در مناقب بعد
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
رفیقی داشتم وقتی میخواست شروع به صحبت کند همان اول حرف زدنش میگفت: «خب بعد...» و بعد از بعد بود که تازه حرفش را میزد، اما هیچوقت نشد که از او بپرسم چرا جملهاش را با بعد شروع میکند و بعد هم بود که دیگر او را ندیدم، یعنی هیچ خبر از او ندارم؛ با این همه فکر میکنم او در یک داستان عجیب زندگی میکرد، در یک داستانی که همیشه در بعد به سر میبرد. دیدهاید وقتی یکی حرف میزند و کمی مکث میکند و شما منتظر هستید ادامه ماجرایی را که طرف تعریف میکند بشنوید و میگویید: «خب بعد؟» این یعنی میل به شنیدن، این یعنی داستان دارد کار خودش را میکند؛ قصه دارد خوب پیش میرود که شما را در انتظار نگه میدارد تا بعدش را بشنوید و ببینید ادامه ماجرا چه بوده است. این یعنی تعلیق و فکر میکنم همیشه ادامه ماجرا برای رفیق من از همان ابتدایش شروع میشده که در همان اول میگفت: «خب بعد...»
این آدمی که دارم دربارهاش حرف میزنم یک قصهنویس بود و به گمانم خوب میدانست که تعلیق در قصه چه کارکردی دارد. اصلاً تعلیق در زندگی چه تأثیری دارد. او داستاننویس خوبی است با اینکه سالهاست از او خبری ندارم اما همیشه وقتی به تعلیق فکر میکنم قیافه او جلوی چشمهایم میآید که همان اول ماجرا میگفت: «خب بعد...»
اما شده به همین زندگیمان فکر کنید و ببینید تعلیق چه جایگاهی در روزمرهمان دارد؟ نگاهی به اپلیکیشنهای پیامرسانتان بیندازید و ببینید چند بار کلمه خب را به کار بردهاید در معنی بعد چی شد؟ یا چند بار نوشتهاید خب بعدش؟ یا اصلاً در همین روزمره و در رودررویی با آدمها چند بار از آن استفاده میکنید. فکر میکنم نتیجه را میدانید. خیلی. این یعنی زندگی روزمره. این یعنی ما با تعلیق زندگی میکنیم. همین که از لحظه دیگری از زندگیمان خبر نداریم یعنی داریم در یک تعلیق مدام به مدام زندگی میکنیم. این یعنی همه ما داستانهای پر رمز و راز خودمان را داریم. این یعنی که میشود به تعداد همه آدمها هزاران هزار قصه داشت، فقط به شرط آنکه شما خوب بدانید چطور راوی این قصهها باشید. بدانید این خب بعدها را کجای قصهتان بگذارید.
در درامنویسی یک اصل داریم؛ باید همیشه یک اتفاقی بیفتد. تا اتفاقی رخ ندهد درامی شکل نمیگیرد، اما یک اتفاق برای درام کافی نیست. باید یک اتفاقی بیفتد و بعد براساس همان اتفاق یک اتفاق دیگر رخ دهد. میبینید اینجا هم ما با کلمه بعد سر و کار داریم؛ کلمهای شگفتانگیز که در زبان و در زندگی کارکرد زیادی دارد. یکی مثل رفیق من از همان ابتدا در بعد به سر میبرد و دیگرانی هم چون ما با بعدهای زیادی سر و کار داریم.
حالا در پایان این نوشته میگویم از بعد خوشم میآید و ما همیشه در انتظار بعد هستیم؛ در انتظار بعدی که در لحظهای دیگر به حالا تبدیل میشود. دنیای درام البته که دنیای پیچیدهای است.
داستاننویس
رفیقی داشتم وقتی میخواست شروع به صحبت کند همان اول حرف زدنش میگفت: «خب بعد...» و بعد از بعد بود که تازه حرفش را میزد، اما هیچوقت نشد که از او بپرسم چرا جملهاش را با بعد شروع میکند و بعد هم بود که دیگر او را ندیدم، یعنی هیچ خبر از او ندارم؛ با این همه فکر میکنم او در یک داستان عجیب زندگی میکرد، در یک داستانی که همیشه در بعد به سر میبرد. دیدهاید وقتی یکی حرف میزند و کمی مکث میکند و شما منتظر هستید ادامه ماجرایی را که طرف تعریف میکند بشنوید و میگویید: «خب بعد؟» این یعنی میل به شنیدن، این یعنی داستان دارد کار خودش را میکند؛ قصه دارد خوب پیش میرود که شما را در انتظار نگه میدارد تا بعدش را بشنوید و ببینید ادامه ماجرا چه بوده است. این یعنی تعلیق و فکر میکنم همیشه ادامه ماجرا برای رفیق من از همان ابتدایش شروع میشده که در همان اول میگفت: «خب بعد...»
این آدمی که دارم دربارهاش حرف میزنم یک قصهنویس بود و به گمانم خوب میدانست که تعلیق در قصه چه کارکردی دارد. اصلاً تعلیق در زندگی چه تأثیری دارد. او داستاننویس خوبی است با اینکه سالهاست از او خبری ندارم اما همیشه وقتی به تعلیق فکر میکنم قیافه او جلوی چشمهایم میآید که همان اول ماجرا میگفت: «خب بعد...»
اما شده به همین زندگیمان فکر کنید و ببینید تعلیق چه جایگاهی در روزمرهمان دارد؟ نگاهی به اپلیکیشنهای پیامرسانتان بیندازید و ببینید چند بار کلمه خب را به کار بردهاید در معنی بعد چی شد؟ یا چند بار نوشتهاید خب بعدش؟ یا اصلاً در همین روزمره و در رودررویی با آدمها چند بار از آن استفاده میکنید. فکر میکنم نتیجه را میدانید. خیلی. این یعنی زندگی روزمره. این یعنی ما با تعلیق زندگی میکنیم. همین که از لحظه دیگری از زندگیمان خبر نداریم یعنی داریم در یک تعلیق مدام به مدام زندگی میکنیم. این یعنی همه ما داستانهای پر رمز و راز خودمان را داریم. این یعنی که میشود به تعداد همه آدمها هزاران هزار قصه داشت، فقط به شرط آنکه شما خوب بدانید چطور راوی این قصهها باشید. بدانید این خب بعدها را کجای قصهتان بگذارید.
در درامنویسی یک اصل داریم؛ باید همیشه یک اتفاقی بیفتد. تا اتفاقی رخ ندهد درامی شکل نمیگیرد، اما یک اتفاق برای درام کافی نیست. باید یک اتفاقی بیفتد و بعد براساس همان اتفاق یک اتفاق دیگر رخ دهد. میبینید اینجا هم ما با کلمه بعد سر و کار داریم؛ کلمهای شگفتانگیز که در زبان و در زندگی کارکرد زیادی دارد. یکی مثل رفیق من از همان ابتدا در بعد به سر میبرد و دیگرانی هم چون ما با بعدهای زیادی سر و کار داریم.
حالا در پایان این نوشته میگویم از بعد خوشم میآید و ما همیشه در انتظار بعد هستیم؛ در انتظار بعدی که در لحظهای دیگر به حالا تبدیل میشود. دنیای درام البته که دنیای پیچیدهای است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه