ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حــــدیث
پیامبر اکرم (ص):
ماه مبارک رمضان ماه خدا بوده و ماهى بهشمار میآید که خدا در آن خوبیها را مىافزاید و گناهان را پاک میکند و ماه برکت نامیده میشود.
اربعین شیخ بهایی، ص۱۷۹، ح۹
ماه مبارک رمضان ماه خدا بوده و ماهى بهشمار میآید که خدا در آن خوبیها را مىافزاید و گناهان را پاک میکند و ماه برکت نامیده میشود.
اربعین شیخ بهایی، ص۱۷۹، ح۹
نبض لحظه ها ، سرشار از بیداری است
ابوالقاسم حسینجانی
«حرکت»، جوهره هستی است و «زمان»، صریحترین و سریعترین نماد این بودن و شدن.
نمیشود نرفت، اما ماند!
زمانپذیری، قطعیت اجتنابناپذیر حرکت و حیات آدمی است.
اصلاً مهم این نیست که از کجا آغاز میکنیم؛ بلکه، مهم آن نقطهای است که برای نهایت خویش، برمیگزینیم!
توسعه فراگیرانه «بهشت»، تنها راه برای فروپاشی «جهنم» است.
زمانه و زمینه را طوری باید راست و ریست- و «تنظیم»- کرد که بتوان در آن کاری تأثیرگذار کرد.
طرح و تنظیم «روزهداری» در زمانه و زمینه کاملاً دقیق و مشخص، مثال روشنی از یک چنین«برنامهریزی هدفمند» است:
کتب علیکم الصیام... لعلکم تتقون! «روزهداری» بر شما واجب آمد؛ بادا که «خویشتنداری»تان به کار آید!
اگر ندانیم و نفهمیم که چه میکنیم و چه باید بکنیم؛ هر کاری هم که بکنیم، از جنس «بیگاری» است!
گاهی هیچ کاری نباید کرد؛
و در کمال آرامش و تمرکز، نشست و اندیشید،
تا نتیجه گرفت و فهم کرد که: «چه باید کرد؟!»
گاهی حتی مال خودمان را - هم - نباید خورد،
تا معلوم شود که «مال مردم»، جای خود دارد!!
«تقوا » چیست؟!
تقوا، از خویشتن، آغازیدن است.
تقوا، یعنی اینکه اگر میخواهید دنیایتان تغییر کند، نخستین گام را باید - در خودتان و از خودتان - آغاز کنید و بردارید!
صورتمسألهها را پاک نکنید؛ خودتان را پاک کنید.
چیزی را که در خودتان گم کردهاید، سراغش را از دیگران نگیرید.
حکایت ملانصرالدین را حتماً شنیدهاید که سوزن را در اتاق خانهاش گم کرده بود، اما آن را در بیرون از خانه - و در کوچه و خیابان – جستوجو میکرد... و دلیل او هم این بود که چون در خانه چراغ ندارند، پس بهتر است که در «کوچه روشن» دنبال «سوزن» بگردد!!!
تقوا،یعنی: اول از همه، بیا تکلیف خودت را- با خویشتن- «روشن» کن؛
و آن گاه به دنبال گمکردهها و گمگشتهها باش!
گاهی درنگ کردن- و بیگدار به آب نزدن-
ریشهدارترین کاری است که میتوان کرد.
از «عصر سنگ» تا «روزگار سنگدلی»
راه درازی را پشت سر نهادهایم.
از پینههای پیشانی تاریخ گوژپشت فرتوت، خیلی چیزها را میشود فهمید؛
اما جهان در راه است
و بیخبری و نفهمیدن و ناباوری و نفاق هیچ احدالناسی، جلودار راه نیست!
پا به پای تعهد و تعقل و تقوا
- نیک اگر که بنگریم و بیندیشیم و فهم کنیم-
«نبض لحظهها» سرشار از بیداری است...
«تقوا» را دوباره باید دید،
«روزه» را - از نو - باید چشید!
«حرکت»، جوهره هستی است و «زمان»، صریحترین و سریعترین نماد این بودن و شدن.
نمیشود نرفت، اما ماند!
زمانپذیری، قطعیت اجتنابناپذیر حرکت و حیات آدمی است.
اصلاً مهم این نیست که از کجا آغاز میکنیم؛ بلکه، مهم آن نقطهای است که برای نهایت خویش، برمیگزینیم!
توسعه فراگیرانه «بهشت»، تنها راه برای فروپاشی «جهنم» است.
زمانه و زمینه را طوری باید راست و ریست- و «تنظیم»- کرد که بتوان در آن کاری تأثیرگذار کرد.
طرح و تنظیم «روزهداری» در زمانه و زمینه کاملاً دقیق و مشخص، مثال روشنی از یک چنین«برنامهریزی هدفمند» است:
کتب علیکم الصیام... لعلکم تتقون! «روزهداری» بر شما واجب آمد؛ بادا که «خویشتنداری»تان به کار آید!
اگر ندانیم و نفهمیم که چه میکنیم و چه باید بکنیم؛ هر کاری هم که بکنیم، از جنس «بیگاری» است!
گاهی هیچ کاری نباید کرد؛
و در کمال آرامش و تمرکز، نشست و اندیشید،
تا نتیجه گرفت و فهم کرد که: «چه باید کرد؟!»
گاهی حتی مال خودمان را - هم - نباید خورد،
تا معلوم شود که «مال مردم»، جای خود دارد!!
«تقوا » چیست؟!
تقوا، از خویشتن، آغازیدن است.
تقوا، یعنی اینکه اگر میخواهید دنیایتان تغییر کند، نخستین گام را باید - در خودتان و از خودتان - آغاز کنید و بردارید!
صورتمسألهها را پاک نکنید؛ خودتان را پاک کنید.
چیزی را که در خودتان گم کردهاید، سراغش را از دیگران نگیرید.
حکایت ملانصرالدین را حتماً شنیدهاید که سوزن را در اتاق خانهاش گم کرده بود، اما آن را در بیرون از خانه - و در کوچه و خیابان – جستوجو میکرد... و دلیل او هم این بود که چون در خانه چراغ ندارند، پس بهتر است که در «کوچه روشن» دنبال «سوزن» بگردد!!!
تقوا،یعنی: اول از همه، بیا تکلیف خودت را- با خویشتن- «روشن» کن؛
و آن گاه به دنبال گمکردهها و گمگشتهها باش!
گاهی درنگ کردن- و بیگدار به آب نزدن-
ریشهدارترین کاری است که میتوان کرد.
از «عصر سنگ» تا «روزگار سنگدلی»
راه درازی را پشت سر نهادهایم.
از پینههای پیشانی تاریخ گوژپشت فرتوت، خیلی چیزها را میشود فهمید؛
اما جهان در راه است
و بیخبری و نفهمیدن و ناباوری و نفاق هیچ احدالناسی، جلودار راه نیست!
پا به پای تعهد و تعقل و تقوا
- نیک اگر که بنگریم و بیندیشیم و فهم کنیم-
«نبض لحظهها» سرشار از بیداری است...
«تقوا» را دوباره باید دید،
«روزه» را - از نو - باید چشید!
دریچه ای به معارف الهی در بیان آیت الله سید موسی صدر
ارتباط قرآن با روزه
قرآن در چندین آیه تأکید می کند که قرآن در یک شب نازل شده است؛ در آیه «إِنَّا اَنزَلْنَاهُ فِی لَیلَة القَدر» و آیه «إِنَّا اَنزَلْنَاهُ فِی لَیلَة مُّبَارَکه». بر این اساس، نمیتوان گفت نزول قرآن در ماه رمضان هر سال بوده و در دیگر ماهها وحی متوقف می شده است. به نظر من پاسخ درستی که از بررسی قرآن کریم به دست می آید، این است که قرآن کریم در دو مرحله نازل شده است: مرحله انزال و مرحله تنزیل. در زبان عربی، انزال به معنای نزول دفعه ای و تنزیل به معنای نزول تدریجی است. بر این اساس، میتوانیم بگوییم قرآن کریم دو بار نازل شده است: بار اول بهطور یکباره در ماه رمضان و بهطور دقیق، در شب قدر و بار دوم بهتدریج در طول سال های رسالت پیامبر.
قرآن کریم نیز اشاره دارد که پیامبر اکرم(ص) از کل قرآن آگاه بود، زیرا در شب قدر بر قلب او نازل شده بود. وقتی او به مقام نبوت رسید، ملکوت آسمان ها به روی او گشوده شد و قرآن را بهصورت اجمالی درک کرد، هرچند برای شناخت کامل آن نیازمند بیان جزئیات بود. پیامبر مکلف بود آنچه می داند، نگوید، مگر وقتی که خداوند متعال به او فرمان بدهد. این حقیقت، از برخی آیات قرآن به دست می آید. مثلاً در سوره قیامت می خوانیم: «به تعجیل زبان به خواندن قرآن مجنبان، که گرد آوردن و خواندنش برعهده ماست، چون خواندیمش، تو آن خواندن را پیروی کن، سپس بیان آن بر عهده ماست». در سوره طه نیز میخوانیم: «پس برتر است خدای یکتا، آن پادشاه راستین و پیش از آنکه وحی به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن و بگو: ای پروردگار من، به علم من بیفزای». بنابر مفهوم این دو آیه، پیامبر از قرآن آگاهی داشت، هرچند بهطور مجمل، ولی اجازه نداشت آیات قرآن را بخواند، مگر آنکه به این کار امر شود. بنابراین، قرآن در شب قدر، در ماه رمضان سالهای نخست رسالت پیامبر، بهطور دفعه ای نازل شد و سپس در طول 23 سال دوران رسالت، بهطور تدریجی نازل شد.
وقتی به آیات روزه در قرآن کریم می نگریم، در سوره بقره آمده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنانکه بر کسانی که پیش از شما بودهاند مقرر شده بود، تا پرهیزگار شوید». در آیه بعد، قرآن می گوید روزه در روزهای معینی واجب است و در آیه سوم، زمان آن را مشخص میکند. قرآن میتوانست تنها بگوید موسم روزه ماه رمضان است، ولی اینچنین گفته است: «ماه رمضان، که در آن برای راهنمایی مردم و بیان راه روشن هدایت و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است» زمان روزه ماه رمضان است، «حال پس هر کس که این ماه را دریابد، باید که در آن روزه بدارد و هر کس که بیمار یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهای دیگر». بنابراین، میان ماه رمضان و قرآن کریم ارتباط وجود دارد. به نظر من ارتباطی که میان روزه و قرآن کریم، کتابی که دربردارنده حقایق آسمانی و حقایق جهان هستی است، وجود دارد در واقع ارتباط میان روزه و معرفت است. روزه به همان اندازه که شهوت ها و نیازهای مادی را کنترل میکند و اراده انسان را تقویت می کند، به همان اندازه عقل و فکر انسان را باز می کند و سطح روحی انسان را بالا میبرد تا بتواند این مفاهیم را درک کند. بنابراین، قرآن کریم در ماه رمضان نازل شده است و خداوند از آن رو ماه رمضان را موسم روزه قرار داده است که روزه داران به این نکته توجه کنند که در این ماه میتوانند در پرتو روزه داری و جهاد و تحمل سختی ها، سطح عقل خود را تا آنجا بالا برند که حقایق موجود در قرآن و جهان هستی را درک کنند. از این رو، در روایات آمده است که تلاوت قرآن در این ماه از بهترین اعمال است. شکی نیست که بین روزه و نزول قرآن که بیانگر ارائه حقایق آسمانی یا همه حقایق، به انسان در این ماه است، ارتباط وجود دارد. بنابراین، درهای معرفت و شناخت در این ماه باز است و انسان میتواند به همه معرفت ها دست یابد.
متن فوق پاسخ آیتالله صدر به 2 سوال یکی از نشریات لبنانی در دهه 30 میباشد که از سوی موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام صدر در اختیار «ایران» قرار گرفته و با تنظیم مجدد انتشار مییابد.
قرآن کریم نیز اشاره دارد که پیامبر اکرم(ص) از کل قرآن آگاه بود، زیرا در شب قدر بر قلب او نازل شده بود. وقتی او به مقام نبوت رسید، ملکوت آسمان ها به روی او گشوده شد و قرآن را بهصورت اجمالی درک کرد، هرچند برای شناخت کامل آن نیازمند بیان جزئیات بود. پیامبر مکلف بود آنچه می داند، نگوید، مگر وقتی که خداوند متعال به او فرمان بدهد. این حقیقت، از برخی آیات قرآن به دست می آید. مثلاً در سوره قیامت می خوانیم: «به تعجیل زبان به خواندن قرآن مجنبان، که گرد آوردن و خواندنش برعهده ماست، چون خواندیمش، تو آن خواندن را پیروی کن، سپس بیان آن بر عهده ماست». در سوره طه نیز میخوانیم: «پس برتر است خدای یکتا، آن پادشاه راستین و پیش از آنکه وحی به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن و بگو: ای پروردگار من، به علم من بیفزای». بنابر مفهوم این دو آیه، پیامبر از قرآن آگاهی داشت، هرچند بهطور مجمل، ولی اجازه نداشت آیات قرآن را بخواند، مگر آنکه به این کار امر شود. بنابراین، قرآن در شب قدر، در ماه رمضان سالهای نخست رسالت پیامبر، بهطور دفعه ای نازل شد و سپس در طول 23 سال دوران رسالت، بهطور تدریجی نازل شد.
وقتی به آیات روزه در قرآن کریم می نگریم، در سوره بقره آمده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنانکه بر کسانی که پیش از شما بودهاند مقرر شده بود، تا پرهیزگار شوید». در آیه بعد، قرآن می گوید روزه در روزهای معینی واجب است و در آیه سوم، زمان آن را مشخص میکند. قرآن میتوانست تنها بگوید موسم روزه ماه رمضان است، ولی اینچنین گفته است: «ماه رمضان، که در آن برای راهنمایی مردم و بیان راه روشن هدایت و جدا ساختن حق از باطل، قرآن نازل شده است» زمان روزه ماه رمضان است، «حال پس هر کس که این ماه را دریابد، باید که در آن روزه بدارد و هر کس که بیمار یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهای دیگر». بنابراین، میان ماه رمضان و قرآن کریم ارتباط وجود دارد. به نظر من ارتباطی که میان روزه و قرآن کریم، کتابی که دربردارنده حقایق آسمانی و حقایق جهان هستی است، وجود دارد در واقع ارتباط میان روزه و معرفت است. روزه به همان اندازه که شهوت ها و نیازهای مادی را کنترل میکند و اراده انسان را تقویت می کند، به همان اندازه عقل و فکر انسان را باز می کند و سطح روحی انسان را بالا میبرد تا بتواند این مفاهیم را درک کند. بنابراین، قرآن کریم در ماه رمضان نازل شده است و خداوند از آن رو ماه رمضان را موسم روزه قرار داده است که روزه داران به این نکته توجه کنند که در این ماه میتوانند در پرتو روزه داری و جهاد و تحمل سختی ها، سطح عقل خود را تا آنجا بالا برند که حقایق موجود در قرآن و جهان هستی را درک کنند. از این رو، در روایات آمده است که تلاوت قرآن در این ماه از بهترین اعمال است. شکی نیست که بین روزه و نزول قرآن که بیانگر ارائه حقایق آسمانی یا همه حقایق، به انسان در این ماه است، ارتباط وجود دارد. بنابراین، درهای معرفت و شناخت در این ماه باز است و انسان میتواند به همه معرفت ها دست یابد.
متن فوق پاسخ آیتالله صدر به 2 سوال یکی از نشریات لبنانی در دهه 30 میباشد که از سوی موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام صدر در اختیار «ایران» قرار گرفته و با تنظیم مجدد انتشار مییابد.
درنشست کارشناسی ویژه برنامه سوره مطرح شد:
نهج البلاغه یک گنجینه بلاغی و ادبی
حجتالاسلام والمسلمین محمد کاظم طباطبائی
حدیثپژوه
گردآوری تعدادی از خطبهها و انتخاب بخشی از گفتار امیرالمؤمنین علی(ع) که از نظر زیبایی کلام اهمیت بیشتری داشت با عنوان نهجالبلاغه در ماه رجب سال 400 هجری به اهتمام سید رضی (6سال قبل از فوت)به پایان رسید. سیدرضی در دورهای زندگی میکرد که حوزه حدیثی بغداد حوزهای کوشا و پرتلاش در همه زمینههای معرفتی بوده و سیدرضی نیزشهره به ادیب بودن، بود. بهطوری که او را شاعرترین فرد قریش برمی شمردند. حوزه بغداد توسط شیخ مفید مبتنی برکلام، علوم قرآنی و فقه، بنیان نهاده شده بود و علمای این حوزه به اینگونه علوم اشتغال داشتند. سیدرضی کتابی بهعنوان خصائصالائمه دارد که ضمن آن فراتر از مباحث کلامی و روایات به معرفی امامان شیعه پرداخته است. این کتاب طبیعتاً با معرفی امیرالمؤمنین(ع) که امام اول است آغاز میشود. از پی انتشار این اثر، ادیبان بغداد به سیدرضی پیشنهاد میدهند تا بهدلیل دستی که در حوزه ادبیات دارد، این بخش از کتاب خصائصالائمه را گسترش دهد، ایشان هم میپذیرد.
سیدرضی نهجالبلاغه را بهعنوان یک کتاب ادبی فاخر تألیف و مباحث دیگر را کمرنگتر مطرح کرده است. مخاطب او هم در درجه اول ادیبان و خطیبان هستند. اگرچه بعدها، کاتبان که افرادی سیاسی بودند هم تحت تأثیر ادبیات نهجالبلاغه قرار گرفتند. امیرالمؤمنین علی(ع) به زیبا سخن گفتن مشهور بودند و این برتری و امتیاز بهنام ایشان ثبت شده است. طوری که عالمان غیرشیعه هم به زیبا سخن گفتن امیرالمؤمنین(ع) اذعان دارند. علاقه عرب به ادبیات فاخر باعث شد که نهجالبلاغه پدید آید. گزارشهایی وجود دارد که برخی، کلمات امام(ع) حتی افرادی حدود 400 خطبه از امیرالمؤمنین (ع) را حفظ بودند و این حفظ بودن ربطی به موضوعات اعتقادی آنان نداشته بلکه بهعنوان یک گنجینه بلاغی و ادبی، کلمات و خطبههای حضرت را به خاطر میسپردند.«جاحظ» ادیب بزرگ عرب که با امام علی(ع) رابطه خوبی نداشته و از نظر سیاسی با ایشان مخالف بود کتابی با عنوان «مائه کلمه من کلماتالامام علی(ع)» تألیف و در آن 100 کلمه از زیباترین کلمات امام علی(ع) را گرد آورده است. درواقع اولین دلیل اقبال مردم به سخنان امام علی(ع) وجه بلاغی و ادبیات فاخر آن است؛ اگرچه این ادبیات فاخر با محتوای فاخرتری همچون توحید، عدالت، شیوه حکمرانی، اخلاق و... هم همراه است و طبیعتاً اقبال مردمان به این متن بیشتر میشود.سیدرضی خود نیز اذعان دارد که محور اصلی کارش ادبیات و بلاغت است و در نامگذاری و مقدمه هم به این موضوع اشاره دارد. به همین دلیل در نهجالبلاغه مباحث اختلافی شیعه و سنی خیلی پررنگ نیست. درواقع سیدرضی خیلی از خطبهها را تقطیع کرده و این تقطیع کردن را پنهان نکرده و علتش را به مخاطب گفته است. امیرالمؤمنین علی(ع) چهار سال و نه ماه خلیفه بود. در طول این مدت هرهفته نماز جمعه و هرهفته هم دو خطبه میخواندند، یعنی در مجموع 400 خطبه نماز جمعه وجود داشته ولی از این تعداد تنها چند خطبه در نهجالبلاغه آمده که آن هم معلوم نیست کدام خطبه مربوط به نماز جمعه و کدام مربوط به عید و مناسبتهای دیگر است. مرحوم کلینی نیز کتابی بهنام «رسائلالائمه» دارد که در آن نامههای ائمه را جمعآوری کرده است. در این کتاب هم تعداد زیادی از نامههای امام علی(ع) وجود دارد، همانند نامه به مالک اشتر و نامه به امام حسن(ع). البته مفصل این نامهها هرکدام در کتابهای دیگری مثل «تحفالعقول» نیز آمدهاند.
بنابراین نهجالبلاغه تنها کتاب حدیثی شیعه به لحاظ معرفتی نیست، طوری که فقها در مباحث فقهی خود معمولاً به آن استناد نمیکنند. با وجود این، نهجالبلاغه مشهورترین اثر حدیثی شیعه است که نمایانگر تفکر حکومتی و انسانی مکتب امامیه برای مخاطب در هر عصر و زمانهای است. سیدرضی که در دوران آل بویه میزیست، به جهت شرافت و جایگاه خانوادگی و بهدست آوردن نقابت سادات در زمان خود و وجود کتابخانههای متعدد در بغداد به منابع بسیاری دسترسی داشته و از آنها برای تألیف نهجالبلاغه استفاده کرده است.بر این اساس نهجالبلاغه بخش بسیار اندکی از سخنان امیرالمؤمنین(ع) مخصوصاً در دوره سیدرضی بوده و از آنجا که با نگاه ادیبانه جمعآوری شده است، سندمحور نیست و زیبایی متن مهم است. لذا مرحوم سیدرضی خیلی از اوقات برخلاف مورخین و سیرهنگاران سند را حذف کرده است. بنابراین باید به نهجالبلاغه با فیلتر سیدرضی به سخنان امام علی(ع) نگاه کنیم. پس باید اینطور گفت که در زمانه قبل از سیدرضی این متون وجود داشته اما اینکه متن قرن چهارمی را به امیرالمؤمنین(ع) انتساب دهیم نیازمند رویکرد حدیثپژوهی است.
کسانی که با نهجالبلاغه روبهرو هستند «دنیاگریزی» را در آن خیلی پررنگ میبینند؛ به گونهای که برخی از افراد میگویند نهجالبلاغه شبیه کتاب صوفیان است. در دوره پیامبر(ص) و خلیفه اول اغلب مردم ندار بودند، بنابراین ما خطبه زاهدانه از ایشان بسیار کم میبینیم اما در دوره خلیفه دوم و سوم و دوره فتوحات که غنائم سرازیر شد، وضعیت تغییر و اوضاع مردم بهبود پیدا کرد؛ البته ثروت عادلانه توزیع نشد و تضاد طبقاتی پدید آمد و امیرالمؤمنین خطاب به این طبقه خطبههای زاهدانه و دنیاگریزی را مطرح کردند. البته حضرت از منظر تولید ثروت زبانزد همه بودند اما از منظر مصرف، زاهدانه زندگی میکردند.
حدیثپژوه
گردآوری تعدادی از خطبهها و انتخاب بخشی از گفتار امیرالمؤمنین علی(ع) که از نظر زیبایی کلام اهمیت بیشتری داشت با عنوان نهجالبلاغه در ماه رجب سال 400 هجری به اهتمام سید رضی (6سال قبل از فوت)به پایان رسید. سیدرضی در دورهای زندگی میکرد که حوزه حدیثی بغداد حوزهای کوشا و پرتلاش در همه زمینههای معرفتی بوده و سیدرضی نیزشهره به ادیب بودن، بود. بهطوری که او را شاعرترین فرد قریش برمی شمردند. حوزه بغداد توسط شیخ مفید مبتنی برکلام، علوم قرآنی و فقه، بنیان نهاده شده بود و علمای این حوزه به اینگونه علوم اشتغال داشتند. سیدرضی کتابی بهعنوان خصائصالائمه دارد که ضمن آن فراتر از مباحث کلامی و روایات به معرفی امامان شیعه پرداخته است. این کتاب طبیعتاً با معرفی امیرالمؤمنین(ع) که امام اول است آغاز میشود. از پی انتشار این اثر، ادیبان بغداد به سیدرضی پیشنهاد میدهند تا بهدلیل دستی که در حوزه ادبیات دارد، این بخش از کتاب خصائصالائمه را گسترش دهد، ایشان هم میپذیرد.
سیدرضی نهجالبلاغه را بهعنوان یک کتاب ادبی فاخر تألیف و مباحث دیگر را کمرنگتر مطرح کرده است. مخاطب او هم در درجه اول ادیبان و خطیبان هستند. اگرچه بعدها، کاتبان که افرادی سیاسی بودند هم تحت تأثیر ادبیات نهجالبلاغه قرار گرفتند. امیرالمؤمنین علی(ع) به زیبا سخن گفتن مشهور بودند و این برتری و امتیاز بهنام ایشان ثبت شده است. طوری که عالمان غیرشیعه هم به زیبا سخن گفتن امیرالمؤمنین(ع) اذعان دارند. علاقه عرب به ادبیات فاخر باعث شد که نهجالبلاغه پدید آید. گزارشهایی وجود دارد که برخی، کلمات امام(ع) حتی افرادی حدود 400 خطبه از امیرالمؤمنین (ع) را حفظ بودند و این حفظ بودن ربطی به موضوعات اعتقادی آنان نداشته بلکه بهعنوان یک گنجینه بلاغی و ادبی، کلمات و خطبههای حضرت را به خاطر میسپردند.«جاحظ» ادیب بزرگ عرب که با امام علی(ع) رابطه خوبی نداشته و از نظر سیاسی با ایشان مخالف بود کتابی با عنوان «مائه کلمه من کلماتالامام علی(ع)» تألیف و در آن 100 کلمه از زیباترین کلمات امام علی(ع) را گرد آورده است. درواقع اولین دلیل اقبال مردم به سخنان امام علی(ع) وجه بلاغی و ادبیات فاخر آن است؛ اگرچه این ادبیات فاخر با محتوای فاخرتری همچون توحید، عدالت، شیوه حکمرانی، اخلاق و... هم همراه است و طبیعتاً اقبال مردمان به این متن بیشتر میشود.سیدرضی خود نیز اذعان دارد که محور اصلی کارش ادبیات و بلاغت است و در نامگذاری و مقدمه هم به این موضوع اشاره دارد. به همین دلیل در نهجالبلاغه مباحث اختلافی شیعه و سنی خیلی پررنگ نیست. درواقع سیدرضی خیلی از خطبهها را تقطیع کرده و این تقطیع کردن را پنهان نکرده و علتش را به مخاطب گفته است. امیرالمؤمنین علی(ع) چهار سال و نه ماه خلیفه بود. در طول این مدت هرهفته نماز جمعه و هرهفته هم دو خطبه میخواندند، یعنی در مجموع 400 خطبه نماز جمعه وجود داشته ولی از این تعداد تنها چند خطبه در نهجالبلاغه آمده که آن هم معلوم نیست کدام خطبه مربوط به نماز جمعه و کدام مربوط به عید و مناسبتهای دیگر است. مرحوم کلینی نیز کتابی بهنام «رسائلالائمه» دارد که در آن نامههای ائمه را جمعآوری کرده است. در این کتاب هم تعداد زیادی از نامههای امام علی(ع) وجود دارد، همانند نامه به مالک اشتر و نامه به امام حسن(ع). البته مفصل این نامهها هرکدام در کتابهای دیگری مثل «تحفالعقول» نیز آمدهاند.
بنابراین نهجالبلاغه تنها کتاب حدیثی شیعه به لحاظ معرفتی نیست، طوری که فقها در مباحث فقهی خود معمولاً به آن استناد نمیکنند. با وجود این، نهجالبلاغه مشهورترین اثر حدیثی شیعه است که نمایانگر تفکر حکومتی و انسانی مکتب امامیه برای مخاطب در هر عصر و زمانهای است. سیدرضی که در دوران آل بویه میزیست، به جهت شرافت و جایگاه خانوادگی و بهدست آوردن نقابت سادات در زمان خود و وجود کتابخانههای متعدد در بغداد به منابع بسیاری دسترسی داشته و از آنها برای تألیف نهجالبلاغه استفاده کرده است.بر این اساس نهجالبلاغه بخش بسیار اندکی از سخنان امیرالمؤمنین(ع) مخصوصاً در دوره سیدرضی بوده و از آنجا که با نگاه ادیبانه جمعآوری شده است، سندمحور نیست و زیبایی متن مهم است. لذا مرحوم سیدرضی خیلی از اوقات برخلاف مورخین و سیرهنگاران سند را حذف کرده است. بنابراین باید به نهجالبلاغه با فیلتر سیدرضی به سخنان امام علی(ع) نگاه کنیم. پس باید اینطور گفت که در زمانه قبل از سیدرضی این متون وجود داشته اما اینکه متن قرن چهارمی را به امیرالمؤمنین(ع) انتساب دهیم نیازمند رویکرد حدیثپژوهی است.
کسانی که با نهجالبلاغه روبهرو هستند «دنیاگریزی» را در آن خیلی پررنگ میبینند؛ به گونهای که برخی از افراد میگویند نهجالبلاغه شبیه کتاب صوفیان است. در دوره پیامبر(ص) و خلیفه اول اغلب مردم ندار بودند، بنابراین ما خطبه زاهدانه از ایشان بسیار کم میبینیم اما در دوره خلیفه دوم و سوم و دوره فتوحات که غنائم سرازیر شد، وضعیت تغییر و اوضاع مردم بهبود پیدا کرد؛ البته ثروت عادلانه توزیع نشد و تضاد طبقاتی پدید آمد و امیرالمؤمنین خطاب به این طبقه خطبههای زاهدانه و دنیاگریزی را مطرح کردند. البته حضرت از منظر تولید ثروت زبانزد همه بودند اما از منظر مصرف، زاهدانه زندگی میکردند.
سلسله درسگفتارهای تفسیریمنتشرنشده آیتالله شهیدبهشتی (2)
خدای رحمت
اولین صفت برجسته الهی که از آن در هر نیایش روزانه یاد میکنیم «رحمت» است. در جامعهای که تعلیم و تربیت دینی آن به جای رحمت الهی بیشتر خشم، عذاب و عقاب خدا را در انظار مجسم میکند، آیا غایب بودن «بسمالله الرحمن الرحیم» بهعنوان یک شعار، احساس نمیشود؟
مسیحیان منتقد اسلام میگویند: «خدای اسلام و خدای یهود، خدای غضب و خدای مسیحیت، خدای رحمت است»!
در حالی که شعار اسلام «بسمالله الرحمن الرحیم» است، چگونه خدایش، خدای غضب، خشم و انتقام است؟ اینکه ما خدا را پس از مقام الوهیت و خدایی در رابطه با مخلوقات، قبل از هرچیز با خصلت رحمت، آن هم مکرر و با تأکید بر «رحمن» و «رحیم» بودن یاد میکنیم، علت دارد. البته اگر سرسری بگیریم، نتیجهای نمیدهد و اگر قرار باشد از تمام این نکتهها و دقایق و لطایف اسلام سرسری عبور کنیم، همین میشود!
«الحَمْدُللِهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ستایش مخصوص خدا، خداوند جهانیان است.
در این جمله بعد از نیایش، باز هم از خدا با عنوان «رب العالمین» یاد میشود؛ خدای هستی و خدای همه مردم. مسلمانی که فکر، زندگی و ایدهاش نشانگر آن باشد که خدا را فقط خدای خودش میداند و نفهمد که خدا، خدای کافر و مؤمن، مسلمان و غیرمسلمان اعم از مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودایی، برهمایی، بیدین، مادی و ملحد است و طرز فکر و رفتار او با بندگان خدا نمایشگر این صفت خاص الهی «رب العالمین» نباشد، این شعار برایش زنده نیست.
درست است که یک مسلمان در پرتو اسلام و تعالیم آن، از نعمتی بزرگ یعنی نعمت آگاهی نسبت به پدیدههای هستی از طریق آیات قرآن برخوردار است و یک گام از دیگران جلوتر است، ولی این جلوداری نباید موجب شود که بر همه خوبیها، نیکیها و خصلتهای مترقی و پیشرفته دیگران خط بطلان بکشد و آنها را نادیده بگیرد. این غرور است. نباید اینطور تلقی کنیم که گویی خدا و رحمت الهی و همه چیز متعلق به ماست. این غرور، افراط، تندروی، تفریط و مسخ تعالیم عالی اسلام است.
هر کاری کنیم، باز خداوند «رب العالمین» است. به هیچ عنوان نمیتوانیم رب العالمین بودن خداوند را محدود کنیم. اگر محدود کنیم، خلاف اصل ثابت اسلامی عمل کردهایم و زیربناهای اعتقادی اسلام را زیر سؤال بردهایم.
«الحمدلله» ستایش مخصوص خداست، یعنی در برابر هیچ موجود دیگری زبان به ستایش مگشای؛ هیچ کس دیگر، هرکسی که میخواهد باشد، حتی پیامبر و امام. پیامبر و امام را هم نمیتوان ستایش کرد. شما میتوانید کمالات هر فردی را بگویید، ولی در همان حدی که هست.
از افراد در همان حدی که هستند قدردانی کنید و درهمان حدی که استحقاق دارند، تشکر و سپاسگزاری کنید. اما اینکه یک مرتبه قید و بند را از زبان بردارید و شروع کنید به ستایش کردن غیرخدا، این مغایربا تعالیم اسلام است.
ستایش مخصوص خداست، چون فقط اوست که کمال مطلق و بینهایت است. از او که پایین آمدیم، ماسوی، همه نهایت و حد و مرز دارند و مرزها را باید رعایت کرد.
پیامبر اکرم(ص) فضیلتهای بسیاری دارد که باید آنها را شناخت؛ ولی در حدش. حدش هم معلوم است: در آن حدی که دلیل قاطع از قرآن و سنت برای آن وجود دارد. این حدش است، من درآوردی و ساختگی نمیشود.
مولای متقیان، علی(ع) فضیلتهای زیادی دارد. ائمه(ع) فضیلتهای بسیار دارند، عدهای از صحابه رسول خدا(ص) کمالات زیادی دارند. همه اینها حسابش مشخص است. در حدی که دلیل قطعی از قرآن و سنت برای آن هست. دلیل شکی و ظنی در اینجا به درد نمیخورد.
بیحساب سخن گفتن و ستایشگرانه از آنان یاد کردن، در شأن مسلمان نیست. فقط یک موجود وجود دارد که میتوان با خیال راحت، بدون دغدغه و بیهیچ حد و مرزی او را ستایش کرد و آن خداست؛ ستایش از آن خداست.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» خدای مهربان و مهرورز. همانطور که ملاحظه میکنید، این آیات به سرچشمه لایزال هستی توجه میدهد. یعنی خداوند و رحمت واسعهاش و اینکه او خدای تمام جهانیان است و ستایش مخصوص اوست.
تا اینجا سخن از مبدأ بود. حال آیات سوره به سایر مسائل توجه میدهد، از جمله اینکه ای انسان! تو در زندگی مسئول هستی. هر کاری میکنی مراقب باش که حساب و سؤالی در کار است و از تو خواهند پرسید چرا این کار را انجام دادی؟ آن هم روزی که فرمانروای آن روز فقط خداست و دروغ آنجا کارساز نیست.
مسیحیان منتقد اسلام میگویند: «خدای اسلام و خدای یهود، خدای غضب و خدای مسیحیت، خدای رحمت است»!
در حالی که شعار اسلام «بسمالله الرحمن الرحیم» است، چگونه خدایش، خدای غضب، خشم و انتقام است؟ اینکه ما خدا را پس از مقام الوهیت و خدایی در رابطه با مخلوقات، قبل از هرچیز با خصلت رحمت، آن هم مکرر و با تأکید بر «رحمن» و «رحیم» بودن یاد میکنیم، علت دارد. البته اگر سرسری بگیریم، نتیجهای نمیدهد و اگر قرار باشد از تمام این نکتهها و دقایق و لطایف اسلام سرسری عبور کنیم، همین میشود!
«الحَمْدُللِهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ستایش مخصوص خدا، خداوند جهانیان است.
در این جمله بعد از نیایش، باز هم از خدا با عنوان «رب العالمین» یاد میشود؛ خدای هستی و خدای همه مردم. مسلمانی که فکر، زندگی و ایدهاش نشانگر آن باشد که خدا را فقط خدای خودش میداند و نفهمد که خدا، خدای کافر و مؤمن، مسلمان و غیرمسلمان اعم از مسیحی، یهودی، زرتشتی، بودایی، برهمایی، بیدین، مادی و ملحد است و طرز فکر و رفتار او با بندگان خدا نمایشگر این صفت خاص الهی «رب العالمین» نباشد، این شعار برایش زنده نیست.
درست است که یک مسلمان در پرتو اسلام و تعالیم آن، از نعمتی بزرگ یعنی نعمت آگاهی نسبت به پدیدههای هستی از طریق آیات قرآن برخوردار است و یک گام از دیگران جلوتر است، ولی این جلوداری نباید موجب شود که بر همه خوبیها، نیکیها و خصلتهای مترقی و پیشرفته دیگران خط بطلان بکشد و آنها را نادیده بگیرد. این غرور است. نباید اینطور تلقی کنیم که گویی خدا و رحمت الهی و همه چیز متعلق به ماست. این غرور، افراط، تندروی، تفریط و مسخ تعالیم عالی اسلام است.
هر کاری کنیم، باز خداوند «رب العالمین» است. به هیچ عنوان نمیتوانیم رب العالمین بودن خداوند را محدود کنیم. اگر محدود کنیم، خلاف اصل ثابت اسلامی عمل کردهایم و زیربناهای اعتقادی اسلام را زیر سؤال بردهایم.
«الحمدلله» ستایش مخصوص خداست، یعنی در برابر هیچ موجود دیگری زبان به ستایش مگشای؛ هیچ کس دیگر، هرکسی که میخواهد باشد، حتی پیامبر و امام. پیامبر و امام را هم نمیتوان ستایش کرد. شما میتوانید کمالات هر فردی را بگویید، ولی در همان حدی که هست.
از افراد در همان حدی که هستند قدردانی کنید و درهمان حدی که استحقاق دارند، تشکر و سپاسگزاری کنید. اما اینکه یک مرتبه قید و بند را از زبان بردارید و شروع کنید به ستایش کردن غیرخدا، این مغایربا تعالیم اسلام است.
ستایش مخصوص خداست، چون فقط اوست که کمال مطلق و بینهایت است. از او که پایین آمدیم، ماسوی، همه نهایت و حد و مرز دارند و مرزها را باید رعایت کرد.
پیامبر اکرم(ص) فضیلتهای بسیاری دارد که باید آنها را شناخت؛ ولی در حدش. حدش هم معلوم است: در آن حدی که دلیل قاطع از قرآن و سنت برای آن وجود دارد. این حدش است، من درآوردی و ساختگی نمیشود.
مولای متقیان، علی(ع) فضیلتهای زیادی دارد. ائمه(ع) فضیلتهای بسیار دارند، عدهای از صحابه رسول خدا(ص) کمالات زیادی دارند. همه اینها حسابش مشخص است. در حدی که دلیل قطعی از قرآن و سنت برای آن هست. دلیل شکی و ظنی در اینجا به درد نمیخورد.
بیحساب سخن گفتن و ستایشگرانه از آنان یاد کردن، در شأن مسلمان نیست. فقط یک موجود وجود دارد که میتوان با خیال راحت، بدون دغدغه و بیهیچ حد و مرزی او را ستایش کرد و آن خداست؛ ستایش از آن خداست.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» خدای مهربان و مهرورز. همانطور که ملاحظه میکنید، این آیات به سرچشمه لایزال هستی توجه میدهد. یعنی خداوند و رحمت واسعهاش و اینکه او خدای تمام جهانیان است و ستایش مخصوص اوست.
تا اینجا سخن از مبدأ بود. حال آیات سوره به سایر مسائل توجه میدهد، از جمله اینکه ای انسان! تو در زندگی مسئول هستی. هر کاری میکنی مراقب باش که حساب و سؤالی در کار است و از تو خواهند پرسید چرا این کار را انجام دادی؟ آن هم روزی که فرمانروای آن روز فقط خداست و دروغ آنجا کارساز نیست.
قاعده زرّین
دکترمنصور پهلوان
استاد دانشگاه تهران
در میان دستورهای اخلاقى که از بزرگان اخلاق به ما رسیده است، سفارشهایی وجود دارد که عمل کردن به یکى از آنها، ما را به بسیارى از فضایل آراسته مىسازد و از بسیارى رذایل باز مىدارد، مانند این دستور اخلاقى که مىگوید: «آنچه را برای خود نمىپسندى برای دیگران مپسند.» این دستور کوتاه و مختصر ما را به فضایلى همچون راستى و درستى و صدق و امانت و احسان و بخشش و ایثار فرا مىخواند و از رذایلى همچون ستمکارى و کجروى و دزدى و خیانت و تهمت و غیبت و بدخواهى باز مى دارد. اهمیت این دستور اخلاقى به حدى است که در فرهنگ عربى به آن «القاعده الذهبیه» و در فرهنگ غربى به آن قانون طلایی یا قاعده زرین «golden rule» مىگویند.
گنسلر نویسنده کتاب «درآمدى جدید بر فلسفه اخلاق» مىنویسد: «قاعده زرین» بـه روح اخلاقیات توجه دارد و به ما کمک میکند تا آن نکتهاى را که در پس قواعد اخلاقی است دریـابیم. ایـن قاعده به جاى آن که پاسخها را به ما تحمیل کند، توجه خود را معطوف به استدلال میکند. با خودخواهی ما مقابله میکند و آرمانهایی مثل انصاف و دغدغه دیگران داشتن را بهصورت محسوس و ملموس بـه کار میگیرد. پس «قاعده زرین» قاعدهاى است کوتاه و یک جملهاى که بخوبی میتوانـد خلاصـه محتوای اخلاقیات باشد.
در فرهنگ اسلامى على علیه السلام این دستور اخلاقى را به تفصیل به فرزند خویش و همه ابناى روزگار تعلیم مى دهد و مى فرماید:« پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یا بُنَی اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً فِیمَا بَینَک وَبَینَ غَیرِک). آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى میپردازد و در شش جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مىکند: در جمله اوّل و دوم مىفرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مىدارى و براى آنها مپسند آنچه را براى خود نمىپسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیرِک ما تُحِبُّ لِنَفْسِک، وَاکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مىفرماید: «به دیگران ستم مکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کمَا لاَ تُحِبُّ آن تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مىافزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَأَحْسِنْ کمَا تُحِبُّ آن یحْسَنَ إِلَیک).
در جمله پنجم مىفرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مىشمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِک مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِک).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِک) و در پایان فرمود «ومگوی سخنی را که دوست نداری در حق تو گفته شود» نهج البلاغه نامه ٣١
قاعده ذهبى یا قانون زرین در وصایاى پیامبر به على علیه السلام نیز آمده است، آنجا که میفرماید: اگر مىخواهى عادل باشى آنچه را برای خود نمىپسندى برای دیگران مپسند و آنچه را براى خود مىپسندى براى دیگران هم بپسند. (یا علی ما کرهته لنفسک فأکره لغیرک وما أحببته لنفسک فأحببه لأخیک، تکن عادلا) تحف العقول /١٤
آرى این قاعده به بهترین وجهى در کلام پیامبر اکرم و مولى على تبیین شده است.
در ادب فارسى نیز از «قاعده زرین » یاد شده است، از جمله سعدى مىگوید:
هر بد که به خود نمیپسندی
با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده به مادر من
در جای دیگر گوید:
هر چه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگران مپسند
استاد دانشگاه تهران
در میان دستورهای اخلاقى که از بزرگان اخلاق به ما رسیده است، سفارشهایی وجود دارد که عمل کردن به یکى از آنها، ما را به بسیارى از فضایل آراسته مىسازد و از بسیارى رذایل باز مىدارد، مانند این دستور اخلاقى که مىگوید: «آنچه را برای خود نمىپسندى برای دیگران مپسند.» این دستور کوتاه و مختصر ما را به فضایلى همچون راستى و درستى و صدق و امانت و احسان و بخشش و ایثار فرا مىخواند و از رذایلى همچون ستمکارى و کجروى و دزدى و خیانت و تهمت و غیبت و بدخواهى باز مى دارد. اهمیت این دستور اخلاقى به حدى است که در فرهنگ عربى به آن «القاعده الذهبیه» و در فرهنگ غربى به آن قانون طلایی یا قاعده زرین «golden rule» مىگویند.
گنسلر نویسنده کتاب «درآمدى جدید بر فلسفه اخلاق» مىنویسد: «قاعده زرین» بـه روح اخلاقیات توجه دارد و به ما کمک میکند تا آن نکتهاى را که در پس قواعد اخلاقی است دریـابیم. ایـن قاعده به جاى آن که پاسخها را به ما تحمیل کند، توجه خود را معطوف به استدلال میکند. با خودخواهی ما مقابله میکند و آرمانهایی مثل انصاف و دغدغه دیگران داشتن را بهصورت محسوس و ملموس بـه کار میگیرد. پس «قاعده زرین» قاعدهاى است کوتاه و یک جملهاى که بخوبی میتوانـد خلاصـه محتوای اخلاقیات باشد.
در فرهنگ اسلامى على علیه السلام این دستور اخلاقى را به تفصیل به فرزند خویش و همه ابناى روزگار تعلیم مى دهد و مى فرماید:« پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده»; (یا بُنَی اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً فِیمَا بَینَک وَبَینَ غَیرِک). آن گاه به شرح این اصل مهم اخلاقى میپردازد و در شش جمله، جنبه هاى مختلف آن را بیان مىکند: در جمله اوّل و دوم مىفرماید: «براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مىدارى و براى آنها مپسند آنچه را براى خود نمىپسندى»; (فَأَحْبِبْ لِغَیرِک ما تُحِبُّ لِنَفْسِک، وَاکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا).
در بخش سوم مىفرماید: «به دیگران ستم مکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود»; (وَلاَ تَظْلِمْ کمَا لاَ تُحِبُّ آن تُظْلَمَ).
در فقره چهارم مىافزاید: «به دیگران نیکى کن همان گونه که دوست دارى به تو نیکى شود»; (وَأَحْسِنْ کمَا تُحِبُّ آن یحْسَنَ إِلَیک).
در جمله پنجم مىفرماید: «آنچه را براى دیگران قبیح مىشمرى براى خودت نیز زشت شمار»; (وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِک مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِک).
در قسمت ششم مى افزاید: «و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى»; (وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِک) و در پایان فرمود «ومگوی سخنی را که دوست نداری در حق تو گفته شود» نهج البلاغه نامه ٣١
قاعده ذهبى یا قانون زرین در وصایاى پیامبر به على علیه السلام نیز آمده است، آنجا که میفرماید: اگر مىخواهى عادل باشى آنچه را برای خود نمىپسندى برای دیگران مپسند و آنچه را براى خود مىپسندى براى دیگران هم بپسند. (یا علی ما کرهته لنفسک فأکره لغیرک وما أحببته لنفسک فأحببه لأخیک، تکن عادلا) تحف العقول /١٤
آرى این قاعده به بهترین وجهى در کلام پیامبر اکرم و مولى على تبیین شده است.
در ادب فارسى نیز از «قاعده زرین » یاد شده است، از جمله سعدى مىگوید:
هر بد که به خود نمیپسندی
با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده به مادر من
در جای دیگر گوید:
هر چه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگران مپسند
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
حــــدیث
-
نبض لحظه ها ، سرشار از بیداری است
-
ارتباط قرآن با روزه
-
نهج البلاغه یک گنجینه بلاغی و ادبی
-
خدای رحمت
-
قاعده زرّین
اخبارایران آنلاین