وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تأکید کرد
اهتمام وزارت فرهنگ برای برگزاری باشکوه مراسم خاکسپاری در گیلان
محمدمهدی اسماعیلی، دیروز و پیش از سفر به استان کرمانشاه در مراسم اقامه نماز بر پیکر مرحوم هوشنگ ابتهاج (شاعر معاصر) در خانه ارغوان به امامت آیت الله دکتر سید مصطفی محقق دامادشرکت کرد.
به گزارش مرکز روابط عمومی و اطلاعرسانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزیر فرهنگ پس از حضور در مراسم اقامه نماز بر پیکر مرحوم ابتهاج در گفتوگو با دختر زندهیاد ابتهاج، فقدان این استاد برجسته ادبیات کشور را، غم بزرگی برای اهالی شعر و ادب فارسی دانست و بر اهتمام مجموعه وزارت فرهنگ در برپایی باشکوه مراسم وداع در تالار وحدت و مراسم خاکسپاری در گیلان تأکید کرد.
آیین تشییع و بدرقه هوشنگ ابتهاج درتالار وحدت برگزار شد
بعد از این روی من و آینه وصل جمال...
نداسیجانی- آیین تشییع و بدرقه امیرهوشنگ ابتهاج (سایه)، روز گذشته با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و هنر و تعداد بی شماری از علاقهمندان این شاعر و غزلسرای بزرگ ایران در تالار وحدت برگزار شد،مراسمی که از حضور فراگیر و گسترده چهرههای برجسته موسیقی و ادبیات در آن خبری نبود اما عاشقان و علاقه مندان «سایه» از ساعتهای اولیه صبح جمعه، رهسپار خیابان شهریار شده بودند، تا با زمزمه اشعار او، شاعر «ارغوان» را تا خانه ابدی بدرقه کنند؛ البته پیش از آغاز مراسم در تالار وحدت، پیکر ابتهاج به خانه ارغوان رفت و با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، آیتالله مصطفی محقق داماد، بر پیکر هوشنگ ابتهاج نماز خواند.
مراسم تالار وحدت بدون مجری برگزار شد، ابتدا شعر معروف و ماندگار «ارغوان» با صدای ابتهاج پخش شد و پس از آن مجتبی عسگری آوازخوانی این شعر زیبا را در دستگاه ابوعطا به اجرا درآورد.
امروز همه ما وارث گفتهها و اشعارش هستیم
در ادامه این مراسم، یلدا ابتهاج ضمن سلام و عرض تسلیت به حاضران ، گفت: «سایه» بالاخره به سرزمین خودش بازگشت و با هفت هزار سالگان سر به سر شد، اگرچه بازگشت او به وطنش کار دشواری بود، اما با همکاری عده زیادی از دوستان، همچنین همکاری مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و البته سفارت ایران در آلمان سرانجام این اتفاق میسر شد.
او افزود: امروز سایه، اینجا و در وطنش است و با مشایعت شما به زادگاهش میرود و آنجا به خاک سپرده میشود، البته به دلیل دوری مسافت و... خاکسپاری در باغ محتشم رشت به شنبه پنجم شهریور موکول شد.
یلدا ابتهاج با بیان این جمله که هرگز چنین روزی را تصور نمیکردم در ادامه افزود: من از جانب خودم به همه شما عزیزان تسلیت میگویم و امیدوارم این امانت را ازما بپذیرید و در این خاک حفظش کنید، اگرچه دیگر جسم «سایه» وجود ندارد اما از فرداها با شعرش در این سرزمین ماندگار است. من بر این نظرم خوب و بد هر آدمی با هر مرام و آیینی، پس از آیین خاکسپاریاش پاک میشود. پدر من انسان شریفی بود و تا آخرین نفس اش در غربت به یاد مردم ایران بود و غم و شادی آنها را با خود داشت. او هیچ پیامی را جز با شعرش برای مردم ایران نگفت و تقریباً در تمامی اشعارش رد پای مهرش به مردم ایران، سرزمینش، به شعر و ادبیات و فرهنگ و آنچه که هویت و فرهنگ ما است در اشعارش حفظ کرد و امروز همه ما وارث گفتهها و اشعارش هستیم و باید در شعرهای او تأمل کنیم تا بدانیم پیام سایه در این اشعار چیست؟
او را تنها نگذارید و به مزارش بروید
دغدغه همیشگی سایه پاسداشت حرمت وطن بود و او دوست داشت همه ما، هم به گذشتگان نگاه کنیم و هم آیندگان را پاس بداریم. در آخرین لحظات زندگیاش میگفت میخواهم به رشت برگردم ،چون به آنجا تعلق دارم و میدانم که هرکسی را که به صمیمیت با مردم صحبت کند، آنها او را میپذیرند.
او در ادامه افزود: سایه سختیهای زیادی را از سر گذراند ،اما هیچ گاه تلخ نشد و امید را به خود و ما بازگرداند. من بعد از چند روزی به آلمان بازمیگردم و نمیتوانم هر روز سر مزار بروم. امیدوارم شما مردم ایران در هر جای کشور که هستید او را تنها نگذارید و به مزارش در باغ محتشم که امیدوارم آبرومند باشد، بروید و او را همیشه با خواندن اشعارش یاد کنید.
سایه جان قصه چه پرسی که در آیینه چه دیدی؟
سخنران آخر، احمد جلالی، نماینده و سفیر پیشین ایران در یونسکو بود که سابقه دوستی با سایه را داشت. او ضمن بیان خاطراتی گفت: «در چند روز آخر زندگانی سایه در کلن همراهش بودم و جالب است بدانید تا زمانی که فرسودگی بدن اجازه میداد در آن حالت بیماریای همچنان میشد سر حالش آورد و برق را به چشمان بیمارش انداخت. من میدانستم که اگر برای سایه شعر بخوانیم، جان میگیرد و به همراه یلدا به سراغش رفتیم. بعد از ابراز محبت شروع به حرف زدن کردم که سایه جان این غزل را یادت هست؟» شمعِ خود سوخته بزمِ غریبانه خویشم/ غمِ بیگانه ندارم که به پروانه خویشم / من ازین دست نبودم، غلط آوردیام اینجا / ببر ای بادِ پریشان! به سرِ خانه خویشم... / سایه جان قصه چه پرسی که در آیینه چه دیدی / دیدم آن روی و از آن روست که جانانه خویشم/» و سایه بعد از پایان غزل گفت تمام این غزل زاییده یک مصرع حافظ است که گفت: «بعد از این روی من و آینه وصل جمال» و من چقدر خوشحال شدم که همچنان با شعر فارسی و در بستر بیماری سایه از شاعران یاد میکرد و سخن میگفت و انرژی میورزید.
سایه یک سرمایه ملی است
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: اگر صد سال شعر فارسی را غربال کنیم تا به دانه درشتها برسیم، قطعاً سایه بین دو سه دانه درشت اصلی قرار دارد. بسیاری از غزلهای سایه سرودنشان گاه بین دو تا چهار سال طول میکشید. چیزی به ذهنش میرسید و بیتی میگفت و در اندیشه او آن بیت وسط یک غزل میشد.
سفیر پیشین ایران دریونسکو با بیان اینکه شعر سایه در جهان با زبان فارسی شناخته شده است، اظهار داشت: این شهرت بسیار وسیعتر از مرزهای جغرافیایی ایران است. سایه یک سرمایه ملی است که به سلسله ادبیات فارسی پیوست و پریشانی این سلسله را آخر نیست. من سالها نماینده فرهنگی ایران در کشورهای دنیا بودم و میدانم که گنجینه زبان فارسی چه ثروتی برای این ملت است.
سایه شخصاً به من گفت، مردم با شعر من زندگی میکنند و سرمایه من این مردم هستند. یک بار همراه با دکتر شفیعی کدکنی به شاهرود آمده بودند و جالب اینجا بود که بچههای دبیرستانی او را در خیابان دیدند و شناختند و نزدش رفتند و شعر خواندند.
در ادامه مراسم دختران مدرسه «سلاله» که در زمان حیات با سایه به گفتوگو پرداخته بودند، به شعرخوانی پرداختند که بعد از پایان شعرخوانی آنها یلدا ابتهاج به آن دیدار اشاره کرد و از حس پدرش به شعرخوانی آنها گفت.
و در آخر تصنیف ماندگار «ایران سرای امید» سروده هوشنگ ابتهاج و با خوانندگی محمدرضا شجریان، پخش و با زمزمه و همراهی مردم، مراسم وداع با «پیر پرنیان اندیش» برگزارشد و برای تدفین و خاکسپاری رهسپار استان گیلان شد تا در زادگاهش آرام بگیرد.
محمدرضا شفیعی کدکنی، بهمن فرمانآرا، اسماعیل آذر، سید عباس سجادی، داوود گنجهای، زیدالله طلوعی، محمود شالویی (دستیار وزیر فرهنگ و مدیرکل حوزه وزارتی این وزارتخانه)، نیکنام حسینی پور (مشاور مدیرعامل صندوق اعتباری هنر)، امیرعباس ستایشگر (مدیرعامل انجمن موسیقی ایران)، سیّدمجتبی حسینی (دبیر فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، مجید زینالعابدین (مدیرعامل بنیاد رودکی)، فاضل جمشیدی، محمدعلی مؤدب، سهیل محمودی، سیدمحمدعلی ابطحی، مرتضی امیری اسفندقه و... از چهرههای حاضر در این مراسم بودند.
راوی موسیقی با لهجه روشنفکرانه
عبدالحسین مختاباد
خواننده
زندهیاد هوشنگ ابتهاج را ازسالها قبل میشناسم و این افتخار را داشتم چند باری با ایشان هم صحبت شوم.
بی تردید آقای ابتهاج یکی ازاستوانههای بزرگ فرهنگ وهنر ایران زمین بود. غزلسرایی نام آشنا که عمری پر بار و ارزشمند داشت و به گفته رودکی: از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش...
درتاریخ موسیقی ایران نگاه سیاسی داشتن از عصرمشروطه آغاز شد. مرحوم عارف قزوینی، شاعر وترانه سرا و یکی از فعالان بزرگ عرصه فرهنگ وهنر، اولین هنرمند و شاعری بود که نگاهی سیاسی به هنرموسیقی داشت. عارف خود میگوید: «آن زمان که ترانهها و تصنیفها در مورد ببری خان، گربه ناصرالدین شاه و مفاهیمی از این دست بود، من از وطن سرودم و به موسیقی وزن و اعتباردادم.» و به نظرم «سایه» نیزدر ادامه نگاه «عارف» چنین دیدگاهی به فرهنگ و هنر و خاصه موسیقی پیدا کرد.
مرحوم پیرنیا که بنیانگذار برنامه «گلهای جاویدان» و «برگ سبز» بودند و سنگ بنای موسیقی هنری را در ایران بنیان نهادند با مدیریت وذکاوت بینظیرش توانست برجستهترین هنرمندان موسیقی ایرانی را گردآورده و در کنارش، بینظیرترین آثار را در رادیو تولید نمایند که قریب به اتفاق آنها برای همیشه درتاریخ موسیقی و در دل و جان مردمان این سرزمین جاودانه خواهد ماند. اما از سویی باید گفت «سایه» بهعنوان نسل بعدی مدیریت موسیقی، علاوهبر توانمندیهای مدیریتی، یک کنشگرسیاسی بود. او سالها قبل، پیش ازآنکه دررادیو مدیریت برنامه موسیقی این رسانه را برعهده بگیرد، با بزرگان ادب و هنرایران ارتباط صمیمانه داشت و در رفت و آمد بود و این ارتباطات، تأثیرات بسیاری در معروفیت سایه داشت.
باید اذعان کرد که همزیستی وهمکلامیاش با موسیقیدانان و همینطور بهعنوان مدیر موسیقی دررادیو، برای سایه معروفیت، شهرت و اعتباری ویژه در تاریخ فرهنگی و هنری ایران برجای گذاشت. اگرچه بر مدیریت او دررادیو انتقاداتی هم وارد شد و برخی از هنرمندان گلایه و انتقاد داشتند که «سایه» درآن دوران آنها را خانهنشین کرد و نتوانستند فعالیتی داشته باشند و براین نظر بودند که ابتهاج معمولاً با طیف خاصی کار میکند…
اما گذشته ازاین گلایهها و شکواییههایی که درباره او مطرح بود، باید باردیگر متذکر شوم، ابتهاج همان نقشی را که عارف قزوینی در فرهیختگی، فرهنگی،هنری و سیاسی کردن موسیقی ایران ایفا کرد به گونهای عمیقتر و دقیقتر پی گرفت و آن مسیر را حافظانه ادامه داد. او در دهه 50 فضای محتوایی موسیقی را به سمت سیاست کشاند و با شجاعت تمام به سراغ هنرمندانی رفت که شاید در آن زمان اسم و رسمی نداشتند، اما با خط فکری که سایه برای آنها مشخص کرده بود، آنها درجامعه مطرح شدند.
او موسیقی را به فضای روشنفکری سوق داد و این اتفاقی بود که شخص سایه در دهه 50 با مدیریت خود انجام داد. بسیاری از هنرمندانی که میشناسیم مانند اعضای گروه شیدا و عارف، مرحوم محمد رضا لطفی، مرحوم محمد رضا شجریان و... دست پروردههای تفکر سایه بودند واو توانست با ترسیم یک مسیر فرهنگی، هنری و سیاسی در موسیقی، توجه جامعه روشنفکری را به موسیقی ایرانی جلب کند. طبیعتاً قبل از این هنرمندان بزرگانی هم بودند که درموسیقی آثار بینظیری ارائه دادند، که شاید عدهای بگویند چون «سایه» آمد سایه بر فعالیتهای دیگران انداخت.اما اینگونه نیست، آن هنرمندان عزیز هم بهعنوان بخشی از کتابخانه عظیم هنری جامعه ایران نام و یادشان همیشه بوده و هست و خواهد بود و لذا ابتهاج با طراحی زیرکانهاش، موسیقی و موسیقیدانها را به یک عرصه روشنفکری و سیاسی وارد کرد و با توجه به جو سیاسی حاکم در دهه 40 و50 و حتی در اواخر دهه 60 این مسأله در نظر اهل فکر و اهل نظر قابل تقدیر و تأثیر شد. باید قاطعانه اذعان کرد که سایه شاعری بینظیر بود و درواقع عرفان سیاسی که در اشعار حافظ دیده میشود، در عصر جدید در اشعارسایه هم وجود دارد.
نظیر حافظ، کلام سایه در ایما و اشاره و استعاره بود و حرفهایش بسیار عمیق و تأثیر گذاراست. او مسائل روز را در لفافه بیان میکرد مانند آنچه در نی نامهاش بسیار زیبا بیان شده و حافظ وار و استعار گونه بیان میکند:
«آن همه فریاد آزادی زدید / فرصتی افتاد و زندانبان شدید
آنکه او امروز در بند شماست / در غم فردای فرزندِ شماست...»
و لذا این شاعر و کنشکر اجتماعی، هیچگاه منزلت و شأن خود را از دست نداد تا آنجا که سالیان بعد و در دهه 60 به بعد همچنان پای در ایران داشت و برای فرهنگ ایران سرود و اشعارش منبع اصلی آثار بسیاری از موسیقیدانها و از جمله اینجانب شد.
طی این 4 دهه و اندی ارتباط بین سایه و موسیقیدانها وجود داشته وهمچنان تداوم دارد. به یاد میآورم که بخشی از منظومه بلند استاد را در اثر «سایه دوست» اجرا کردم «عشق شادی است…» وقتی خدمت استاد پخش کردم خیلی مسرور شدند و لطف کردند به من …
عشق شادی است عشق آزادی است... این شعر در اصل سرگذشت خود ایران است و «سایه» ایران را به درخت تشبیه میکند. در همین منظومه بلند و بی نظیر … به هر صورت ابتهاج تأثیرات عمیقی در فرهنگ و هنر بویژه شعر و موسیقی داشته و این تأثیرات همیشگی است و سعدی چه زیبا میسراید:
« سعدیا داروی تلخ از دست دوست / به که شیرینی ز دست دیگری / خاکی از مردم بماند در جهان / وز وجود عاشقان خاکستری....» روحش شاد و یاد ونامشجاودان
ثبتنام ناشران برای دریافت کاغذ ایرانی آغاز شد
با صدور فراخوان ناشران متقاضی خرید کاغذ داخلی میتوانند با مراجعه به سامانه توزیع کاغذ درخواست خود را ثبت کنند.
به گزارش خبرگزاری مهر، در راستای حمایتهای راهبردی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از تولید کاغذ داخلی، معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی طی تفاهمنامهای با کارخانه کاغذ مازندران اقدام به خرید کاغذ داخلی کرده است.
ناشران متقاضی خرید کاغذ داخلی با مراجعه به سامانه توزیع کاغذ به نشانی paperds.ir در صفحه پیـــش ثبتنــام کاغذ ایرانی، درخواست خود را ثبت کنند و پس از تحویل کاغذ توسط کارخانه کاغذ مازندران نسبت به صدور حواله اقدام خواهد شد.
همچنین قیمتهای مورد نظر در این سامانه بهصورت تقریبی بوده و به هنگام صدور حواله قیمت قطعی اعلام میشود. اولویت با متقاضیانی است که زودتر ثبتنام کرده باشند. در مرحله اول 1000 تن کاغذ توسط کارخانه کاغذ مازندران به سامانه توزیع کاغذ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تحویل داده خواهد شد.
تجربهنگاری یک طراح گرافیک از مراحل تولید یک کتاب
تسلط و تعهد خاص نویسنده
هادی قادری
گرافیست و مدیر هنری انتشارات خط مقدم
محتوایی که رد و بدل میشد به قدری جذاب بود که در تمام آن روزها، به جای عادت گوش دادن به موسیقی هنگام کار، به صدای مصاحبههای نویسنده با سوژههایش گوش میدادم. مصاحبههای خانم علی بخشی، نویسنده کتاب خون شریک با دوستان و آشنایان شهید والامقام، مدافع حرم، شهید مهدی صابری را میگویم. نویسنده، روزهای متعددی از تهران به قم میآمد و با سوژههایش در دفتر انتشارات خط مقدم مصاحبه میکرد. من نمیدانم در آن ایام و لحظات، نویسنده و سوژههایش چه تجربهای از سر میگذراندند، ولی آنها هم نمیدانستند که اولین مخاطبشان طراح گرافیکی است که در اتاق کناری در حال تجربه شیرینترین لحظات کاری خود با شنیدن صدای آنهاست.
افراد یکی یکی و در ساعتهای هماهنگ شده به دفتر انتشارات خط مقدم میآمدند، جلوی نویسنده مینشستند و به سؤالهای دقیق او که با خونسردی و آرامش کامل پرسیده میشد پاسخ میدادند و اینگونه، هرکسی از زاویه دید و تجربه زیسته خود، شهید را روایت میکرد.
در مدت تهیه مصاحبهها کم کم، تسلط بسیار عالی نویسنده، به شخصیت و زندگی سوژه اصلی، یعنی شهیدمهدی صابری از طرفی و اشراف بسیار خوب او به حوادث و مناطق عملیاتی سوریه از طرف دیگر، برایم جذاب شد. این تسلط و دقت در سوژه و کار جمعآوری خاطرات و مستندات، تا آنجا پیش میرفت که اگر همرزمان شهید، اسم منطقهای را فراموش میکردند یا اشتباه میگفتند، خانم علیبخشی، یادآوری یا تصحیح میکرد یا آدرس بهتری میداد، مثلاً اسم یک شخص ،یا منطقه عملیاتی یا جاده را میبرد و خانم علی بخشی میگفت همان که پایین تپه فلان بود یا اسم عملیات را میبرد و سوژه را هدایت و همراهی و کمک میکرد تا خاطره خویش را بخوبی و با جزئیات بیشتری به خاطر بیاورد.
این میزان از تسلط نویسنده که در روزهای متعدد و در لحظات حساس خودش را مرتب نشان میداد آنقدر ادامه و عمق پیدا کرد تا من که در طول روز از پشت میزم بلند میشوم و از روز اول هم تصمیم گرفته بودم در هنگام انجام مصاحبهها از اتاقم خارج نشوم و فضای ایجاد شده را از بین نبرم و اجازه بدهم حس و حال گفتوگوها به همان خوبی که بود حفظ شود - چون خودم احساس خوبی در اتاقم از شنیدن داستانها داشتم - به بهانه پذیرایی بروم بیرون تا ببینم این نویسنده کیست که این قدر مسلط به ابعاد زندگی و کارهای شهیدی است که او را از قبل نمیشناخته.
آن زمان دوست نداشتم این مطلب را به خود نویسنده بُروز بدهم؛ دوست داشتم هیچ دخالتی در آن فضای خوب نداشته باشم، اما با دیدن یادداشت نویسنده درباره تجربهاش از نگارش این کتاب ارزشمند که در ضمیمه قفسه کتاب، در روزنامه جامجم نوشته شده بود، یاد آن روزهای ناب افتادم و گفتم من هم چند خطی از تجربه و روایت شخصی خودم درباره روزهای تولید این کتاب بنویسم، چرا که فکر میکنم هر کتابی گویاست، زیست و شخصیتی دارد ؛شبیه انسانها و شاید روایتهای مختلف از مراحل تولید یک کتاب به شناخت بهتر آن کتاب کمک کند.
اما یکی از احساسیترین ایام آن تجربه، روزی بود که بعد از یکی دو نفر که آمدند، مصاحبه شدند و رفتند، شخصی وارد شد که طبیعتاً من چهره او را نمیدیدم، مثل باقی سوژهها و فقط صدایش را میشنیدم که البته این هم خودش برایم جذابیت دیگری داشت که میتوانستم از داخل اتاقم چهره و حالات و احساس و سن و سال و حتی طرز لباس پوشیدن سوژهها را تصور کنم؛ در هر صورت در طی مصاحبه متوجه شدم آن شخص یکی از صمیمیترین دوستان قدیمی شهید بود.
از همان ابتدای گفتوگو درباره شهید با احترام و حسرت و احساس فوقالعادهای صحبت میکرد که در صدایش کامل مشهود بود و به من که در اتاق دیگری پشت میز خودم مشغول کار طراحی بودم، مثل موسیقی محزون عاشقانهای منتقل میشد. مدام احساس میکردم چیزی در این حرفها هست که جنس گفتار آن شخص را با باقی مصاحبه شوندهها متفاوت کرده است.انگار چیزی در دل دارد که نمیخواهد بگوید یا نمیداند بگوید یا نه. با خودم کلنجار میرفتم که آیا به نویسنده هم این احساس منتقل شده است یا نه؟ که در اواخر مصاحبه، دوست شهید دل به دریا زد و از نویسنده محترم پرسید: ببخشید من یک سؤالی دارم؛ شما که در این مدت با کل خانواده و دوستان شهید صابری مصاحبه کردید، از آنها حرفی درباره من نشنیدید؟ نویسنده محترم پرسید: چه حرفی؟ دوست شهید گفت: آخر شهید از یک جایی به بعد رابطهاش را با من کم کرد و بعد هم بیهوا رفت سوریه و شهید شد و همه اینها برای من بسرعت رخ داد،؛ ما اهل هیچ کار خلافی نبودیم که باعث جدایی مان شود . من خیلی به این موضوع فکر کردم و تا امروز فکر و حسرت ندانستناش دست از سرم بر نداشته. خیلی فکر کردم ،ولی به هیچ نتیجهای هم نرسیدم، خیلی دوست داشتم از خودش بپرسم ولی فرصت نشد. نویسنده پرسید: یعنی خودتان هیچ حدسی نمیزنید؟ و دوست شهید گفت: نه، اصلاً، بعد از شهادتش خیلی فکر کردم و فقط یادم افتاد یکبار که روی پلههای جایی نشسته بودیم، ناگهان برگشت به من گفت یک چیزی میخواهم بگویم. گفتم بگو. گفت در فلان روز و فلان جا من آهنگ یک خواننده زن را برای جمع رفقا خواندم و تو در این چیزها سواد و دقتت بیشتر بود و میدانستی که این کار من اشتباه است .چرا جلوی من را نگرفتی؟ چرا به من تذکر ندادی؟ چون تو میدانستی کار من اشتباه است؛ بهعنوان دوست باید به من تذکر میدادی... آن روز جواب خاصی نداشتم به او بدهم. حالا میخواستم بدانم شما چیزی دستگیرتان نشده از میان این همه مصاحبه که گرفتید؟ و تمام اینها را با یک حسرت و بغض صادقانهای گفت که کامل در صدایش مشهود بود. خاطرم هست این مطلب چندباری بین نویسنده و دوست شهید رد و بدل شد، ولی به نتیجهای نرسید. آن روز از اتاقم بیرون نرفتم و بغضم گرفته بود از این همه احساس حسرت جامانده در دل رفیق صمیمی یک شهید..
راستش من نویسنده نیستم و نمیدانم چقدر توانسته ام دو اتفاق و تجربه فراموش نشدنی خودم در مراحل تهیه این کتاب یعنی تسلط و تعهد خاص نویسنده کتاب به سوژه بدون آشنایی قبلی و دیگر احساس حسرت یک دوست شهید را بیان کنم.
در طراحی جلد کتاب خونشریک که در نمایشگاه کتاب امسال مورد تحسین استاد مسعود نجابتی هم قرار گرفت و در برنامههای تخصصی و جنبی نمایشگاه کتاب بهعنوان یک نمونه خوب از کار گرافیک به نمایش درآمد و کار طراح متواضع و کاربلد، خانم انسیه داورپناه است جز در حد مشورتهای مختصر، حضوری نداشتم اما کتاب را بشدت دوست دارم و تا همین حد و حدود که گفتم در جریان تهیه کتاب خون شریک هستم. زحمات و رفت و آمدهای بین شهری و تسلط بسیار عالی و دلسوزانه نویسنده کتاب خانم مریم علی بخشی به محتوا را شاهد بودم و حجم زیادی از مصاحبههایی که تهیه آنها، ساعتها و با دقت زیاد طول میکشید و خدا میداند که چه بار احساسی و عاطفیای در کنار دقتهای نگارش یک کار مستند، برای نویسنده داشته است. شهید مهدی صابری عزیز هم که از محبوبترین شهدای مدافع حرم چه در میان همرزمانش و چه در میان آنهایی است که میشناختندش. پس پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب ارزشمند را که در انتشارات جوان و با انگیزه خط مقدم چاپ شده، مطالعه فرمایید، به امید اینکه لحظه پایان مطالعه کتاب، خود را آدمی دیگر بیابیم.