تحولات جاری آخرین میخ را بر تابوت نظم کنونی بین الملل زد
پیچ تاریخی افول امریکا
عماد هلالات - پژوهشگر حوزه روابط بینالملل/ در طول تاریخ همواره قدرت، کلیدواژه اصلی برای هرگونه تغییر و تحولی در نظم بوده است. به گونهای که قدرت های بزرگ با استفاده از همین قدرت بهدست آمده از راههای گوناگون، نظامهای مورد نظر خود را تعریف میکردند بنابراین میتوان گفت که قدرت در قلب سیاست بینالملل جای میگیرد. با این حال همچنان در مورد اینکه قدرت چیست و چگونه اندازهگیری و محاسبه میشود، اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد. «رابرت دال» در تعریق قدرت میگوید؛ «الف زمانی بر ب اعمال قدرت میکند که بتواند او را به انجام کاری وادار کند که بدون این اجبار آن را انجام نمیداد.» بر اساس تعریف دال قدرت تنها در زمانی وجود دارد که یک دولت کنترل یا نفوذ خود را اعمال کند. جان میرشایمر نظریه پرداز رئالیسم تهاجمی قدرت را« سرمایهها و منابع مادی ویژهای که در اختیار یک دولت قرار دارند» تعریف میکند. در تعریفی دیگر قدرت عبارت است از: مجموع سرمایههای مادی و معنوی(اجتماعی، فرهنگی، تمدنی و...).اگر براساس ارزیابیهای مادی گرایانه قدرت را تقسیم کنیم، میتوان به دو نوع قدرت اشاره کرد؛ قدرت پنهان و قدرت نظامی. این دو شکل از قدرت به طور تنگاتنگی با یکدیگر مرتبط هستند، اما کاملاً شبیه هم نیستند چرا که از منابع و سرمایهای متفاوت مشتق شدهاند. قدرت بالقوه عناصر اجتماعی- اقتصادی است که در ایجاد و بنیاد قدرت نظامی به کار میروند، این نوع قدرت ریشه در میزان ثروت و جمعیت یک دولت دارد. پس میتوان نتیجه گرفت که قدرت عنصریترین واژه در سیاست بینالملل است که هرچند تعریف و تقسیم بندیهای مختلفی از آن صورت گرفته است، اما در اصل با آن اشتراک نظر وجود دارد.
در نظام بینالملل هم کنشها و واکنشها و حتی رفتارهای کشورها بر اساس قدرت تعریف میشود. حال این قدرت میتواند ترکیبی از مادی و معنوی باشد و یا صرفاً فقط بر یک قدرت مادی تکیه شود. در طول تاریخ تشکیل دولت – ملتها از معاهده وستفالی 1648 تا کنون، معیار محاسبه توانایی کشورها براساس قدرت آنها بوده است. نظمهای صورت گرفته هم براساس قدرت بوده است. نظم وستفالی، صلح بریتانیای 1815 تا 1914، نظم پسا جنگ جهانی دوم (دوقطبی) همه و همه براساس معیارهای قدرت است و کشورهای بزرگ براساس قدرتی که داشتهاند نظم مورد نظر خود را تحمیل کردهاند.پس از جنگ سرد هم با فروپاشی شوروی و نظریهپردازی پایان تاریخ و ارائه مدل لیبرال دموکراسی بهعنوان تنها مدل و نظم برای اداره جهان، ایالات متحده هم نظم دلخواه خود را برجهان دیکته میکرد. حمله به عراق، حمله به افغانستان، خاورمیانه جدید، لشکرکشی به خلیج فارس، بحران کوزوو، سومالی و... همه حکایت از آن داشت که نظم مورد نظر ایالات متحده خود را بهعنوان یک مفروض تعریف کرده است. اما با گذشت زمان این نکته نمایان شد که همان نظمی که ایالات متحده برای آن ارزشها و هنجارسازی کرده است، در حال سست شدن بود.
از سوی دیگر تا قبل از سال 1979 تمام کشورهای رقیب ایالات متحده منابع مادی و قدرت مادی ایالات متحده را به چالش میکشیدند و در برابر قدرت مادی ایالات متحده موازنهسازی میکردند. اما از سال 1979 بنیانهای تمدنی غرب و ایالات متحده مورد چالش قرار گرفت و تا جایی که امروزه هم قدرت مادی و قدرت برآمده از ایدئولوژی لیبرالیستی مورد چالش قرار گرفته است و قدرت این ایدئولوژی به مراتب بیشتر از قدرت مادی، به چالش کشیده شده است. در نتیجه میتوان گفت در سه وجه میتوان وضعیت پیچ تاریخی جهان را تحلیل کرد؛
وجه نخست: ایالات متحده اکنون کشوری است که چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ ایدئولوژیکی قدرت گذشته را ندارد و به نقل از فوکویاما یک جامعه قطبی شده است که اتفاقات 6 ژانویه (حمله به کنگره امریکا) و تحولات قبل و بعد از آن نشان دهنده آن است. از سویی جامعه امریکایی در طول دهههای گذشته توانایی ارزشگذاری و هنجارسازی را ندارد و جامعهای که نتواند ارزش و هنجار تولید کند به سمت افول پیش میرود و از سویی دیگر ارزشها و هنجارهایی که در گذشته تبلیغ کرده است با سیاست این کشور همخوانی ندارد.
وجه دوم: به چالش کشیدن قدرت مادی ایالات متحده، تقریباً از همان پایان جنگ 1945 آغاز شد. درجایی که شوروی بهدنبال موازنهسازی با ایالات متحده در تمام حوزهها شد. هرچند بارها و بارها این دو کشور در آستانه یک جنگ تمام عیار بودند، مانند بحران کوبا در سال 1962، اما بازدارندگی دو کشور مانع بروز جنگ بین این دو شد. بعد از فروپاشی شوروی هم با وجود اینکه ایالات متحده برتری خود را حفظ کرده بود، اما با قدرت گرفتن روسیه و چین، بار دیگر قدرت مادی ایالات متحده به چالش کشیده شده است. بحران اوکراین نمونهای از آن است.
وجه سوم: ایالات متحده بعد ازجنگ جهانی دوم بهدنبال این بود که برای جلوگیری از نفوذ شوروی به مناطق مختلف جهان در بسیاری از مناطق با همراه کردن برخی از کشورها با سیاستهای خود آنها را بهعنوان دیواری در سد کمونیسم قرار دهد. (کره جنوبی و ژاپن در شرق آسیا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای عرب در غرب آسیا، کشورهای اروپایی در اروپا و حتی برخی از کشورهای شرق اروپا) بعد از فروپاشی شوروی ایالات متحده با جرح و تعدیل برخی رژیمهای بینالمللی و گسترش ناتو به سمت شرق، بهدنبال ایفای نقش هژمون بینالملل بود. اما با وجود این در همه مناطق یاده شده با چالشهایی همراه شد؛چالشهایی که دیگر حتی رسانههای غربی هم نمیتوانند آن را توجیه کنند و تناقضهای فراوانی که غرب در طول مدت گذشته با آن مواجه شده است، هر روز بیشتر از گذشته میشود. استانداردهای دوگانه در قبال تروریسم، حقوق بشر امریکایی، جنایاتهای مختلف در طول 250 سال گذشته، چه در آفریقا، آسیا و امریکا، کشتار مردم عراق و جنایتهای زندان ابوغریب، کشتار مردم افغانستان، روی کار آوردن داعش و حمایت از دیکتاتورها و جلادهای منطقهای و بینالمللی، همه و همه نشان از این دارد که دیگر چهره واقعی غرب بخصوص ایالات متحده را نمیتوان بیش از این بزک کرد.
جهان اکنون بر سر یک پیچ تاریخی قرار گرفته است که دیگر نظام سرمایهداری همانند 600 سال گذشته نمیتواند خود را بازتعریف کند. در طول تاریخ گذشته همواره بنیانهای مادی غرب و در اواخر نظم برآمده از سوی ایالات متحده مورد تهدید قرار گرفته بود. اما اکنون در کنار بنیانهای مادی، بنیانهای ایدئولوژیک و ارزشی غرب به چالش کشیده شده و دیگر همانند گذشته غرب به رهبری ایالات متحده نمیتواند هنجار و ارزش جدید تولید کند و هنگامی که بنیانهای یک تمدن فرو بپاشد، حتی قدرتهای مادی به جای مانده هم نمیتوانند، خلأ ایجاده شده در حوزه ایدئولوژی را پوشش دهد. هرچند که ایالات متحده در این اواخر سعی میکند که تا جایی که میتواند تحولات در حال وقوع را کنترل و اجازه تغییر نظم را ندهد، اما به اذعان بزرگترین استراتژیستهای غرب، ایالات متحده دیگر هرچند در ابعاد مادی قدرت دارد، اما عملکرد نظم لیبرال دموکراسی به گونهای بوده است که باید شاهد یک تغییر معنایی در تمام حوزه باشیم. پیچ تاریخی جهانی سالهاست که آغاز شده است و تحولات جاری آخرین میخ را برتابوت نظم فعلی خواهد زد.
در نظام بینالملل هم کنشها و واکنشها و حتی رفتارهای کشورها بر اساس قدرت تعریف میشود. حال این قدرت میتواند ترکیبی از مادی و معنوی باشد و یا صرفاً فقط بر یک قدرت مادی تکیه شود. در طول تاریخ تشکیل دولت – ملتها از معاهده وستفالی 1648 تا کنون، معیار محاسبه توانایی کشورها براساس قدرت آنها بوده است. نظمهای صورت گرفته هم براساس قدرت بوده است. نظم وستفالی، صلح بریتانیای 1815 تا 1914، نظم پسا جنگ جهانی دوم (دوقطبی) همه و همه براساس معیارهای قدرت است و کشورهای بزرگ براساس قدرتی که داشتهاند نظم مورد نظر خود را تحمیل کردهاند.پس از جنگ سرد هم با فروپاشی شوروی و نظریهپردازی پایان تاریخ و ارائه مدل لیبرال دموکراسی بهعنوان تنها مدل و نظم برای اداره جهان، ایالات متحده هم نظم دلخواه خود را برجهان دیکته میکرد. حمله به عراق، حمله به افغانستان، خاورمیانه جدید، لشکرکشی به خلیج فارس، بحران کوزوو، سومالی و... همه حکایت از آن داشت که نظم مورد نظر ایالات متحده خود را بهعنوان یک مفروض تعریف کرده است. اما با گذشت زمان این نکته نمایان شد که همان نظمی که ایالات متحده برای آن ارزشها و هنجارسازی کرده است، در حال سست شدن بود.
از سوی دیگر تا قبل از سال 1979 تمام کشورهای رقیب ایالات متحده منابع مادی و قدرت مادی ایالات متحده را به چالش میکشیدند و در برابر قدرت مادی ایالات متحده موازنهسازی میکردند. اما از سال 1979 بنیانهای تمدنی غرب و ایالات متحده مورد چالش قرار گرفت و تا جایی که امروزه هم قدرت مادی و قدرت برآمده از ایدئولوژی لیبرالیستی مورد چالش قرار گرفته است و قدرت این ایدئولوژی به مراتب بیشتر از قدرت مادی، به چالش کشیده شده است. در نتیجه میتوان گفت در سه وجه میتوان وضعیت پیچ تاریخی جهان را تحلیل کرد؛
وجه نخست: ایالات متحده اکنون کشوری است که چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ ایدئولوژیکی قدرت گذشته را ندارد و به نقل از فوکویاما یک جامعه قطبی شده است که اتفاقات 6 ژانویه (حمله به کنگره امریکا) و تحولات قبل و بعد از آن نشان دهنده آن است. از سویی جامعه امریکایی در طول دهههای گذشته توانایی ارزشگذاری و هنجارسازی را ندارد و جامعهای که نتواند ارزش و هنجار تولید کند به سمت افول پیش میرود و از سویی دیگر ارزشها و هنجارهایی که در گذشته تبلیغ کرده است با سیاست این کشور همخوانی ندارد.
وجه دوم: به چالش کشیدن قدرت مادی ایالات متحده، تقریباً از همان پایان جنگ 1945 آغاز شد. درجایی که شوروی بهدنبال موازنهسازی با ایالات متحده در تمام حوزهها شد. هرچند بارها و بارها این دو کشور در آستانه یک جنگ تمام عیار بودند، مانند بحران کوبا در سال 1962، اما بازدارندگی دو کشور مانع بروز جنگ بین این دو شد. بعد از فروپاشی شوروی هم با وجود اینکه ایالات متحده برتری خود را حفظ کرده بود، اما با قدرت گرفتن روسیه و چین، بار دیگر قدرت مادی ایالات متحده به چالش کشیده شده است. بحران اوکراین نمونهای از آن است.
وجه سوم: ایالات متحده بعد ازجنگ جهانی دوم بهدنبال این بود که برای جلوگیری از نفوذ شوروی به مناطق مختلف جهان در بسیاری از مناطق با همراه کردن برخی از کشورها با سیاستهای خود آنها را بهعنوان دیواری در سد کمونیسم قرار دهد. (کره جنوبی و ژاپن در شرق آسیا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای عرب در غرب آسیا، کشورهای اروپایی در اروپا و حتی برخی از کشورهای شرق اروپا) بعد از فروپاشی شوروی ایالات متحده با جرح و تعدیل برخی رژیمهای بینالمللی و گسترش ناتو به سمت شرق، بهدنبال ایفای نقش هژمون بینالملل بود. اما با وجود این در همه مناطق یاده شده با چالشهایی همراه شد؛چالشهایی که دیگر حتی رسانههای غربی هم نمیتوانند آن را توجیه کنند و تناقضهای فراوانی که غرب در طول مدت گذشته با آن مواجه شده است، هر روز بیشتر از گذشته میشود. استانداردهای دوگانه در قبال تروریسم، حقوق بشر امریکایی، جنایاتهای مختلف در طول 250 سال گذشته، چه در آفریقا، آسیا و امریکا، کشتار مردم عراق و جنایتهای زندان ابوغریب، کشتار مردم افغانستان، روی کار آوردن داعش و حمایت از دیکتاتورها و جلادهای منطقهای و بینالمللی، همه و همه نشان از این دارد که دیگر چهره واقعی غرب بخصوص ایالات متحده را نمیتوان بیش از این بزک کرد.
جهان اکنون بر سر یک پیچ تاریخی قرار گرفته است که دیگر نظام سرمایهداری همانند 600 سال گذشته نمیتواند خود را بازتعریف کند. در طول تاریخ گذشته همواره بنیانهای مادی غرب و در اواخر نظم برآمده از سوی ایالات متحده مورد تهدید قرار گرفته بود. اما اکنون در کنار بنیانهای مادی، بنیانهای ایدئولوژیک و ارزشی غرب به چالش کشیده شده و دیگر همانند گذشته غرب به رهبری ایالات متحده نمیتواند هنجار و ارزش جدید تولید کند و هنگامی که بنیانهای یک تمدن فرو بپاشد، حتی قدرتهای مادی به جای مانده هم نمیتوانند، خلأ ایجاده شده در حوزه ایدئولوژی را پوشش دهد. هرچند که ایالات متحده در این اواخر سعی میکند که تا جایی که میتواند تحولات در حال وقوع را کنترل و اجازه تغییر نظم را ندهد، اما به اذعان بزرگترین استراتژیستهای غرب، ایالات متحده دیگر هرچند در ابعاد مادی قدرت دارد، اما عملکرد نظم لیبرال دموکراسی به گونهای بوده است که باید شاهد یک تغییر معنایی در تمام حوزه باشیم. پیچ تاریخی جهانی سالهاست که آغاز شده است و تحولات جاری آخرین میخ را برتابوت نظم فعلی خواهد زد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه