درباره «من مادر هستم»، فیلم علمی – تخیلی تازهای با بازی هیلاری سوانک
حفظ بشریت در قبال خطرات عظیم ناشناخته
مشخصات فــــــيلم
عنوان : «من مادر هستم»
محصول: استودیوهای نت فلیکس و استودیو کانال
تهیه کنندگان: تیموتی وایت و کلوین مونرو
سناریست: مایکل لوید گرین
کارگردان: گرنت اسپوتور
مدیر فیلمبرداری: استیو آنیس
تدوینگر: شون لاهیف
موسیقی متن: دان لوسکامپ طول مدت: 155 دقیقه
بازیگران اصلی: هیلاری سوانک، کلارا روگارد، رز برن، لوک هاوکر و هیزل ساندری.
آخرین باری که هیلاری سوانک هنرپیشه 45 ساله زن متولد ایالت سردسیر نبراسکای امریکا در یک فیلم علمی – تخیلی بازی کرد، مربوط به سال 2003 و فیلمی به نام «The Love» میشد. در آن فیلم سوانک در قالب یکی از اعضای تیمی تحقیقاتی و علمی که سطح زمین را میکاویدند و به عمق فرو میرفتند تا کره خاکی را از خطر نابودی در مواجهه با یک خطر ناشناخته تازه مصون نگه دارند، حضور محسوسی داشت و این در همان مقطع زمانی ویژهای روی داد که هیلاری با بازیهای خبرسازش در دو فیلم «پسرها گریه نمیکنند» محصول 1999 و «عزیز یک میلیون دلاری» عرضه شده در 2004 دو جایزه اسکار بهترین بازیگر زن سال را دریافت کرد و در این حد فاصل در آثار دیگری مانند «بیخوابی» کار سال 2002 کریستوفر نولان، «خاک سرخ» (2004) و «آمه لیا» (2009) نیز جلب نظر کرد. درخشش در «مرد خانگی» وسترن سال 2014 تامی لی جونز و سریال تلویزیونی «اعتماد» در 2018 سوانک را پس از چهار، پنج سال حضورهای معمولی باز در مرکز توجه قرار داد و اینک «من مادر هستم» میتواند محل و دلیلی برای توجه دوباره به وی باشد.
اتفاقات فیلم «من مادر هستم» از همه اینها و حتی «The core» عجیب تر و غیرمعمولتر است و سوانک در آن ایفاگر نقش زنی است که صرفاً با نام و عنوان مادر شناسایی و صدا زده میشود و چنین آدمی در بین دو کاراکتر دیگر قرار میگیرد که یکی از آنها دختری جوان با بازی کلارا روگارد است و دیگری موجودی روبوت وار با اسم AI (با صدای رز برن) و پیامد چنین مسألهای کشیده شدن کاراکتر سوانک به مهلکهای است که از روابط قبلی دختر جوان با روبوت مورد بحث برمیخیزد.
لزوم انتخاب
آن چه این ارتباط ها و محل استقرار و زندگی این کاراکترها را سخت تر و غیرعادیتر میکند، این است که در زوایای زمین صدها انسان سرگردان و افراد گزینش شده دستچین شدهاند و هدف از جمع آوری آنها ایجاد زمینه تازهای از تولد انسانها در مواجهه با خطرات ناشناخته و عظیمی است که کره زمین را تهدید میکند. به واقع برخی مدیران و مبارزان راه احیای کره خاکی میخواهند با ایجاد یک موج تازه از تولد انسانها پدیده زندگی در این کره را استمرار بخشند و بشریت را حفظ کنند و با دختر جوان است که دست به انتخاب بزند یا در این امر با سایرین مشارکت ورزد یا برعکس با پرهیز از آن، راه انفرادی خودش را برود. بخصوص که توضیحات کاراکتر سوانک و روبوتی که دختر جوان همبازی و شریک اجتماعی اوست، پیرامون این مسأله و سایر الزامها و رویدادهای روز بسیار متفاوت با یکدیگر است. این دختر باید به کدام یک از این اشخاص و به کدام نظریه و راهکار اعتماد و رجوع کند.
تحت الشعاع درخششهای فردی
فیلم با این مشخصات عجیب نه کار یک فیلمساز کارکشته بلکه اولین فیلم بلند گرنت اسپوتور به شمار میآید و او هنرمندی است که پیشتر عمده فعالیتهایش در سینما متمرکز بر نوشتن سناریو و داستان اولیه فیلمها و دستیاری کارگردانها بود. اولین سر و صداهای مرتبط با «I am Mother» و نشانههای تحسین این فیلم در فستیوال سان دنس 2019 که مختص فیلمهای مستقل و آثار استودیوهای کوچک است، رویت شد و با اکران عمومی آن از 20 خرداد 98 در سطح جهان این روند شدت گرفته است. این که «من مادر هستم» در درجه اول محصول شرکت انقلابی و متفاوت نت فلیکس است، تحت الشعاع این مسأله اساسیتر قرار میگیرد که سازندگان این فیلم به رغم خمیرمایه اولیه و داستان مرجعی که آن قدرها هم پر و پیمان نیست، توانستهاند با ادواتی جنبی و البته تکیه بر بازیهایی حرفهای شبیه آن چه از سوانک دیده میشود، «من مادر هستم» را کاری خاص و متفاوت جلوه بدهند.
این فقط کار من نیست
این البته چیزی نیست که هیلاری سوانک نیز آن را بپذیرد یا به آسانی مایل به اعتراف به آن باشد. وی که شخصیت سرسختاش او را به یکی از بهترین گزینهها برای ایفای نقش زنان مستقل و مبارزهگر تبدیل کرده و اراده آهنین و صدای کمی تا قسمتی مردانهاش هم او را در این راه محکمتر ساخته است، میگوید: من هرگز این احساس را نداشتهام که به تنهایی و براساس قدرت بازیام یا هنرهای فردی دیگری کل یک فیلم را بر دوش خود حمل میکنم و به واقع نیز این طور نیست. برعکس من همواره احساس بازیگری را داشتهام که در ابتدای دوران کار خویش است و با هر فیلم تازهای به وجد میآید و وارد یک روند آزمون و خطا میشود. به واقع حضور در عرصه سینما و بازی در فیلمها 30 سال پس از شروع این پروسه برای من همان تازگیای را دارد که در اولین سالهای بازیگریام داشت.
قلت سوژههای منحصر به فرد
با این حال امکان ندارد که سوانک این را منکر شود که کاراکتر محوله به وی در فیلم «من مادر هستم» چیزی مانند کارهای سابق او است و وجوه تمایز آشکار و زیادی با گذشته وی ندارد. این موجود عجیب که صرفاً با کلمه مادر نامیده میشود، واقعاً کیست و چه میکند؟ این سؤالی است که سوانک در اوایل تابستان 2019 این گونه به آن پاسخ میدهد: مدتها است که پیدا کردن سوژههای منحصر به فرد و متفاوت بسیار سخت شده و در اکثر اوقات سناریوی فیلمی به شما پیشنهاد و متن آن به شما واصل میشود که نمونهها و کپیهای مشابه آن بارها و بارها در گذشته به دست تان رسیده بود. فرق داستان
«I am Mother» با فیلمهایی از آن دست که گفتم همین مسأله است و وقتی آن را خواندم، احساسی تازه و متفاوت به من دست داد. این داستان شرایط فعلی کره خاکی را که بخشی از آن آشکار و بقیه آن پنهان است بهخوبی روشن میکند و جهانی را به تصویر میکشد که به طور واضح چند قطبی و چند پاره شده است و سایرین و مردم عادی سهمی در ترسیم شرایط آن ندارند و فقط طبق خواستههای سایرین به زندگی میپردازند و چیزی از خود ندارند و هر چه هست دنباله روی ایدههای سایرین و افراد قدرتمندی است که زمامداری یک دنیای پس از فاجعهای بزرگ و احتمالاً زیست محیطی را در دست گرفته اند.
دغدغه آینده
یک مشخصه آشکار چنین دنیایی سیاه و سفید بودن آدمها و کارها و وجه تفکیک بالنسبه آسان بین آنهاست. ما با آدمهای خاکستری زیادی که دوسویه باشند و هر لحظه به شکلی در آیند طرف نیستیم و لزوماً هیچکس سلامتی و محیط زیست را جدی نمیگیرد. شک نکنید که فیلم حتی در صورت ضعیف شمرده شدن سناریوی آن یک اثر هنری است که کنجکاویها را برمیانگیزد و انسان را به تفکر وا میدارد و نسبت به شرایط کره زمین و آینده آن دچار دغدغه میکند.
* منبع: Washington Post
کاترین هاردویک از «خانم بالا»، سینمای اکشن و برخورد فرهنگها میگوید
نشانههایی آشکار از تنشهای امریکا و مکزیک
فیلم «خانم بالا» (Miss Bala) که طی سه ماه اخیر بتدریج در نقاط مختلف جهان اکران شده، یک کار از سبکهای اکشن و تریلر و برگرفته از فیلمی مکزیکی با همین نام است و با اینکه سروصدای زیادی را چه به لحاظ هنری و چه از نظر تجاری و فروش در گیشهها موجب نشده اما شاید از بهترینهای این ژانرها در سالجاری باشد. این فیلم از بازیگران پرطرفداری مثل جینا رودریگز و آنتونی مک کی بهره میگیرد و با اینکه از درون یک ژانر بیش از حد به کار گرفته شده نشأت گرفته اما توانسته است به همین گونه سینمایی نوعی تازگی ببخشد. در این فیلم کاراکتر مرکزی گلوریا (با بازی رودریگز) یک هنرمند شاغل در دنیای سینما و هنرهای نمایشی و مستقر در شهر لسآنجلس است که روزی رضایت میدهد برای کمک به یک دوست مکزیکیاش بهنام سوزو (کریستینا رودلو) به شهر تینخوانای مکزیک سفر کند و آنجا وسایل پیروزی این دوست را در یک مسابقه ویژه زنان شایسته و شاغل جور کند. در آنجا اوضاع خلاف چیزی میشود که گلوریا امیدش را داشت زیرا آدمرباهای ناشناخته سوزو را میدزدند و گلوریا هم مجبور میشود پیش از آنکه بفهمد و راهی برای کنترل اوضاع بیابد، با یک کارتل بزرگ توزیع موادمخدر در منطقه به همکاری بپردازد. این چنین است که ادامه و بطن فیلم سرشار از تلاش گلوریا و نظایر او برای فرار از دست تبهکاران و پناه بردن به گوشهای آرام میشود و آن هم در حالی که وی و نظایر او هیچ پیشینهای در این زمینه ندارند و با مسائل و خشونتهایی از این دست بیگانهاند. فضا و روح و اتفاقات «میس بالا» به وضوح نشانگر استقرار یک کارگردان کارکشته پشت دوربین و تلاش هنرمندی است که عرصه ورود کرده به آن را نیک میشناسد و بواقع نیز از کاترین هاردویک که پیشینه ساخت فیلمهای متنوع و گاه توهمزا و زمانی هم کوبندهای همچون «گرگ و میش» و «13» را دارد توقعی جز این نمیرود. هاردویک معمولاً با قرار دادن یک زن قدرتمند درمرکز قصههای سرشار از برخوردش دست به ساختارشکنیهای آشکار زده و از توفیق زنانی میگوید که در یک دنیای تسخیرشده توسط مردان ابایی از مبارزه با عاملان زر و زور ندارند. هاردویک در مصاحبه پیش رو از سختیهای تبدیل کردن یک فیلم به زبان اسپانیایی و متکی بر فرهنگ مکزیکی به کاری در بردارنده علایق امریکاییها و علایق مردم امریکای شمالی سخن میگوید و همین طور از فرمولهای کار ژانرهای اکشن و تریلر و از کارکردن زنان در یک صنعت تسخیر شده توسط مردان بویژه در حرفه کارگردانی و فیلمسازی.
خانم هاردویک، «خانم بالا» به موازات روابط تیره اخیر امریکا و مکزیک و بخصوص پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ نشانگر تنشهایی است که هم در کشور مکزیک وجود دارد و هم تصویرگر برخوردهایی که با یکدیگر تجانس فرهنگی ندارند. آیا هدف شما نیز از ساختن «Miss Bala» در درجه اول ترسیم چنین وضعیتی نبود؟
هدف من در درجه اول تعریف و تشریح یک داستان جنایی بود و اینکه محل شکلگیری داستان مرزهای امریکا و مکزیک است و به تبع آن اتفاقات ریشه در تنشهای روابط این دو کشور دارد. بخش جنبی ماجرا تبعاتی است که نمیشد از آن پرهیز کرد. قدر مسلم اینکه کار من یک بیانیه سیاسی و هدفم صدور چنین چیزی نبوده است.
ظاهراً با مشخصات منطقه و ویژگیهای اینگونه داستانها و آدمها کاملاً آشنا هستید.
بله، من در حاشیه مرزهای مکزیک و در گوشهای از ایالت تگزاس بزرگ شدم و مزرعه خانوادگیای که داشتیم، در مجاورت رودخانه ریوگرانده قرار داشت. من حتی مدتی از دوران تحصیلم را در مکزیک گذراندم و با این اوصاف مرکزیت بخشیدن به شهر تیخوانا در قصه فیلمم طبعاً نشانگر ارتباطهای قویام با آنجا است و چنین گزینشی جای تعجب ندارد.
به فرهنگ و هنر و رویدادهای اجتماعی در مکزیک چطور نگاه میکنید؟
من واقعاً مکزیک و فرهنگ آن را دوست دارم و این در درجه اول به خاطر فرهنگ غنی و چندسویهای است که در آنجا وجود دارد. من یک سال در دانشکده «سن میگل دوالنده» رشته هنر را میخواندم و براساس شرایط و الزامهای درسیام و همچنین علایقی که داشتم دست به سفرهای گستردهای در سطح مکزیک زدم و اگر بگویم به تمامی ایالتهای این کشور سر زدم، اغراق نکردهام. در جای جای مکزیک میتوان هنرهای ناب این کشور را حس کرد و برخی شاخهها و جنبههای آن مثل موسیقی در بالاترین و جذابترین سطح ممکن است.
و سینمای آن نیز همینطور.
بله، آن نیز بینیاز از گفتن است و همگان در دو دهه اخیر از دیدن کارها و اندیشههای ناب امثال ایناریتو، کوارون و ول تورو به وجد آمدهاند. چیزی وجود ندارد که بتوان در سایه آن مهارتها و وسعت فکری این هنرمندان را بدرستی و با وسعت لازم نشان داد.
ظاهراً از نشان دادن ابعاد فرهنگی شهر تیخوانا و سایر مناطق مکزیک هم در فیلمتان غافل نماندهاید.
همین طور است زیرا معتقد بوده و هستم که تنها وجه مکزیک برخی خشونتهای رفتاری نیست که به سبب ضرورتها از بعضی اتباع این کشور سر میزند. اینکه همه جنبهها و ابعاد فرهنگی و مثبت یک منطقه و کشور را نادیده بگیریم و فقط برخوردها و چالشها را عمده کنیم، کم لطفی به یک کشور است و حتی در شهرهای مرزی که ارتباطات ملل در آن قویتر از سایر نقاط است، نشانههای فرهنگ اختصاصی آن کشور قابل رؤیت و لمس است. در هر جای این شهرها میتوان نشانههای شعر و ادب و نقش و نگارهای حک شده روی دیوارها را رؤیت و از یک فرهنگ غنی پرده برداری کرد و من کوشیدهام در «خانم بالا» همینها را به نمایش بگذارم و از هنرهای عمیق کشوری بگویم که به سبب همسایگی با امریکا بر وجوه مختلف هنریاش به اندازه کافی اوج گذاشته نشده است.
با اینکه مخاطبان فیلم شما بیشتر مردم امریکا و اروپا و بواقع انگلیسی زبانها هستند، باز حجم قابل ملاحظهای از گفتوگوها به زبان اسپانیایی است و حرفها و اظهارات و دیالوگها بین انگلیسی و اسپانیا در نوسان و در حال تغییر مکرر است. آیا این خلاف میلتان شکل گرفته است؟
کاراکتر اصلی داستان که همان گلوریا است، بجز امریکایی بودن اشرافی بر زبان اسپانیایی و فرهنگ و گویش مکزیک ندارد و طبیعی است که ما باید زبان انگلیسی را برای او به کار میگرفتیم و این طریقه ارتباط برقرار کردن اوست. این در مورد کاراکتر محوله به اسماعیل کروز کوردووا هم که لینو نامیده میشود، صدق میکند و ما چارهای جز ترسیم این رویکردها و فرهنگها برای آنان نداشتیم. درست است که برخی آدمهای شبیه به لینو و خود او در امریکا بزرگ شدهاند و در فرهنگ این کشور حل شدهاند اما نمیتوان آنها را از جنس و تبار لاتنشان سوا کرد و با آن آمیختهاند. آنها از جانب هر دو طیف مورد انتقاد قراردارند. چه امریکاییها که آنها را خودی نمیدانند و چه مکزیکیها و لاتن تبارها که میگویند آنها به آدمهایی چند هویتی تبدیل شدهاند و دیگر مایه افتخار مکزیکیها و اسپانیاییها نیستند.
منبع: Newyorker
نمادهای تغییر در سال خونبار هالیوود
کوئنتین تاران تینو از حالا آماده اکران عمومی فیلم جدیدش میشود اما واکنشهای او در جشنواره چندی پیش کن فرانسه در قبال منتقدانی که قصد داشتند قسمتهایی از فیلم وی و اجزای تشکیل دهنده آن را به نقد بکشند، نشانگر این است که او برای شنیدن هیچ نقطه نظر منفی ای در این خصوص مهیا نیست. بیحوصلگی و بحث با منتقدان فیلمهایش از عادات تارانتینو نیست اما این سینماگر 56 ساله امریکایی وقتی در مهمترین جشنواره سینمای جهان با این سؤال بدیهی و قابل درک خبرنگاران روبهرو شد که چرا سهم مارگوت رابی را در فیلم جدید و ساختار شکناش (بهنام «روزی روزگاری در هالیوود») این قدر اندک در نظر گرفته است، با بیصبری توأم با اهانت اظهار داشت: بهتر است نقدهایتان را برای خودتان نگه دارید و هر آنچه میگویید، خلاف مقتضیات و نیازهای قصه است.
مارگوت رابی در فیلم مذکور نقش شارون تیت معروف و جوانمرگ را بازی میکند که در تابستان فاجعهوار سال 1969 هالیوود به دست چارلز مانسون و دنباله روهای این قاتل دیوانه قطعهقطعه و بهطرز فجیعی کشته شد. «روزی روزگاری در هالیوود» ضمن به تصویر کشیدن بدخیمترین سلاخی در تاریخ حیات شهر رؤیاسازیهای کاذب، فضایی تلخ و واقعی از آن روزهای هنر فیلمسازی که به سبب ناآرامیهای دهه 1960 با برخی آشفتگیهای اساسی همراه بود را بهدست میدهد و البته پایه و اساس خود را روی دو چهره مرکزی میگذارد که شاید تخیل صرف و شاید هم ریشه در واقعیت داشته باشند. یکی از این دو نیز ریک دالتون (با بازی لئوناردو دیکاپریو) است که یک هنرپیشه نزولکرده آثار تلویزیونی است و دیگری کلیف بوت (با بازی برادپیت) که همیشه بهعنوان بدل وی در صحنهها انجام وظیفه کرده است.
با قلم و دوربین تاران تینو، این دو مرد و کارهایشان و البته برخی نمادهای دیگر سال 1969، نشانههای وقوع تغییراتی اساسی در مکانیسمهای کار در هالیوود تلقی شدهاند. تاران تینو طی قریب به 30 سال فیلمسازی و در بطن آثاری مثل «پالپ فیکشن»، «جکی براون»، دوگانه «بیل را بکش» و همچنین وسترنهای ریویزیونیستی «ژانگوی آزاد شده» و «هشت نفرت انگیز» همیشه نوعی رنسانس را جستوجو میکرده است و بهقول مارگوت رابی پیام رسانیهای این هنرمند باید با نگرشهای ویژه و البته ارفاقهایی همراه شود. رابی که به نظر منتقدان با نداشتن هیچ دیالوگ اساسی و با کمترین سهم تصویری در دل فیلم جدید تاران تینو نتوانسته است یک ارجگذار شایسته بر شارون تیت و خاطره ویران شده او باشد، به لسآنجلس تایمز گفته است: هر آنچه از من در این فیلم میبینید، همه چیزهایی است که برای پاسداشت تیت به آن نیاز بوده است. او قربانی بزرگ و بیهوده روندی از جنایت پیشگی در یک سال سرشار از هرج و مرج شد که هیچ سهمی در ایجاد آنچه مانسون و اعضای باند مخوف وی آن را محکوم میکردند و شایسته حذف از کره خاکی میدانستند، نداشت. با مرگ هولناک تیت به واقع هالیوود تبدیل به محل سلاخی آرزوها شد.
* منبع: Sight and sound
قصه نوجوانی که تبهکار شد
«The goldfinch» داستان زندگی واقعی یک نوجوان 17 ساله است که از یک واقعه بمبگذاری مهلک در یک موزه هنری درگوشهای از امریکا جان سالم بدر میبرد و با اینکه بسیار میکوشد همان رویداد را چراغ راهی برای آینده روشنتر خویش قرار دهد، سرانجام سر از دنیای تبهکاران در میآورد و تبدیل به آدمی از قماش همانها میشود. جان کراولی که کار دراماتیک قبلیاش به نام «بروکلین» کاندیدای چند جایزه اسکار شد، کارگردانی این فیلم را هم که براساس یک رمان برنده جایزه معتبر پولیتزر ساخته شده، برعهده داشته و انسل الگورت با پیشینه بازی در فیلم «بچه راننده» ایفاگر نقش اصلی این فیلم یعنی همان نوجوان رو به تباهی رفته است. سایر بازیگران اصلی این فیلم که از 3 آبان در سطح دنیا اکران میشود، سارا پولسون، جفری لایت، لوک ویلسون و البته نیکول کیدمن معروف و استرالیایی هستند.
بازگشت «فرشتگان» پس از سالها فترت
پساز سالها فترت نسخه تازهای از سری فیلمهای بلند سینمایی «فرشتگان چارلی» که برگرفته از یک سریال تلویزیونی پرطرفدار نیمه دوم دهه 1970 و نیمه اول دهه 1980 است، از 10 آبان امسال در سطح جهان اکران میشود و کارگردانی آن را به الیزابت بنکس سپردهاند که بهرغم جوانی هر سال بیشتر از سال قبل از جمع بازیگران به گروه کارگردانان تغییر جایگاه و حرفه میدهد و تواناییهایش در حرفه دوم پیوسته آشکارتر میشود. همچون همیشه «فرشتگان چارلی» پیرامون سه مأمور مخفی ویژه زن است که از حوزه اختیارات وسیع و قابلیتهای فراوان در اجرای مأموریتهای محوله به خود بهره میگیرند و دست به کارهای حیرتانگیزی میزنند. لوپیتا نیونگو و کریستین استوارت از بازیگرانی هستند که در این نسخه تازه در قالب این پلیسهای زن ظاهر میشوند و این در حالی است که طی نسل اولیه امثال فارا فاست فقید در این نقشها ظاهر و صاحب شهرت فراوان شدند.
قاتلی که راه فرار ندارد
«مردی از جمینی» عنوان فیلم تازهای است که انگ لی کارگردان مشهور تایوانی تدارک دیده و قرار است از 15 مهرماه در سطح جهان به نمایش درآید، این یک فیلم از ژانرهای دلهره و علمی- تخیلی و با دربرداشتن بارقههایی از فیلم Looper ساخته تحسین شده رایان جانسون است و بر این اساس قاتل اجیر شده و متخصصی را به نمایش میگذارد که پس از سالها رعب آفرینی و حذف این و آن به این نتیجه رسیده که بهتر است گرد چنین کارهایی نگردد و از این پس بهدنیای دیگری ورود کند اما مشکل ویژه وی این است که کارفرمایان او چنین چیزی را بر نمیتابند و موجودی را که به لطف هنر و صنعت cloning و شبیهسازی از روی او ساخته شده، مأمور قتل و حذف وی میکنند. انگ لی که پیشینه فتح اسکار را هم با فیلم رزمی و مشهود «ببر خیزان، اژدهای پنهان» دارد، اضافه بر ویل اسمیت که ایفاگر نقش اصلی است، از کلایو اوون و الیزابت وین استد نیز در مجمع بازیگرانش در فیلم «مردی از جمینی» سود جسته است.
فیلم جدید تام هنکس اشکها را درمیآورد
«تو دوست من هستی» فیلم تازه ماریل هلر که از 30 مهر در سطح دنیا به نمایش درمیآید، داستان زندگی «فرد راجرز» خالق و مجری برنامه تلویزیونی پرطرفدار «در همسایگی آقای راجرز» است و به تبع آن و براساس آنچه برای راجرز روی داد، باید درانتظار یک فیلم گریهدار بود که برای تماشای آن با انبوهی از دستمالهای کاغذی روبهروی پرده نقرهای نشست! تام هنکس مشهور و دیرپا ایفای نقش اصلی یعنی آقای راجرز را برعهده دارد و آنهایی که نسخه ای از فیلم هلر را دیدهاند، میگویند او در نقش تازهاش کولاک کرده است. با این حال نمیتوان منکر شد که هلر و همکارانش قاعدتاً از کار معروف و مستندی به نام «آیا همسایه من نخواهی شد؟» محصول 2018 برای ساخت اثر هنری خود خط فکری گرفته و تأثیر پذیرفتهاند.
ظهور نسخه کارتونی خانواده آدامز
نسخه تازه و کارتونی «خانواده آدامز» که فیلمهای قبلیاش بسیار پرفروش بودند و با اقبال مردمی فراوانی مواجه شدند، از 22 مهر امسال در امریکای شمالی و از اول آبان در دیگر نقاط جهان به نمایش درمیآید و از کارگردانی مشترک گرگ تییرنان و کانراد ورنون بهره میگیرد و این در حالی است که عمدهترین فیلم قبلی تولید شده توسط این زوج هنری «میهمانی سوسیسی» بوده است. منتقدان توقع دارند تمامی نوگراییهای مشاهده شده در فیلمهای قبلی تییر نان و ورنون در این کار تازه سینمایی نیز تجلی یابد و چون از صدا پیشههایی آشنا چون اسکار ایزاک، چلوگریس مورتز و چارلیز ترون برای تأمین صدای کاراکترهای گومز و مورتیشیا بهرهگرفته شده، شاید امیدهای این عده به بار بنشیند. هرچه هست، در این نسخه انیمیشنی هم از کارهای مرجع و اولیه چارلز آدامز که خالق این داستان و کاراکترهای آن بوده، الهام فراوانی گرفته شده است.