گفتوگو با دکتر مقصود فراستخواه جامعه شناس
گذر به جهان پسامدرنیته
کرونا جامعه ایران را به کدام سمت خواهد برد؟
مریم عباسی
شکی در این نیست که کرونا آغازگر بسیاری از تحولات جدید شد؛ چه در امر اقتصادی چه در امر سیاسی و اجتماعی و چه در تعاملات محیطزیستی ما و... اما دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس از تحولی بنیادینتر سخن میگوید. او معتقد است همانطور که بیماری وبا ایران را به سمت «امر مدرن» سوق داد و سبب بروز «مشروطه» و سپس «نوسازی» شد، کرونا نیز ایران را به سمت یک «جامعه پسامدرن» سوق خواهد داد: «اگر وبا و آنفلوانزا در یک قرن پیش، ایران را به سمت «مدرنیته» پرت کرد، این «کووید19» نیز گویا ما را به سمت یک پسامدرنیته خاصی هل خواهد داد. اما همانطور که مدرنیته ما متفاوت با یک مدرنیته «تیپ ایده آل» اروپایی بود، پسامدرن ما هم به طریق اولی، تفاوت خواهد داشت.»
جناب دکتر فراستخواه، مطلبی از شما خواندم در مورد اینکه «جامعه ایران تحت تأثیر کرونا به چه سمتی خواهد رفت» در بخشی از مطلب تان آمده بود که همانطور که وبا ایران را به سمت «امر مدرن» سوق داد و سبب بروز «مشروطه» و سپس «نوسازی» شد، کرونا نیز ایران را به سمت یک «جامعه پسامدرن» سوق خواهد داد. میخواهیم استدلالهای شما را در این باره بشنویم؟
یک قرن پیش «مدرنیته ایرانی» از دل اتفاق های ناخوشایندی چون جنگ و بیماری و مرگ سر برآورد؛ وبا بود، جنگ جهانی بود، پاندمی عالمگیر آنفلوانزا بود که از بخت بد ما، اینجا قدری هم مرگبارتر و مصیبت بارتر نیز شد. در اینجا و آنجای سرزمین واگراییهایی وجود داشت؛ از نهضت جنگل در شمال تا خیابانی در تبریز؛ از جنوب تا بقیه جاها. بعدش کودتا بود و خیلی چالشهای دیگر.
اما از دل همه اینها، ایرانیها «نظم تازهای» در انداختند؛ مدرسههای مدرن ساختند، مدرسههای عالی ساخته شد، دانشگاه تهران تأسیس شد، اندیشههای بدیع و خلاقیتهایی خلق شد. گروههای اجتماعی و خانوادهها، زندگی را از سر گرفتند و حکومتها بهکارهای مدرن روی آوردند.
و آیا «پارادایم تازه»ای هم متولد شد؟
اتفاقاً مشکل همینجا است. تغییرات در ایران خیلی منظم و بهصورت خطی پیش نمیروند. بهعنوان مثال در همان زمان بخشی از جامعه ما از دنیای مدرن استقبال کرد ولی، بخشی دیگر هنوز با آن مشکل داشت. این امر شکاف تازه ای را موجب شد و چون به آن توجه نشد حاشیه ای بد ایجاد کرد و بعدها کار را برای جامعه سخت کرد.
آیا توانستیم در آن دوران «مدرنیزاسیون» را همگام با «مدرنیته» پیش ببریم؟
ما «مدرنیزاسیون» (یعنی یک رشته کارهای رسمی دولتی در نوسازی) داشتیم ولی «مدرنیته» (یعنی تحول و تجدد عمیق در افکار و احوال) در آن حد لازم نداشتیم. دولت هم آن روزها رویکرد مشخصی در این باره نداشت؛ قدری مدرن بود و قدری بیشتر نیز پیشامدرن. اغلب همان ساخت قدرت سنتی و ایلیاتی و طایفه ای پیشین در دوره قاجار در اشکال اداری و دم و دستگاه جدید بازتولید می شد؛ مردان کلاه شاپو بر سر می کردند و کت و شلوار میپوشیدند ولی هنوز نگرشها و رفتارهای بسیاری از آنان عوض نشده بود؛ قدری تغییرات اتفاق افتاد ولی هنوز همان عادات و اوهام قبلی نیز به قوت خود باقی بود.
اکنون چه؟ آیا کرونا و چالشهایی که با خود به همراه آورده است، میتواند فرصتی برای «پوستاندازی پارادایمی» در حوزه اجتماع شود و به تولد پارادایمهای تازه بینجامد؟
بهگمانم اگر وبا و آنفلوانزای یک قرن پیش، ایران را به سمت مدرنیته پرت کرد، این «کووید19» نیز گویا ما را به سمت یک پسامدرنیته خاصی هل خواهد داد. اما همانطور که مدرنیته ما متشتت بود و متفاوت از یک مدرنیته «تیپ ایده آل» اروپایی، پسامدرن ما هم به طریق اولی درهم ریختگیهایی خواهد داشت.
اصولاً «پسامدرن» در همه جا آشفته و غلطانداز بود و ایران هم از این اصل مستثنی نخواهد بود. در دنیای «مابعد مدرن» اصولاً چیزهای مختلف با یکدیگر بازی می کنند؛ بهعنوان مثال «پیشرفت» و «بازگشت»؛ هر دو را میبینید. پس احتمالاً در ایران، این درهم برهمی بیشتر هم بشود. چون شهرهای ما، قبل از اینکه «تجربه مدرنیته» را با خودآگاهی و بازاندیشی و خرد جمعی انتقادی و در حد کفایت طی کنند، به دنیای «مابعد مدرن» پرتاب میشوند و شاید همه، آمادگی زیستن در این دنیای پسامدرن را نداشته باشند.
این پارادایم تازه چه مسائلی را در اولویت دارد؟
انتظار نداشته باشیم این پارادایم تازه، خیلی منظم و شسته رفته باشد و به راحتی استقرار پیدا کند. ولی اگر بخواهم به پرسش شما متمرکز شوم احتمالاً برخی مسائل اولویت بیشتری پیدا کنند؛ اتفاقاً یکی از آن مسائل همین «زندگی» است. زبان حال بخش بزرگی از مردم در این حال و روزگار این شده است که «میخواهیم زندگی کنیم». بنابراین سیاستها و ایدئولوژی رسمی و برنامههای نهادی نباید به «واقعیت زندگی» بیاعتنا باشند. در این برهه بی اعتنایی به واقعیت زندگی میتواند «عکسالعملهای بیقرار» را رقم زند.
ویژگی های مهم پارادایم تازه از نظر شما چیست؟
من توانستم 20 مشخصه تازه را در دنیای حال و آتی خودمان احصا کنم. اما سه ویژگی مهم آن را می توانم چنین نام ببرم:
یک. کثرت گرایی: افزایش تنوعات و کثرت افکار و ایدهها و سبکهای زندگی و باورها و گرایشها. خیلی سخت است که همچنان انتظار داشته باشیم اندیشهها و نگاهها و نحوه زیست مردم، یکسان باشد. ایدئولوژیهای «یکسان سازی» دیگر چندان کار نمیکنند. باید قوانین و ساختارهایمان را بهطور اساسی اصلاح و تجدید کنیم تا این تنوعات را به رسمیت بشناسند. این کثرت، لزوماً به معنای «نسبیت مفرط» و فلج کننده نیست بلکه از دل این کثرت افکار، طبعاً نظم تازهای و روالها و قواعد نوپدیدی بهوجود میآید. این را باید به خود نهادهای اجتماعی و مدنی و اجتماع های حرفهای و تخصصی و عرفهای عقلایی بسپارند.
دو. عملگرایی جدید: امروزه گوش مردم چندان به حرفهای شیک و پیک رسمی چه از ناحیه کارگزاران و چه از نخبگان سنتی و چه حتی از ناحیه نخبگان جدید و روشنفکری بدهکار نیست. امروزه مردم بیشتر به «مقتضیات زندگی واقعی روزمره» خود توجه دارند؛ یعنی آنچه در عمل به کارشان میآید و اقتضای زندگیشان است. با وجود تحریمها و چالشها و مصایب کرونا، مردم دیگر کمتر حوصله جر و بحثهای بیهوده قدیم یا حتی جدید را دارند. اینجا است که مردم حتی از بحث سنت و تجدد نیز عبور میکنند و به اقتضائات واقعی مینگرند و «امر رئال» مهمتر از «ایدهآلهای نظام یافته» میشود. اگر اظهارات رسمی و استدلال های نخبگان با ابتدایی ترین واقعیتهای زندگیشان فاصله داشته باشد، طبعاً زندگیشان را میچسبند و آن گفتارهای پیچیده را رها میکنند. به تعبیر «رورتی»، دموکراسی برایشان مهمتر از فلسفه بافی می شود. رفتارها، اقتضایی میشود و نه لزوماً مطابق قالبهای سنتی و نه حتی لزوماً مطابق کلیشههای مدرن. این همان دنیای آشوبناک پسامدرن و پساسکولار است.
سه. ماشینیسم: اتفاق دیگر این است که کارها کمتر بهصورت چهره به چهره بلکه بیشتر توسط یک جعبه یا صفحه بیتفاوت یعنی کامپیوتر و سامانهها و تکمهها و مانیتورها و گوشیها انجام می گیرد و در نتیجه این ماشینیسم، جوامع روز به روز سردتر و خشکتر میشوند. همچنین عواطف و ارتباطهای چهره به چهره کمرنگ میشود و مردم مجبورند با این سیستمهای سرد و بیتفاوت تکنولوژی کنار بیایند. در جوامع توسعه یافته، منتقدان تدابیری برای آسیبهای زندگی ماشینیسم اندیشیدهاند اما در جوامع کمتر توسعه یافته، این اتوماسیون، بیهنجاریهای قبلی را به نحو پیچیدهتر به ما برمی گرداند.
برخی تحلیلگران علوم اجتماعی «آشفتگی در امر اجتماعی» را یکی از پیامدهای کرونا دانستهاند. شما بهعنوان یک جامعه شناس امر اجتماعی در ایران را چگونه توصیف می کنید؟
«امر اجتماعی» در ایران مدتهاست مغفول مانده است؛ چرا که فرهنگ رسمی و نهادی، چندان توجهی به آن نداشته است.
منظور شما در اینجا از «امر اجتماعی» چیست؟
منظورم «فرهنگ عمومی» و «زندگی روزمره» مردم در کوچه و خیابان است که آن را باید در پسِ پشت لایههای ضخیم رسمیتها سراغ گرفت. اغلب سیاستهای ما به واقعیتهای حیات اجتماعی کم اعتنا بوده اند؛ اینکه در کوچه و بازار چه می گذرد؛ مردم در آنجا چه حال و هوایی دارند؛ سبک زندگیشان چگونه است. وضع هنجارها در خیابان و شهرها چگونه است. موتورسوارها و رانندهها و عابران پیاده با هم چگونه برخورد و تعامل می کنند. جوانان چقدر به آینده خود امیدوارند. احساسات و ادراکات مردمان در شهرها از چه قرار است. تاب و تحمل مردم چقدر است. کیفیت زندگی مردم چگونه است. رضایت از زندگی در جامعه از چه قرار است. همه اینها در کنار هم «زندگی روزمره»، «فرهنگ عمومی» و «امر اجتماعی» ما را میسازند.
آشفتگی در امر اجتماعی چقدر میتواند فرصتی برای پوست اندازی پارادایمی در حوزه اجتماعی باشد و منجر به تولد پارادایمهای تازه شود؟
سؤال خوبی است. تغییرات در ایران خیلی خطی نیست. ظاهراً به هم می ریزد ولی یکباره از درون آن «نظم تازه ای» متولد می شود. در ایران دو چیز، خیلی مهم است؛ یکی زیرپوست شهر است و دومی پوستاندازی است. همیشه در زیر پوست جامعه ایران خبرهایی هست که کارگزاران باید به آن توجه داشته باشند تا غافلگیر نشوند.
نیم نگاه
زبان حال بخش بزرگی از مردم در این حال و روزگار این شده است که «میخواهیم زندگی کنیم». بنابراین سیاستها و ایدئولوژی رسمی و برنامههای نهادی نباید به «واقعیت زندگی» بیاعتنا باشند. در این برهه بی اعتنایی به واقعیت زندگی می تواند «عکس العملهای بیقرار» را رقم زند.
یک قرن پیش «مدرنیته ایرانی» از دل اتفاق های ناخوشایندی چون جنگ و بیماری و مرگ سر برآورد؛ وبا بود، جنگ جهانی بود، پاندمی عالمگیر آنفلوانزا بود؛ اما از دل همه اینها، ایرانیها «نظم تازهای» در انداختند؛ مدرسههای مدرن ساختند، مدرسههای عالی ساخته شد، دانشگاه تهران تأسیس شد، اندیشههای بدیع و خلاقیتهایی خلق شد. گروههای اجتماعی و خانوادهها، زندگی را از سر گرفتند و حکومتها به کارهای مدرن روی آوردند. اکنون هم کووید19 میتواند ما را به جهان پسامدرن رهنمون کند.
اصولاً «پسامدرن» در همه جا آشفته و غلط انداز بود و ایران هم از این اصل مستثنی نخواهد بود. در دنیای «مابعد مدرن» اصولاً چیزهای مختلف با یکدیگر بازی می کنند؛ بهعنوان مثال «پیشرفت» و «بازگشت»؛ هر دو را میبینید. پس احتمالاً در ایران، این درهم برهمی بیشتر هم بشود. چون شهرهای ما، قبل از اینکه «تجربه مدرنیته» را با خودآگاهی و بازاندیشی و خرد جمعی انتقادی و در حد کفایت طی کنند، به دنیای «مابعد مدرن» پرتاب میشوند و شاید همه، آمادگی زیستن در این دنیای پسامدرن را نداشته باشند.
تأملی بر مدیریت نظام دانش در ایران
آیا دانشگاه ما «اجتماعی» است؟
دکتر رضا ماحوزی
استاد فلسفه و هیأت علمی پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی
1در خصوص «اجتماعی بودن دانشگاه» در دو سطح میتوان صحبت کرد؛ نخست، مدیریت دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری، توسط جامعه است. طبیعتاً، جامعه، نیازها و خواسته هایی دارد و آن خواستهها را به شکل آکادمیک توسط افرادی که از بطن همان جامعه برآمدهاند، مطرح میکند. البته طرح خواستههای جامعه به شکل آکادمیک، مستلزم حاکمیت یک منطق مشارکتی و دموکراتیک بر جامعه، دانشگاه و نظام آموزش عالی است تا طی آن جامعه بتواند به «خواستههای اجتماعی» از رهگذر به کارگیری دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
دوم، «مسئولیت اجتماعی» دانشگاه و نهادهای آموزش عالی در قبال جامعه است. فرض بر این است که ما دو آیتم متفاوت؛ بهنام «دانشگاه» و «جامعه» داریم و دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری باید نسبت به نیازها و خواستهها و مشکلات و مسائل جامعه بیتفاوت نباشد؛ نیازها را شناسایی و سعی کند با استفاده از دانش و فناوری که در دانشگاه در حال تولید و آموزش است، نیازهای جامعه را پوشش دهد.
اگر این دو معنا را در نظر داشته باشیم؛ معنای اول، مبنی بر اینکه دانشگاه توسط دستهای برآمده از جامعه مدیریت شود و نگاه دوم به معنای دستهایی برآمده از دانشگاه که جامعه را مدیریت میکند، این پرسش مطرح میشود که کدام یک از این نظرگاه، در تاریخ صد ساله دانشگاه در ایران به معنای عام یعنی از دارالمعلمین تا به امروز یا به معنای خاصتر حدوداً 90 سال پیش حاکمیت داشته است؟
2 واقعیت این است که ما نهاد آموزش عالی که اساساً توسط مردم، NGOها و جامعه تعریف و مدیریت شود، هیچگاه طی 90 سال اخیر نداشتهایم؛ اما این بدان معنا نیست که پیش از این دوره 90 ساله، هیچگاه ما «دانشگاه اجتماعی» نداشتهایم. اتفاقاً تا قبل از اینکه نظام دیوانسالاری دولتی به این معنایی که ما امروزه تجربه میکنیم، تعریف شود یعنی از ابتدای دوره احمدشاهی و بعد اوج آن در دوره رضاشاهی قسمت زیادی از مدیریت نظام دانش که شامل تولید دادههای علمی بود، عمدتاً توسط مردم مدیریت میشد؛ بسیاری از خیرین پول نسخهنویسی، هزینه آوردن یک عالم به شهر برای تربیت کودکان، ساختن مدرسه، ، وقف کردن دکانها یا مزرعههایی برای مدرسه و... توسط مردم صورت میگرفت.
بنابراین، اتفاقاً در صد سال اخیر است که مدیریت نظام دانش در ایران از مردم به دولت و حاکمیت منتقل شده و به این معنا ما در صد سال اخیر اصلاً نظام آموزش عالی که توسط خود مردم مدیریت شود؛ یا به عبارتی، دانشگاهی که اجتماعی باشد، نداشتیم.
دوم، مسئولیت اجتماعی نظام دانش و بهطور خاص دانشگاه در قبال مسائل و مشکلات جامعه است؛ یعنی دستی که از دانشگاه بیرون بیاید مشکلات را بردارد و دانش و فناوری مورد نیاز مردم را به مردم تحویل دهد.
3اگر چند دهه اخیر را از مجموعه تاریخی نظام دانش بالاخص نظام دانش نوین که یک سابقه 150 ساله دارد منها کنیم، میبینیم که عمدتاً نظام دانش در ایران همواره با این الگو جلو رفته است. بنابراین پاسخ من به این پرسش که «آیا ما دانشگاهی داشتیم که اجتماعی بوده به این معنا که مشکلات جامعه را بشناسد و برای آنها پاسخی ارائه بدهد؟» مثبت است.
در دوره مظفری، احمدشاهی و حتی ناصری، مدرسههای نوین بهصورت دقیق میکوشیدند تا جایگاه خاصی از نیازهای نظام حکومتی، دیوانی و اجتماعی را پوشش دهند؛ مدرسه طب و فلاحت صرفاً دیوانسالار نبودند بلکه نیازهای جامعه را پوشش میدادند. بعدها که دانشگاه هم ساختیم همینطور بود؛ دانشکده پزشکی، معقول و منقول، ادبیات و علومانسانی، فنی و مهندسی، حقوق و علوم سیاسی و... همه اینها بهصورت دقیق نیازهای جامعه را پوشش میدادند. به این اعتبار، قائل به این هستم که دانشگاههای ما اتفاقاً بر اساس نسخه خیلی بومی شدهای از مفهوم «مسئولیت اجتماعی» در زمان خودشان کار میکردند.
زمانی که ایران در وضعیت نابسامان اقتصادی، امنیتی داخلی و امنیتی مرزی، پزشکی، تغذیه، اداری و... بود، نظام دانش نوین آمد تا همه مشکلات را حل کند. بعدها که دانشگاه فردوسی، تبریز، جندیشاپور، شیراز اولیه (قبل از پهلوی) و اصفهان تأسیس شد، همان ایده «دانشگاه اجتماعی» را دنبال میکردند. اساساً ما دانشگاه تأسیس می کردیم چون به دانش، فناوری و آموزش نوین نیاز داشتیم.
4 بزرگترین انقلاب آموزشی در ایران به دهه چهل برمیگردد. از این زمان، ایران به فرایند برنامههای توسعه ورود میکند؛ بسیاری از زیرساختهای اقتصادی و صنعتی وارد کشور شد، از کارخانههای بزرگ گرفته تا سدها و راهها و لزوم تربیت نیروهای انسانی که بتوانند با این مقولات کار کنند؛ یعنی اساساً توسعه جدید را بفهمند و وارد این چرخه شوند. در این دوران، در کنار دانشگاهها، کالجهای بسیاری تأسیس میشود و افرادی را برای ورود به عرصه عمومی و اجتماعی برای حل مشکلات مردم و جامعه تربیت میکند.
اما در آخرین برهه آموزش عالی، نظام دانشگاهی همچون یک کیک خوشمزه پخته شده در اختیار نظام سیاسی قرار گرفت و دانشگاه به برج عاج با دیوارهای بلندی بدل شد که دیگر عملاً با بدنه جامعه تعاملی نداشت. حتی در این برهه اخیر، جامعه تصورش بر این بود که دانشگاه را با خود سازگار کند، به همین خاطر، در چند دهه اخیر بخصوص در دو دهه اخیر دچار «کمیتگرایی مضاعف» شدیم، یک بدن ورم کرده که شاید عدم داشتن یک برنامه جدی توسط سیاستگذاران و تغییرهای زود به زود تصمیم گیران درباره اینکه اساساً دانشگاهها بر اساس چه مدلی اداره شوند؛ مدل آموزش محور، پژوهش محور، کارآفرین، مسئولیت اجتماعی و... بار اضافهای بر گردن دانشگاهها بار کرد و جثه دانشگاه نتوانست چنین باری را تحمل کند. وقتی که چنین اتفاقی میافتد خیلی طبیعی است که بدن زیر این بار ناتوان جلوه کرده و ظاهر شود.
بنابراین نسبت به همان کارکردهایی که برای آن یک زمانی در نظر گرفته بودند هم، ناتوان شد و این باعث شد که ما دیگر نتوانیم از دانشگاه انتظار داشته باشیم کاری که در دهههای قبل برای جامعه انجام میداد را انجام دهد.
چون ما امروز با یک جسم بیمار روبهرو هستیم که چون زیادی و تند به تند دستکاری شده و به یک باره با 5 میلیون دانشجو، افزایش مراکز آموزش عالی که بعضاً در دام کپی کردن، جدی نبودن، عمیق نبودن و... گرفتار هستند، مواجه شده است و این امر باعث شده که ما امروز به این گزاره برسیم که «دانشگاههای ما اجتماعی نیستند.» این در مورد دهههای اخیر صدق میکند اما همانطور که اشاره شد در مورد سابقه تاریخی نهاد آموزش عالی در ایران
صدق نمیکند.