بیشناسنامههای جنوب کرمان نه درس میخوانند، نه یارانه میگیرند، نه...
پدر، مادر، ما متهمیم؟
ترانه بنییعقوب
گزارش نویس
«پدر و مادرم فکر میکردند شناسنامه یک تکه کاغذ بیارزش است که به درد کسی نمیخورد. میدانی این روزها توی چشمهاشون نگاه میکنم و میگویم شما که میخواستید ما را بدبخت کنید، چرا ما را به دنیا آوردید؟» زهرا 27 ساله است و در روستای رستمآباد رودبار زندگی میکند؛ روستایی در جنوب کرمان.
در جنوب کرمان فقط زهرا، مادر و خواهر و برادرش نیستند که عمری است بیشناسنامه زندگی میکنند، خانوادههای دیگری هم هستند که وضعیت کاملاً مشابهی دارند مثل رقیه و بچههایش، مثل فاطمه و پسرش شادمهر و دخترش مهتاب. مثل خیلیهای دیگر. اینجا درد بیشناسنامه ماندن غصهای مشترک است. شناسنامه برای آنها یعنی یارانه، یعنی کارتملی، یعنی درس خواندن بچهها، یعنی استفاده از خدمات بهداشتی و درمانی و خیلی چیزهای دیگر. وقتی شناسنامه نداری و جزو جمعیت کشور نیستی، هیچ جا به حساب نمیآیی، اصلاً نیستی که برایت فکری بکنند.
زهرا با اینکه هیچوقت درس نخوانده و به قول خودش نمیتواند یک شماره تلفن هم بگیرد اما خیلی خوب وضعیتش را شرح میدهد؛ اینکه نه ازدواجش ثبت شده، نه طلاقش. نامش را البته در شناسنامه بچههایش نوشتهاند و این تنها برگه هویتی است که ثابت میکند او وجود دارد:« پدر و مادرم از عشایر کوچنشین هستند و با اینکه حالا 40 سال است اینجا در رستمآباد رودبار زندگی میکنند اما هنوز شناسنامه نگرفتهاند. نمیدانی مادرم که مریض میشود چه مکافاتی داریم. همین بار آخر مریضیاش مجبور شدیم یکی از دو گوسفندمان را بفروشیم و خرجش کنیم چون هیچ بیمهای نداریم. اگر شناسنامه داشتیم ما هم بیمه سلامت میگرفتیم.»
یکی از حسرتهای زندگی او رأی دادن است. روزهای رأیگیری مینشیند و به صف رأیدهندگان خیره میشود و رؤیا میبافد، رؤیای روزی که بتواند به حساب بیاید و مثل بقیه رأی بدهد: «یک بار یکی گفت چرا تو رأی نمیدهی؟ گفتم آخر من بدبخت شناسنامه دارم که رأی بدهم؟ گفتم چرا نمک روی زخمم میپاشی؟ من اگر شناسنامه داشتم اول از همه پای صندوق بودم. حتی طلاقم ثبت نشده. شوهرم شیشهای بود، مجبور شدم جدا شوم.
باورکن بیشناسنامه بودن از مریضی و سرطان هم بدتر است. باعث شده ناراحتی اعصاب بگیرم آنقدر که هر جا میروم خجالت میکشم حتی یک دکتر ساده. دوست داشتم درس بخوانم، خیلی کارهای دیگر بکنم اما با کدام شناسنامه؟»
زهرا خیلی تلاش کرده شناسنامه بگیرد و بارها به ثبت احوال مراجعه کرده اما گفتهاند باید همه فامیل با مدارک شناسایی بیایند و تأییدش کنند ولی کسی حاضر نیست این کار را بکند چون فکر میکنند ممکن است برایشان دردسر شود. شاید آزمایش خونی هم در کار باشد اما همه اینها دردسر بزرگی است. زهرا مانده چه کند و حالا به من التماس میکند کمکش کنم. میگوید حرفهایم را به گوش همه برسان!
فاطمه در باقرآباد رودبار زندگی میکند. خودش شناسنامه دارد اما بچههایش نه. شوهرش که معتاد شد و رهایشان کرد، بچهها ماندند بیشناسنامه. حالا هم اصلاً الان نمیداند کجاست و چه میکند. فاطمه حتی دقیق نمیداند بچهها چند سالهاند: «میدانی بم کی زلزله آمد، پسر من هم همان موقع به دنیا آمد. مهتاب هم 13- 14 سالی باید داشته باشد. هر دو بیشناسنامهاند و بیسواد، حتی یک روز هم مدرسه نرفتهاند. بچههای فامیل را که میبینند خیلی غصه میخورند و با حسرت به دفتر و کتابشان خیره میشوند. کتابها را ورق میزنند و عکسها را تماشا میکنند.»
بارها پیش عموی بچهها رفته و خواسته کمکشان کند برای بچهها شناسنامه بگیرد اما گفته به او مربوط نیست:« اگر بچهها شناسنامه بگیرند، میتوانند مدرسه بروند، میتوانند دفترچه بیمه بگیرند و موقع مریضی دکتر بروند. این جوری یا مجبورند آنقدر در خانه بمانند تا خوب شوند یا مجبورند از دفترچه بیمه این و آن استفاده کنند.»
رقیه حاصل ازدواج مادری است ایرانی و پدری افغان. خودش هم با یک مرد افغان ازدواج کرده و در نتیجه نه خودش و نه بچههایش شناسنامه ندارند. شوهرش هم زندان است و حالا با بچهها ماندهاند سرگردان. شنیدهاند قانونی آمده که میتواند لااقل خودش شناسنامه بگیرد اما آنها مشکل دیگری هم دارند؛ در جنوب کرمان اتباع خارجی منع تردد دارند و آنها نمیتوانند به این راحتیها به مرکز استان بروند و برای شناسنامه گرفتن اقدام کنند. تنها برگه هویتی که رقیه در زندگیاش داشته یک برگه تردد موقت است که چند وقت پیش توانست دریافت کند که آن هم مدت زمان محدودی دارد و هر بار باید تمدید شود اما دو فرزندش همان را هم ندارند.
آن طور که میثم حاجینمکی، نماینده مؤسسه دارالاکرام استان کرمان میگوید مؤسسه دارالاکرام در این مناطق به بچهها برای ادامه تحصیل کمک میکند اما اغلب همین بیشناسنامه بودن راه کمک را هم میبندد.
حاجینمکی از درد بیشناسنامه بودن مددجوهایش میگوید و اینکه گاهی میماند چطور به نیازهایشان پاسخ دهد:« در هفت شهر و دهستان جنوب کرمان این مشکل بیداد میکند یعنی کهنوج، جیرفت، عنبرآباد، قلعه گنج، منوجان، فاریاب و رودبار. شغل اصلی بیشتر اهالی کشاورزی و دامداری است و منطقه وسعت و پراکندگی بالایی دارد. خیلی از مردم این مناطق میگویند تا قبل از یارانهها اصلاً نمیدانستند شناسنامه سودی هم دارد. یعنی شناسنامه را یک چیز بیمصرف تلقی میکردهاند. خشک شدن جازموریان هم مسأله را تشدید کرد. این روزها تا حد زیادی فهمیدهاند بدون شناسنامه و مدرک زندگی کردن چه مشکلاتی میتواند به وجود بیاورد.»
حاجینمکی میگوید: «بیشناسنامهها در این شهرها گروههای متفاوتی را تشکیل میدهند؛ آنهایی که مادر ایرانی و پدر افغان دارند، ایرانیهایی که شناسنامه ندارند و اینجا به آنها لب مرزی میگویند که بیشتر عشایرند...
کسانی که مادر ایرانی و پدر افغان دارند تا همین سال گذشته هیچ مدرک هویتی نداشتند و فقط مادرها شناسنامه داشتند و بقیه بیشناسنامه بودند. ما آنها را سوار اتوبوس کردیم و از اداره کل اتباع خارجی استان برایشان برگه هویتی گرفتیم؛ یک برگه تردد که در واقع برای این دویست نفر اولین برگه هویتی محسوب میشود. الان فقط با همین کد اتباع یا شماره ملی مدارس به بچهها کتاب میدهند و اگر کسی هیچکدام را نداشته باشد کاملاً از تحصیل باز میماند. بچهها قربانیان بیگناه این مسأله هستند.»
او امیدوار است با اجرایی شدن هرچه سریع تر قانون تابعیت فرزندان حاصل ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی، 50 خانواری که عضو مؤسسه آنها هستند بتوانند شناسنامه بگیرند. او همچنین از همه مسئولان و مؤسسههای غیردولتی فعال در این زمینه درخواست کمک میکند تا بتوانند درباره منع تردد همفکری کنند چون تا این موضوع حل نشود خیلیها نمیتوانند برای گرفتن شناسنامه یا هر برگه هویتی دیگری اقدام کنند.
قانون اعطای تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی در مجلس شورای اسلامی تصویب شده و دولت نیز آن را به همه دستگاهها ابلاغ کرده و آییننامه اجراییاش بهزودی ابلاغ خواهد شد. تاکنون نیز چند نفری توانستهاند با همین قانون و با اخذ سند تابعیت از وزارت خارجه، تابعیت ایرانی بگیرند.
رقیه و فاطمه و زهرا و خیلیهای دیگر در انتظار گرفتن شناسنامه هستند هرچند اگر از این قانون و دیگر قوانین سر در نیاورند. اما آنها فکر میکنند حتماً میتوان راهی پیدا کرد. آنها فقط یک خواسته دارند و آن اینکه مثل بقیه به حساب بیایند و عضوی از جمعیت کشور شوند.