نسخه Pdf
ایران عصر


یادکرد یاران و همراهان از سردار شهید علی خوش لفظ، از فرماندهان اطلاعات لشکر انصار الحسین

مستقیم برو می رسی به «همت»


سمیه مظاهریدبیر گروه
خبرنگار
سردار شهید علی خوش لفظ عصاره فضائل رزمندگان واحد اطلاعات- عملیات بود. رزمنده‌ای که سال‌ها با رنج و درد ساخت و دم بر نیاورد. او خاطراتش را در کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به قلم حمید حسام روایت کرده است. صداقت و سادگی  بیان شهید خوش لفظ در روایت ناگفته‌ها از جنگ و شیوایی و رسایی قلم نویسنده سبب شد تا این اثر مورد توجه مقام معظم رهبری واقع شود و ایشان بر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» تقریظ بنویسند و به سردار علی خوش لفظ  لقب «شهید زنده» را بدهند. او در این کتاب از شیطنت‌های دوران کودکی‌اش در کوچه باغ‌های همدان تا حضورش در مریوان و شاگردی نزد حاج احمد متوسلیان و از روزهای سخت جنگ و مظلومیت شهدای واحد اطلاعات - عملیات لشکر انصارالحسین(ع) گفته است.  علی خوش لفظ 8 آبان 1343 در همدان به دنیا آمد. فرزند شلوغ کار خانواده‌ای هفت نفره با سه پسر که هر سه به شهادت رسیدند. خانواده‌ای مذهبی داشت و در پرتو روضه‌های سیدالشهدا(ع) بزرگ شد. در نوجوانی به صف مبارزان انقلابی پیوست و از روزهای آغاز جنگ  تحمیلی به میدان نبرد شتافت. نامش در شناسنامه جمشید بود، اما در اولین روزهای ورودش به جبهه وقتی یکی از رزمنده‌ها در «جاده خون» کردستان به شهادت رسید، او نام آن شهید را برای خود انتخاب کرد و به همه گفت که «علی» صدایش بزنند. هوش، ذکاوت و زیرکی ویژگی ذاتی علی بود و همین سبب شد تا از فرماندهان زبردست واحد اطلاعات، عملیات لشکر انصار شود. بارها در کمین دشمن گرفتار شد و رهایی یافت. 11 بار به شدت مجروح شده بود، اما باز هم به نبرد در جبهه ادامه می‌داد. در مناطق عملیاتی متعدد شرکت کرد؛ از مریوان گرفته تا سرپل ذهاب، میمک، هور الهویزه و جزیره مجنون. با حضور در هر چهار مرحله عملیات بیت‌المقدس در آزادی خونین شهر به سهم خودش نقش مهمی ایفا کرد. عملیات رمضان، والفجر 2، مسلم بن عقیل(ع)، والفجر 5، والفجر 8 و کربلای 4 ازجمله صحنه‌های حضور سردارعلی خوش لفظ بوده است. باوجود اینکه زخم‌های فراوان بر تن داشت و درد همیشگی کمر به همراهش بود، پس از پایان جنگ هم دست از تلاش نکشید. اوایل دهه 80 فرمانده بخش امنیت پرواز فرودگاه همدان شد و تا سال 1391 آنجا ماند.
پنج سال آخر عمرش را بسختی گذراند. دردهایش به اوج رسیده و مجروحیت شیمیایی‌اش عود کرده بود. با همان نفس‌های بریده و حنجره تاول زده، خاطراتش را مرور کرد. می‌خواست رد و نشانی برای نسل‌های بعد به یادگار بگذارد؛ از سروقامتانی که شهید شدند تا نگذارند حتی یک وجب از خاک سرزمین‌شان به دست دشمن بیفتد.
سردار خوش لفظ در خاطراتش از روزهای سخت جنگ و مظلومیت شهدای واحد اطلاعات، عملیات لشکر انصارالحسین(ع) می‌گوید. از چیت سازیان می‌گوید؛ اعجوبه لشکر انصار و سرداری که سیم خاردار نفسش را برید تا به خدا برسد. اصلاً روایت او بود که نام شهید چیت سازیان را بلند آوازه‌تر کرد.
نگارش کتاب بهانه‌ای شد تا علی خوش لفظ، رزمنده کهنه کار گشت و شناسایی و حمید حسام، دیده‌‌بان خوش ذوق روزهای آتش و خون در کنار جمعی از نویسندگان با رهبر انقلاب دیدار کنند. این اواخر زهر شیمیایی آبش کرده بود؛ دلش برای «مهتاب» پر می‌زد؛ همان که وسط میدان مین مقابل چشمانش پرپر شده بود. فراق دوستان بی‌تابش کرده بود و روح بلندش شوق رسیدن به ملکوت را داشت. علی خوش لفظ 28 آذر 1396 آسمانی شد و به آرزوی دیرینه خود رسید.
مستقیم برو می‌رسی به همت
سردار حمید حسام، نویسنده کتاب «وقتی مهتاب گم شد» جانباز شهید خوش لفظ درباره قهرمان رمانش به «ایران» می‌گوید: سال 1365 بود که با علی خوش لفظ آشنا شدم؛ در جزیره مجنون، وقتی راه را گم کرده و گرما و تشنگی، امان‌مان را بریده بود. سردار خوش لفظ در گرمای بالای 50 درجه و هوای شرجی جزیره مقابل آفتاب خوابیده و کلاه پشمی هم روی سرش گذاشته بود. از او پرسیدم: «برادر راه را گم کرده‌ایم؛ سه‌راه همت کدام طرف است؟» کلاه را که تا روی چشم‌هایش پایین کشیده بود؛ جابجا کرد و بی آنکه تغییر حالت دهد؛ گفت: «مستقیم برو می‌رسی به همت.» پاسخش کلافگی‌مان را بیشتر کرد. من و شهید جلیل شرفی، ناراحت و دلخور به راهمان ادامه دادیم. جمله علی با لحن بی‌تفاوت و آن کلاه پشمی در آن گرمای سوزان که وسوسه‌ات می‌کرد لباس رزم را از تن درآوری در ذهنم ماندگار شد. اولین بار بود که او را می‌دیدم، اما آوازه‌اش در رهایی از کمین‌های متعدد و نبوغ و استعدادش در کار گشت و شناسایی را خیلی پیشتر شنیده بودم. او از 15 سالگی، حضور در میدان نبرد را کنار دست مردان بزرگی چون حاج احمد متوسلیان، سرلشکر حسین همدانی و شهید ابراهیم همت تجربه کرده بود. در عملیات‌های متعدد شرکت کرده و انواع مجروحیت‌ها را بر تن داشت؛ از تیر و ترکش گرفته تا موج گرفتگی و شیمیایی. به همین دلیل به او لقب «خوش زخم» داده بودند. خوش رفیق هم بود و برای دوستانش از جان مایه می‌گذاشت. رزمنده‌ای شوخ طبع بود و با کارها و حرف‌هایش به رزمندگان روحیه می‌داد. در سال‌های پس از جنگ، میهمان همیشگی شب‌های خاطره و برنامه‌ها بود و دیگر دیدارهایمان باهم دائمی شده بود. مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان بودم و به سبب نوع کار، علی را مکرر ملاقات می‌کردم. بعدها به دلیل اینکه مسئولیت اجرای طرح ساخت باغ موزه دفاع مقدس همدان را برعهده داشتم به تهران رفتم. اما آخر هر هفته با پرواز به همدان می‌آمدم و دو روز بعد برمی‌گشتم.
آن موقع علی خوش لفظ فرمانده بخش امنیت پرواز فرودگاه همدان بود. همیشه پیش از برگشت به تهران، سری به او می‌زدم و خاطرات روزهای جنگ را با هم مرور می‌کردیم.
یک بار هم به قصه جزیره مجنون و جمله عجیب و لحن بی‌تفاوتش در کمک به دو رزمنده و دلخوری آن سال‌ها اشاره کردم. با شوخ طبعی همیشگی، چند خاطره مشابه را برایم گفت و تازه فهمیدم که او چطور شخصیتی دارد و در پشت کلام و رفتارش؛ دریایی از معنا نهفته بوده است.
همین موضوع سبب شد تا برای شنیدن خاطراتش مشتاق‌تر شوم تا اینکه دو سال بعد انبوهی از برگه‌های نوشته شده را داخل یک کیسه پلاستیکی به دستم داد. زندگی علی از نوجوانی تا پایان جنگ در آن کیسه جاخوش کرده بود.
حاصل مصاحبه‌هایی به همت بخش اسناد بنیاد حفظ آثار با نگارشی ساده که علی را راضی نکرده بود و به من گفت: «ثبت خاطرات دست شما را می‌بوسد.» علاقه‌مند به نوشتن بودم، اما عرف نبود که به قلم نویسنده دیگری دست ببرم. بالاخره پذیرفتم و از همان لحظه پرواز تا به تهران برسم؛ نگاهی به آنها انداختم. غیر تخصصی و غیرحرفه‌ای مصاحبه شده بود و همه زندگی علی را روایت نمی‌کرد. نمی‌توانستم کاری برای نگارش کتابش کنم.
بازوی اصلی اطلاعات، عملیات بود
حسام ادامه می‌دهد: اواخر دهه 80 بازنشسته شدم و فرصتم برای نوشتن بیشتر شد. نوشتن کتاب علی خوش لفظ جزو برنامه‌هایم بود. ثبت خاطراتش را از دوران کودکی آغاز کردم تا سیر و سلوک معنوی او در مدرسه دفاع مقدس را به تصویر کشیده باشم. او از کنج سنگر به جایی رسیده بود که یک عارف با سال‌ها شب زنده داری باید به آن می‌رسید و جنگ بهانه‌‌ای برای تکامل و سیر و سلوک معنوی او شده و او را به مراتبی رساند که باوجود نبوغ بالا از شهرت و تمجید فرار می‌کرد.
علی از بازوهای اصلی اطلاعات، عملیات لشکر انصارهمدان بود و شهید علی چیت‌سازیان، فرمانده واحد اطلاعات به عنوان یکی از ستون‌های محکم اطلاعات و عملیات به او تکیه می‌کرد. با اینکه از نظر سابقه رزم از شهید چیت‌سازیان جلوتر بود و نبوغ بالایی داشت؛ روی نفسش پا گذاشته و شاگرد او شده بود. در سال‌های پایانی جنگ، هر دو یک درد مشترک داشتند؛ فراق همرزمان. با 90 نفر از دوستانش در واحد اطلاعات، عملیات عقد اخوت بسته و همگی به شهادت رسیده بودند. 800 نفر از شهیدان مدفون در گلزار شهدای همدان را می‌شناخت و همین بی‌قرارش کرده بود. بی‌قرار از اینکه چرا همه رفته‌اند و او مانده است و این بی‌قراری از سال‌های دفاع مقدس با او همراهی می‌کرد. با خود می‌اندیشید که شاید شهرت مانع عروجش شده است. یگان رزمی خود را تغییر داد و به عنوان بسیجی داوطلب به لشکر 27 محمد رسول‌‌الله(ص) پیوست. علی از دیده شدن بیزار بود و این حاصل سال‌ها شب زنده داری و عبادت بود و علاقه به بیان خاطراتش هم برای ادای دین به شهدا و انتقال این مفاهیم به دیگران و نسل‌های آینده بود. با صفای روح و معنویت عمیق، اهل تظاهر نبود و شخصیت معنوی‌اش در پس ظاهر شوخ طبع پنهان شده بود. احساس کردم باید شخصیت علی خوش لفظ کالبد شکافی شود و همین نقطه تولد کتابش بود.
«وقتی مهتاب گم شد» واقعیت‌های جنگ را برای افرادی که آن روزها را ندیده بودند؛ بیان کرد. فضای زندگی در مناطق عملیاتی همراه با غم و شادی، قهر و آشتی، شوخ طبعی و توکل و توسل در کنار دفاع و نبرد.همین سبب شد که داستان به دل خواننده‌ها بنشیند.
بازمانده شهدای بزرگ لشکر انصار
وی بیان می‌کند: قصه علی چند گل سر سبد دارد و علی دلداده چند نفر بود. محبوب‌ترین‌شان، «محمدعلی محمدی» بود؛ طلبه‌ شهیدی که الگوی اخلاقی علی بود با اینکه همسن و سال بودند علی مرید محمدعلی بود. رفیقی که مقابل چشمانش روی مین رفت و علی خوش رفیق نتوانست پیکرش را به عقب برگرداند. لحظه شهادت مرید زیر نور مهتاب در خاطر علی ماندگار شد. برای او که پیشتر، پیکر غرق در خون شهید «نادر فتحی» را کیلومترها روی شانه حمل کرده بود؛ تحمل این لحظه بسیار سخت بود.  علی خوش لفظ رنج شهادت برادرش امیر را که پیشتر، شیمیایی شده بود تحمل می‌کرد که پیکر برادر دیگرش جعفر که به اندازه یک قنداق شده بود در آغوش کشید. برادری که همراه با چند نفر از رزمندگان بر اثر اصابت گلوله به محموله مین‌های جمع‌آوری شده و انفجار، پاره پاره شد. علی بازمانده شهدای بزرگ لشکر انصار بود. خاطرات علی خوش لفظ تنها خاطرات خودش نبود؛ «تذکرة الشهدا» و یادنامه‌ای از شهدای واحد اطلاعات، عملیات و شهدای بزرگ و ممتاز استان بود. سال‌ها تلاش ما برای معرفی چیت سازیان خارج از کالبد همدان بی‌نتیجه بود؛ کاری که شهید خوش لفظ با روایتی ساده، اما واقعی انجام داد. کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به برکت روح پاک علی خوش لفظ و غلبه بر هوای نفس و شهرت‌طلبی برای همیشه در تاریخ ماندگار شده و فتح بابی برای نگارش آثار فاخر در حوزه ادبیات پایداری شد.
دو خواستگاری در یک زمان
ازدواج با ژاله، نقطه عطف زندگی شهید خوش لفظ بود؛ بانوی صبوری که 20 سال رنج همراهی با جانباز روزهای سخت جنگ را بر جان خرید و ایستادگی کرد. ژاله ایمانی در گفت‌وگو با «ایران» از چگونگی آشنایی‌اش با سردار خوش‌لفظ و تلخ و شیرینی‌هایی که این زندگی به همراه داشته است، می‌گوید: ازدواج ما کاملاً سنتی بود. اول مادر و خواهرش مرا پسندیدند؛ جلسه بعد با خودش صحبت کردم، اما به نتیجه نرسیدیم.
19  سالم  بود و یک روز وقتی به خانه آمدم؛ دیدم دو خواستگار همزمان داخل اتاق نشسته‌اند! یک طرف مادر و خواهر علی خوش لفظ و طرف دیگر مادر و خواهر آقایی که دبیر آموزش و پرورش بود. به خانواده دبیر جوابی ندادیم، اما با علی حرف زدم و چون خود را لایق همسری یک جانباز نمی‌دانستم؛ به او هم جواب رد دادم. آنها دو ماه بعد دوباره به خواستگاری‌ام  آمدند و این بار با این نیت که به انقلاب خدمتی کرده باشم؛ رضایت به ازدواج با او دادم. سال 1366 وقتی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم؛ همه بدنش پر از تیر و ترکش بود. برخی انگشتانش قطع شده و شنوایی‌اش آسیب دیده بود. با این حال از من قول گرفت که باز هم به جبهه برود. سال‌های سختی را گذراندیم و کوچک‌ترین سرماخوردگی برایش مشکل‌ساز می‌شد. پس از جنگ مسئول داروخانه سپاه همدان و 14 سال بعد، فرمانده امنیت پرواز فرودگاه همدان شد. دوست داشت در داروخانه بماند تا به جانبازان و خانواده شهدا خدمت کند و خودش دارو درب منزل‌شان ببرد. به ناچار راهی فرودگاه شد و چند سال آنجا بود تا اینکه جراحت شیمیایی‌اش عود کرد. طول دوره درمان و دوری مسیر، راهی تهرانمان کرد و پنج سال در تهران زندگی کردیم.
هرگز مهتابش را فراموش نکرد
همسر شهید خوش لفظ می‌افزاید: علی در تمام این سال‌ها صبورانه ایستاد و با خاطرات رفقای شهیدش زندگی کرد. هرگز ندیدم که بشکند؛ حتی وقتی قصه شهادت برادرش جعفر را بازگو می‌کرد، اما نوبت به «محمدعلی» که می‌رسید؛ بغض بیخ گلویش را فشار می‌داد.
همسرم علی، هرگز مهتابش را فراموش نکرد و یک عمر برای او سوخت و گریه کرد. محمدعلی را از عمق جان دوست داشت و از اینکه گذاشته بود برای شناسایی جلو برود و هرگز برنگشته بود؛ رنج می‌کشید. با این حال زندگی ما روزهای شیرینی هم داشت مثل تولد طاهر، زهرا و محمد صالح یا سفرهای زیارتی، اما نقطه اوج همه اینها دیدار با مقام معظم رهبری بود. در دیدار اول که علی و نویسنده کتابش، حاج حمید حسام به دیدار رهبر انقلاب رفته بودند؛ آقا می‌پرسند: «چرا خانواده را به همراه نیاوردید؟» و علی هم جواب داده بود که «شما نگفته بودید که بیاورم.»
ایشان لطف کرده و مجدد در 26 دی یعنی 10 روز بعد که از قضا مصادف با سالروز شهادت شهید جعفر خوش لفظ بود به همسرم، مادرش، خواهرهایش، من و فرزندانم فرصت دیداردادند.
برادران خوش زخم
محمود حمیدزاده از فرماندهان دوران دفاع مقدس و دوست و همرزم شهید خوش لفظ هم در گفت‌وگو با «ایران» او را اینطور روایت می‌کند: علی خوش لفظ جزو معدود رزمندگان همدان بود که بیشترین سابقه حضور در جبهه را داشت و بارها بشدت مجروح شده بود. حتی یک بار در عملیاتی، او و برادرش جعفر کنار هم زخمی شده و در بیمارستان بستری شدند. وقتی پرستار، نام‌شان را می‌پرسد. علی با شوخ طبعی همیشگی‌اش می‌گوید: «برادران خوش لفظ» و پرستار که شدت جراحات را می‌بیند؛ روی تابلوی بالای سرشان می‌نویسد «برادران خوش زخم!» اولین بار پس از عملیات والفجر 2 وقتی مسئول نیروی انسانی تیپ 32 انصار بودم؛ علی را ملاقات کردم.  وقتی با حاج حسین همدانی از خط به همدان بازگشتیم علی با سربند عربی ته ماشین نشسته بود. آن موقع علی 20 ساله بود و با عنوان بسیجی در عملیات‌ها شرکت می‌کرد. شهید همدانی تأکید کرد که او را به عضویت سپاه دربیاورم، اما تلاشم بی‌نتیجه بود. علی علاقه داشت در لباس بسیجی بماند تا بتواند آزادانه در همه عملیات‌ها شرکت کند. البته بعدها به سپاه پیوست و دو،سه سال بعد که عضو واحد اطلاعات، عملیات شدم؛ دیدم او هم همانجاست. شهید خوش لفظ، جوانی باهوش و در کار شناسایی، زبده بود. هر بار برای مأموریت اعزام می‌شد؛ همان مرحله اول، اطلاعات لازم را جمع‌آوری می‌کرد در حالی‌که بقیه باید سه بار به منطقه مورد نظر می‌رفتند تا وضعیت میدان مین، امکانات و استحکامات دشمن را به دقت بررسی کنند. همین تیزی و چالاکی سبب شده بود تا همیشه وقت اضافه داشته باشد تا صرف شوخی با دوستان، شلوغ کاری و روحیه دادن به نیروها کند.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7827/15/598916/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها