درباره «نومادلند»، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم سال
آشتی با رنج به شیوه خانه بدوشها
وصال روحانی
خبرنگار
مشخصات فیـــــلم
عنوان: «نومادلند» (سرزمین خانهبدوشها)
کارگردان و سناریست: کلویی ژائو، براساس رمان
«نومادلند: بقا در امریکا در قرن بیستویکم» نوشته جسیکا برودر
تهیه کنندگان: کلویی ژائو، فرانسیس مک دورمند، مولی اشر و دان یان وی
کمپانیهای حامی و توزیع کننده: هایویمن و سرچ لایت
مدیر فیلمبرداری: جاشوا جیمز ریچاردز
تدوینگر: کلویی ژائو
موسیقی متن: لودوویکو اینودی
مدت زمان: 108 دقیقه
هزینه تولید: 9 میلیون دلار
درآمد: 52 میلیون دلار (با احتساب آمار گیشهها و فروش
و اجاره نسخههای ویدئویی)
بازیگران: فرانسیس مک دورمند، دیوید استراترن،
لیندا می، شارلین سوانکی، باب ولز، پیتر اسپیرز،
درک اندرس، تای استراترن، پاتریشیا گریر و آنجلا ری یس
«نومادلند» یا «سرزمین خانه بدوشها» که اخیراً جایزه اسکار بهترین فیلم سال را کسب و آن را ضمیمه انبوه جوایز دیگر خود کرد، در سالی درخشیده که فجایع برخاسته از کرونا مضمونی تلخ را به زندگی مردم و رنگی از ناامیدی را به کل جهان تحمیل کرده و این همسو با حس و حالی است که «نومادلند» هم دارد اما کلوییژائو زن 38 ساله چینی فیلمی را ساخته که در هر سال فارغ از مصیبتهایی از این دست هم میتوانست خودی بنمایاند و از بهترینها تلقی شود.
نومادلند از همان شهریور 1399 که جایزه شیر طلایی بهترین فیلم را در جشنواره معتبر ونیز ایتالیا دریافت کرد، تبدیل به یک مدعی جدی برای تمامی جوایز ارزنده هنر هفتم در سال گذشته شد. این فیلم براساس «داستان نومادلند: بقا در امریکا در قرن بیستویکم» نوشته جسیکا برودر ساخته شده و قصهای که توضیح داده شده و توسط کلویی ژائو به تصویر کشیده شده، زندگی واقعی مردمانی بومی و خاکی و کم بضاعت و عمدتاً پیر در گوشهای از امریکای مدعی تمدن اما فاقد عدالت است که وقتی شغل خود را از دست میدهند، تنگدستی و فلاکت را هرچه صریحتر حس میکنند و بهرغم تفحص بسیار در اطراف خویش راه نجاتی را نمییابند و در نهایت مانند کاراکتر اول داستان برودر و زن نخست فیلم ژائو زندگی کوچک خود را کوچکتر کرده و در یک ون قرار میدهند و با آن در سطح کشور به حرکت در میآیند تا مگر در گوشهای از آن به آرامش برسند که البته نمیرسند.
اگر مک دورمند نبود...
بهرغم همه مهارتهای فنی و بصری کلویی ژائو در ترسیم این داستان تلخ و واقعگرایانه امکان نداشت «نومادلند» بدون مشارکت و بازی حرفهای و قوی فرانسیس مک دورمند به موفقیتی برسد که در 9 ماه اخیر دیدهایم.
مک دورمند که در سایه این حضور فوقالعاده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن سال را برای سومین بار در عمرش تصاحب کرد، در نومادلند ایفاگر نقش فرن است و فرن زنی 65 ساله در شهر امپایر واقع در ایالت نوادای امریکا است که به سبب تعطیل شدن کارخانه محل اشتغالش بیکار و سرگردان میشود. او سالها در کنار شوهرش در این محل کار میکرد اما شوهرش هم اخیراً جان باخته و وی را تنها گذاشته است. فرن همان طور که پیشتر آمد، پس از فروش اکثر متعلقاتش و در اختیار گرفتن یک ون از این ایالت به آن ایالت و از این نقطه به آننقطه به حرکت در میآید و برای احراز هر شغلی اعلام آمادگی میکند اما بیشاز آن که شغلهای ماندگاری را بیابد به انجمنهای محلی و کوچکی برخورد میکند که کارشان کمکرسانی به افراد بیکار شده و کم درآمد در سطح کشور و بویژه بومیان مناطقی مثل آریزونا و نوادا و ایالات مجاور آنها است. در یکی از این انجمنها به فرن قول داده میشود که تحت حمایت قرار گیرد و حقوقاش محفوظ شمرده شود و با اینکه او ابتدا به این مسأله بیاعتنایی میکند اما رسیدن زمستان و سردشدن منطقه و کمترشدن فرصتهای شغلی وی را وادار به پذیرش این پیشنهاد و ماندن در انجمن و مشاوره هرچه بیشتر با افرادی همچون خودش و یادگیری راههای مختلف بقا در این شرایط سخت میکند. در همین راستا فرن با خانه بدوش دیگری بهنام سوانکی آشنا میشود که ابتدا او را بابت بلد نبودن راههای ادامه حیات در شرایط سخت زیستی امریکا شماتت میکند اما بعداً با او دوست و همراه میشود. سوانکی به فرن میگوید که بهسبب ابتلا به بیماری سرطان آیندهای کوتاه دارد و ترجیح میدهد همین مدت اندک را صرف گردش در کشور و دیدن چیزهای تازه و جستوجوی فرصتهای مناسب کند و به امید واهی بهبودی، وقت و باقیمانده انرژیاش را در بیمارستانها به هدر ندهد.
سوا شدن اجباری فرن و سوانکی، فرن را به سوی نقاطی دیگر و تجربیاتی تازه سوق میدهد و همان قدر که حقایق تلخ زمان و بیکاری و فقر بر داستان و زندگی مردم و منجمله شخص فرن سنگینی میکند، ژائو با آمیختن برخی بارقههای ولو تلخ خیال و رؤیا به متن داستان جسیکا برودر،
تأثیرگذاری آن را افزون میسازد و روایتی ماندگارتر را برجای میگذارد.
گرگ و میش
تعداد قابل توجهی از سکانسهای نومادلند در ساعات موسوم به گرگ ومیش و بواقع قبل از طلوع آفتاب در نوادا یا در زمان غروب که هوا همان قدر تاریک و کم سو و دیدها ضعیف است، شکل میگیرد و اینها زمانهایی است که فیلمسازان حرفهای آن را «زمان جادویی» نامیدهاند. با این حال استادی مک دورمند را در حرفه بازیگری از همین نکته دریابید که او حتی در این ساعات سخت و سرشار از ناامیدی و در حالی که تنهای تنها است و به تبع آن نمیتواند دیالوگی هم داشته باشد، با نگاه ادامه دار و گنگ خود به وضعیت پیشرو و آینده موهوماش بینندگان فیلم را در دنیای فرن حفظ میکند و با این که میتوانید حدس بزنید او در این شرایط به چه چیزی فکر میکند اما قادر نیستید به کنکاش روحی و ذهنی خود در اعماق این زن سالخورده و مفلوک پایان بدهید و او را تنها بگذارید.
کلویی ژائو از بسیاری از خانه بدوشهای واقعی بهعنوان کاراکترهای مختلف این فیلم بهره گرفته ولی این نابازیگرها هم سهم خود را در غنیتر شدن این فیلم ادا کردهاند. دنیا و بواقع ادامه یک حیات اقتصادی اندک و خرد هم از این خانه بدوشها گرفته شده و همه اینها در روش فیلمبرداری بیواسطه و واقعیت گرایانه جاشوا جیمز ریچارد که تصویر بردار نومادلند است، جلوهای افزونتر و تلختر یافته است و نقاط اوج این جلوهگری را میتوان در مرکز مراقبتی و حفاظتی آمازون که فرن مدتی را در آن میگذراند و داکوتای جنوبی مشاهده و حس کرد. با وجود این بیخانمانهای واقعی بهتصویر کشیده در این فیلم مثل فرن که شخصیتی غیر واقعی و ضمیمه شده به جمع آنها است هنر زنده ماندن در ظلمات را نیک آموختهاند و با این که در یک امریکای سرشار از فریب زمین میخورند اما زنده میمانند تا به امید روزهایی بمانند که شیرینتر است اما شاید هرگز از راه نرسد.
ستایش عمومی رسانههای جهان از فیلم واقعیتگرای کلویی ژائو چینی
روایتی شاعرانه و انسانی از نابسامانیهای سرمایهداری
حتی اگر فتح 3 جایزه اسکار، سه جایزه گلدنگلوب و چهار جایزه بفتا (اسکار سینمای بریتانیا) سندی قاطع بر غنی بودن فیلم نومادلند نبود، ستایش آشکار و عمومی سایتهای خبری و مراجع ارزشگذاری آثار هنری ثابت میکند که این فیلم از شاهکارهای سال بوده و تردیدی در ارزشهای کیفی آن وجود ندارد. سایت متاکریتیکا «نومادلند» را سومین فیلم برتر سال نامیده است و روتن توماتوز دیگر سایت پیشرو در این زمینه با رجوع به آرای 390 منتقد معتبر در سطح امریکای شمالی و اروپا متذکر شده که 94 درصد آنها به این فیلم نمره قبولی بالا دادهاند و افزوده است که نومادلند نگاهی شاعرانه و فرهنگی به واقعهای تلخ و حقیقی همچون سقوط بازار کار و بیارزش شدن انسانها در نظام از هم گسیخته امریکا است. دیوید رونی منتقد نشریه قدیمی و پر نفوذ هالیوود ریپورتر این فیلم واقعیتگرا را ارزیابی دقیق روحیات انسانی در بدترین و نازلترین شرایط فرهنگی و اقتصادی غرب خوانده و کلویی ژائو کارگردان مستعد چینی را به این خاطر که بهجای آوردن دریایی از کلمات تکراری با ترسیم صورتها و چهرههای سنگی به تشریح داستان مورد نظرش پرداخته، ستایش کرده است. ا.او. اسکات سینمایینویس پر اعتبار روزنامه نیویورکتایمز هم نوشته است: امریکای واقعی نه شهر پر زرق و برق و پوشالی نیویورک و نظایر آن بلکه کشور زهوار دررفتهای است که در فیلم ژائو به تصویر کشیده شده و کسادی اقتصادی و در هم ریختگی فرهنگی از جایجای آن میبارد. نشریه ایندیوایر هم آورده است: کلویی ژائو با تکیه بر صورت خشک شده و چشمهای بیحس مک دورمند که محصول بیکار و بیپول شدن وی است، جامعهای را پیشروی ما میگذارد که در غبار بیهویتی و ورشکستگی رفتاری گم شده است. گاردین روزنامه صاحب سبک انگلیسی هم با رجوع به آرای 230 خبرنگار مجرب اروپایی «سرزمین خانه بدوشها» را به طور صریح بهترین فیلم سال نامیده است؛ نکتهای که خیلیها با آن «هم نظر» هستند.
پیرامون فرانسیس مک دورمند، فاتح اسکار بهترین بازیگر زن سال
فولاد آبدیده در نقش سینمایی
فرانسیس مک دورمند 64 ساله که متولد ایالت ایلینویز امریکا است و از سال 1982در صحنههای هنری فعال بوده، با فتح جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول امسال نام خود را از چند جهت وارد دفاتر تاریخ سینما و از دیگران تفکیک کرد. وی که نام واقعی و کاملش «سینتیا آن اسمیت» است و در کودکی یتیم شد و یک اسقف کلیسا پدرخوانده او شد و سالهاست که همسر جوئل کوئن یکی از دو عضو تیم معروف فیلمسازی برادران کوئن، (دیگری اتان کوئن است) و همراه و همکار ثابت قدم آنها به شمار میآید، بهسبب نمایش حرفهای و ستودنیاش در «نومادلند» برنده جایزه مذکور شد. او که در تهیه و تولید این فیلم هم شریک بوده، به اولین زن در تاریخ سینما تبدیل شده است که بهطور همزمان و در یک فیلم هم اسکار بازیگری را گرفته و هم اسکار تهیهکنندگی آن را. افزون بر این مک دورمند که شمار قابل توجهی از کارهایش فیلمهای مستقل و کم هزینه و «B Movie»های هالیوود بوده، با پیروزی اخیرش به دومین زنی بدل شده که سه جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را تصاحب کرده و نفر قبلی (و اول) در این زمینه کاترین هپبورن فقید و افسانهای است که البته طی 7 دهه بازیگری این جایزه ارزشمند را چهار مرتبه کسب کرد. مک دورمند به لطف اسکار بازیگری امسالش هفتمین هنرپیشهای به حساب میآید که سه اسکار بازیگری را کسب کرده که هر سه آنها «رقابتی» است و هیچیک اسکار خدمات تمام عمر نبوده و حالت تجلیل از وی و غیر رقابتی را نداشتهاند.
مراحل تکامل یک بازیگر
اولین نقشآفرینی حرفهای مک دورمند بر صحنه تئاتر و در نمایش «یک قلعه قشنگ» نوشته درک والکوت شکل گرفت، اما این اولین فیلم بلند او بهنام «خون ساده» بهکارگردانی برادران کوئن و محصول 1984 بود که ناگهان مک دورمند را در مرکز توجه قرار داد و با این که ستارههای اصلی «بزرگ کردن آریزونا» فیلم خبرساز سال 1987 همین برادران، نیکولاس کیج و هالی هانتر بودند ولی بازی در این فیلم جای پای مک دورمند را هم در صحنههای هنری محکم تر کرد. همین برادران بودند که اولین اسکار عمر هنری مک دورمند را با جای دادن او در متن داستان قدری جدی و قدری فانتزی «فارگو» در سال 1996 نصیب وی کردند اما حقیقت امر این است که نقش مک دورمند در این فیلم بهعنوان یک افسر پلیس زن باردار که در سرمای شدید و در دل برف عمیق زمستانی ایالت مینهسوتای امریکا با چند خلافکار و جنایتکار نه چندان باهوش در میافتد، سطح پایینترین و معمولیترین نمایش او در میان سه پیروزی اسکاریاش در جمع بازیگران زن جهان بوده است و فقط از آکادمی اسکار برمیآید که این نمایش کمی مسخره را تا این حد پاس بدارد و یک درام واقعی بینگارد اما نمایشهای جدیتر مک دورمند را در فیلمهایی مانند «می سی سی پی در آتش» (1988)، «تقریباً مشهور» (2000) و «سرزمین شمالی» (2005) فقط با کاندیدایی صرف (البته برای اسکار نقش دوم زن) پاسخگو باشد. در نقطه مقابل اسکارهای دوم و سوم مک دورمند به شایستگی و در فیلمهایی بهدست آمدند که تم درام و واقعبینانه آنها با بازی قوی این هنرمند در نقش زنانی فاجعه دیده عمیقتر و تأثیرگذارتر میشد و از هر جهت وی را مجزا از سایرین و سزاوار تحسین میکرد. مک دورمند در «سه بیلبورد، بیرون ابینگ میسوری» محصول 2017 زن رو به پیری ولی سرسختی است که بدون امید بستن به قوانین کج و معوج امریکا مصمم به انتقام گرفتن بابت ماجرای قتل بیرحمانه دخترش است و دراین راه از هیچ اقدامی و حتی نصب بیلبوردهایی هشداردهنده که روی آنها برای افشای حقیقت از مردم طلب امداد میکند، ابایی ندارد. در «نومادلند» هم که سومین اسکار بازیگری را نصیب مک دورمند کرد، وی زنی مسن از طبقه متوسط و کارگری است که وقتی کارخانه محل کارش بهسبب بیرونقی تعطیل میشود چارهای بجز به حرکت درآمدن با یک ون مسافرتی در سطح ایالات مختلف امریکا ندارد، تا مگر از این طریق به رزق و روزی اندکی برسد و از پای در نیاید. زندگی واقعی مک دورمند بهرغم دوری او از بسیاری فیلمهای پرفروش و تمایل آشکار وی به آثار کم هزینه و کم فروش، سرشار از درآمد و رفاه بوده و البته این توصیف بهمعنای پرهیز کامل مک دورمند از چرخه فیلمسازی سرشار از سود کمپانیهای غربی و فرایند موسوم به «سیستم هالیوودی» نبوده و او در فیلمهایی مثل «تبدیل شوندهها: بخش تاریک ماه» و «ماداگاسکار3» (که دومی یک کارتون پولساز است) بازیگری و صداپیشگی کرده و اگر بهدنبال مجموع فروش فیلمهای متعدد وی باشیم، به رقمی فراتر از 2.3 میلیارد دلار میرسیم.
زن اول جوامع مرد سالار
نقاط اوج کار مک دورمند که دانشآموخته دانشگاههای معتبر هنری بتانی و ییل است، در فیلمها و تئاترهایی بوده که پیرامون سوژههایی دراماتیک و اجتماعی و مبتنی بر زنانی بوده که باید در جوامعی فاقد عدالت و مرد سالار گلیم خود را از آب بیرون میکشیدهاند و البته او پای ثابت بسیاری از کارهای برادران کوئن هم بوده که سوای قرابت فامیلی در وی خصلتهای زنانی را میبینند که زندگی در هجران و خلأ را آموخته و فولاد آبدیده شدهاند. مک دورمند اضافه بر آثاری که نامشان آمد، در فیلم «مردی که آن جا نبود» (2001)، «پس از خواندن بسوزان» (2008) و «درود بر سزار»(2016) دیگر کارهای اتان و جوئل کوئن هم بازی کرده و اگر مثالهایی از قماش اول و فیلمهای خوب غیر کوئنی وی را خواستار باشید، باید نامهای «برنامه پنهانی»(محصول 1990)، «همسر قصاب» (1991)، «میانبرها» (1993)، «ترس اولیه» (1996)، «دوستانی با پول» (2006) و «سرزمین موعود» (2012) را بیاوریم و همین طور «فریب میلر» (1990) و «شهری در کنار دریا» (2002)
حضورهای کلاسیک تئاتری
بیان تواناییهای مک دورمند در زمینه فرو رفتن در قالبهای عمیق دراماتیک و اجتماعی بدون اشاره به نمایشهای موفق تئاتری وی کوششی ناقص خواهد بود و اگر او در این مدیوم هم استاد نبود، به یک جایزه «تونی» (اسکار تئاتر) و دهها جایزه دیگر نایل نمیشد. اولین حضور مک دورمند در برادوی مرکز پر سروصدای تئاتر امریکا به سال 1984 و در نمایشی بهنام «بیدار شو و آواز بخوان» شکل گرفت و چهار سال بعد از آن، چنان در اجرای مجدد و تازهای از نمایش کلاسیک «اتوبوسی بهنام هوس» و در قالب کاراکتر استلا کووالسکی موفق بود که برای اولین مرتبه نامزد جایزه تونی شد. مک دورمند در سال 2008 در نمایش «دختر روستایی» هم خوش درخشید بهگونهای که کاندیدای جایزه معتبر موسوم به «دراما دسک آوارد» شد و سرانجام در سال 2011 بهخاطر ایفای نقش یک مادر مستقل به دردسر افتاده در نمایش «مردمان خوب»، مجسمه پر خواستار تونی را تصاحب کرد. مک دورمند عضو کمپانی تئاتری ووستر هم هست و بههمین سبب در بعضی نمایشهای تولید آنان شامل «Phedre» و «بردی» هم شرکت کرده و در این موارد هم نه پول بلکه رسیدن به یک کمال هنری قوه محرکه و دلیل اصلی رویکرد او به این آثار هنری بوده است.
بالانشینی غیر منصفانه
به اعتقاد اکثر قریب به اتفاق ناظران، عنوان بهترین بازیگر زن تاریخ سزاوار مریل استریپ امریکایی و 70 ساله است که با 21 بار کاندیدایی برای اسکار (و فتح 3 مورد آن) و 32 مرتبه نامزدی برای گلدن گلوب (و تصاحب 9 تای آنها) فاصلهای عظیم با دیگران دارد ولی از سه اسکار او یکی که مربوط به فیلم «کریمر علیه کریمر» محصول 1980 میشود، به نقش دوم برمیگردد و از این بابت زیر دست مک دورمندی میایستد که هر سه اسکار بازیگریاش مانند دانی یل دی لوییس هنرپیشه مرد بریتانیایی به نقش اول مربوط میشود و اگر این عامل را هم از وجوه برتری یک بازیگر بر سایرین برشماریم، مک دورمند بر استریپ بزرگ هم سایهای کوچک و البته صوری و غیر منصفانه میاندازد.