به بهانه فیلم مستند پروژه عروسی
پیامدهای دخالتهای مستندسازان
روبرت صافاریان
منتقد، نویسنده و مترجم
فیلمهای مستند چه بسیار درباره موقعیتهای حادی هستند و ورود فیلمسازان به این موقعیت میتواند بر بهبود یا وخیمتر شدن اوضاع آدمهای درگیر تأثیر بگذارد. موضوع فقط رفتار آدمهای جلوی دوربین نیست. میدانیم که مستندسازان وقتی میخواهند درباره کسی فیلم بسازند، میکوشند به او نزدیک شوند و اعتمادش را جلب کنند، یعنی با او رابطهای صمیمانه برقرار کنند. آیا این رابطه، مثلاً وقتی با آدمی سروکار داریم که فکر میکند میتواند کارگردان بزرگی شود در حالی که شرایط و استعداد این کار را ندارد (دارم درباره حسین سبزیان کاراکتر فیلم کلوزآپ کیارستمی حرف میزنم) باعث نمیشود توهم او عمیقتر و در نهایت اوضاعش وخیمتر شود؟ نمونه تازهتری که این پرسش را مطرح میکند فیلم مستند پروژه عروسی (ساخته عطیه عطارزاده و حسام اسلامی) است که در جشنواره سینما حقیقت امسال به نمایش در آمد.
فیلم درباره یک مرکز نگاهداری از بیماران روانی است که مدیر آن تصمیم گرفته برخی از مددجویان زن و مرد مرکز با هم ازدواج کنند زیرا به عقیده او این امر میتواند به بهبود حالشان کمک کند. فیلم گزارش خوبی است از فایدهها و زیانهای چنین پروژهای. از یک سو رئیس مرکز معتقد است که هیچ مرجع علمی نگفته که این گونه بیماران نمیتوانند با هم زندگی کنند و از سوی دیگر نظر تقریباً همه کارشناسان مرکز این است که ازدواج به خودی خود امری تنشزاست و در مورد این بیماران میتواند حالشان را بدتر کند. فیلم استدلالهای هر دو دیدگاه را به تفصیل نشان میدهد و از در غلتیدن به موضعی رمانتیک که فارغ از وضعیت بیماران ازدواج را تجویز کند، میجهد. هرچند در تصویرپردازی و اندکی در گفتار و پرسشهای فیلمسازان، میلی به این سو دیده میشود. باری، برای اینکه پروژه ازدواج به گزارش دیدگاههای کارشناسی محدود نشود، فیلم به تعدادی از بیماران نزدیک میشود، بهطور خاص به زن جوانی بهنام سحر. سحر موقع سیگار کشیدن دستش آشکارا میلرزد، دچار اوهام میشود و پزشکان میگویند که اگر دارو مصرف نکند رفتاری پرخاشجویانه پیدا میکند. او عاشق یکی از بیماران مرد مرکز بهنام سیفالله است. آن طور که در فیلم میبینیم این دو تقریباً مطمئن هستند که اگر پروژه ازدواج سر بگیرد حتماً یکی از کاندیداها آنها هستند. اما کارشناسان مرکز موقع انتخاب سه زوج مناسب بهعنوان نخستین نامزدهای پروژه، آنها را انتخاب نمیکنند. بههر رو پروژه سر نمیگیرد، اما در طول فیلم به این آدمها نزدیک میشویم، احساس میکنیم که آنها هم از بسیاری جهات آدمهایی مثل ما هستند، با آنها احساس همدلی میکنیم و این موفقیت فیلم است. و فیلم بدون افتادن به دام تفسیرهای مندرآوردی از فوکو و امثالهم که گویا مرزی بین سلامت و جنون وجود ندارد، این کار را میکند. با پذیرش اینکه آدمهایی که در این مرکز بیماریهای روانی نگاهداری میشوند دچار مشکلات بیولوژیک جدیاند، به آن حس همدلی و نزدیکی بین بیننده و آدمها جلوی دوربین دست مییابد.
اما پرسش این است: آیا حضور فیلمسازان در آسایشگاه و رابطه صمیمیشان مثلاً با سحر، به این زن امید واهی نمیدهد که به وصال سیفالله میرسد. آیا فیلمسازان خواسته یا ناخواسته باعث نمیشوند او امیدوار شود، اما بعد سرخورده گردد و تعادل و ثبات روانیاش مختل شود؟ فیلمسازان از موضع دلسوزی برای بیماران روانی وارد ماجرا میشوند، در جایی از فیلم عطیه عطارزاده از پزشکی میپرسد چرا باید این بیماران از حق طبیعیشان محروم شوند. اما آیا این دلسوزی نمیتواند برخلاف نیت خیر آنها عمل کند؟
پاسخ این پرسش را در این مورد خاص مسئولان مرکز درمانی باید بدهند. آنها لابد با بررسی همه جوانب کار، به فیلمسازان اجازه دادهاند وارد مرکز شوند و فیلم بگیرند. اما مسئولیت آنها، مسئولیت اخلاقی مستندسازان را منتفی نمیسازد و این از دشواریهای سینمای مستند است که با آدمهای واقعی سروکار دارد. فرض کنید از همین موضوع فیلمی داستانی ساخته میشد با بازیگرانی که نقش سحر و سیفالله و پزشکان و... را بازی میکردند. در این صورت پرسش ما بهکلی منتفی میبود. فیلم داستانی با آدمهای واقعی جلوی دوربین سروکار ندارد. پرسش جایی مطرح میشود که پای آدم واقعی به میان میآید. حال اگر این آدم واقعی در موقعیت غیرعادی بیمار، معتاد، اسیر، متهم، تبهکار، بدکاره و غیره باشد، پرسش پیچیدهتر هم میشود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه