گروه فرهنگی/ انتشار دفاتر شعر در روزهایی که خبرهای تلخ صدای بلندتری دارند میتواند از علائم امید و حیات هنر باشد. سهشنبههای شعر با این امید که در میان سیل اخبار گوناگون، تولدهای تازه شعر فراموش نشود برخی از کتابهای تازه منتشره را به پیشنهاد دوستان شاعر در این شماره معرفی کرده است. این امید با ماست که مخاطبان حرفهای شعر با معرفی دیگر آثار منتشره در این حال و احوال دشوار، رفاقت خود را با شعر تمدید کنند.
به پیشنهاد ودود جوانی
آسمان بینقطه
علی امیدیان
«آسمان بینقطه» مجموعه غزل علی امیدیان به همت نشر خوزان به چاپ رسیده است. امیدیان با شناخت ساختار و تواناییهای شعر کلاسیک چه در غزل و چه در رباعی مجموعه موفقی پیش روی مخاطب جدی شعر نهاده است. توانایی او در رفتار صحیح زبانی، استفاده از ارائهها، سیالیت و تازگی، دایره وسیع لغات از ویژگیهای غزل علی امیدیان در کتاب آسمان بینقطه به شمار میرود. عناصر مورد استفاده او غالباً حاصل رفتار شخصی با پدیدههای جهان و عموماً عینی است و در مجموع آنچه کتاب آسمان بینقطه را در ردیف کتابهای مقبول تازه چاپ شده قرار میدهد، تسلط شاعر به زبان و فرم، عاطفه در شعر و حفظ چارچوب نحو در زبان فارسی است.
منم! سبکتر از احساس بادبادکها
در اوج دلهره خاص بادبادکها
دلم به نازکی برگهای کاغذی است
شبیه پوست حساس بادبادکها
در انحنای نخاع حصیریام جاریست
هزار درد به مقیاس بادبادکها
پر از هوای پریدن پر از شتاب فرود
پر از اراده و وسواس بادبادکها...
عجیب نیست به ساز نسیم میرقصم
هنوز رو نشده آس بادبادکها...
به پیشنهاد بهار الماسی
امضای مستقبل
رضا روزبهانی
«امضای مستقبل» آخرین مجموعه شعر رضا روزبهانی است که نشر سیب سرخ با تیراژ ۵۰۰ نسخه در ۷۸ صفحه منتشر کرده است. این کتاب مجموعهای از ۳۱ شعر جدید شاعر است که غالباً با رویکردی انتزاعی به مضامینی چون تنهایی، مرگ و عشق پرداخته است. از ویژگیهای شعرهای این کتاب فرمگریزی، نحوهای نو و شگفت، فضاهای سوررئال و انتزاعی و زبان شطاحانه موجز است. روزبهانی در تعدادی از شعرهای امضای مستقبل نقاشی را سوژه کار خود قرار داده است.
میگویم تا برایت از کبوتر
جرعهای عطش بیاورد
از انار، پوستههای شکافته دهانت را
میگویم از غربت غروبی برایت بنویسد
از دروغ، مدادرنگیای که
ردش روی دفترت مانده
از دفترت باید چند پرنده خوشالحان بیرون میآوردی
وقتی از صحبت
صبحی مانده بود لای هایهای فراق؟
به پیشنهاد داود مالکی
زاویه
رحمتالله رسولیمقدم
«زاویه» دومین تلاش رحمتالله رسولی مقدم شاعر خوب یاسوجی است مجموعهای با تیراژ 700 جلد که از سوی نشر ایهام روانه بازار نشر شده است. این مجموعه تلاشی تغزلی در شعر امروز است که شاعر پیش از این با مجموعه زیرانگشتهای تشریح و کسب جایزههای متعدد خود را به جامعه ادبی معرفی کرده بود. این مجموعه که به حسین منزوی تقدیم شده است توجه شاعر را به شعر جدی نشان میدهد. خواندن این مجموعه قطعاً ما را امیدوار خواهد کرد که چشم به راه شاعری باشیم که از کوهپایههای دنا به فتح شعر فکر میکند.
صبحی که هیچوقت نخوابید
خمیازهای بلند کشید و
در لاکی از ملال فرو رفت
میخواست از تو دست بشوید
خورشید با لباس گلآلود
در چشمهای زلال فرو رفت
از صبح عاجزی که تو بودی
گرما به قهوه خانه نتابید
باید لباس گرم بپوشم...
یک قرعه بیکه خوب بیفتد
یک جرعه بیکه قهوه بنوشم
آیندهام به فال فرو رفت
به پیشنهاد سعید سروشراد
حواسم حلزونی میشود
نرگس میریه
سوغات یک چریک است این کتاب. شما میتوانید قبول نکنید. اما مؤلف کتابِ«حواسم حلزونی میشود» این ادعا را دارد و بیراه هم نگفته است. او تلاش دارد که نحوهای معمول زبان را کنار بگذارد و نمیتواند نقشِ یک منِ رمانتیک را بازی کند و چه بهتر. نرگس میریه، شاعر بدون حاشیه، با دستکم یک دهه کار ادبی در شعر، اولین کتاب خودش را با نشر هشت چاپ کرده است و تا آنجا که میدانم این تولدِ تا حدی دیرهنگام، باعث شده که کتاب دیگری را هم در ادامه راه و زیر چاپ داشته باشد. اما همین کتاب هم میتواند دغدغههای انسانی میریه را به ما نشان دهد وقتی میگوید: «بین دو جنگل، شاخهای از انسانها بودند که کرامات حیوانی را میفهمیدند.» پس ما قبول نمیکنیم که در« آب تنی پروانهها اشتباهی رخ داده» باشد و بدرستی به نرگس میریه تبریک میگوییم.
سلام مرا به دردها برسانید
به مجسمهها
که حق هیچ مادری را ادا نکردند
و خورشید
که شمشیرش را کج کرده بود
من سوغات یک چریک بودم...
به پیشنهاد صابر محمدی
شرایط تبخیر لب
محسن بوالحسنی
خودش این کتاب «شرایطِ تبخیرِ لب» را اینطور تعریف میکند و من هم به همان تعریف بسنده میکنم و خواندنش را پیشنهاد میدهم: «عاشقانههای یک پسر جنگزده است که اگر خواب نبیند، دیگر نمینویسد و گاهی به خودش میگوید کاش دیگر ننویسم؛ که یعنی کاش دیگر خواب نبینم؛ اما به خواست و اراده من نیست. این مجموعه سیزدهمین کتاب من از سال 1382 است که اولین کتابم را منتشر کردم و مجموعهای از شعر، ترجمه و شناختنامه را در برمیگیرد. کتاب را نشر هونار منتشر کرده و دو بخش شعرهای بلند و چند شعر کوتاه را شامل میشود و تجربهای است در زبان و آنچه که برای ترجمان خوابها یا خلاص شدن از آنها نیاز داشتم. راستش نمیدانم شعر نوشتن چه حُسن و توجیهی دارد در این زمانه و روزگار پر رنج، اما چاره دیگری ندارم. کار دیگری بلد نیستم. من این جهان را مثل فیلمهایی بیستوچهارساعته در خواب و بیداری در ذهنم مرور میکنم و خوابهایم را مینویسم که خلاص شوم؛ و هر چقدر مینویسم خلاص نمیشوم. شما هم بخوانید، نه که بهقصد فهم و معنی و تفسیر و به مقصود نویسنده رسیدن؛ بلکه شاید تلنگری به جایی از روح شما هم زده شود و با هم بتوانیم این خوابها را طبیعیتر جلوه بدهیم و باز بتوانیم ادامه بدهیم. شاید.»
من حتم دارم که روزهاست
سینه گنجشکی
در جایی از جهان میلرزد
که اینطور/ از خواب میپرم
دنبال چیزی هستم
مثل یک شال بلند
برای زمستان
یک حنجره گرم برای پرندگان
و یک مرگ کامل
برای این زندگی
و اگر فرصتی بود
کمی آب/ که از دستهای تو بچکد
بر شیهه مداوم اندوه من
به پیشنهاد وحید ضیایی
سفره هفت خون
سپیده نیکرو
در خیل کتابهای شعر منتشر شده زنان امروز ایران مجموعهای که زبان و تصویر، ساختار روایی و دایره خیالورزی شاعرانه کنار سواد ادبی و اندیشهای امروزی اما قوام یافته با حکمت گذشتگان در اعتدالی کامل تشکیل وحدتی به نام شعر بدهند کم است. سپیده نیکرو در کتاب «سفره هفت خون» به هستی و تکامل تدریجی شعر امروز واقف است و مهمتر اینکه چون قدمای ما قوت آرایش کلامی را با معنای عمیق توازن میبخشد. او زیست شاعرانه خود را دارد. هستی او در شعرهایش جریان دارد. شعری نجیب که گفتوگوی آزاد جان درون شاعر با اجتماع و همجنسانش است بیشتر.
رنگ قرمز معنا دارد
رنگ لباس تو
وقتی به میهمانی میروی معنا دارد
رنگ چشمهای تو وقتی گریستهای
معنا دارد
وقتی پرچم کشوری میگرید
وقتی خیال تو
لحظهها را گلوله میزند
معنا دارد
خون تو این سنگفرشها را تر کرده است.
به پیشنهاد مزدک پنجهای
شادی من
سعید اسکندری
«شادی من» عنوان مجموعه شعر سعید اسکندری است. در نخستین مجموعه شعر سعید اسکندری که سالها قبل (دهه هشتاد) منتشر شده، رگههایی از زبان طرز شاملویی و دلبستگی به آن شاخصهها در شعرش وجود داشت.
اما در مجموعه «شادی من» کمتر از آن زبان میتوان سراغ گرفت. زبانِ شعرهای اسکندری در عین سادگی رویکردی سهل و ممتنع دارند. شعرهای این مجموعه شعرهایی است عاشقانه که البته به سانتیمانتالیسم نمیرسد و اما گاه نگاهی عارفانه به عشق و رمانتیک در شعرهایش جریان میگیرد. مجموعه «شادی من» میتواند نقطه پرتاب «اسکندری» باشد برای ایستادن در منظرهای که پیشتر مخاطب را قرار نداده است.
همیشه یک دریچه جدید میتواند زوایای تازهتری از تواناییهای خالق ایجاد کند. شاید چیزی شبیه هوای تازه! تجربهگرایی، عنصر جسارت و اعتماد بیشتر به تخیل در این راه کارساز و چارهساز باشد. شما را به خواندن این کتاب دعوت می کنم.
دور از درخت رخوت
بگذار
تا نهال نازک غزلی باشم
تنها نهال و
از محال این قصیده لامیه
بگذرم
در قامت درختی از رخوت
قصیدهای به قصد غمگین بودن
در رخت سال نو سرودن
آسان نیست
دور از درخت رخوت
بگذار
تا نهال نازک غزلی باشم
بر پیراهن سیاه سالی سرد
از نور و رنگ بگذار
شعر عاشقانه بپاشم.
به پیشنهاد رضا خانبهادر
دروا
محمد بهاروند
«دَروا» نخستین مجموعه شعر محمد بهاروند است که توسط نشر نامهمهر منت شر شده است. این کتاب شامل 40 شعر است که با ویژگیهایی از جمله پرداختن به زیست بوم و سعی در ارائه شعری مدرن با نگاه به پشتوانه زبان فارسی و در خدمت گرفتن بازیهای زبانی به نفع رساندن معنا، سعی دارد به زبان شاعرانه بینابینی در شعر محتوایی و ساختارگرا دست یابد و از ویژگیهای این مجموعه شعر میتوان به موسیقی کلام و ساخت تصاویر عینی و پرداختن به موضوعاتی چون عشق، مادر، شهر زادگاه، دغدغههای وجودی و انسان شناختی اشاره کرد. حزنی نوستالژیک در اکثر شعرهای بهاروند نمود دارد که مخاطب را خود به خود درگیر تجربه جمعی زیست انسانی میکند تا ارتباط را به بهترین شکل بین خواننده و کتاب برقرار کند.
تابوت ایستادهایست دَر
روی شانههای دیوار
فرقی نمیکند فلز یا چوب
ردی که میماند زبانه میکشد
کل/ گدازان چنان گدازان
که لبها آب میشوند
پشت پاهایی که ردشان میماند
بر فرقی که نمیکند
بر سر خانهای که ترک بر میدارد.
به پیشنهاد افروز کاظمزاده
خطبه خاک
نگین فرهود
«خطبه خاک» روایت صریح زنانهای از پدیدهها و پدیدارهای معاصر ماست. تأکید بر فلسفه فنا و احضار خرده روایاتی که اعتراض دردمندانه شاعر را مورد تأکید قرار میدهند، میتواند شناسه شعری این مجموعه عنوان شود. در دومین مجموعه شعر «نگین فرهود»، اضطرابها و تردیدهای بطنی شاعر در همجهانی با اسطورهها، اقوام، باورها و آیینها و آداب، مورد تأکید قرار گرفتهاند. این مجموعه میتواند ادامه منطقی جهان شاعر در مجموعه «از رنج اشیاء» باشد که در پنجمین دوره جایزه شعر شاملو مورد توجه داوران قرار گرفته بود. «خطبه خاک» به همت نشر «حکمت کلمه» و در تیراژ 500 نسخه و با طرح جلدی از هاله قربانی در اردیبهشت منتشر شده است.
با پاهای استخوانم در دهان سگ دویده
با چشمهای جویده زیر دندان کرم
دو خیزران و دو نرگس
یکی رقصان و یکی مست
کو بلندم کنی از ریگ ریگ جان
بر رگ رگ بیابان بریده؟
به پیشنهاد فریاد ناصری
مراثی محلههای مرده
ایرج ضیایی
چرا ایرج ضیایی شاعر بسیار مهمی است؟ چون او در مداومتش در خود و جهانش به منظومه بلندی چون «مراثی محلههای مرده» میرسد و این البته تمام حرف نیست او بزرگ است چون در خودش مداومت دارد یک و دوم اینکه این مداومت میرسد به این منظومه درخشان. چه کسی میتواند این کتاب را با خیال آسوده در نوع و ژانری خاص جانمایی کند که مثلاً من توانستم ژن و ژنوم این کتاب را دریابم و حالا این کتاب باید برود در قفسه شعر ردیف منظومهها! و هر کس چنین کند «کتاب» را درنیافته است. این شعر بر شانه سنتهای قادر و قهار کهنی نشسته است که مصادرهاش به نفع هر کدامشان باز خود همان درنیافتن است. این کتاب تاریخ است. کتابت مکان است. کتابت شهر است. شهریست ساخته شده با کلمات. بافتهایست از هنر فلزکاری. موسیقی. سفرنامهها و هر آنچه که در جهان است اما در نهایت این کتاب «شعر» است. دقیق و درست به سنت تمام کتابهای کهن و بزرگ جهان که میخواهند در گفتن همه چیز از شعر نیز پیش بیفتند.
در همین حال/ زندهرود
بر جانب قبله روان بود و
تاریخ را مجاب کرده بود
امالبکا/ میراثی محلههای مرده را میسراید
به پیشنهاد بهمن ساکی
یکیشان نیست
میلاد موحدیراد
«یکیشان نیست» مجموعه شعر کوتاه میلاد موحدیراد است. در این مجموعه شاعر کوشیده با نگاهی انسانی به پدیدهها و اشیاء، رابطه شخصی خود با جهان پیرامون را در شعرهایی به معنای واقعی کلمه شعر کوتاه، گزارش کند. شعر موحدیراد صرفاً تابع اقتصاد حداقلی و رایج کلمات در شعر کوتاه نیست و در بسیاری از شعرها توانسته است نمونههایی از خلق موقعیتِ لحظهای شعر کوتاه ارائه کند. در نام کتاب، معنایی دیگر و البته متفاوت برای غوغای همیشگی گنجشکان به تصویر کشیده و شلوغی شاد این غوغا را به زیبایی به وضعیتی تراژیک تغییر داده است. در میان شعرهای کوتاه این مجموعه، شعرهایی نیز میتوان یافت که با سنت شعر هایکو و اسلوب و اصول آن قرابت نزدیک و دقیقی دارند.
ماه را دونیم کرده است
شاخه درخت سیب.
***
امروز/ جهان رنگِ دیگریست.
تو سرخ پوشیدهای!
بیتفاوت چون لانه زنبور در سقف
نگاهی به مجموعه «بیتفاوتی در نور زرد»/ جواد گنجعلی
لیلا کردبچه
شاعر و منتقد
شعر، آیینه روح و شخصیت جامعِ شاعر است، و نه شخصیتی که در ارتباط با جامعه و محیط پیرامونش، و در تناسب با زمان و مکان مینُماید. در این نوع نگرش، آنچه ارزش دارد صمیمیتِ مواجهه شاعر با خویشتن است و صمیمیت او در ترسیم زوایای وجودی خودش، و «بیتفاوتی در نور زرد» چنین مجموعهای است: صمیمی، صریح، بیتعارف و عمیق.«بیتفاوتی در نور زرد» چهارمین مجموعهشعر جواد گنجعلی است، پس از «چهارمشخص مفرد»، «دری بر پاشنه اندوه»، «پرچم سفید متأسف» و «صدای محزون موزیک در هدفن» و دربرگیرنده سرودههایی در فواصل سالهای 1392 تا 1398 که توسط نشر نگاه منتشر شده است.
گنجعلی در این مجموعه نشان میدهد که در تداوم سنت شاعری خود در کتابهای قبل، همچنان شاعر تدوینگری نیست و فرآیند سرایش او بر خلق نخستباره تصاویر و سپس الحاق آنها به یکدیگر و خلق شاکلهای هدفمند اتکا ندارد، بلکه اشعار او در مجموعه اخیر نیز همچنان سالم و طبیعی خلق شدهاند و دخلوتصرفِ ثانوی شاعر در شکل ابتدایی آنها بسیار اندک و حداقلی است.
دوگانگی ذهن و ضمیر انسان از بدو آفرینش، با تقسیم نیروهای حاکم بر جهان به دو نیروی خیروشر بروز یافته است و در عالم هنر این دوسویگی ذهن و ضمیر، دستمایهای شده برای ورود مفاهیم و فضاهایی که بهطور ویژه در شعر، اغلب منشعب به دو شاهراهِ تشبیه و تضاد شدهاند؛ در مسیر «تشبیه» یا «اینهمانی»، شاعر را به نوعی بیتفاوتی دربرابر سرنوشتی محتوم کشاندهاند و در مسیر «تضاد»، هنرمند را به تلاش برای آشتیدادن حواس متضاد و تلفیق طرفین متناقض: «دیدنت غم و شادمانی توأمان است»، «دوستداشتنِ تو/ تحمل زندگی را آسان کرده؛/ رنج توأمانِ دوری و دیدنِ آدمها را»
از دیگر نمودهای بارز تلاش شاعر در این حوزه، تلفیق دو حس گوناگون در یک تجربه شاعرانه است؛ آنجا که «بردن نام» در حوزه شنیداریها به «طعم شیرینِ» در حوزه چشاییها مانند میشوند: «بردنِ اسم تو آنقدر دهانم را شیرین میکند/ که مورچهها بعدِ مرگ/ نامت را از زبانم بگیرند و/ به لانه ببرند»
گنجعلی شاعری مضمونگراست و اساساً زمام اختیار شعرش را بهدست زبانآرایی نمیدهد. شکل و شمایل صوری زبان شعر او، حاصل نگاه خاص او به محیط پیرامونش است و محصول تصادم منطقِ درهمجوش و ازهمگریزِ آن حادثه ذهنی که منجر به خلق شعرش شده، در گریز از منطق مستقیم و معتاد زبان. حرکتِ ملایم گنجعلی از شاعری با زبان فخیم خراسانی و توجهات زبانی محسوس در «دری بر پاشنه اندوه» بهسمت شاعرِ شعرهای مضمونگرا و موقعیتمحورِ «پرچم سفید...» و «صدای محزون...»، درنهایت به شاعری در «بیتفاوتی...» رسید که زبان را وسیلهای شکوهمند برای رسیدن به هدف میداند، و نه هدفِ غایی شعر. همین است که مخاطب با یافتن برخی کارکردهای زبانی در این مجموعه که اتفاقاً متکی بر ظریفترین دقایق زبانآوریاند، به وجد میآید. بهعنوان یک نمونه کوچک از اینقبیل شگفتکاریها، باید به دخلوتصرف ویژه او در سازه موسیقایی «ردالعجز الی الصدر» اشاره کرد که شاعر در آن، بهجای تکرار واژه پایانی سطر در ابتدای سطر بعد، به حذف آن واژه از انتهای سطر میپردازد، درحالیکه آن واژه، هنوز در ذهن مخاطب درحال تکرار است، و او با نشاندنِ همان واژه در ابتدای سطر بعدی، و در یک موقعیتِ نحوی متفاوت، مخاطب را شگفتزده میکند: «بگذار اندوهمان را به رشته ابریشم بکشیم؛/ دوتا من.../ یکی تو.../ دوتا من.../ یکی.../ تو را صدا میزند...».
اگرچه در «بیتفاوتی...» نیز با اشعاری ساختمند از آن نوع که سطرهای پایانی شعرها قابلپیشبینیاند مواجهیم، امّا در کلیت این مجموعه غلبه با شعرهای ساختارگریز است که در آنها جای خالی برآوردنِ انتظارِ مخاطبِ معتاد به ساختارهای خطکشیشده را، عاطفهای مواج و تخیلی بیقرار پُر کرده که راهِ هرگونه پیشبینی فرجامِ شعر را میبندد. این قبیل شعرها مثلِ پازلهایی نیستند که هربار قطعاتِ آنها را از هم بپاشیم و دوباره کنارِ هم بچینیم، باز همان نتیجه اولیه را بهدست بیاوریم و پیشبینی مسیر ساختاری شعر، وقفهای در لذتبردن از آن ایجاد کند، بلکه مخاطب را در مسیری میاندازند که انتظار آن را ندارد: «مردی که تو را دوست داشت/ زمخت بود و مغرور/ سرسخت و دشوار/ مردی که همه تصور میکردند سنگ است، / و عشق/ هزار یاقوت سرخ از او تراشید»؛ یعنی آنجا که مخاطبِ عادت داده شده به ساختارهای ازپیشآماده، منتظرِ «امّا»یی است تا مسیر تصویری شعر را عوض کند، با «واقعاً سنگ بود، امّا» مواجه میشود.
شعرهای این مجموعه مهر تأییدند بر اینکه گنجعلی هیچ اصرار و حتی تمایلی به رعایت جانب مخاطب ندارد و اگر پیشتر گاهی در «پرچم سفید متأسف»، نگران حوزه درک و دریافت مخاطب بود و خود را ملزم میکرد که گاهی چیزهایی را برایش توضیح دهد، حالا اگر توضیحی میدهد، درراستای شناسایی بیشترِ «منِ فردی»اش است که باعث میشود قدمهای بلندتری بهسمت خودش، تنهاییاش، دنیایش و معرفی زوایای این دنیا بردارد، تا آنجا که حتی عاشقانههای این مجموعه هم، توصیف معشوق و موقعیت او نیستند، بلکه توصیفِ وضعیت شاعرند در مواجهه با مقوله عشق و فراق و تنهایی ازپسآینده آن: «بعد از تو/ دلم؛/ پستوخانهای که به تاریکی خو کرد/ قفلی که کلیدش گم شد/ گویشی که مردم به فراموشی سپردند// بعد از تو/ دلم درخت سرگردانی در باد/ بوته تنباکو در تدخین/ مورچهای با بار گندم در حصار آب» و این محوریت دادن به «منِ فردی» شاعر تا آنجا پیش میرود که حتی وقتی از ساختار نحوی جملهای انتظار میرود که پس از تشبیه «تو» به «باران»، به ادامه توصیفِ «تو» بپردازد، شاعر دوباره به شرح حال خودش برمیگردد و میگوید: «بارانی بودی که چون پنجره آهن، / مرا جَوید و خورد»، و هنگامی که میخواهد شدت عشق را توصیف کند، وضعیت خودش را شرح میدهد: «از عشق تو/ به آوارگی پناه بردم؛/ چون بیمارانی که از شدت درد/ به مرگ پناه میبرَند».
«زندگی» چیزی فراتر از محیطِ پیرامونِ ماست، بزرگتر، مشوّشتر، خالیتر و غمانگیزتر، آنگاه که مفهوم خود را در تقابل با «مرگ» بازمییابد. در چنین نگرشی، مرگ بهعنوان بخش جداییناپذیر زندگی، جزء لاینفک ذهنیت شاعر است و بسیار صریح و بیواسطه، با رویکردهای تجربی و تصویری متفاوت و متنوع بروز مییابد. یکی از این رویکردها در شعر گنجعلی، مرثیهسرایی است که گاهی صرفاً مویه بر فقدان کسی است، امّا اغلب با اتکا بر نگاهی عمیق و فلسفی، زندگی را زیر سؤال میبرد. در «بیتفاوتی...» شیوههای گوناگون مردن، تنها وسیلههایی برای تحققِ مرگِ مقدرند، مانند «جنگ» که در ادامه تقدسزدایی از آن در «پرچم سفید...»، در «بیتفاوتی...» نیز همان کارکرد را دارد: «در جنگ کشته نشدی/ امّا گاهی به اینکه بیهوده مرده باشی، شک میکنم».
در این مجموعه برخورد شاعر با مرگ، برخورد با یک معضلِ زیستی نیست، مواجهه با واقعیتی محتوم و غیرقابلانکار و غیرقابل اثبات است که وجود آن را تنها میتوان به یاری شواهدی خارج از متنِ مرگ ثابت کرد: «تو مرده بودی/ و اندوه من/ بیش از گواهی فوت، این را اثبات میکرد».صداقت و صمیمیتی در شعرهای مرگاندیش «بیتفاوتی...» هست که بهوضوح با جنس صداقت و صمیمیت عاشقانهها متفاوت است و حتی بلندتر بودن این شعرها هم تأکیدی است بر اینکه شاعر، حولمحور این مضمون، حرفهای بیشتری دارد.گنجعلی در «بیتفاوتی...» شاعری است با انفعالی محسوس و خودخواسته؛ انفعالی که گاه به واکنش دربرابر تحرکات روشنفکرانه و متظاهرانه و بیفایده روزگار میماند و اغلب به تسلیم و رضا دربرابر تقدیر. این انفعال خودخواسته، از زوایای گوناگون منجر به خلق تصاویر گوناگونی شده است: شاعر گاهی بیعلاقگیاش را نسبت به انجام هر عملی نشان میدهد: «گاهی پرندهای میشوم/ که دوست ندارد به کوچ برود، / ببری که برهآهویی را/ در چند قدمی رها میکند»، گاهی بیتفاوتیاش را حتی دربرابر مرگ به تصویر میکشد: «مرگ/ آستینم را میکشد/ از تخت پائین میافتم/ و صفِ طویلی از مورچهها/ دانههای یکسانِ تنهایی را/ به خانه میبرند»، گاهی پشیمانیاش را از اینکه به مسألهای واکنش نشان داده ابراز میکند: «گاهی هم باید دردت را بریزی بیرون/ سرِ یکنفر داد بزنی/ بعد/ پشیمان شوی و در آغوشش بگیری...» و گاه از ابراز تمایلش به بازگشت به روزهایی میگوید که انفعالی شدید را تجربه کرده بوده: «اینروزها چقدر دلم میخواهد برگردم/ به یونس تنهاییام/ در شکم نهنگ».
گنجعلی در «بیتفاوتی...» اصرار دارد که بگوید دخیل در جریان تغییرات زندگی نیست، مثلاً میگوید این تو بودی که آمدی تا تغییرم بدهی: «باد دلتنگ آخر شهریور بودی؛/ دفعتاً آمدی/ لباسهای پشمی را در گنجه جُستی/ و چون خزان از ساقهایم بالا خزیدی» یا فراتر از آن، حتی میگوید آمدنِ تو و تلاش کردنت هم نتوانست تغییری در روال عادی من ایجاد کند: «خندیدی/ بیآنکه بدانی حتی درخت توت/ نمیتواند/ تنهایی تلخ درّه را پُر کند».
شاعر در ادامه تفهیم این انفعال خودخواسته، بهوضوح میگوید که عاملِ چیزی نیست، کاری به کار جهان ندارد و مایل است که جهان نیز کاری به کار او نداشته باشد. ترجیح میدهد حتی نادیده گرفته شود و صدایش را هم نشوند: «ندیده بگیر مرا مثل ظرفهای مس در پستو/ ندیده بگیر مرا چون خانه زنبور در سقف/ مثل زمانیکه بندگان/ شکایت ظالم را به خدا میبرند».سیر در دنیایی شگفت و وهمآلود، درک حضور دیگری، تغییرات اساسی در زاویه دید، محو و مبهم بودنِ وجهشبه در تشبیهها و استعارهها و ابهام علت در روابط علیومعلولی، جزئینگری و گونههای متفاوتِ ساختارگریزی، از دیگر مسائلی هستند که در مجموعه «بیتفاوتی در نور زرد» درخور بحث و بررسی عمیقاند و میتوانند در مجالی دیگر مورد توجه قرار گیرند.