یک اقتباس سینمایی تازه از روی کمیکبوکها
مخاطرات تبدیل شدن به مافوق انسان
وصال روحانی
خبرنگار
حدود 25 سال پیش جان لگویی زامو در فیلم «Spawn» و براساس قصه آن تبدیل به دلقکی شد که کاراکتر بد اصلی این داستان کمیک استریپی بود. وی در اواخر پاییز 2021 میگوید: «لباسی که آن کاراکتر بر تن میکند و طبایع غیرانسانی او، مسائل رنجآوری بودند. برای انجام گریم گستردهای که باید روی من صورت میپذیرفت، هر روز ساعت 4 صبح در محل فیلمبرداری حاضر میشدم و کار معمولاً چهار ساعت طول میکشید. گرفتن صحنهها و سکانسهای متعدد و پرشتاب فیلم نیز 10 تا 12 ساعت زمان میبرد. روند جانفرسایی بود اما چون فیلم خوبی از آب درآمد، همگی فهمیدیم که ارزشش را داشته است.» لگویی زامو از اصل و ریشه و از دوران خردسالی دلباخته قصهها و فیلمهای کمیکاستریپی بود و در نتیجه در سال 1997 که آن زجر شدید را بابت مشارکت در ساخت «Spawn» متحمل شد، از همنشینی با تاد مک فارلین که طراح و برنامهریز آن فیلم بود و بعداً با حضور در پروسه ساخت نسخه های سینمایی از روی اسپایدرمن به شهرت بیشتری رسید، لذت میبرد. توفیق در تدوین اینگونه فیلمهای کمیکبوکی سبب شد مک فارلین بودجه تأسیس یک شرکت کمیکبوکی متعلق به خود به نام ایمیج کامیکز را فراهم کند و کار و تلاش و تدبیر او در همین استودیو بود که تکوین هرچه بیشتر شخصیت خیالی «Spawn» را موجب شد. اینک که لگویی زامو و مک فارلین برای یک پروژه کمیک بوکی تازه به هم پیوستهاند، خاطرات شیرین گذشته و امیدهای معقول امروز و فردا به این اتحاد معنا و مفهوم عمیقتری را بخشیده و راههای تازهای را فراروی هر دو آنان گشوده است.
اثر هنری تازه «پدیده ایکس» (Phenom X) نام دارد و فیلمی که با همکاری مک فارلین و لگویی زامو از درون این فرایند حاصل آمده، از 20 آبان ماه در امریکای شمالی، اروپای غربی و آسیای شرقی به نمایش درآمده و یک تست هنری مهم و یک برآیند اقتصادی حساس برای شرکت ایمیج کامیکز تلقی شده و با اینکه لگویی زامو پول و وقت و استعداد بیشتری را در مقام مقایسه با شریک و همراه دیروز و امروزش صرف ساخت این فیلم کرده است، اما سهم مک فارلین هم به سبب دخیل و مؤثر بودن بودجه اهدایی کمپانی وی بسیار زیاد نشان میدهد و نگاهها را باز به شکلی مساوی به سوی هر دو آنان کشیده است.
محصول زیادهخواهیهای بشر
«پدیده ایکس» متمرکز بر کاراکتر مکس گومز است که او را به اتهامی سهو و غیرواقعی زندانی کردهاند و به تبع آن بشدت میکوشد بیگناهیاش را اثبات کند و از حبس رها شود. در این راستا او به امکانات و نیروهایی پنهانی و مافوق بشری مجهز میشود که به وی اجازه میدهد تغییر شکل و فرم بدهد و به قابلیتهای فیزیکیای نائل شود که هیچ انسانی از آن بهره نبرده است. لگویی زامو برای ترسیم هرچه بهتر این قصه و فرایندهای فیزیکی مرتبط با آن یک تیم متخصص جلوههای ویژه و تصویرسازیهای کامپیوتری را گرد آورد و البته از قوای داستاننویسی ادگاردو میراندا رودریگز هم که ید طولایی در نگارش سناریوهای کمیک بوکی و پرورش ابرقهرمانان حاضر در این داستانها دارد، بهره گرفت. از هنرمندانی که در این پروژه به یاری لگویی زامو و مک فارلین آمدند، میتوان به کریس باتیستا، سابرینا سین ترون، کریستوفر سوتومایور، جیم مونیز و خوان فرناندز اشاره کرد ولی هنر آنها در ترسیم این داستان و اقتباس سینمایی آن هرچقدر هم که بوده باشد، هرگز به سطح اشتیاق لگویی زامو نمیرسد که سالها رؤیای ساخت این فیلم را میدید و در این باب میاندیشید و طراحی میکرد. لگویی زامو در این مورد میگوید: «میتوان به همه موارد رایج در آثار کمیک بوکی فکر کرد و مثلاً به طوفانهای مغناطیسی، سلاحهای لیزری و سربازان فرا انسانی و روباتها و هر چیزی که نیروهای مافوق انسانی را به بعضی افراد میبخشد؛ حتماً وجوه تخریبی و استفاده منفی از امتیازهای مثبت که محصول زیادهخواهیهای بشری است، از درون این تواناییها هم برمیخیزد اما یک لحظه فکر کنید که چطور انسان میتواند براثر شور و شوق این ایدهها و امکانها سحر نشود و وسوسه کسب آنها و تبدیل شدن به یک مافوق انسان، وی را از راه به در نکند و اگر این قدرتها را دراختیار گرفت، چگونه از آن بدرستی سود جوید. آیا این موارد در راههای انسانی خرج خواهند شد یا به طرق ضدبشری و با اهداف بیش از حد شخصی و سودطلبانه و آیا مخاطرات چنین پروسهای عظیم و برای افراد مجری آن مرگبار نخواهد بود؟
موفقیت به شرط مردمی بودن
لگویی زامو و مک فارلین از سه سال و اندی پیش که در جریان گردهمایی معروف «کمیک کان» در شهر نیویورک امریکا دیدار و گفتوگو کردند، درخصوص ساخت فیلم «پدیده ایکس» به توافق نهایی رسیده و عزمشان را در این خصوص جزم کردند. لگویی زامو باوجود پیشینه غنیاش بهعنوان یک بازیگر سینما و تئاتر، یک داستاننویس مطرح و طراح نامزد شده برای جوایزی مثل ایسنر به سبب کاوشهایش در اعماق ادبیات کمیکبوکی و خلق چیزهایی تازه در آن عرصه هم بود و بخصوص رمان «دلقک سیاه» او تحسین زیادی را برانگیخته بود. در جریان مذاکرات لگویی زامو و مک فارلین، این نکته به لگویی زامو تفهیم و محرز شد که اگر هرچه بیشتر درصدد تبدیل داستانهای کمیک استریپی و البته کتاب «دلقک سیاه» خود به فیلمهایی تأثیرگذار باشد، مفیدترین کار را برای هنردوستان و پرسودترین اقدام را برای خود چه از منظر اقتصادی و چه کمالجوییهای حرفهای انجام داده است. مک فارلین در دیدار مذکور به لگویی زامو تصریح کرد اینکه آدم معتبر و مشهوری در این حرفه تلقی شود، لزوماً به این معنا و پیامد نیست که هر کاری در زمینههای مختلف هنری انجام بدهد، حتماً پررونق خواهد شد و مردم از آن استقبال خواهند کرد. مک فارلین گفت: «جان، این را بدان که فقط اثر هنری و داستانی خواهد فروخت که بر دلها بنشیند و مردمی باشد. بازارهای هنری سرشار از سلایق مختلف است و باید همسو با اکثر آنها حرکت کنی.»
یک استثنا
جان لگویی زامو در هیأت یک بازیگر در فیلمهای بزرگانی چون برایان دی پالما، اسپایک لی و باز لورمن ایفای نقش کرده و اگر روند درست قصهگویی و هنر پردازش سینمایی آن را بخوبی آموخته باشد، مدیون این گونه هنرمندان است زیرا این هنر و بداعت و صنعت را به روشنی فراروی وی قرار دادهاند. در میان کارها و فیلمهای مشترک لگویی زامو با این قبیل بزرگان، «مولن روژ» ساخته خبرساز و موزیکال مدرن سال 2001 باز لورمن یک استثنا و تجربهای متفاوت برای این بازیگر بود. لگویی زامو میگوید: فیلمنامه اولیه و اصلی مولن روژ مشتمل بر 300 برگ بود، حال آنکه فیلمهای عادی 90 تا 120 دقیقهای حداکثر 130 برگ دارند. وقتی ما جمعخوانی این سناریو را شروع کردیم، لورمن که متوجه شده بود گنجاندن آن همه رویداد و کنش و واکنش در قالب دو ساعت بسیار سخت است، شروع به کم کردن حجم سناریو کرد و درنهایت به عدد 150 برگ رسید که به اندازه نیمی از حجم فیلمنامه نخستین بود. آن روند درس خوبی به من داد و جزئی از تجربه کاری و نگرش حرفهای من شد. وقتی برای برایان دی پالما در فیلم «راه کارلیتو» (1993) بازی میکردم، او براساس این آگاهیها و شرایط به من اجازه داد که با بداههگویی و بالا و پایین کردن هر عبارتی در صورت لزوم بر قوت کار بیفزایم؛ البته من تغییری اساسی در متن اتفاقات و درون دیالوگها ایجاد نکردم و اصولاً اکثر صحنهها به هیچ چیز اضافهای احتیاج نداشتند اما همین که صاحب اختیار باشید و به شما اعتماد کنند و برتر بشمارند، یک احساس خوب و قدرت روحی را به بازیگر القا و منتقل میکند و از این طریق داستان به شکلی بهتر توصیف و تعریف میشود.»
دلیلی برای افسوس خوردن نیست
لگویی زامو که در تجربه قبلی کمیک بوکیاش یعنی فیلم «Spawn» روبهروی امثال باب هاسکینز و دنیس هاپر ایفای نقش کرد، اخیراً که برای دیدار با یکی از دوستانش به هتلی در شهر لسآنجلس امریکا رفته بود، آنجا با سؤالات جوانانی روبهرو شد که این فیلم را روی سایتها یا کانالهای کابلی دیدهاند و به تبع آن سؤالهایی پیرامون آن دارند. وی اظهار میدارد: حسن «Spawn» این بود که به مرور زمان و پس از دیده شدن تدریجی و فزاینده توسط نسلهای مختلف ارزشهایش را آشکار کرد. در بدو عرضه فیلم، اوضاع اینچنین نبود و فروش آن و میزان استقبال مردم اندک بود. به همین دلیل خوشحالم که اینک این فیلم توی بورس افتاده و از آن تعریف میکنند، بخصوص که هر دو همبازیان گرانقدرم چند سالی است که مرحوم شدهاند و دنیای هنر از آنها بینصیب مانده است.»
شاید هم لگویی زامو جا و دلیلی برای افسوس خوردن در ارتباط با «Spawn» نداشته باشد زیرا ساخت قسمت دوم آن در دستور کار قرار گرفته است و مک فارلین که گفته میشود این نسخه ثانویه را هم کارگردانی خواهد کرد، قصد دارد مجدداً از لگویی زامو بهره گیرد.
شارژ روحی
مک فارلین بهعنوان حرف آخر میگوید: حسن حضور دوباره لگویی زامو در این پروژه این است که بینندگان مسنتر به محض اینکه او به صحنه بیاید و حرفی بزند، به یاد فیلم نخست میافتند و این همان چیزی است که ما میخواهیم. این که تماشاگران با انتقال به گذشته ارزشهای هر دو فیلم را تجربه و با آن ساعات خوبی را تجربه کنند. برای لگویی زامو البته این دستاورد مهمتر است زیرا مسئولیتهای مدیریتی او در «پدیده ایکس» بسیار بیشتر از سهم او در «Spawn» بوده و خاطرات خوش گذشته، وی را در این راه و برای ساخت آثار بعدیاش بشدت شارژ روحی و به خلق فیلمهایی بهتر نائل خواهد کرد.
* منبع: LA.Times
با ایفاگر نقش اسپایدرمن؛ از وادی کشیشها تا دنیای جنگاوران
گارفیلد: من فرشته نیستم
اندرو گارفیلد آنقدر نقشهای خوب و مثبت بازی کرده که عدهای تصور میکنند او واقعاً و در زندگی خصوصیاش هم آدم بسیار خوب و نیک کرداری است حال آنکه خودش ادعا میکند شاید واقعیت امر و ماهیت حقیقی او چیزی ورای این باشد. آنچه قطعی مینماید، تعدد و تنوع نقشهایی است که این هنرپیشه 39 ساله امریکایی طی بیش از دو دهه بازیگری ایفا کرده است. درست است که هیچ یک از این نقشها به اندازه اسپایدرمن سروصدا نکرده و به گارفیلد شهرت نبخشیده و هر جا به او اشاره میشود بلافاصله همگان نام مرد عنکبوتی را به یاد میآورند، اما او در قالبهای پرشماری فرو رفته و آدمهایی به کلی متفاوت با این قهرمان کمیک استریپی را هم به تصویر کشیده است. از یکسو گارفیلد در «سکوت»، شاهکار مسکوت مانده فرهنگی سال 2016 مارتین اسکورسیسی نقش یک کشیش تحت انواع فشارهای روانی را بازی کرده و از جانب دیگر در «تیغه هاکسا» فیلم جنگی پنج سال پیش مل گیبسون نیز سرباز آرمان گرایی است که در خطیرترین موقعیت به منطقهای رجعت میکند که گروهی از سربازان کشورش در محاصره دشمن قرار گرفتهاند و هر آن امکان دارد که کشته شوند و این سرباز در راه نجات آنها جان خود را هم به خطر میاندازد.
مرد عنکبوتی برای او کوچک است
تحت هر شرایطی و با هر نوع شناسایی موجود از وی، اندروگارفیلد اصلاً حاضر نیست راجع به نسخه تازه «اسپایدرمن» که نام مکمل و جنبی «راهی برای بازگشت به خانه نیست» برای آن انتخاب شده و از 15 آذرماه در سطح جهان به نمایش در میآید، صحبت کند و اطلاعاتی درباره آن بدهد. گفته میشود در این فیلم که نسخه هفتم از فرانچیز مرد عنکبوتی به شمار میآید هم گارفیلد شرکت دارد و هم توبی مگوایر که پیش از ورود گارفیلد به دنیای مرد عنکبوتی نقش این ابرقهرمان خیالی را در سه نسخه اولیه این سری فیلمها ایفا کرده بود. گارفیلد در تمام مصاحبههای امسالاش از صحبت در این باره خودداری کرده و در عوض مصاحبهکنندگان را به فیلمهای دیگری از خود مانند «نفس بکش» و «هرگز نگذار من بروم» ارجاع داده است. در فیلم اول گارفیلد مرد جوانی است که بیماری موسوم به پولیو او را فلج و بیمارستانی کرده است و در دومی او مرد پاک کرداری است که میکوشد با اهدای یکی، دو عضو بدنش یکی، دو مریض مشرف به موت را نجات بدهد اما در نهایت خودش میمیرد. روش بازی و حضور حساب شده گارفیلد در این فیلمها نشان میدهد وی عمیقتر و طیف هنر و میزان کاراییاش بیش از آنی است که فقط در حوزه کوچک و نازل اسپایدرمن بگنجد و به این شخصیت کمیک بوکی محدود شود ولی نمیتوان مردم و رسانهها را بابت اینکه گارفیلد را بهرغم این هنرنماییها تا ابد با همان نام و اوصاف مرد عنکبوتی میشناسند، سرزنش و متهم به ندیدن سایر مهارتهای این بازیگر نه چندان دور از ایام میانسالی کرد.
با پوستینی از موش
در شایعات رایج درخصوص گارفیلد او گاه به فیلمهایی ارتباط داده شده که اصلاً در آنها حضور ندارد ولی در سه فیلم جدیدی هم که او واقعاً در آنها حاضر است و در دست تولید یا در نوبت اکران قرار دارند، ویژگیهای جالبی یافت میشود و در نهایت قدرت وی در ایفای نقشهایی بسیار متفاوت به نمایش گذاشته میشود.
در یکی از آنها که نام آن «Mainstream» است، گارفیلد نقش یک فرصت طلب خیابانی را بازی میکند که با انتشار ویدیویی از او در شبکههای مجازی مشهور میشود اما کاری که او در جریان این ویدیو به آن مشغول است، سرقت از چند مغازه با بر تن داشتن پوستینی از یک موش است، ماجرا به همین حد ختم نمیشود و این کاراکتر دردسرساز در همین نمایش یک و نیم دقیقهای رو به آسمان و ماه زوزه میکشد، ادای جنگاوران نینجا را در میآورد و در سطح چند خیابان شهر لسآنجلس بیامان و بیهدف میدود، بدون اینکه مشخص شود در پی چیست. گارفیلد در این باره میگوید: «قبول دارم که کاراکترم در این فیلم (Mainstream) آدمی افراطی است ولی برای هر بازیگری این گونه نقشها و کارها یک نوع ارائه طریق تازه و تجربه کردن چیزهای نو است. این مهم نیست که میتوان یا نمیتوان این کاراکتر را دوست داشت و مهمتر از آن، چالش شدید و تازهای است که با قبول و ایفای اینگونه نقشها آن را تجربه میکنید. اکثر بازیگران بزرگ سینما چنین مسیرهایی را طی کردهاند و اگر من آنقدر خوشبخت باشم که در مسیری مشابه گام بر دارم، گلهای نخواهم داشت.»
مددکار بدکردار
بدیهی است که چنین فیلمی با در بر داشتن کاراکتری از این دست کاندیدای جوایز برتر سال نخواهد شد اما دو فیلم دیگری که ایفاگر سالهای اخیر نقش اسپایدرمن در آنها بازی کرده، کیفیت و کلاس بالاتری دارند و اگر هم او برای آنها نامزد اسکار، گولدن گلوب و بافتا نشود، قطعاً بابت حضور در آنها شماتت هم نخواهد شد و البته برخی معتقدند او طی هفتههای پیشرو به افتخار کاندیدایی جوایز فوق نائل خواهد گشت. یکی از این آثار سینمایی کاری بهنام «تیک، تیک، بوم» است که اقتباسی وسیع و مستقیم از روی نمایش موزیکالی با همین نام ساخته جاناتان لارسون است. در این اقتباس که با کارگردانی لین مانوئل میراندا تهیه و ارائه شده، گارفیلد نقش لارسون را ایفا میکند که یک نمایشنامهنویس بسیار با استعداد بود و کارها و اتفاقات محیرالعقولی که در نمایشهای او به تصویر کشیده میشد، غافلگیری شدید بینندگان و هنر دوستان را در پی داشت. لارسون در سال 1996 فقط چند ساعت مانده به شروع اجرای یکی از نمایشنامههای معروف و پرطرفدارش بهنام «اجاره» درگذشت و در صحنه زندگی نماند تا گیشه پربار و رونق فراوان این نمایش را ببیند و اقتباس سینمایی آن را هم در اوایل سال 2022 ناظر باشد. دیگر فیلم در نوبت اکران اندرو گارفیلد کاری است بهنام «چشمهای تامی فی» که در آن وی در قالب یک ناطق و مددکار اجتماعی واقعی و بدکردار بهنام جیم باکر ظاهر میشود و فرد روبهروی او جسیکا شاستین است که نقش همسر باکر را بهنام تامی فی بازی میکند و این زن همانی است که در عنوان فیلم نیز به صراحت به وی اشاره شده است.
در راه تام هنکس
اگر به سوابق کاری گارفیلد رجوع کنیم، میبینیم که او به ندرت در نقشهایی بازی میکند که وصف آنها آمد و مربوط به آدمهایی دردسرساز و لاابالی میشود و نمونه دیگر موجود در این زمینه «زیر دریاچه نقرهای» است که یک «فیلم نوآر» مدرن بهشمار میآید. بجز این موارد سایر نقشهای محوله به گارفیلد تصور و تجسم مردان جوان آرمانگرایی است که برای رسیدن به حق و حقیقت حاضر به هرگونه فداکاری هستند و شکوه و جستوجو و اجرای کارهای مثبت اجتماعی در سرلوحه برنامههایشان قرار دارد. گارفیلد میگوید: «نمی دانم چرا این برداشت از من وجود دارد اما هر چه هست استودیوها بیشتر در من جوانی را میبینند که در شکوه غرق است و وجودی سرشار از امید و آرزوهای نیک دارد و خوشبختی مردم برای او همان قدر مهم است که کامیابی خودش. فیلمسازان من را فردی میانگارند که خوب میتواند ترسیمگر قهرمانان و اشخاصی باشد که به جامعه خدمات فراوانی را عرضه میدارند و دلشان برای مردم عادی و طبقات ضعیف میتپد و برای نجات آنها از مخمصه آمادگی همیشگی دارند.»
به گفته گارفیلد آدمهایی مثل او و کسانی که ذاتاً نمیتوانند بد باشند و به تبع آن قادر نیستند نقش آدمهایی خبیث را در حد کمال ایفا کنند، کم نیستند. یکی از آنها تام هنکس معروف است که به مرز 65 سال سن نزدیک شده و طی 40 و اندی سال بازیگری در هالیوود تعداد نقشهای بد و کاراکترهای منفی او به انگشتان یک دست هم نمیرسد و اکثر آنها آدمهایی ملایم و به اصطلاح خاکستری بودهاند حتی در «راه تباهی» اپیک گانگستری سال 2002 سم مندز هم تام هنکس بیش از آنکه یک گانگستر یا براساس نقش اهدایی به او یک قاتل حرفهای در خدمت گانگسترها باشد مردی بود که از سرنوشت تیرهاش میگریخت تا دیگر با گانگسترها حشر و نشری نداشته باشد. گارفیلد میگوید: «تام هنکس از هنرپیشههای محبوب من است و بسیار دوست داشتم و دارم که وجوه بد حاضر و پنهان مانده در کاراکتر اغلب انسانها را به تصویر بکشد و واقعاً شیطان صفت و خلافکار باشد ولی او به صراحت اعتراف کرده است که این جور کارها در توان او نیست و ذاتش در تضاد با این تیرگیها است. من نیز مثل هنکس نمیتوانم این خصوصیات را بهطور اکتسابی در وجودم جای بدهم و یک کاراکتر منفی درجه اول و کاملاً موفق در ایفای آن باشم. البته تصویر یک آدم همیشه خوب و مثبت هم که با توجه به کارنامه سینماییام از من در اذهان ترسیم شده، صحت ندارد و من آنقدرها هم آدم خوب و فرشته صفت و عاری از هرگونه خطایی نیستم.»
همپایی با شیطان کسب و کار او نیست
با این حال خیلیها بر این اعتقادند که گارفیلد برعکس آدام درایور که با او در فیلم «سکوت» همبازی بوده است، فقط میتواند در کنار نیکان حرکت کند و همپایی با شیاطین کسب و کار او نیست. درایور نیز نقش آدمهای خوب را کم ایفا نکرده اما در تضاد با گارفیلد در یک چشم به هم زدن هم میتواند نمایشگر یک چهره کاملاً شیطانی و نماد مسلم آن باشد. گارفیلد حتی در نمایش معروف «فرشتهها در امریکا» که بعداً از روی آن یک مینی سریال موفق تلویزیونی هم ساخته شد، در یک نقش مثبت چنان جا افتاد و خوب عمل کرد که جایزه معتبر «تونی» (اسکار تئاتر) را به خود اختصاص داد. حد نهایت بد بودن و سوءاستفاده از مواهب موجود در مورد گارفیلد بهرهگیری از نام و شهرتش برای به دست آوردن سریع یک میز در زمان ورودش به رستورانهای شلوغ بوده و تازه در این موارد نیز او اعتراف میکند که خودش پیشقدم نشده بلکه مالکان رستورانها و گارسونها پس از شناسایی وی بلافاصله یک میز خالی را برای او جور کردهاند. با این حال او معتقد است اگر برای بازی در یکی، دو فیلم مطرحی که به تازگی از او اکران شده و وصف آن را پیشتر آوردیم، کاندیدای اسکار شود، باز به خاطر شهرتی است که طی سالیان اخیر در زمینه کسب نقش آدمهای خوب و ویژه و ایفای کم نقص آن به دست آورده است.
منبع: Empire