عاشقانههای یک زن شرقی در غرب وحشی
زهره مسکنی
نویسنده و منتقد
«تیراندازی در باک هِد» رمانی ساده و صریح است که توسط ناهید کبیری نوشته شده و نشر ورا آن را منتشر کرده است. نویسنده در این کتاب عاشقانههای یک زن در خلال زندگی پر فراز و نشیب را توصیف میکند. زنی که نخستین تجربه زندگی مشترکش را به رغم شیرینی آن از دست میدهد و در طول رمان، حکایت جایگزینی یک زندگی دیگر را از طریق زاویه دید اول شخص و تکگویی درونی برای مخاطب به تصویر میکشد.
رمان، یک فصل در میان به روایت گذشته و حال پرداخته و از این طریق خواننده را در جریان تجارب مختلف راوی میگذارد. به همین دلیل عنصر زمان در این داستان بسیار حائز اهمیت است و جملات آغازین کتاب نیز میتواند شاهدی بر این مدعا باشد: «سالهای زیادی نگذشته بود. هفت سال هم نشده بود شاید. هنوز خیلی چیزها برایم تازگی داشت...» اینگونه است که راوی، با برجستهسازی عنصر زمان، مخاطب را به جهان عاشقانه زندگی خود وارد کرده و بلافاصله به روایت وقوع طوفان در آن زندگی میپردازد. طوفانی از جنس تندبادهای ویژه منطقهای بیگانه با زادگاه راوی که خود نمادی از تخریب و بربادرفتن بنیان یک زندگی بینقص اما غریبانه است. «تورنادو» طوفانی امریکایی است و کارکرد آن در این رمان نیز نشان از بههمریختگی امریکایی در زندگی یک زن ایرانی است. استفاده از گردباد بهعنوان یک بلای مخوف و خانمانبرانداز از دیرباز در افسانههای کهن نیز وجود داشته و اینک نویسنده با توصیف نوعی گردباد در دیار غرب، فروپاشی زندگی اولیه خود را ناشی از آن میداند.
عنصر مکان نیز در رمان «تیراندازی در باک هِد» کاملاً با درونمایه و فضای حاکم بر داستان مطابقت میکند و نویسنده با پرداخت مناسب در این زمینه بخوبی توانسته خواننده را در بخشهای مختلف دنیا از تهران و کرمانشاه و مشهد و... گرفته تا مناطق مختلفی در غرب دنیا با خود همراه کند. حتی از عنوان رمان هم چنین برمیآید که با قصهای مکانمحور روبهرو هستیم. «باک هِد» نام یکی از خیابانهای تجاری آتلانتا در ایالت جورجیاست که محل خرید و فروش بورس امریکا به شمار میرود. همان جایی که در مهد مشهور سرمایهداری، عدهای به ریسک خرید سهام از کمپانیها میپردازند تا پولدارتر شوند و تیراندازی ناگهانی یک امریکایی به سوی مردم در همین محل است که موجب پایان یافتن روزهای خوش راوی میشود.
«مرگ» یکی از شاخصهای مهم این رمان است که تقریباً در همه فصول آن حس میشود. «هنار» زن کردتبار قصه، به واسطه مرگ ناگهانی همسر جوانش بهیکباره امنیت و عشق و نشاط را از دست میدهد. همسری که پیش از این او و فرزندش را از خطر گردباد امریکایی رهانده و سقف فروریخته زندگیاش را مجدداً با تلاش و پشتکار ناشی از عشق ترمیم کرده، حالا در اثر تیرانداری جنونآمیز شخص دیگری آنان را به تلخی تنها میگذارد. بعد از این، ترس و تنهایی است که وارد زندگی زن میشود و او تنها با مرور خاطره است که روزگار میگذراند. این مرگ نابهنگام، بهعنوان مهمترین رویداد زندگی هنار، از ابتدا تا انتهای داستان را تحتالشعاع قرار میدهد و درست همان جایی که قرار است به واسطه آزادی داشتن اسلحه در غرب، کانون زندگی یک زن مهاجر نابود شود، این خانواده است که بهعنوان مهمترین نهاد زندگی شرقی به داد فرزند دور از خویش مانده میرسد و بابی تازه را در زندگی وی میگشاید. حالا «سهرابِ» ازدسترفته که به واسطه دوری از مادرش در اوان کودکی به نوعی نقش سهراب شاهنامه را نیز در این رمان به خود اختصاص داده، ازدست میرود و نه پدر که مادرش را در حسرت یک ارتباط سالم مادر و فرزندی باقی میگذارد تا مرد دیگری وارد زندگی همسرش شود و با استفاده از نام به جای خود، «جهانِ» داستان را تغییر دهد.
«جهان» وجه اشتراکات بسیاری با «سهراب» دارد و آمده تا با حالت چهره و برخی رفتار و گفتار و رایحهها و نواهای آشنا یادی را زنده نگه دارد و آغازی برای زندگی دوباره باشد: «...همان لبخندی که من دیوانهاش هستم و مرا به خانه مردی کشانده است که لبخندش شبیه توست...» اما بهرغم تمام این شباهتها، تفاوتهایی هم هست که در نیمه دوم زندگی دردسرهایی را برای زوج جدید رقم میزند.
گفته میشود تفاوت بین زنان و مردان یکی از شگفتیهای آفرینش و موجب اختلافات ذهنی و رفتاری آنان با یکدیگر است. زنان، رابطهگرا هستند و استعداد بیشتری برای بینش و شهود از خود نشان میدهند در حالی که مردان، هدفگرا هستند و به عمل بیش از مشاهده تمایل نشان میدهند و همین موضوع، دلیل دلخوری هنار از جهان در بخش دوم رمان است. زنان در مقایسه با مردان، تحت تأثیر اندیشههای اندوهبار، واکنشهای هیجانیتری را از خود بروز میدهند، در حالی که مردان افکار و احساسات خود را کمتر بروز میدهند و این دلیل سوءتفاهمی است که در پایان داستان وسیله گرهگشایی نویسنده قرار گرفته است: «... همه چیز دارد از درون مرا زیر و رو میکند. دارد مرا به طور وحشتناکی به سوی این مرد همین که آنجا رو به روی من نشسته است میکشاند و عاشقانه نزدیک میکند...»
گذشته از تمام جزئیات این روایت عاشقانه، درونمایه این داستان که شامل موضوعات متعدد سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی است بیشتر حول مسأله آزادی حمل و نگهداری اسلحه در امریکاست که موجب قربانیشدن عدهای بیگناه و متعاقب آن واردآمدن صدمات و لطمات بسیار بر بازماندگان حوادث میشود. سالانه هزاران نفر در اثر شلیک گلوله در امریکا جان خود را از دست میدهند و بیماران روانی، سرخوردگان اجتماعی و جنایتکاران به سلاحهایی دسترسی دارند که بعضاً ارزانتر از یک جلد کتاب است. به نظر میرسد ناهید کبیری که بخشی از زندگی خود را در امریکا سپری کرده، بخوبی از عهده طرح این موضوع در قالب یک رمان جذاب و خواندنی برآمده است. بر همین اساس، شخصیتهای داستان نیز که ما ممکن است گاهی با مشابه آنها در عالم واقع روبهرو بوده یا گاهی هیچ شناختی از آنان نداشته باشیم، پذیرفتنی و قابل قبول به نظر میآیند که این شخصیتپردازی مناسب قطعاً نتیجه مشاهده و تجربه نویسنده از فضای مورد توصیف است و حتی هر یک از شخصیتهای فرعی نیز به گونهای جلوه میکنند که به طور مطلق خوب یا بد تلقی نشوند و در متن حوادث مورد توجه قرار گیرند.
ناهید کبیری داستانش را با طوفانی مهیب آغاز میکند و خواننده را پس از تلاطم بسیار، سرانجام در ساحلی امن و معقول به آرامش میرساند و اینجاست که آدم به یاد خط پایان تمام قصههای کودکی میافتد که: «... و آن دو بخوبی و خوشی تا پایان عمر با هم زندگی کردند.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه