فرزانه کارگرزاده
در گستران خانه تن
با سالهای وجب به وجب
تا چند آجر بچینم؟
که با هر قدمی
عمرِ جهانی بودهام
که پا به پایم نمیرسد
با تعفن بودن
زنده
به کرم میپوسانیام
فردایی را
که به سگ مشغولم
استخوان پهن کند مرگ
به دیروزهای خوردنم
با صدات
جنبیده در جمجمه
حق از سکوت میزنی
و با حدقه هیچ نگریم
از خالی قدحی
به گودال چشم
چگونه تکرار میکنی
در تازگی
خود را
در تن تیک تاک ساعتی
از من
با نوازش مشدّد عقربههای شور
تا ورود کنیم
به وردخوانی آتشی
که هوش مدهوش ما را
در تکرار میخواهد
حالا زمان ماست
به خوابآهنگ سالها
و زمان ماییم
که چنین
دست در دست هم
به گرد ثانیه
میگردیم.
داود مالکی
تکلیف ما با سایهها چه بود
با انگشتهایی که شکل اسلحه شد
داشتیم بازیمان را میکردیم
که انگشتت را جفت کردی
کشتیهای کاغذی به خشکی هجوم آوردند
منورها به تاریکی تجاوز کردند
و هیچ جای امنی برای چشم گذاشتن من نماند
گفته بودی تا ده بشمار
بعد هر کجا که خواستی پیدایم کن
اعداد تمام شده است لعنتی
غرش هواپیما تمام شده است لعنتی
تو رفته بودی آن عروسک را
از سیمهای خاردار برداری
تو رفتهای
و من انگشتهایم را
روزی هزار بار میشمارم
زهره ضیایی
به گردنم انار
دستهای توست.
به گوشم میآیی به گردی صورتم
آن سرخی پوست را
عطر زنی فراری ست حوالی پیرهنم
شقیقهام را مینوازد
سینهام میسوزد.
آن سرخی متورم
آن کلاه قرمز
آن سیاهی که بعد از خون غلیظ انار ریخت چه بود؟
پیرهنات؟
پیرهنات را سوزاندم با زن پنهان درونش
انارهای بینمان ماند
هرجانداری که در شب چشمی سرخ دارد منم!
به سیاهی زدی رقیق درخونم
درد تو سیاهرگی مرده است
درد تو مرگ است،
شکلِ کودکی در چشمانم
بیمار نفس میکشد
دردات نفس میکشد
نفس میکشد
زیباییات بلوطی نو شکفته است
لبخند سینه زنیست
گلدان کوچکی
از زمستان لبهایت آب میخورد
چه بیشهها که در پلکهایت
فراری دادند پرندگان رنگی را
چه غرشها که از ستوه آهوان آواره بود
گنجشکها را پراند راز چشمهای مادیان
ماه بودنت کامل است
تو پری مخروبهها، مخروبههای خمار
زمین آمدی
ماه کاملی بودی
زخمیات کردند، زیباتر شدی
هر شب
ملحفه سرخ چشمهایت را بالا بکش
هوا همیشه سرد است برای تو.
زینب چوقادی
تپانده قلب مرا کاردها و ضربتها
که زنده ماندهام از لطمه اصابتها
که زنده ماندن در بیهوای بعد از تو
عجیب نیست در این چرخه غرابتها
عجیب نیست که در چشم هام از آن عصر...
هنوز غرق عزاداریاند هیأتها
هنوز دوستتان دا.... رم و نمیگویم
هنوز مانده غزل هام پشت لکنتها
به خانه ور رفتن، هی ادا در آوردن
گریختن از خود، آویختن به عادتها
نگه نداشتن شعرهای لای کتاب
به یاد داشتن نامها و نسبتها
پناه بردن به مثنوی و اقیانوس
امید وار شدن بههمین طبابتها
تو شمس هستی! من مطمئن مطمئنم
مرا ببخش به این اختلاف ساعتها
شب است، این سوی نقشه، شب است میدانی؟
شب است و میچکد از روی بام، لعنتها
علیاکبر رشیدی
با اعتماد به نفس کامل
خمیازه میکشم
پشت ماسک
ویروسی به جان جهانم افتاده
از خط خطی مشقهای دبستان به این سو
تنها دو بار بیمار شدم
یکبار بیماریام مُسری بود
من بودم و تو
بار دوم
فقط من بودم و خودم
ویروس افتاده بود به جان جهانم
خودم را لال کرده بودم
که هیچکس پی نبرد
کسی اجازه لبخند نداشت
و خندهها از گوشه چشم بیرون میزد
حال در این میانسالی آرام
دلم برای جهان تنگ شده است
برای جهان با تو به خودم میپیچم
و پیچ هر رادیو را که میچرخانم
گوینده با اطمینان هشدار میدهد
منتظر هیچ دارویی نباشید.
به دنبال سیل میگردم
به دنبال زلزله
دنبال طوفان
دنبال آتش و گلوله
خستگیهایم درد میکند
میخواهم خوابهای ندیدهام را پتوپیچ کنم
از این همه من، خالی شوم
از این همه منها، آزاد
پلکهایم درد میکند
هزار سال پیش از میلاد
این دستها از آن بردهای سنگ بر دوش بود
هزار سال بعد شانههایم درد داشت
مثل پلکهایم/چشم که باز کردم
موجودی اساطیری بودم
بالهایم را گروگان گرفته بودند
و روی پنجههایم یادگاری نوشته بودند
غمگین در عکسهای زیادی افتاده بودم
لابه لای خندهها
زلزله تکانم نمیدهد
سیل سیرابم نمیکند
طوفان به گرد پایم نمیرسد
و آتش/ همین آتش
تعبیر تمام خوابهای ندیده من است.
واهه آرمن
به شادباش سال نو میلادی و همجهانی با شاعران مسیحی، مخاطب «واهه آرمن» خواهیم شد. واهه متولد مشهد است و به قول خودش فرهنگ ایرانی در شعرش جاری است اما میکوشد که نگاه ارمنی ایرانیاش را به دیگر ملل نیز پیوند بزند. کتاب «به رنگ دانوب» او که برگزیده چهاردهمین جشنواره شعر فجر نیز شده است، سرشار از آنات معنوی و شگفتیهای شاعرانه است. برای واهه آرمن و همه هموطنان مسیحی بهروزی و سرفرازی آرزومندیم.
تا روزی که بود
دستهایش بوی گل سرخ میداد
از روزی که رفت
گلهای سرخ
بوی دستهای او را میدهند
بر کاغذ آبی
مشتی دانه میپاشم
دانه برای کبوتران
و آبی
برای عقابها
فرقی ندارد
چه کسی از تو عکس میگیرد
چه کسی از من
یک دوست
یا یک غریبه
تو در همه عکسها
به چشمهای من نگاه میکنی
من به چشمهای تو
ابرها را در سطر اول
به باد میدهم
و آفتاب را
برای تابیدن در شعر دیگری
کنار میگذارم.
برای نوشتن شعری ناب
در وصف رنگین کمان
چیزی لازم نیست
جز تکهای کاغذ و سیاهی چشمهای زنی
که نمیترسد از تنها ماندن و پیر شدن در شعر
فرعونی غرق در زیبایی
مروری بر دفتر شعر «بر پوستم کبریت بکش ابراهیم»
ارمغان بهداروند
شاعر
در مجموعه شعر «بر پوستم کبریت بکش ابراهیم»؛ علیرضا شکرریز دقیقتر و نافذتر به جهان واقع و جهان مطلوب خویش پرداخته است و در واقع آن چه از آن به «پختگی» شاعر یاد میکنند، به درستی در این مجموعه مشهود است. ممارست در خلق ادبی و حضور مستمر علیرضا در جامعه ادبی و انتشار چند مجموعه شعر پیش از این دفتر همگی مؤید همین مقبولیت شاعر میتوانند باشند. من همین اول امر میخواهم بگویم که محصور کردن جبری یک مجموعه در عباراتی همچون «شعر آیینی» صرفاً زاییده اذهانی است که دین و مذهب را خارج از حیات اجتماعی افراد میدانند و به اعتقاد من علیرضا شکرریز که در این مجموعه تفکرات ایدئولوژیک غالبی دارد و از نامها و نشانههای تاریخی به تناوب استفاده کرده است، نمیتواند در این جبر محصور شود. بنابراین درباره این مجموعه بیهیچ اطلاق و عنوانی گپ خواهیم زد و امیدوارم مقصد این گفتوگوها نه علیرضا شکرریز که او خود بیش از هر کدام از ما سخته و دانسته است بلکه شاعران جوانی باشد که فردای روشنی را آرزومند در شعر...
شورش علیه نظم جهان زبان رویکرد زبانی این دفتر است. شکرریز رفتاری تصنعی و ناشاعرانه با زبان ندارد و آن چه از آن بهعنوان بهتزدگی در برابر متن یاد میشود در متن او متکثر نیست. ما معتقدیم که نمیتوان از نُرمهای زبانی برای بیان واقعیتهای محاط بر ما استفاده کرد و بسیاری از آن چه در ذهن و خیال ما میگذرد در این نُرم قابل بیان نیست.
و سیل/ یک لیوان آب/ بهصورت جهان خواهد پاشید...
اما کار از چراغ قرمز گذشته بود و/ پلیس راهنمایی/ دارد آستیناش را/ با گریه پاک میکند.
با لشکر تنهایی به پیش رفتن...
هنوز مانده تا خیزران/ از درختها خجالت بکشد...
من که با آب میروم؛ میآیم، روانیام
این خروج از رفتار عادی زبان، دسترسی ما را به ادراک ادبی و اتفاق هنری ممکن میکند و مخاطب دوچندان از کنشگری زبان لذت میبرد. به کمک چنین رویکردی در زبان، در بسیاری از شعرهای این دفتر میتوان بندهایی را شاهد گرفت که شاعر؛ مفاهیمی همچون ظلم، اندوه، شرف و شهامت را در کمترین کلمات خلق کرده است. سطرهایی که مواجهه با آنها به خوشاحوالی مخاطب انجامیده است.
صدای روشنات را بیاور/ سایهام/ چراغانی شود
لطفاً دست بریده برادر را با خودت بیاور/ حضرت عباسی دلتنگاند/ این لیوانهای آب
این زبان محوری اما در بسیاری وقتها از جانب علیرضا نقض میشود و شاعر با بیاحتیاطی در چنبره گزارشها و گویههای کماثر گرفتار میشود که نبودشان بیش از بودنشان به صلاح و مصلحت متن است.
گاهی نیز رفتار زبانی علیرضا به تولید عباراتی ختم میشود که نتوانستهاند به درستی از نظم زبانی فاصله بگیرند و نتیجه چیزی شبیه بازیهای زبانی و کاریکلماتورهای غیرشعری شده است.
بعضی پای پیاده به سمت تو میآیند/ بعضی پای هواپیما/ من اما پایین این کلمات/ افتادهام/ حقداری نگاهم نکنی
در جنگ این دست و دلبازیها/ دست از دست بریدن و/ از پا افتادنها/ چقدر دست و دلبازی!
اگر از گریه میخندد/ لابد گریه، خندهدار است...
آنچه که میتوانست و میتواند اغلب شعرهای این دفتر را به ارتفاعی بیش از آن چه هستند هدایت کند، ایجاز آگاهانهای است که کمتر اتفاق افتاده و شاعر گویی ناگزیر بوده است که خیلی چیزها را به مخاطب یادآوری کند غافل از این که انرژی خلاقیت متنی در شعرهای شکرریز آن قدر متنفذ هست که شاعر را از اشارات مستقیم و ملالآور نجات دهد. اگر درست به خاطر بیاورم رؤیایی در دفتر «هفتاد سنگ قبر» این چنین این ضرورت ادبی را یادآور میشود: مادر که میمیرد/ دیگر نمیمیرد. منصف اگر باشیم در دفتر شعر بر پوستم کبریت بکش، ابراهیم نمونههای موفق از این دست بسیار است اما بیوسواسی علیرضا بسیاری از آنها را به قربانگاه برده است:
بیابان/ دریا را/ تشنه رها کرده بود
به پزشکان بگویید/ از این پس میتوانید/ در سینه سنگ بکارید
من تنها فرعونی هستم/ که در زیبایی تو غرق شد
من اما/ فقط گاهی تا ابد گریه میکنم
به هر شکل، شکرریز در این دفتر بیشتر از هر وقت دیگری متوجه است که شعر در سویه شاعرانگی زبان خلق میشود و این شاعرانگی وقتی به جاودانگی منتهی میشود که از وجه خودکار زبان فراتر برویم.
نکته دیگری که مایلم با مخاطبان این دفتر در میان بگذارم؛ خصیصه «مدیریت متن» است. لحن عاطفی، وفور واژگانی، خلق فرامتنها و تلفیق پسزمینههای اعتقادی با معاصرتهای موجود از نشانگان موفقیت شکرریز محسوب میشوند. آن چه که این مزیت را به ناگزیر مجال انعکاس نمیدهد، واقعنگاریهایی است که به نظر من صرفاً برای ابلاغ پیام در متن وارد میشوند و منحصراً به اقتضای مستندنویسی تاریخی در متن به نمایش درآمدهاند. شاعر ما کوشیده است تمامی اشیا و عناصر شعری را برای بیان ایدئولوژی عیان و اعتقاد بارز خود خرج کند اما بسیار وقتها میان آنچه اندیشیده است و آنچه هویت اشیا و روابط پدیدهها نام دارد، تطبیقی حاصل نمیشود و پارههایی از شعر تبدیل به شبهشعرهایی شدهاند که قاعدتاً روی دست شعر باقی میمانند:
اما مگر عابر بانکها/ دستمال سفید صلح اند/ بر دهان کشیده روز
هرکجای شهر/ پرچم سبزت را بالا ببری/ برجها خجالت میکشند
این تابلوی ایست نگهدار/ از سرعت گریه نمیکاهد/ عکس سلفی با اشک بردار/ برای کلاهبردارانی که از اشک دیگران/ برداشته/ گران میفروشند...
مجموعه شعر «بر پوستم کبریت بکش، ابراهیم»، توسط انتشارات مهر و دل منتشرشده و در برگیرنده ۶۵ شعر آزاد میباشد. این مجموعه شعر، هشتمین کتاب علیرضا شکرریز است که با این مجموعه سپید عاشورایی، سومین کتاب شعر آیینی این شاعر نیز محسوب میشود. از مجموعههای دیگر علیرضا شکرریز میتوان به کتابهای «لعنتیها برایم دعا کنید»، «یک پیاله پنجه عباس»، «بنویس با قلب کوچک من»، «این خودکار دارد قرمز مینویسد»، «آواز سالهای نوری» و«با پوستی از آفریقا» اشاره کرد.