با «24 ساعت خواب و بیداری» زندگیام دگرگون شد
خسرو معصومی
فیلمساز
تا کلاس هفتم هیچ علاقهای به کتاب نداشتم. آدم بازیگوش و ورزشکاری بودم که یک کتاب داستان هم در عمرش نخوانده. در همان ایام دوستی داشتم کتابخوان یا بهتر بگویم دلباخته کتاب. هر روز کارش این بود که سری به کتابخانه شهر بزند و کتاب تازهای به امانت بگیرد. یک روز به اصرار از من خواست همراهیاش کنم. گفتم «میدانی که علاقهای به کتاب ندارم». گفت «حالا تو بیا، کسی اصرار ندارد که کتاب برداری.» چندین کتاب به امانت گرفت و در مسیر برگشت کتابی که روی بسته کتابها قرارداشت را به دستم داد. گفت «این کتاب را ببر، فقط دو سه صفحهاش را بخوان. دوست نداشتی ادامه نده.»
کتابی که برای من انتخاب کرده بود از نوشتههای مایک هامر بود. کتاب پلیسی جذاب و پر کشش. یک جورهایی مثل سینما بود؛سینمای پلیسی مجانی بود که من را غرق خودش میکرد. موقع خواندن تصاویرش را هم میدیدم. دنیای کشف نشدهای بود که کم کم با خواندن برایم آشکار میشد. در کوتاهترین فرصت تا آخرین صفحه کتاب را خواندم و به دوستم گفتم «خیلی خوشم اومد بازهم اگه از این کتاب ها داشته باشی، میخونم» چند جلد دیگر از نوشتههای همین نویسنده را برایم آورد.
مشغولیت عجیب من به خواندن کتاب، برادر بزرگترم را کنجکاو کرده بود. یک روز به سراغم آمد و کتاب را از من گرفت. نگاهی به آن انداخت و موقع پس دادن گفت: «این آشغالها رو نخون». اما من علاقهمند جدی داستانهای مایک هامر شده بودم و دل کندن از آن برایم سخت بود. کتاب را تا ته خواندم و به دوستم پس دادم. به خانه که برگشتم برادرم یک پاکت به دستم داد و گفت: «این ارزش خوندن داره. اینها رو بخون» داخل پاکت یک کتاب نازک بود به اسم «24 ساعت خواب و بیداری» صمد بهرنگی. با خواندن این کتاب، زندگیام دگرگون شد. شرایط اجتماعی خانواده ما طوری بود که با شخصیت قصه بخوبی همذاتپنداری میکردم. این کتاب باعث ایجاد شناخت شد. یکی از بهرههای مطالعه همین شناخت است مثل «ماهی سیاه کوچولو» تو را از برکه به دریا میکشاند. دیگر شیفته و واله کتاب شده بودم. اغلب ساعتم در کتابخانه یا به کتابخوانی میگذشت. آنقدر در کتابخانه پرسه زده و جستوجو کرده بودم که جای تمام کتابها را میدانستم. دوستدار کتاب شده بودم، کتاب میخریدم. با لذت میخواندم و با برخی کتابها به دنیایی ناشناخته سفر میکردم. با «24 ساعت خواب و بیداری» درست خواندن را یاد گرفته بودم. تمام کتابهای صمد بهرنگی را خواندم و بعدش آثار هدایت و چخوف و... تا امروز که تمام آثار پاموک را مطالعه کردهام.
با تعریف و روایت کتابخوان شدنام میخواهم به پدر و مادرها بگویم اگر دوست دارید بچههایتان کتابخوان شوند انتخاب درست داشته باشید. دوست من میدانست که من اهل کتاب نیستم و حوصله کتاب خواندن ندارم، کتابی انتخاب کرد که جنبه هیجانی و سرگرمی داشته باشد. میدانست این کتاب را که به دست بگیرم زمین گذاشتناش محال است. شاید اگر آن روز برادرم من را در حال خواندن کتاب مایک هامر نمیدید کتاب صمد بهرنگی هم به دست من نمیرسید. این کتاب آنقدر در زندگی من تأثیر داشت که 14 فیلمی که در سینمای ایران ساختهام همگی با موضوعات اجتماعی و برگرفته از فضای همان کتاب است. در نهایت این که کتابی مناسب سن و ذائقه کودکانتان انتخاب کنید. اول سرگرمی ایجاد کنید و بعد علاقهمندی. از این دست آثار در کتابهای کانون پرورش فکری کودکان زیاد است. داستانهای کوچکی انتخاب کنید که برای بچهها خیالپردازی و رؤیاپردازی داشته باشد. روزگار کرونا بهترین موقعیت برای خواندن کتاب است. خودم این روزها برای چندمین بار «شوهر آهو خانم» نخستین رمان علیمحمد افغانی را میخوانم اما پیشنهاد کتاب برای هر کس باید بر اساس شناخت طرف مقابل باشد. با وجود این اگر قرار باشد یک پیشنهاد عمومی داشته باشم توصیه میکنم «دزد و سگ ها» از نجیب محفوظ استاد بلا منازع ادبیات مصر را بخوانید. پرکشش و بهترین داستان این نویسنده است و جامعه مصر را بخوبی تصویر میکند. اطمینان دارم برای ما ایرانیها جذاب است. بارها تصمیم گرفتم این کتاب را تبدیل به فیلمنامه کنم اما به خاطر شخصیت نور که یک فاحشه است و تمام تأثیرپذیری سعید مهران از اوست احتمال میدهم مجوز ساخت نگیرد. همانطور که سالهاست سامان مقدم با اقتباسی از رمان «کوچه مدق» اثر نجیب محفوظ فیلم «صد سال به این سالها» را ساخته و در محاق توقیف است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه