نوبت عاشقی



مسعود صفایی مقدم
استاد فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه شهید چمران اهواز
درباره قتل جانگداز رومینا به دست پدر خویش بسیار نوشتند. از این میان کسانی به عنوان حافظان حقوق کودکان و از منظر حفظ این حقوق و در ضدیت  با جریان‌های سنتی و با شعار مخالفت با کودک همسری و کودک آزاری، قلم زدند. گروهی دیگر با دیدگاه‌های سنتی وارد میدان شدند و ادعای حراست از حقوق کودکان عنوان کردند که دختران در این سن کودک نیستند.
  در هر حال خشونت مایه اصلی این پرونده است. رنجیدگی خاطر حاصل از این رخداد بسیاری را وادار به ورود جدی به ماجرا کرد. این ورود جدی باعث شد پرسش‌های جدی، در باب این ماجرا مطرح شود و نهایتاً پرسش مهم «چه باید کرد؟» رومینای 13 ساله عاشق شده بود و عشق خود را اظهار کرده بود و لذا کشته شد. آیا عاشقی و عاشق شدن را جزو فضایل باید شمرد یا جزو رذایل؟ اظهار عاشقی را چطور؟ سن در این میان چه نقشی ایفا می‌کند؟ در اتفاقی که برای رومینا افتاد، عامل سن مهم بود. گویا زودتر از موعد عاشق شده بود. آیا واقعاً می‌توانیم سنی برای عاشق شدن تعیین کنیم؟ این پرسش از منظرهای مختلف قابل پیگیری است. از منظر طبیعت از چند سالگی می‌شود عاشق شد؟ از منظر قانون و شرع از چند سالگی مجاز به عاشق شدن هستیم؟ از منظر تربیت چند سالگی برای عاشق شدن توصیه می‌شود یا باید عاشق شد؟ اخلاق چه می‌گوید؟ میدان گفت‌وگو بسیار پردامنه و کران ناپیداست.
همان طور که گفته شد، نوگرایان 13 ساله‌ها را هنوز کودک می‌دانند و ازدواج دختران در این سنین را کودک همسری معنا می‌کنند و عشق‌های این دوران را هم دوست داشتن‌های کودکانه. اما در مقابل، سنتگرایان این سنین را برای ازدواج مناسب و به همین سیاق حق عاشق شدن را برای نوجوانان محفوظ می‌دارند و ازدواج این گروه سنی را نیز کودک همسری تلقی نمی‌کنند. روشن است که هردو گروه با پرسش‌های دشواری مواجه هستند. آیا آنانی که عمدتاً از منظر شرع نوجوانان 13 ساله را واجد همه شرایط برای ازدواج و تشکیل خانواده می‌دانند به راستی همه حقوق بزرگسالان را برای نوجوانان قائل هستند؟ آیا برای آنان آنقدر آزادی عمل قائل هستند که بتوانند خود آزادانه عاشق شوند و در پی عشق خود روند؟ این گروه درباره ضرورت یا عدم ضرورت اجازه پدر درخصوص عاشق شدن و اظهار عشق و تصمیم به ازدواج دختر 13 ساله چه می‌گویند؟ در مقابل، آنانی که 13 سالگان را کودک و ازدواج شان را کودک همسری می‌دانند، درباره احساسات و عواطف نوجوانان 13 ساله چه می‌گویند؟ آیا حق عاشق شدن برای آنها قائل هستند؟ اگر نوجوانان حق عاشق شدن دارند آیا حق وصل به معشوق یا معشوقه را نیز دارند؟ آیا این دو گروه و گروه‌های دیگر در نهایت درصدد تنظیم منطق عاشقی هستند؟ اینان به کدام منطق ویژه برای عاشقی قائل هستند؟ آیا منطق عشق که آنان ارائه می‌دهند، شامل نوجوانان 13 ساله نمی‌شود؟ یک زمان روانشناس معروف، ژان پیاژه گفته بود کودکان تا سنین 11 سالگی ظرفیت تفکر انتزاعی پیدا نمی‌کنند و این گفته پیاژه که پیشگام  روانشناسی تحولی بود، معیار و منطق ارزیابی و قضاوت درباره سن عقلی و میزان رشدیافتگی کودکان بود. اما بعدها معلوم شد که کودکان خیلی پیش از آنکه پیاژه خیال می‌کرد، می‌توانند به تفکر انتزاعی بپردازند. به گونه‌ای که امروزه برنامه‌های فکرپروری و آموزش تفکر فلسفی به کودکان حتی در سنین پیش دبستانی رایج است. آیا داستان عاشقی نیز چنین سرنوشتی پیدا می‌کند؟
    خشونت مندرج در این رخداد، احساسات مردم را به قدری جریحه‌دار نمود که اندیشیدن درباره راه‌های برون رفت از سلطه خشونت‌های جاری در کالبد جامعه تبدیل شد به یک مطالبه، ولو ناگفته، ولی جدی مردم از گروه‌های فکری جامعه. مردم ما و بلکه بشریت از خشونت عریان جاری در جهان خسته شده‌اند. مردم یک جهان عاری از خشونت می‌طلبند، رابطه‌هایی عاری از خشونت، رابطه‌هایی از روی محبت و عشق، لااقل تا جایی که ممکن است. راه حل این است. اما راه وصول کدام است؟
     چه باید کرد؟
عمده مشکلات و نیز راه حل‌هایی که فراروی جامعه بشری قرار دارد را می‌توان در نحوه مواجهه با چالش‌هایی دید که بشر امروز با آنها دست به گریبان است. چالش‌های میان نسلی، چالش‌های میان قومی و میان فرهنگی، چالش‌های میان دینی، چالش میان مدرنیسم و سنت و چالش‌های میان خشم و محبت. یکی از این چالش‌ها و دوگانه‌ها، چالش میان نظام فکری پدرانه و نظام فکری مادرانه است، دوگانه پدر و مادر، یا پدرگرایی و مادرگرایی. راه حل برون رفت از معضل خشونت گرایی را از این منظر پی می‌گیریم. لذا کنش پدر و مادر را در مواجهه با تجربه عاشقی رومینا مقایسه می‌کنیم. پدر قضاوت کرد و عشق رومینای 13 ساله را زودهنگام و او را مستحق کشته شدن دانست. مادر قضاوت کرد و خود را به آب و آتش زد تا جگرگوشه خود را حفظ کند. صرفنظر از قضاوت او در باب عشق فرزند خود، اما باز هم عشق مادر بود که میدانداری می‌کرد، هرچند ناکام. پدر فرزند خود را کشت، آشکارا! و اختفا نگرفت. آگهی چاپ کرد و قتل فرزند خود را به اطلاع عموم رساند.
مادر اما گم شد، گم در میانه یأس و ناتوانی. گویی در چالش میان عشق مادری و تعصب پدری، این عشق مادری بود که باید به مسلخ می‌رفت. و این صحنه عام جهان امروز بشریت است، سلطه خشونت عریان در شریان‌های جامعه بشر امروز.
در دوگانه پدر و مادر، پدر با همه بزرگی‌اش در معرض خطاهای بنیان برانداز است، که هم قدرت دارد و هم امکان اعمال قدرت و هم فاقد تجربه عشق مادرانه است. و مادر که از زور و قدرت عریان کم بهره است، نیروی عشق را، عشق خدایی را، با خود از آغاز دارد، که بدون آن قوه مادری او ناکار می‌شود. جهان امروز صحنه آشکار سلطه زور عریان بر عشق و محبت بی منت است. جهان دارد ناکامی حکومت مردانه را به عیان مشاهده می‌کند، در بسیاری از عرصه‌ها.
    از منظر تربیت به نظر می‌آید باید در رویارویی نظام فکری مادرانه و نظام فکری پدرانه، موضعی دشوار و دیریاب و بدون سابقه اتخاذ گردد. گویی باید به جوهر آفرینش که عشق و محبت است چنگ زد و مادرانگی را (اگر نگوییم زنانگی را) در کانون نظام فکر و اندیشه و فهم و لاجرم، عمل قرار داد و آموزش و پرورشی را بنیان نهاد که راه و رسم مادری کردن را حتی به پدران و پدران آینده بیاموزد.
حافظ علیه الرحمه یک زمانی از مردم خواست و بلکه با الحاح و تمنا، تا عاشقی را تجربه کنند. گفت اگر عاشقی را تجربه نکردید معنای هستی و هدف آفرینش را درک نمی‌کنید.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
برای حافظ عاشق شدن یک عمل ارادی و آگاهانه است. عاشقی چیزی نیست که بدون مقدمه بر آدمی تحمیل شود. تا نگاهی از روی محبت و دوستی به عالم نداشته باشی فرصت و نوبت عاشقی دست نمی‌دهد. تعلیم و تربیت می‌تواند جوانانی و حتی کودکانی، تربیت کند که آموزش عاشقی و دوست داشتن دیده باشند و در این باره تمرین‌ها کرده باشند. آموزش و پرورش عشق بنیان نه تنها اکسیر خشونت‌زدایی را در خود دارد بلکه قدرت راز زدایی از معمای هستی را نیز در چنته دارد. از آنجا که هستی عشق بنیان است، تربیت عشق بنیان آدمی را در راستای حرکت معهود آفرینش قرار می‌دهد. هستی عشق بنیان است زیرا خداوند تمام هستی را از روی عشق آفرید. پس عشق، همچنان که حافظ گفت، جوهر آفرینش است. خداوند که می‌خواست عشق و محبت خود را، که در کل هستی جاری است، و ویژگی آن این است که بدون سابقه و چشمداشت است، به عینیت درآورد مادر را آفرید. و از این روست که مادر، بیش از پدر، تجلی محبت الهی است. آفرینش فعلی است که به حقیقت وجودی مادر شبیه‌تر است. مادریت عینیت عشق و محبت بی‌چشمداشت الهی است. اگر تجربه مادری را به عیان مشاهده نمی‌کردیم درکی عینی از محبت خداوند نمی‌یافتیم. پس آموزش و پرورش عشق بنیان را می‌توان آموزش و پرورش مادرانه نام نهاد.
افلاطون در ایده فیلسوف شاهان می‌گوید برای تحقق مدینه فاضله یا باید فیلسوفان پادشاه شوند یا پادشاهان فیلسوف شوند. به همین سیاق می‌گوییم باید مادری گرایی پیشه کرد. یا مادران حکمرانان و داوران شوند یا حکمرانان و داوران مادری بیاموزند. باید نظام اندیشه و قضاوت و عمل را مادرانه کرد. باید پدران و مردان را مادری و زنانگی آموخت. اگر مادران فرمانروایان زمین بودند! یا فرمانروایان مادرانه حکم می‌راندند! عشق، و آن هم عشق ناب، نخستین خیر عالم می‌شد و عاشقی کردن هرگز زود نبود! که آفرینشگر خود فرموده است: فاستبقوا الخیرات.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7377/5/546401/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها