبال شد چون خبری درباره اعتراف پدر خانواده به قتل دختر و دامادش منتشر شد. قتلی به همان شیوه قتل بابک خرمدین. کاربران با تعجب و ناراحتی درباره این اعترافها مینوشتند و سؤالاتی را که برایشان مطرح شده با بقیه کاربران به اشتراک میگذاشتند. اثرات منفی این اخبار بر جامعه و بخصوص کودکان هم موضوعی بود که کاربران زیادی به آن پرداختند: «سؤال همه مردم ایران و بلکه جهان: این دوماده خانواده نداشته؟»، «واقعیت اینکه، کشتن آدما فقط خونریزی و مثله کردنشون نیست، خیلی از آدمها رو پشت رفتارا و تفکرات زنده به گور کردن و همه با سیلی صورت خودشون رو سرخ نگه داشتن. فرهنگ پدرسالارانه در حاکمیت و در خانواده هر جامعهای رو از زیر و رو به آشوب میکشونه بالاخره.»، «حداقل سه نفرو کشته بعد میگه اونا مشکل اخلاقی داشتن. نکشیمون بااخلاق.»، «دوستان توجه کنند وقتی روانپزشک قانونی میگه قاتل از نظر روانی سالم بوده به معنای این هست که هنگام وقوع قتل در حالتی که به اصطلاح قوانین حقوقی و کیفری جنون گفته میشه و در واقع باعث تخفیف جرم میشه نبوده، این نظر بار حقوقی داره نه بار تشخیص سایر اختلالات روانپزشکی که جزو جنون نیستن»، «از روانپزشک پرونده پدر و مادر بابک خرمدین میخوام بگذاره لااقل کلمه «سالم» برامون بمونه. خیلی ممنون.»، «داماد خانواده فک و فامیل و دوست و آشنا نداشته که از سال ۹۰ سراغش رو بگیرند؟ چقدر همه چی عجیبه»، «تپش قلب شدید گرفتم از خوندن خبر تازه بابک خرمدین. این چی بود که روزم رو باهاش شروع کردم؟»، «واقعاً جامعه ظرفیت پذیرش این میزان از خشونت را دارد؟!»، «اگر بابک خرمدین زنده میموند، واقعاً میتونست فیلم بلندی از زندگی عجیب پدر و مادر خونسرد و بیاحساسش بسازه!»، «من از وقتی خبر رو خوندم دونه دونه تهدید به قتلهایی که تو خونه و خانواده از بابام، مامانم و داداشم شنیدم یا به همدیگه بگن داره تو ذهنم میاد و تنم یخ میکنه.«زنده ات نمیذارم»، «میکشمت»، «سرتو میبرم»، «تیکه تیکهات میکنم.» «با دستای خودم زنده به گورت میکنم.»، «بعد از این داستان انداختن جسد تو سطل زباله، به این فکر میکنم که بچههای زبالهگرد هر روز چه چیزهای عجیبی که نمیبینند.»، «این زن و مرد در نقش مادر و پدر یه جنبههایی از خشونت رو آنلاک کردن که حتی یه لحظه نمیشه تصورش کرد»، «اینستاگرام پر شده از اخبار و شرح «جزئیات» موبهموی قتل و قصابی پیکر بابک خرمدین. همه این جزئیات به گروههای خانوادگی و فامیلی تلگرام/واتس اپ هم کشیدهشده. (متأسفانه تاحدی هم طبیعیه) هم در اینستاگرام هم در این گروهها، کودکان زیر ۱۵ و۱۶سال هم حضور دارند؛ کاش مراقب کودکان باشیم. منظورم اینه که همیشه خبر و حتی جزئیات جنایتی در این شکل و شمایل بسرعت همهجا همهگیر میشه. اما باید مراقب بود که کودکان تا جای ممکن نبینند و نخونند. دقایقی قبل دیدم دخترک ۱۳ساله استوری کرده بود خبر رو و ایوای و فلان. این از خود قتله هولناکتره اثراتش.»
امنیت خبرنگاران
خبر ضرب و شتم یک خبرنگار توسط مأمور حراست یک مرکز واکسیناسیون در شبکههای اجتماعی و بخصوص توئیتر حسابی جنجالی شد.
فائزه مؤمنی خبرنگار روزنامه «صبح نو» در توئیتر نوشت: «یک ساعت و نیم توی مرکز واکسیناسیون بودم و با دکترا و کادر مصاحبه کردم. داشتم خارج میشدم که حراست گفت موبایلتو بده و ویسارو پاک کن. اعتنا نکردم. موقع خروج منو کشید و همین وسطا انگشتمم شکوند. عمل کردم، پیچ و مهره گذاشتن.» این توئیت باعث شد خیلیها در شبکههای اجتماعی از حقوق خبرنگاران دفاع کنند و خواهان مجازات فرد خاطی شوند. علیرضا وهابزاده مشاور وزیر بهداشت دیروز در پاسخ به توئیت فائزه مؤمنی نوشت: «بنده متأسفم و از شما عذرخواهی میکنم، هرچند این اتفاق و درد و رنجی که داشتید قابل جبران نیست و باعث شرمندگی همیشگی برای من است. هر طور بفرمایید و تصمیم بگیرید در خدمت هستم و تمام تلاشم را برای احقاق حق شما خواهم کرد. قطعاً پیگیری قانونی و حقوقی نیز حق مسلم شماست. حلال کنید.» نظرات کاربران را درباره این اتفاق بخوانید: «اگر آن به اصطلاح نمایندهای را که سیلی به سرباز زد ادب میکردید، قطعاً مأمور حراست یک بیمارستان جرأت نمیکرد دست خبرنگار را بشکند.»، «شفافیت نخواستیم دست خبرنگار را نشکنید»، «قالیباف به دو کمیسیون بهداشت و اصل نود مجلس دستور داده ضرب و شتم خبرنگار را پیگیری کنند. آقای قالیباف ما هنوز منتظریم ببینیم ماجرای عنابستانی به کجا رسید. شما اگر حساسیت دارید، باید اول به تخلفات همکارانتان در مجلس رسیدگی کنید. چند ماه گذشت.»، «شکستن انگشت خبرنگار در روز ارتباطات هم همهجوره نمادینه.»، «طبق اطلاعات رسیده با دستور رئیس دانشگاه علوم پزشکی مأمور حراستی که انگشت خبرنگار را شکسته بود از کار تعلیق شد تا به تخلفات وی رسیدگی شود.»، «امیدوارم این یکی رو مثل ماجرای سیلی عنابستانی به سرباز راهنمایی و رانندگی فراموش نکنید. ضمناً این میتونه شروع خشونت علیه خبرنگاران باشه.»، «هزاران نفر از کادر درمان برای کمترکردن رنج مردم از کرونا زحمت میکشند ولی متأسفانه یک نفر خارج از قانون رفتاری انجام میدهد و آن همه زحمات به حاشیه میرود.»
#بابک_خرمدین
ماجرای قتل بابک خرمدین همچنان مهمترین مسألهای است که در شبکههای اجتماعی دربارهاش مینویسند و حرف میزننداما دیروز بحثها جدیتر دنبال شد چون خبری درباره اعتراف پدر خانواده به قتل دختر و دامادش منتشر شد. قتلی به همان شیوه قتل بابک خرمدین. کاربران با تعجب و ناراحتی درباره این اعترافها مینوشتند و سؤالاتی را که برایشان مطرح شده با بقیه کاربران به اشتراک میگذاشتند. اثرات منفی این اخبار بر جامعه و بخصوص کودکان هم موضوعی بود که کاربران زیادی به آن پرداختند: «سؤال همه مردم ایران و بلکه جهان: این دوماده خانواده نداشته؟»، «واقعیت اینکه، کشتن آدما فقط خونریزی و مثله کردنشون نیست، خیلی از آدمها رو پشت رفتارا و تفکرات زنده به گور کردن و همه با سیلی صورت خودشون رو سرخ نگه داشتن. فرهنگ پدرسالارانه در حاکمیت و در خانواده هر جامعهای رو از زیر و رو به آشوب میکشونه بالاخره.»، «حداقل سه نفرو کشته بعد میگه اونا مشکل اخلاقی داشتن. نکشیمون بااخلاق.»، «دوستان توجه کنند وقتی روانپزشک قانونی میگه قاتل از نظر روانی سالم بوده به معنای این هست که هنگام وقوع قتل در حالتی که به اصطلاح قوانین حقوقی و کیفری جنون گفته میشه و در واقع باعث تخفیف جرم میشه نبوده، این نظر بار حقوقی داره نه بار تشخیص سایر اختلالات روانپزشکی که جزو جنون نیستن»، «از روانپزشک پرونده پدر و مادر بابک خرمدین میخوام بگذاره لااقل کلمه «سالم» برامون بمونه. خیلی ممنون.»، «داماد خانواده فک و فامیل و دوست و آشنا نداشته که از سال ۹۰ سراغش رو بگیرند؟ چقدر همه چی عجیبه»، «تپش قلب شدید گرفتم از خوندن خبر تازه بابک خرمدین. این چی بود که روزم رو باهاش شروع کردم؟»، «واقعاً جامعه ظرفیت پذیرش این میزان از خشونت را دارد؟!»، «اگر بابک خرمدین زنده میموند، واقعاً میتونست فیلم بلندی از زندگی عجیب پدر و مادر خونسرد و بیاحساسش بسازه!»، «من از وقتی خبر رو خوندم دونه دونه تهدید به قتلهایی که تو خونه و خانواده از بابام، مامانم و داداشم شنیدم یا به همدیگه بگن داره تو ذهنم میاد و تنم یخ میکنه.«زنده ات نمیذارم»، «میکشمت»، «سرتو میبرم»، «تیکه تیکهات میکنم.» «با دستای خودم زنده به گورت میکنم.»، «بعد از این داستان انداختن جسد تو سطل زباله، به این فکر میکنم که بچههای زبالهگرد هر روز چه چیزهای عجیبی که نمیبینند.»، «این زن و مرد در نقش مادر و پدر یه جنبههایی از خشونت رو آنلاک کردن که حتی یه لحظه نمیشه تصورش کرد»، «اینستاگرام پر شده از اخبار و شرح «جزئیات» موبهموی قتل و قصابی پیکر بابک خرمدین. همه این جزئیات به گروههای خانوادگی و فامیلی تلگرام/واتس اپ هم کشیدهشده. (متأسفانه تاحدی هم طبیعیه) هم در اینستاگرام هم در این گروهها، کودکان زیر ۱۵ و۱۶سال هم حضور دارند؛ کاش مراقب کودکان باشیم. منظورم اینه که همیشه خبر و حتی جزئیات جنایتی در این شکل و شمایل بسرعت همهجا همهگیر میشه. اما باید مراقب بود که کودکان تا جای ممکن نبینند و نخونند. دقایقی قبل دیدم دخترک ۱۳ساله استوری کرده بود خبر رو و ایوای و فلان. این از خود قتله هولناکتره اثراتش.»
امنیت خبرنگاران
خبر ضرب و شتم یک خبرنگار توسط مأمور حراست یک مرکز واکسیناسیون در شبکههای اجتماعی و بخصوص توئیتر حسابی جنجالی شد.
فائزه مؤمنی خبرنگار روزنامه «صبح نو» در توئیتر نوشت: «یک ساعت و نیم توی مرکز واکسیناسیون بودم و با دکترا و کادر مصاحبه کردم. داشتم خارج میشدم که حراست گفت موبایلتو بده و ویسارو پاک کن. اعتنا نکردم. موقع خروج منو کشید و همین وسطا انگشتمم شکوند. عمل کردم، پیچ و مهره گذاشتن.» این توئیت باعث شد خیلیها در شبکههای اجتماعی از حقوق خبرنگاران دفاع کنند و خواهان مجازات فرد خاطی شوند. علیرضا وهابزاده مشاور وزیر بهداشت دیروز در پاسخ به توئیت فائزه مؤمنی نوشت: «بنده متأسفم و از شما عذرخواهی میکنم، هرچند این اتفاق و درد و رنجی که داشتید قابل جبران نیست و باعث شرمندگی همیشگی برای من است. هر طور بفرمایید و تصمیم بگیرید در خدمت هستم و تمام تلاشم را برای احقاق حق شما خواهم کرد. قطعاً پیگیری قانونی و حقوقی نیز حق مسلم شماست. حلال کنید.» نظرات کاربران را درباره این اتفاق بخوانید: «اگر آن به اصطلاح نمایندهای را که سیلی به سرباز زد ادب میکردید، قطعاً مأمور حراست یک بیمارستان جرأت نمیکرد دست خبرنگار را بشکند.»، «شفافیت نخواستیم دست خبرنگار را نشکنید»، «قالیباف به دو کمیسیون بهداشت و اصل نود مجلس دستور داده ضرب و شتم خبرنگار را پیگیری کنند. آقای قالیباف ما هنوز منتظریم ببینیم ماجرای عنابستانی به کجا رسید. شما اگر حساسیت دارید، باید اول به تخلفات همکارانتان در مجلس رسیدگی کنید. چند ماه گذشت.»، «شکستن انگشت خبرنگار در روز ارتباطات هم همهجوره نمادینه.»، «طبق اطلاعات رسیده با دستور رئیس دانشگاه علوم پزشکی مأمور حراستی که انگشت خبرنگار را شکسته بود از کار تعلیق شد تا به تخلفات وی رسیدگی شود.»، «امیدوارم این یکی رو مثل ماجرای سیلی عنابستانی به سرباز راهنمایی و رانندگی فراموش نکنید. ضمناً این میتونه شروع خشونت علیه خبرنگاران باشه.»، «هزاران نفر از کادر درمان برای کمترکردن رنج مردم از کرونا زحمت میکشند ولی متأسفانه یک نفر خارج از قانون رفتاری انجام میدهد و آن همه زحمات به حاشیه میرود.»
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
با افکار و احساسات پراکنده نمیتوان نوشت
-
تأثیر اخبار منفی سلبریتیها بر جامعه
-
چیستی در ساحت نیستی و نمیدانم کجایمها
-
آموزنده و راهگشا
-
احمدرضا احمدی بودن
-
شهروند مجـــازی
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین