فیلم «تومان»‌‌‌

جیک جیک مستان - فکر زمستان



گل‌بو فیوضی
باید بلدشان باشی. باید آن هیجانِ تا سرحد مرگ را تجربه کرده باشی تا بدانی وقتی شرط می‌بندی به عدد و رقمش ربطی ندارد. به آن سمت انتخاب خودت برمی‌گردد. که اگر ببازی انگار از خودت، از حست، از تصمیمت، از انتخابت باخته‌ای. آنها جای طلب ناکامی‌شان از دیگران، جای هر ناجور بودن و حریم شکستن یا دزدی و اخاذی شرط می‌بندند. آرزوهای بزرگ دارند و برای رسیدن به آن پول می‌خواهند. «تومان» داستان پرشتاب و خوش ریتمی در دل طبیعت استان گلستان است. از طبقه‌ای حرف می‌زند که نیازمند هستند و باید برای زنده ماندن کار کنند اما فیلم به ورطه فقرگرافی و گفتن از مصیبت نمی‌افتد. ما را سهیم در بی‌پولی شخصیت‌های اصلی می‌کند و هر بردی انگار برد خود ما باشد، به وجد می‌آییم.
سرخوش می‌شویم. فیلم در چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان روایت می‌شود. بهار و تابستان وقت خوشی و روی دور برد بودن است. قصه از خلال همین هیجان و تپش‌ها پیش می‌رود و یک داستان عاشقانه‌ که به موازات داستان اصلی شاهدش هستیم، رنگ و بویی متفاوت به ماجرا می‌دهد. صدای عاشقانه‌های ترکمن با رنگ‌رنگِ لباس زنان آن منطقه میانه هیجان شرط‌ بندی روی فوتبال و اسب‌سواری، انگار خود زندگی، همه چیز در دلش دارد. داستان می‌گوید و شخصیت‌ها را یکی یکی و به اندازه نیاز باز می‌کند. گرم و سبز و پررونق وسط داستان قرارمان می‌دهد اما ناگهان پاییز از راه می‌رسد. همان‌جا که یونس از اسب می‌افتد از آن‌جا به بعد داستان دچار لکنت می‌شود.
 دچار سکانس‌های کند و پرگویی که در دل چنین داستانی جایی ندارد. درست جایی که به‌نظر می‌رسد کارگردان می‌خواهد چیزی بیشتر از خود فیلم بگوید. می‌خواهد حرف بزند. تا می‌رسد به کشتن اسب و تو دلت می‌خواهد بگویی کاش همه چیز در تابستان تمام می‌شد. و در انتها زمستان که یک سکانس درخشان دارد وقتی در ظلمات شب پی قبر می‌گردند. فیلم از سرخوشی و هیجان و سرسبزی به جنسی از خشونت خودآزاری می‌رسد که حتی گاهی دلت می‌خواهد چشم از پرده بگیری و مثلاً شاهد تصویر کشیدن دندان کاراکتر اصلی با دست نباشی. دلت می‌خواهد روز خواری و بی‌کسی آنها را نبینی. دوست‌داری آن خانه چوبی در دل جنگل همیشه پر رونق و به خوشی سرپا بماند. اما انگار این تصمیم نانوشته سینمای ماست که چنین پولی نباید بماند و روز خوش بسازد. پاییز از راه می‌رسد و عشق روزهای گرم تابستان هم از دست می‌رود. دختر ترکمن که نماینده درستکاری و در عین حال سنت است، از شخصیت اصلی می‌خواهد دیگر قمار نکند. او اما نمی‌تواند. همه زندگی‌اش از شرط بستن می‌آید. فارغ از آنکه ببرد یا ببازد. او باید ببندد. سنگین هم ببندد.
تومان روایت شکل گرفتن یک بازنده بی‌امید را صفر تا صد جلوی چشم ما ترسیم می‌کند. رفتن و رسیدن به قله اما باز ماندن در باتلاق و فرو رفتن در آن تصویر مخوف و زجرآوری که هر کس ممکن است از خود داشته باشد. فیلم جسورانه و خوش عکس است. فقط نیاز به میزان بیشتری بی‌رحمی دارد تا کوتاه شود و نیمه دوم به ریتم نیمه اول برسد. برای مرتضی فرشباف، بعد از فیلم خلوت و کم کاراکتر بهمن این فیلم تجربه متفاوت و البته موفقی است. او نشان می‌دهد که با دکوپاژ دقیق و زاویه دید درست چه اندازه بلد است خوب داستان، آن هم چنین  داستان پر ضربی، تعریف کند. بلد است نفس تماشاگر را در سینه حبس کند و سرخوشی به او هدیه دهد.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7272/16/535120/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها