ماجراهای خانم آقای او
سوپروایزر یک مریض خانه لوکس
ریحانه ابراهیمزاده
شاعر و طنزپرداز
عارضم به خدمتتان، آقای پسر طفلی بیش نبود وعده گرفتیم از اقوام، به جهت میزبانی؛ تشریففرما شدند. ضیافت ممتاز و مجللی شد. میز چیدیم از همه قسم اطعمه و اشربه؛ آجیل و میوه و شیرینی. سفره انداختیم از این سر خانه تا آن سر؛ به از شما نباشد همه از زنیت و سلیقه و هنرمان انگشت به دهان مانده بودند. البته حیرتشان محل اعجاب داشتها! لاکن به جهت دور بودن و قوم و خویشی از ذوق و زنیتمان به قاعده مطلع نبودند. القصه میان گفت و شنو و بگو بخند و برو بیا و همهمه، از آقای پسر غافل شدیم؛ چشممان را دور دید ملتفت شد حواسمان پی بزم و پذیرایی است به هیبت قحطیزدهها چنبره زده روی آجیل و شکلات و شیرینی به حد انفجار لمبانده بود. موعد بدرقه چند نوبه چشممان به رخسار زرد و زار و چشم ناخوشش افتاد خیال برمان داشت لابد از تصدیع و صداع، عاجز و بیطاقت شده و به استراحت و آسایش، تشفی یافته سرحال میآید.آخر شب ظرف و ظروف و خرت و پرت ضیافت، نظم و نسق داده گوشهای ولو شدیم جهت التذاذ استراحت بعدش؛ بغتتا آقای پسر چهارنعل دوید به سمت خلا و فوقع ما وقع! چشمتان روز بد نبیند، گلاب به رویتان خورده و نخوردهاش را برگرداند.
ای خوش خیال خانم آقای او! تا خود سپیده چند نوبه به همین سیاق گذشت و دیدیم نه ما پای دویدن پا به پای آقای پسر را داریم نه خودش رمق. لحاف تشک برداشتیم انداختیم پس در خلا. تا رنگ طفل معصوم زرد میشد به اتفاق شیرجه میزدیم توی خلا. گلاب به رویتان همهاش نقل اسهال و استفراغ کردیم احوالتان متهوع شد.
داشتیم فکر میکردیم جگرگوشه خودمان است و به خار توی چشممان رضا میدهیم به خار توی پایش نه؛ معالاسف دم غروبی دیگر نه تاب و طاقت داشتیم نه حوصله و اعصاب. پاشدیم رفتیم مریضخانه، رنجه-تزاحم تیمار داشت به طبیب و پرستار سپردیم. الحق والانصاف این پرستارها حور و ملکند. به از ما نباشد آدم در عجب میماند از طاقت و صبرشان؛ هفت پشت غریبه به مرحمت و ملاطفت چنان تیمار میکنند شک میکنیم نکند کس و کارشان است. سنهای که کرونا به جان ربع مسکون افتاد جانشان کف دستشان گرفته به سیاقی امور مریض و مبتلا رتق و فتق میکردند آدم میماند چطور از خجالت ملاطفت و شفقتشان در بیاید.خودشان شوهر و بچه و اهل و عیال و خانه و کس و کار، به امید خدا رها کرده دلشان میتپید به جهت تیمار مریض و ناخوش؛ همراه و ملازمی هم در کار نبوده ناچار ملازم و همدمشان هم میشدند.
به از شما نباشد خودمان از حذاقت و ملاطفت کم از پرستار نداریم؛ لاکن خدا نکند والده جماعت را کسالتی عارض شود. سوپ و اطعمه مقوی و تیمار و دلداری در کار نیست یا باید ناخوشی را ندیده گرفته به زندگی عادی برگردیم انگار نه خانی آمده نه خانی رفته یا اگر زمینگیر شدیم بلاتوقع دوام آورده مهیای نظم و نسق اوضاع نابسامان خانه و کوه البسه چرک و ظروف مستعمل ایام فقدان صحت شویم.
خودمان چند نوبه تنمان به ناز طبیبان نیازمند شد، رفتیم مریضخانه از چند و چون کارشان سر درآوردیم. پرستارها یک رئیسی دارند به غایت شیک و با دیسیپلین؛ همینجور خارجکی تسمیه کردهاند سوپروایزر صدایش میکنند. سوپروایزرها بالکل توفیر دارند. لباس و سرو وضعشان تیشان فیشان است. ما اگر خانه نمیماندیم اگرچه اهل خانه از برکت و نعمت ثمین کدبانوگریمان بینصیب میماندند مؤکداً محققاً مسلماً سوپروایزر یک مریضخانه لوکس بودیم.
معالوصف هرچه پرستار جماعت دم دست اطبا، تعب سر و کله زدن با خلقالله ناخوش احوال به جان خریده، خیرشان به چشم میآید منشیها ماوقعشان علیحده است. مینشینند پشت دخل طبیب، وجوه و مسکوکات اتخاذ کرده ناخن پولیش میکنند و صدای آدامس جویدنشان مستقیم به اعصاب مغزمان نفوذ میکند. دوتا سؤال مازاد از دهانمان هم بپرد یک جوری پشت چشم نازک کرده به غیظ و غضب وراندازمان میکنند آدم از کرده و نکردهاش متهلف و پشیمان میشود. به حول و قوه الهی وقتشان هم علی الاتصال پر است. هر نوبه وقت خواستیم یا وقت نداشتند یا طبیب سفر خارجه بوده؛ گفتند برو شش ماه دیگر بیا! ما با این همه کمالات و تشخص و اعتبار و احتشام مگر مضحکه ابوی تواییم؟
از شما چه پنهان خودمان حساب کتاب کردیم دیدیم اطبا در عوض منشی دوتا پرستار پشت دخل گمارده بودند فقدانشان در سفر خارجه محسوس نبود. دستور میگرفتند به فضل و حذاقت امتثال کرده کار مریض و ناخوش روی زمین نمیماند.
شاعر و طنزپرداز
عارضم به خدمتتان، آقای پسر طفلی بیش نبود وعده گرفتیم از اقوام، به جهت میزبانی؛ تشریففرما شدند. ضیافت ممتاز و مجللی شد. میز چیدیم از همه قسم اطعمه و اشربه؛ آجیل و میوه و شیرینی. سفره انداختیم از این سر خانه تا آن سر؛ به از شما نباشد همه از زنیت و سلیقه و هنرمان انگشت به دهان مانده بودند. البته حیرتشان محل اعجاب داشتها! لاکن به جهت دور بودن و قوم و خویشی از ذوق و زنیتمان به قاعده مطلع نبودند. القصه میان گفت و شنو و بگو بخند و برو بیا و همهمه، از آقای پسر غافل شدیم؛ چشممان را دور دید ملتفت شد حواسمان پی بزم و پذیرایی است به هیبت قحطیزدهها چنبره زده روی آجیل و شکلات و شیرینی به حد انفجار لمبانده بود. موعد بدرقه چند نوبه چشممان به رخسار زرد و زار و چشم ناخوشش افتاد خیال برمان داشت لابد از تصدیع و صداع، عاجز و بیطاقت شده و به استراحت و آسایش، تشفی یافته سرحال میآید.آخر شب ظرف و ظروف و خرت و پرت ضیافت، نظم و نسق داده گوشهای ولو شدیم جهت التذاذ استراحت بعدش؛ بغتتا آقای پسر چهارنعل دوید به سمت خلا و فوقع ما وقع! چشمتان روز بد نبیند، گلاب به رویتان خورده و نخوردهاش را برگرداند.
ای خوش خیال خانم آقای او! تا خود سپیده چند نوبه به همین سیاق گذشت و دیدیم نه ما پای دویدن پا به پای آقای پسر را داریم نه خودش رمق. لحاف تشک برداشتیم انداختیم پس در خلا. تا رنگ طفل معصوم زرد میشد به اتفاق شیرجه میزدیم توی خلا. گلاب به رویتان همهاش نقل اسهال و استفراغ کردیم احوالتان متهوع شد.
داشتیم فکر میکردیم جگرگوشه خودمان است و به خار توی چشممان رضا میدهیم به خار توی پایش نه؛ معالاسف دم غروبی دیگر نه تاب و طاقت داشتیم نه حوصله و اعصاب. پاشدیم رفتیم مریضخانه، رنجه-تزاحم تیمار داشت به طبیب و پرستار سپردیم. الحق والانصاف این پرستارها حور و ملکند. به از ما نباشد آدم در عجب میماند از طاقت و صبرشان؛ هفت پشت غریبه به مرحمت و ملاطفت چنان تیمار میکنند شک میکنیم نکند کس و کارشان است. سنهای که کرونا به جان ربع مسکون افتاد جانشان کف دستشان گرفته به سیاقی امور مریض و مبتلا رتق و فتق میکردند آدم میماند چطور از خجالت ملاطفت و شفقتشان در بیاید.خودشان شوهر و بچه و اهل و عیال و خانه و کس و کار، به امید خدا رها کرده دلشان میتپید به جهت تیمار مریض و ناخوش؛ همراه و ملازمی هم در کار نبوده ناچار ملازم و همدمشان هم میشدند.
به از شما نباشد خودمان از حذاقت و ملاطفت کم از پرستار نداریم؛ لاکن خدا نکند والده جماعت را کسالتی عارض شود. سوپ و اطعمه مقوی و تیمار و دلداری در کار نیست یا باید ناخوشی را ندیده گرفته به زندگی عادی برگردیم انگار نه خانی آمده نه خانی رفته یا اگر زمینگیر شدیم بلاتوقع دوام آورده مهیای نظم و نسق اوضاع نابسامان خانه و کوه البسه چرک و ظروف مستعمل ایام فقدان صحت شویم.
خودمان چند نوبه تنمان به ناز طبیبان نیازمند شد، رفتیم مریضخانه از چند و چون کارشان سر درآوردیم. پرستارها یک رئیسی دارند به غایت شیک و با دیسیپلین؛ همینجور خارجکی تسمیه کردهاند سوپروایزر صدایش میکنند. سوپروایزرها بالکل توفیر دارند. لباس و سرو وضعشان تیشان فیشان است. ما اگر خانه نمیماندیم اگرچه اهل خانه از برکت و نعمت ثمین کدبانوگریمان بینصیب میماندند مؤکداً محققاً مسلماً سوپروایزر یک مریضخانه لوکس بودیم.
معالوصف هرچه پرستار جماعت دم دست اطبا، تعب سر و کله زدن با خلقالله ناخوش احوال به جان خریده، خیرشان به چشم میآید منشیها ماوقعشان علیحده است. مینشینند پشت دخل طبیب، وجوه و مسکوکات اتخاذ کرده ناخن پولیش میکنند و صدای آدامس جویدنشان مستقیم به اعصاب مغزمان نفوذ میکند. دوتا سؤال مازاد از دهانمان هم بپرد یک جوری پشت چشم نازک کرده به غیظ و غضب وراندازمان میکنند آدم از کرده و نکردهاش متهلف و پشیمان میشود. به حول و قوه الهی وقتشان هم علی الاتصال پر است. هر نوبه وقت خواستیم یا وقت نداشتند یا طبیب سفر خارجه بوده؛ گفتند برو شش ماه دیگر بیا! ما با این همه کمالات و تشخص و اعتبار و احتشام مگر مضحکه ابوی تواییم؟
از شما چه پنهان خودمان حساب کتاب کردیم دیدیم اطبا در عوض منشی دوتا پرستار پشت دخل گمارده بودند فقدانشان در سفر خارجه محسوس نبود. دستور میگرفتند به فضل و حذاقت امتثال کرده کار مریض و ناخوش روی زمین نمیماند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه