ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
از حضرت عیسی(ع) سؤال شد: بهترین اعمال چیست؟ فرمود: خشنودی از خدا و دوست داشتن او.
محجةالبیضاء جلد 8، صفحه 88
اسماعیلی امینی: اشعار حافظ آینهای برای تصویر انسان است
اشعار حافظ بهگونهای است که انسان تصور میکند بیانگر احوال خودش است و بهگونهای میتوان گفت آینهای است که تصویری از انسان را نشان میدهد. تشبیهی در نامههای عین القضات همدانی، (عارف و نویسنده قرن پنجم و ششم هجری) است که میگوید کسی که شعر میگوید مانند کسی است که سطحی را صیقل میدهد تا آینهای را بسازد و اولین بار تصویر آینه ساز را نشان میدهد ولی وقتی آینه ساز کنار میرود هر کسی جلوی آینه قرار میگیرد تصویر خودش را میبیند. شعر حافظ نیز انعکاس دهنده احوال عاطفی و روحی انسان هاست و به همین دلیل هم وقتی دهان باز میکند، افراد احساس میکنند آن دنیایی که حافظ از آن سخن میگوید برای آنان نیز مأنوس است.
بخشی از گفتههای این شاعر و استاد دانشگاه
بخشی از گفتههای این شاعر و استاد دانشگاه
در ستایش موسیقی نواحی ایران
جادوی علاءالدین
علی یاری
پژوهشگر ادبی
اوایل دهه هفتاد، خرده ذوقی مرا به دوستانی پیوند زد که «بهتر از برگ درخت» بودند و از بختیاری من هنوز حقه مِهرشان به همان مُهر و نشان است که بود. در همین جمعها بود که به موسیقی ایل بختیاری دل بستم. «مالکنون» بهمن علاءالدین را که با آهنگسازی زنده یاد عطا جنگوک شنیدم، دیگر از دستم نیفتاد. شیفته دنیای حیرتانگیز موسیقی بختیاری و روایتهای علاءالدین شدم. بعد، «هیجار»، «برافتو»، «تاراز»، «آستاره» و «بهیگ» هم راهی به دنیای من باز کردند. افسوس که تا زندهیاد علاءالدین در اهواز بود، همت نکردم به دیدارش بروم و این غبن تا همیشه با من است. برآیند همسایگی با نغمههای دلنشین موسیقی ایل بختیاری، تنها این نبود که فارغ از غوغای زمانه، دلم لحظاتی را با قشلاق و ییلاق ایل سپری کرده باشد. ناگهان به موسیقی نواحی ایران علاقهمند شدم. هر روز برای شنیدن آواهای گونهگون اقلیمهای ایران زمین تشنهتر میشدم. قلمروهای تازهای در جان و جهان من گشوده میشد. عاشق «دونلینوازی» شیرمحمد اسپندار شدم وقتی که در جشن به یاد ماندنی فرهنگ جنوب از «بمپور» سیستان و بلوچستان به اهواز آمده بود. شبی هم در کرمان در یکی از دورههای جشنواره موسیقی نواحی ایران سعادت دیدارشان دست داد. در سرسرای هتل محل اقامت و در محفل شبانهای که برپا بود، با همان سادگی روستاییوار، ولی با شکوهی معنوی دونلی نواخت. بهتآلود، اشک میریختیم. پیرمرد ما را در گوشه و کنار بمپور سرگردان کرده بود. حال و هوای استاد محمدرضا درویشی بهتر از ما نبود. او هم در خلسهای دیدنی فرو رفته بود. موسیقی بلوچستان مانند طبیعت چشمنواز و مردمان سخاوتمندش برایم سرشار از تازگی بود. مجذوب صدا و قیچکنوازی پهلوان بلند زنگشاهی و تنبورکنوازی لعلبخش پیک شدم و مدتها در ناحیه مکران سرگردان بودم. سفر ذهنی من در حوالی بمپور و ایرانشهر و چابهار و سرباز تمامی نداشت.
کمکم، مجذوب نغمههای ساحلنشینان خلیج فارس و گونه موسیقی «زار» شدم. غلامعلی مارگیری با آوای سوزناکش جن از خودبیگانگی را از روح و روان من بیرون کشید و به افسون خود در شیشه کرد. بعد، خالوقنبر راستگو را کشف کردم. کسی هست ترانه «مشاحمد» او را نشنیده باشد؟ شیفته موسیقی بوشهر، بویژه خیامخوانیها و شروهخوانیها شدم و گمان کنم تا روز مرگ دلم در بند این گونههای کممانند باقی خواهد ماند. بوشهریها در خیامخوانیها یا آنگونه که خودشان میگویند «خیامی» که منحصر به خودشان است، تلخی ترانههای خیام را با شور و طنز و طیبت «یزلهخوانی» آمیختهاند و قالبی بیمانند برساختهاند. بعد، سراسیمه به تربت جام و خواف و شمال خراسان دویدم. با دوتار نورمحمد درپور، غلامحسین سمندری، غلامعلی پورعطایی، حاجقربان سلیمانی و عثمان محمدپرست سرپنجه دلم را خونین یافتم. به قول اخوان ثالث «با دو سیم محشر کبری به پا میکردند.» صدای بکر و سوزناک محمدابراهیم شریفزاده و درپور و پورعطایی بند جگرم را از هم میگسست. نواهای آیینی بخشیهای شمال خراسان و موسیقی مردمان سواحل دریای خزر رزق روحم شده بود. با صدای احمد عاشورپور و ناصر مسعودی و فریدون پوررضا زیستهام و لحظات زیادی از زندگی را معنا بخشیدهام. بهسختی چیزی از متن ترانههای عاشیقهای آذربایجان در مییابم؛ اما همواره مشتاق شنیدن ترانههایشان بودهام. بخت با من یار بود که عاشیق رسول قربانی را که از چیرهدستترین عاشیقهای معاصر بود، از نزدیک زیارت کردم. یادی هم بکنم از آن پیر طریقت: خلیفه میرزاآغه غوثی، آن عارف پاکنهاد که گلش را از محبت خاندان سرشته بودند. چندبار سعادت دست داد و کارستان او را در نواختن دف دیدم و عارفانههایش را به گوش جان شنیدم. سورنای شامیرزا مرادی جانم را به کوهستانهای سر به فلک کشیده لرستان میبرد. عاشق صدای بیهمتای ایرج رحمانپور و نوای جان بخش کمانچه علیاکبرخان شکارچی و صدای خشدار او شدم.
مجال نیست تا از همه خنیاگران بیمزد و منت این مرز پرگهر بنویسم که روان مرا با آواها و نواهای نواحی ایران عزیز آمیختند. حس وطندوستی در من با همین آواها و نغمههای عاشقانه و عارفانه و آیینی شعلهورتر شد. ذره ذره جانم در قلمرو معنوی ایران زمین افشانده شد. امروز، هر آوایی از گوشه گوشه این خاک رازآمیز سر بر میآورد، من نام و نشان خود را در تاروپود آن میبینم. با هر نغمهای که از لابهلای فرهنگ عامه برمیخیزد، احساس خویشی و پیوند میکنم. جادوی موسیقی، خویشی مرا با همه اقوام ایرانی دوچندان کرد. حس میهندوستی را با عشق به اقوام ایرانی آمیخت و در وجود من به یادگار نهاد.
هنرمندان در فضای مجازی
از اتفاقات جالب و قابل توجه اهالی فرهنگ و هنر که در شبانه روز گذشته در صفحات خود به اشتراک میگذاشتند، تصاویری از مقبره غزلسرای بزرگ ایران حافظ شیرازی و همچنین بخشهایی از اشعار او بود تا بدین واسطه 20 مهر ماه را که به نام او مزین شده گرامی بدارند. پژمان بازغی بازیگر سریال پرمخاطب افرا هم از طرفداران خود تشکر کرده و خبر دیگر اینکه اثر جدید ابراهیم گلستان منتشر شده است.
چهرهها
پژمان بازغی بازیگر سینما و تلویزیون که نقش برجستهای در سریال «افرا» داشت، نوشت: «ممنونم از لطف همه شما مهربانان که به تماشای «افرا» نشستید، کموکاستیها گاهی برعهده ما گروه سازنده است و گاهی نه، از همکارانم در پشت دوربین تشکر میکنم که خالصانه زحمت کشیدند و برای جلوی دوربین انرژی گذاشتند، از شما تشکر میکنم بابت صبر و شکیباییتان، انشاءالله تا فرصت دیگری در خدمتتان خواهم بود.»
گلاب آدینه دیگر بازیگر تئاتر و سینما هم از کار جدید خود که «بانوی زیبای من» نام دارد گفته که قرار است بزودی در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شود: «با امید و با ایمون و یه جوام شانس»
محسن شریفیان نوازنده نیانبان و سرپرست گروه موسیقی لیان هم در صفحه مجازی خود ویدیویی منتشر کرده از اجرایش در کلن و در متنی با عنوان «ساز آشتی» نوشته: «میخواستم با نیانبان بر جهان چیره شوم! با آشتی قانون بنویسم. با شادی و آواز اجرایش کنم. با پایکوبی و دلداگی از زندگی بخوانم و این بزرگترین پیام من در تمام سفرهایم خواهد بود. شاید روزی یکی از جهانگشایان اقرار نماید که پیروزی نیزه و زنجیر نمیخواهد!»
احمد پوری مترجم ونویسنده ایرانی هم ویدیویی از قطعه معروف چارداش اثر ویتوریو مونتی منتشر کرده و درباره این کار نوشت: «در اصل برای سازهای زهی و ویولن تنظیم شده. اجرای آن با تار آذربایجانی سخت است و مهارتی ویژه میطلبد که «رامیز قولیف» آن را دارد.»
صفحه رسمی محمد صالح علا هم که توسط یکی از دوستداران او اداره میشود ویدیویی از اجرای قطعه «بیقرار» علیرضا قربانی منتشر کرده با شعر زیبایی از استاد هوشنگ ابتهاج: «بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد / ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...»
ابراهیم گلستان فیلمساز و نویسنده هم حسابی پرکار است. به تازگی خاطرات ابراهیم گلستان از دوران ملی شدن صنعت نفت در کتاب «برخوردها در زمانه برخورد» منتشر شده است. این کتاب در ۱۴۱ صفحه و با قیمت ۴۵ هزار تومان در نشر بازتابنگار منتشر شده است. در این کتاب آمده است: «این کتاب خاطرات ابراهیم گلستان از دوران ملی شدن (یا به قول خودش «ملی کردن») صنعت نفت است. او در این دوران کارمند شرکت نفت در آبادان بوده و مطالب این کتاب هم در همین شهر میگذرد.
گلستان در مقدمه تازهای که - بهتاریخ مرداد ۱۴۰۰ - بر کتاب نوشته توضیح داده که «این کتاب از با هم آوردن دو گزارش درمیآید که من سالها پیش نوشته بودم درباره آغاز پیشامد برجستهای که زمانی کوتاه پیشتر از آن نوشتنها روی داده بود». سالها قبل، گلستان بخشی از این کتاب را منتشر کرده بود (گمانم فقط به صورت اینترنتی و نه در نشریهای) که گزارش برخورد او با دیلن تامس، شاعر اهل ولز، در آبادان است. اما باقی کتاب تاکنون منتشر نشده بود.
عباس مخبر مترجم و اسطورهشناس ایرانی در روز بزرگداشت حافظ شعری از این خواجه شیرازی منتشر کرده و در بخشی از متن خود نوشته: «چند پست قبل را با این جمله جوزف کمبل به پایان بردم که «بهترین کاری که برای دنیا میتوانیم بکنیم، این است که یاد بگیریم چگونه در آن زندگی کنیم.»
طبعاً این پرسش پیش میآید که چگونه بفهمیم باید چگونه در آن زندگی کنیم. برای من ملموسترین مثال کسی که یاد گرفته است در جهان چگونه زندگی کند حافظ است. شاعری درد آشنا که در زندگی روز بد کم نداشته و با درد و رنج انسان در پهنه هستی به خوبی آشنا بوده است... به گمان من حافظ نماد وجه مثبت هویت و روحیه ایرانی در درازنای تاریخ است.»
برای کودکان
این روزها فضای مجازی برای کودکان هم تولید محتوا کرده است. یکی از این صفحات، صفحه رسمی انتشارات دادکین است که به مناسبت هفته کودک پادکستی منتشر کرده با داستانی از «کچل مم سیاه» در توضیح آن آمده است: «پادکست افسانههای ایرانی را تقدیم میکنیم تا کودکان ما بیشتر با قهرمانها و داستانهای ایرانی آشنا شوند.» داستان «کچل مم سیاه» یکی از داستانهای کتاب «افسانههای ایرانی» نوشته محمد قاسمزاده است.
چهرهها
پژمان بازغی بازیگر سینما و تلویزیون که نقش برجستهای در سریال «افرا» داشت، نوشت: «ممنونم از لطف همه شما مهربانان که به تماشای «افرا» نشستید، کموکاستیها گاهی برعهده ما گروه سازنده است و گاهی نه، از همکارانم در پشت دوربین تشکر میکنم که خالصانه زحمت کشیدند و برای جلوی دوربین انرژی گذاشتند، از شما تشکر میکنم بابت صبر و شکیباییتان، انشاءالله تا فرصت دیگری در خدمتتان خواهم بود.»
گلاب آدینه دیگر بازیگر تئاتر و سینما هم از کار جدید خود که «بانوی زیبای من» نام دارد گفته که قرار است بزودی در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شود: «با امید و با ایمون و یه جوام شانس»
محسن شریفیان نوازنده نیانبان و سرپرست گروه موسیقی لیان هم در صفحه مجازی خود ویدیویی منتشر کرده از اجرایش در کلن و در متنی با عنوان «ساز آشتی» نوشته: «میخواستم با نیانبان بر جهان چیره شوم! با آشتی قانون بنویسم. با شادی و آواز اجرایش کنم. با پایکوبی و دلداگی از زندگی بخوانم و این بزرگترین پیام من در تمام سفرهایم خواهد بود. شاید روزی یکی از جهانگشایان اقرار نماید که پیروزی نیزه و زنجیر نمیخواهد!»
احمد پوری مترجم ونویسنده ایرانی هم ویدیویی از قطعه معروف چارداش اثر ویتوریو مونتی منتشر کرده و درباره این کار نوشت: «در اصل برای سازهای زهی و ویولن تنظیم شده. اجرای آن با تار آذربایجانی سخت است و مهارتی ویژه میطلبد که «رامیز قولیف» آن را دارد.»
صفحه رسمی محمد صالح علا هم که توسط یکی از دوستداران او اداره میشود ویدیویی از اجرای قطعه «بیقرار» علیرضا قربانی منتشر کرده با شعر زیبایی از استاد هوشنگ ابتهاج: «بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد / ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...»
ابراهیم گلستان فیلمساز و نویسنده هم حسابی پرکار است. به تازگی خاطرات ابراهیم گلستان از دوران ملی شدن صنعت نفت در کتاب «برخوردها در زمانه برخورد» منتشر شده است. این کتاب در ۱۴۱ صفحه و با قیمت ۴۵ هزار تومان در نشر بازتابنگار منتشر شده است. در این کتاب آمده است: «این کتاب خاطرات ابراهیم گلستان از دوران ملی شدن (یا به قول خودش «ملی کردن») صنعت نفت است. او در این دوران کارمند شرکت نفت در آبادان بوده و مطالب این کتاب هم در همین شهر میگذرد.
گلستان در مقدمه تازهای که - بهتاریخ مرداد ۱۴۰۰ - بر کتاب نوشته توضیح داده که «این کتاب از با هم آوردن دو گزارش درمیآید که من سالها پیش نوشته بودم درباره آغاز پیشامد برجستهای که زمانی کوتاه پیشتر از آن نوشتنها روی داده بود». سالها قبل، گلستان بخشی از این کتاب را منتشر کرده بود (گمانم فقط به صورت اینترنتی و نه در نشریهای) که گزارش برخورد او با دیلن تامس، شاعر اهل ولز، در آبادان است. اما باقی کتاب تاکنون منتشر نشده بود.
عباس مخبر مترجم و اسطورهشناس ایرانی در روز بزرگداشت حافظ شعری از این خواجه شیرازی منتشر کرده و در بخشی از متن خود نوشته: «چند پست قبل را با این جمله جوزف کمبل به پایان بردم که «بهترین کاری که برای دنیا میتوانیم بکنیم، این است که یاد بگیریم چگونه در آن زندگی کنیم.»
طبعاً این پرسش پیش میآید که چگونه بفهمیم باید چگونه در آن زندگی کنیم. برای من ملموسترین مثال کسی که یاد گرفته است در جهان چگونه زندگی کند حافظ است. شاعری درد آشنا که در زندگی روز بد کم نداشته و با درد و رنج انسان در پهنه هستی به خوبی آشنا بوده است... به گمان من حافظ نماد وجه مثبت هویت و روحیه ایرانی در درازنای تاریخ است.»
برای کودکان
این روزها فضای مجازی برای کودکان هم تولید محتوا کرده است. یکی از این صفحات، صفحه رسمی انتشارات دادکین است که به مناسبت هفته کودک پادکستی منتشر کرده با داستانی از «کچل مم سیاه» در توضیح آن آمده است: «پادکست افسانههای ایرانی را تقدیم میکنیم تا کودکان ما بیشتر با قهرمانها و داستانهای ایرانی آشنا شوند.» داستان «کچل مم سیاه» یکی از داستانهای کتاب «افسانههای ایرانی» نوشته محمد قاسمزاده است.
کتابهای قدیمی کجا هستند
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
همین چند روز پیش بود که سری به یک کتابفروشی زدم و سر تا پای قفسههایی را که دوست داشتم گشتم. اصلاً بیهدف نمیدانم دنبال چه بودم. ققسههای تئاتر و داستان ایرانی و خارجی و فلسفه و اسطوره و شعر. اینها شاید علاقهمندیهای من باشد. بعضیوقتها که به کتابخانه شخصیام سر میزنم و بعضی کتابها را میبینم که نخواندهامشان و میدانم هیچوقت هم نمیخوانمشان، با خودم میگویم چرا این کتاب را خریدهام و بعد فکر میکنم که یک زمانی به این مقوله علاقه داشتهام و حالا هم علاقه دارم اما الان دلم میخواهد کتابهای دیگری بخوانم که دوستتر دارمشان. برای همین بود که هی در میان کتابها گشتم و گشتم.
همین چند روز پیش ویدیویی دیدم که در آن تبلیغ کتاب بود. کسی که تبلیغ میکرد میگفت توجه کردهاید وقتی در کتابفروشی کتابی را برمیدارید اول به سراغ قیمت کتاب میروید این درحالی است که باقی جنسهایی که میخریم چندان توجهی بهشان نمیکنیم. واقعیت ماجرا هم همین است. من هم وقتی کتابها را برمیدارم قیمت پشت جلد را میبینم. پشت جلد اگر نباشد به سراغ صفحه شناسنامه میروم. نمیدانم این عادت از کجا میآید اما فکر میکنم چون همیشه قیمت کتاب مشخص بوده این عادت در سر ما مانده است. اما در این کتابفروشی قیمت برخی کتابها به طرز شگفتآوری ارزان بود. یعنی کتابها از چاپ قدیم مانده بودند و کسی به سراغ کتابها نرفته بود. همان کتابها اگر الان میخواستند تجدید چاپ شوند حالا قیمتشان یک چیز دیگر بود. بعد با خودم فکر کردم همین قیمتها هم برای زمان خودشان قیمتهای گرانی بودهاند. البته گران که میگویم واقعاً کتاب همیشه نسبت به چیزهای دیگر آنقدر گران نبوده اما بالاخره ما همیشه فکر میکنیم کتاب گران است و به سمتش نمیرویم. ولی کتابهای چاپ گذشته ارزان بودند و یک چندتایی انتخاب کردم و آنها را خریدم و یک چندتایی هم نشان کردم که بروم و آنها را بخرم. یک چندتایی هم نشان کردم که وقتی سالها ازشان گذشت بروم و با تورم روز آنها را ارزان بخرم. اینطوری هم من کتابهایی را که دوست دارم میخرم و هم کتابها از کتابفروشیها خداحافظی میکنند. اما یک چیز را متوجه شدم، آن اینکه هنوز هم تمایل دارم کتابهایی که هیچوقت نمیخوانم هم بخرم.
اما در میان کتابهایی که خریدم یک کتاب هزار و پانصد تومانی هم خریدم که از خریدنش راضی هستم. این کتاب یکی از کتابهای جذاب ادبیات داستانی مکزیک است. رمان «پدرو پارامو» نوشته خوان رولفو ترجمه احمد گلشیری. این کتاب را سالها پیش قرض داده بودم و در کتابخانه نداشتم و دوباره خریدم. هیچوقت علاقهای به دوباره خواندن کتابها نداشته و ندارم ولی اینبار کتاب به من تلنگر میزد که یکبار دیگر مرا بخوان. بعد هم شروع کردم به خواندن. رمانی شگفتانگیز که چنان روزها و سالها و آدمها را درهم و پیچیده کرده که آدم شگفتزده میشود. ماجرای یک آدم و زندگی او در شهری که در آن زندگی میکند و زندگی اعجابآوری دارد. همانطور که خیلی از رمانهای امریکای لاتین این خصوصیت را دارند، خصوصیت رئالیسم جادویی؛ رئالیتهای که در باورها واقعی است اما برای دیگران جادویی به چشم میآید.
داستاننویس
همین چند روز پیش بود که سری به یک کتابفروشی زدم و سر تا پای قفسههایی را که دوست داشتم گشتم. اصلاً بیهدف نمیدانم دنبال چه بودم. ققسههای تئاتر و داستان ایرانی و خارجی و فلسفه و اسطوره و شعر. اینها شاید علاقهمندیهای من باشد. بعضیوقتها که به کتابخانه شخصیام سر میزنم و بعضی کتابها را میبینم که نخواندهامشان و میدانم هیچوقت هم نمیخوانمشان، با خودم میگویم چرا این کتاب را خریدهام و بعد فکر میکنم که یک زمانی به این مقوله علاقه داشتهام و حالا هم علاقه دارم اما الان دلم میخواهد کتابهای دیگری بخوانم که دوستتر دارمشان. برای همین بود که هی در میان کتابها گشتم و گشتم.
همین چند روز پیش ویدیویی دیدم که در آن تبلیغ کتاب بود. کسی که تبلیغ میکرد میگفت توجه کردهاید وقتی در کتابفروشی کتابی را برمیدارید اول به سراغ قیمت کتاب میروید این درحالی است که باقی جنسهایی که میخریم چندان توجهی بهشان نمیکنیم. واقعیت ماجرا هم همین است. من هم وقتی کتابها را برمیدارم قیمت پشت جلد را میبینم. پشت جلد اگر نباشد به سراغ صفحه شناسنامه میروم. نمیدانم این عادت از کجا میآید اما فکر میکنم چون همیشه قیمت کتاب مشخص بوده این عادت در سر ما مانده است. اما در این کتابفروشی قیمت برخی کتابها به طرز شگفتآوری ارزان بود. یعنی کتابها از چاپ قدیم مانده بودند و کسی به سراغ کتابها نرفته بود. همان کتابها اگر الان میخواستند تجدید چاپ شوند حالا قیمتشان یک چیز دیگر بود. بعد با خودم فکر کردم همین قیمتها هم برای زمان خودشان قیمتهای گرانی بودهاند. البته گران که میگویم واقعاً کتاب همیشه نسبت به چیزهای دیگر آنقدر گران نبوده اما بالاخره ما همیشه فکر میکنیم کتاب گران است و به سمتش نمیرویم. ولی کتابهای چاپ گذشته ارزان بودند و یک چندتایی انتخاب کردم و آنها را خریدم و یک چندتایی هم نشان کردم که بروم و آنها را بخرم. یک چندتایی هم نشان کردم که وقتی سالها ازشان گذشت بروم و با تورم روز آنها را ارزان بخرم. اینطوری هم من کتابهایی را که دوست دارم میخرم و هم کتابها از کتابفروشیها خداحافظی میکنند. اما یک چیز را متوجه شدم، آن اینکه هنوز هم تمایل دارم کتابهایی که هیچوقت نمیخوانم هم بخرم.
اما در میان کتابهایی که خریدم یک کتاب هزار و پانصد تومانی هم خریدم که از خریدنش راضی هستم. این کتاب یکی از کتابهای جذاب ادبیات داستانی مکزیک است. رمان «پدرو پارامو» نوشته خوان رولفو ترجمه احمد گلشیری. این کتاب را سالها پیش قرض داده بودم و در کتابخانه نداشتم و دوباره خریدم. هیچوقت علاقهای به دوباره خواندن کتابها نداشته و ندارم ولی اینبار کتاب به من تلنگر میزد که یکبار دیگر مرا بخوان. بعد هم شروع کردم به خواندن. رمانی شگفتانگیز که چنان روزها و سالها و آدمها را درهم و پیچیده کرده که آدم شگفتزده میشود. ماجرای یک آدم و زندگی او در شهری که در آن زندگی میکند و زندگی اعجابآوری دارد. همانطور که خیلی از رمانهای امریکای لاتین این خصوصیت را دارند، خصوصیت رئالیسم جادویی؛ رئالیتهای که در باورها واقعی است اما برای دیگران جادویی به چشم میآید.
زندگی با گربه پاستیل دوست
تا چه اندازه باید واقعیتهای زندگی را به نوجوانان گفت؟ این سؤالی است که اغلب خانوادهها از خود میپرسند ،اما شاید بهتر است که این سؤال اینطور پرسیده شود چگونه واقعیتهای زندگی را به نوجوانان بگوییم؟ واقعیتهایی مثل بیپولی، بیماری پدر و مادر وحتی بیخانمانی. اگر دوست دارید که نوجوان شما با این واقعیتها مواجه شود خواندن کتاب «پاستیلهای بنقش» نوشته «کاترین اپلگیت» پیشنهاد میشود.
همانطور که قبلاً هم گفته شد مهم نحوه گفتن تلخیها و واقعیتهای زندگی است؛ در این کتاب مخاطب با زندگی پسرک نوجوانی به اسم جکسون مواجه میشود که شرایط خوبی ندارد، پدر بیمار است و نمیتواند کار تمام وقت داشته باشد و به همین دلیل اغلب اوقات بیکار است، حقوق مادر هم کفاف زندگی را نمیدهد. بنابراین خانواده چهارنفره مجبور به زندگی در یک «مینی ون »میشوند. نویسنده با انتخاب دوست خیالی که گربهای بزرگ به اسم کریشنا است وعاشق پاستیل بنفش و البته حمام است. با همین ترفند نویسنده بخوبی داستان را با فانتزی و طنز به جلو میبرد و به مخاطب خود یاد میدهد که در شرایط زندگی دو راه پیش رو دارد یا تسلیم شرایط شود یا با خوشبینی و امیدواری شرایط را بپذیرد و به آینده امیدوار باشد. این راهی است که پسرک داستان با تخیل و شوخ طبعی خود و همراهی والدینش برای عبور از این شرایط سخت انتخاب میکند. اپلگیت در مقام نویسنده بخوبی نشان داده است که دنیای نوجوان را میشناسد و بخوبی توانسته است کتابی مفرح اما مبتنی بر شرایط امروز بنویسد و در نهایت تأکید کند که عشق، محبت و خانواده مهمترین اصل در زندگی است. کتاب های این نویسنده امریکایی بارها مورد تقدیر قرار گرفته است. او در سال 2013 کتاب «یکی و آن هم ایوان» را نوشت که برنده «مدال نیوبری» شد.
پاستیلهای بنفش
نویسنده: کاترین اپلگیت
مترجم: آناهیتا حضرتی
ناشر: انتشارات پرتقال
سیره رسول خدا(ص) - ۱۰
حق محوری شیوه رسول خاتم(ص)
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
در دنیایى که در بیشتر اعصار، محل عرضه باطل به نام حق بوده و مکاتب بسیارى حقیقت را فداى مصلحت اندیشیهای مقطعی کرده و حق را با باطل درآمیختهاند پیامبر اکرم(ص) دعوتگر حقیقت محض است و هرگز باطلى را، هرچند در ظاهر به سود آیین نوظهورش باشد و مسیر دعوتش را هموار کند به دین حق وارد نمىسازد و چه دشوار است این جداسازى دقیق حق از باطل و تمیز صدق و کذب در جهانى که پر از مصلحت بینى و بىتفاوتى است. قطع نظر از پرهیز شخص پیامبر(ص) ازکذب و باطل، نکته مهمتر موضعگیرىهاى قاطع و تکاندهنده آن حضرت در مقابله با جریانهایى است که به ظاهر تقویتکننده دین و در واقع مخرب اساس دیانت است و رسول گرامى اسلام(ص) هرگز بنابر مصلحت بینى ظاهرگرایانه به وضع موجود، هر چند نسبتاً مطلوب مینمود راضى نمىشود یا مردم را از فریفتن و فریفته شدن و دستخوش فتنه شدن باز مىدارد و محور بودن حق و حقیقت را گوشزد مى نماید. این استراتژى را در جلوههاى گوناگون در سیره آن حضرت(ص) مشاهده مىکنیم.
تعیین محدوده وظایف و اختیارات خود
براى پیشگیرى از خلط حق و باطل و آمیختن حقیقت و مصلحت چه اقدامى بهتر و لازمتر از آنکه رسول خدا(ص) وظایف و اختیارات و قلمرو تصرفات خود را مشخص کند و بدین وسیله مرز دقیقى براى توقعات پیروان در امور دین و دنیا تعیین نماید. این اقدام به طور طبیعى مانع بسیارى از افراطها، تفریطها، انتظارات بى جا، آرزوهاى کاذب و شفاعت طلبىهاى بىمورد خواهد شد. بر این اساس پیامبر اکرم(ص) بهعنوان بالاترین اسوه الهى ازجانب خداوند مأموریت مى یابد خود را اینگونه معرفى کند: «بگو، من بشرى هستم چون شما، جز اینکه به من وحى مىشود که خداى شما خدایى یگانه است.» (فصلت آیه ۴) و در جاى دیگر مىگوید: «بگو، پاک است پروردگار من آیا(من نیز) جز بشرى فرستاده هستم؟» (اسرا آیه۹۳) اولین محور در شناساندن صحیح شخصیت پیامبر به مردم تأکید بر بشر بودن آن حضرت است که غفلت از این جنبه از شخصیت پیامبران بسیار اتفاق افتاده و باعث انحراف در عقیده یا عمل شده است. از جمله نتایج این غفلت احساس جدایى و عدم هماهنگى با پیامبر یا عدم امکان تأسى به او یا داشتن انتظارهاى غیرمعقول از اوست. در حالى که یادآورى جنبه بشرى اسوه، باعث احساس قرابت و آمادگى براى پیروى بىچون و چرا از او مى شود. جلوههاى دیگر تعیین شئون و محدوده وظایف را در آیات زیر مىیابیم: «(اى پیامبر) بگو، من تنها پروردگار خود را مىخوانم و کسى را با او شریک نمىگردانم. بگو، من براى شما اختیار زیان و هدایتى را ندارم. بگو، هرگز کسى مرا در برابر خدا پناه نمىدهد و هرگز پناهگاهى غیر از او نمىیابم (وظیفه من) تنها ابلاغى از جانب خدا و (رساندن) پیامهاى اوست. (سوره جن آیه 23 - 20)
یا در جاى دیگر مىفرماید: «بگو، من فقط آنچه را از پروردگارم به من وحى مىشود پیروى مىکنم، این (قرآن) رهنمودى است از جانب پروردگار شما و براى گروهى که ایمان مىآورند هدایت و رحمت است.» (اعراف آیه۲۰۳) همچنین مىفرماید: «من مأمورم که تنها پروردگار این شهر که آن را مقدس شمرده و هر چیزى را که از آن اوست، پرستش کنم و مأمورم که از مسلمانان باشم و اینکه قرآن بخوانم. پس هر که راه یابد تنها به سوى خدا راه یافته است و هر که گمراه شود بگو، من فقط از هشداردهندگانم.» (نحل آیه۹۲ و ۹۱)
و در این راستا مىگوید: «بگو، به شما نمىگویم گنجینههاى خدا نزد من است و غیب نیز نمى دانم و نمىگویم که من فرشتهاى هستم.» (انعام آیه۵۰) یا مىفرماید: «بگو اى مردم! من براى شما فقط هشداردهندهاى آشکارم.» (حج آیه ۴۹) ادامه این بحث را در شماره بعد پیگیری کنید.
دبیر گروه پایداری
در دنیایى که در بیشتر اعصار، محل عرضه باطل به نام حق بوده و مکاتب بسیارى حقیقت را فداى مصلحت اندیشیهای مقطعی کرده و حق را با باطل درآمیختهاند پیامبر اکرم(ص) دعوتگر حقیقت محض است و هرگز باطلى را، هرچند در ظاهر به سود آیین نوظهورش باشد و مسیر دعوتش را هموار کند به دین حق وارد نمىسازد و چه دشوار است این جداسازى دقیق حق از باطل و تمیز صدق و کذب در جهانى که پر از مصلحت بینى و بىتفاوتى است. قطع نظر از پرهیز شخص پیامبر(ص) ازکذب و باطل، نکته مهمتر موضعگیرىهاى قاطع و تکاندهنده آن حضرت در مقابله با جریانهایى است که به ظاهر تقویتکننده دین و در واقع مخرب اساس دیانت است و رسول گرامى اسلام(ص) هرگز بنابر مصلحت بینى ظاهرگرایانه به وضع موجود، هر چند نسبتاً مطلوب مینمود راضى نمىشود یا مردم را از فریفتن و فریفته شدن و دستخوش فتنه شدن باز مىدارد و محور بودن حق و حقیقت را گوشزد مى نماید. این استراتژى را در جلوههاى گوناگون در سیره آن حضرت(ص) مشاهده مىکنیم.
تعیین محدوده وظایف و اختیارات خود
براى پیشگیرى از خلط حق و باطل و آمیختن حقیقت و مصلحت چه اقدامى بهتر و لازمتر از آنکه رسول خدا(ص) وظایف و اختیارات و قلمرو تصرفات خود را مشخص کند و بدین وسیله مرز دقیقى براى توقعات پیروان در امور دین و دنیا تعیین نماید. این اقدام به طور طبیعى مانع بسیارى از افراطها، تفریطها، انتظارات بى جا، آرزوهاى کاذب و شفاعت طلبىهاى بىمورد خواهد شد. بر این اساس پیامبر اکرم(ص) بهعنوان بالاترین اسوه الهى ازجانب خداوند مأموریت مى یابد خود را اینگونه معرفى کند: «بگو، من بشرى هستم چون شما، جز اینکه به من وحى مىشود که خداى شما خدایى یگانه است.» (فصلت آیه ۴) و در جاى دیگر مىگوید: «بگو، پاک است پروردگار من آیا(من نیز) جز بشرى فرستاده هستم؟» (اسرا آیه۹۳) اولین محور در شناساندن صحیح شخصیت پیامبر به مردم تأکید بر بشر بودن آن حضرت است که غفلت از این جنبه از شخصیت پیامبران بسیار اتفاق افتاده و باعث انحراف در عقیده یا عمل شده است. از جمله نتایج این غفلت احساس جدایى و عدم هماهنگى با پیامبر یا عدم امکان تأسى به او یا داشتن انتظارهاى غیرمعقول از اوست. در حالى که یادآورى جنبه بشرى اسوه، باعث احساس قرابت و آمادگى براى پیروى بىچون و چرا از او مى شود. جلوههاى دیگر تعیین شئون و محدوده وظایف را در آیات زیر مىیابیم: «(اى پیامبر) بگو، من تنها پروردگار خود را مىخوانم و کسى را با او شریک نمىگردانم. بگو، من براى شما اختیار زیان و هدایتى را ندارم. بگو، هرگز کسى مرا در برابر خدا پناه نمىدهد و هرگز پناهگاهى غیر از او نمىیابم (وظیفه من) تنها ابلاغى از جانب خدا و (رساندن) پیامهاى اوست. (سوره جن آیه 23 - 20)
یا در جاى دیگر مىفرماید: «بگو، من فقط آنچه را از پروردگارم به من وحى مىشود پیروى مىکنم، این (قرآن) رهنمودى است از جانب پروردگار شما و براى گروهى که ایمان مىآورند هدایت و رحمت است.» (اعراف آیه۲۰۳) همچنین مىفرماید: «من مأمورم که تنها پروردگار این شهر که آن را مقدس شمرده و هر چیزى را که از آن اوست، پرستش کنم و مأمورم که از مسلمانان باشم و اینکه قرآن بخوانم. پس هر که راه یابد تنها به سوى خدا راه یافته است و هر که گمراه شود بگو، من فقط از هشداردهندگانم.» (نحل آیه۹۲ و ۹۱)
و در این راستا مىگوید: «بگو، به شما نمىگویم گنجینههاى خدا نزد من است و غیب نیز نمى دانم و نمىگویم که من فرشتهاى هستم.» (انعام آیه۵۰) یا مىفرماید: «بگو اى مردم! من براى شما فقط هشداردهندهاى آشکارم.» (حج آیه ۴۹) ادامه این بحث را در شماره بعد پیگیری کنید.
عکس نوشت
تسنیم به مناسبت روز بزرگداشت حافظ تصاویری از آرامگاه خواجه شمسالدین محمد، حافظ شیرازی، از محبوبترین شعرای سرزمینمان منتشر کرده؛ شاعری که در تاریخ ادبیات فارسی به لسان الغیب مشهور است. اهالی ادبیات دلیل اصلی شهرت این شاعر بلندآوازه را به سبب غزلسرایی و سرایش غزلهای زیبای او میدانند؛ شاعری که باوجود محدودیتهای جغرافیایی زبان فارسی نه تنها در ایران، بلکه در اقصی نقاط جهان علاقه مندان بسیاری دارد.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
اسماعیلی امینی: اشعار حافظ آینهای برای تصویر انسان است
-
جادوی علاءالدین
-
هنرمندان در فضای مجازی
-
کتابهای قدیمی کجا هستند
-
زندگی با گربه پاستیل دوست
-
حق محوری شیوه رسول خاتم(ص)
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین