دن کیشوت اولین کتابی بود که بارها خواندم و لذت بردم



لیلی گلستان
مدیر گالری گلستان
همیشه وقتی به بهترین و تأثیر‌گذار‌ترین کتابی که خوانده‌ام فکر می‌کنم، پیش از هر نامی، نام دن کیشوت سروانتس پیش می‌آید. کتابی که برای اولین بار در سال 1335 منتشر شد با ترجمه بی‌همتای محمد قاضی. من آن موقع کلاس ششم یا سال اول دبیرستان بودم و دوازده سال داشتم. کتاب را برایم خریدند و تکلیف شد که این دوجلد هزار و دویست صفحه‌ای را بخوانم (هرچند الان یک کتاب سیصد صفحه‌ای را به زور و ضرب هم محال است بخوانم!) تکلیف خواندن کتاب با لذتی وافر همراه بود. شاید مقداری از این لذت، خیالباف بودن خودم بود که ساعاتی در روز را به آن مشغول بودم:... عاشق می‌شدم، فارغ می‌شدم، سوار بر اسب می‌تازاندم، در جنگلی گم می‌شدم، با شیری دست و پنجه نرم می‌کردم و پیروز می‌شدم! و وقتی از سینما بیرون می‌آمدم خودم را آدری هپبورن یا سوفیا لورن فرض می‌کردم که همه دارند نگاهم می‌کنند!
عین دون کیشوت دلا‌مانچا. که در عالم تخیلش
به جنگ با آسیاب‌های بادی می‌رود که انگار دشمن غدار‌اند و... «...وقتی کسی را هم پیدا کرد که نام دلبر جانان خود را براو گذارد.... و لیکن دخترک هرگز از این ماجرا اطلاعی نیافت و هرگز نیز پروای آن نکرد.». این از دلبر.
 و بعد اسبش...«... با آنکه در هیکل حیوان عیب و نقص بیش از اعضا و جوارح به چشم می‌خورد و با آن که ظاهری غم انگیز داشت....» این هم از اسب.
و بعد کلاهخودش... «...اما یکباره متوجه شد که این سلاح فاقد چیز بسیار مهمی است و آن اینکه به جای کلاهخود واقعی پهلوانان کلاه ناقصی بیش ندارد....... با قدری مقوا نواقص کلاه را ساخت..... وبعد برای اینکه امتحان کند که کلاهخودش در برابر ضربات شمشیر تاب ایستادگی دارد یا نه تیغ از نیام کشید و دو ضربه بر آن کلاه زد که با همان ضربه اول زحمت یک هفته خود را به هدر داد.... .» این هم از کلاهخودش.
و بعد مهترش که خود سروانتس در مورد سانکو پانزا مهتر و نوکر دن کیشوت این چنین می‌گوید: «.... من معتقدم که در وجود این مهتر عزیز مجموعه لطایف و شیرین کاری‌های حرفه شریف مهتری را که در خلال سطور کتاب‌های بی‌شمار و بی‌معنای پهلوانی به تفرقه یاد شده است یک جا گرد آورده‌ام....».
کتاب دن کیشوت یک شاهکار مسلم است و قدرت تخیل و به اجرا درآوردن این تخیل و بخصوص باور کردن تمام این تخیل‌ها و خیالبافی‌ها، آنچنان شیرین است که هزار و خرده‌ای صفحه را بی‌وقفه خواندم و آنقدر دوستش داشتم که یادم می‌آید پس از اتمامش دوباره از نو خواندمش.
خوب به یاد دارم بعد از یک ماه و خرده‌ای که از «تکلیف» خواندن کتاب از سوی والدین محترمه گذشته بود، یک روز پدرم گفت‌ داری چه می‌خوانی گفتم دن کیشوت. گفت ای بابا بعد از این همه مدت هنوز تمامش نکرده‌ای؟! گفتم دوباره دارم می‌خوانمش! و هرگز چشم‌های از حدقه درآمده و نگاه خیره و لبخند روی لبش از یادم نمی‌رود.
می‌توانم به کتاب‌های دیگری نیز با ذکر نامشان و بی‌اولویت علاقه‌ام اشاره کنم: بیگانه آلبرکامو. هکلبری فین مارک تواین. جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی. خروس ابراهیم گلستان. همسایه‌ها احمد محمود. آنا کارنینا تولستوی. مادام بوواری فلوبر.‌

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7495/11/560756/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها