
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

فیلمها سرانجام مخاطب خودشان را پیدا میکند
فرهنگی : امید عبداللهی فیلمساز در تازهترین فعالیت سینمایی خود مستند «برندگان» را در گروه سینمایی هنر و تجربه روی پرده دارد. مستند «برندگان» درباره تکاپوی دو شخصیت از دو نسل متفاوت ایران امروز است که در لاتاری گرین کارت برنده شدهاند و میخواهند برای تحقق آرزوهای خود و یافتن یک زندگی بهتر، به امریکا مهاجرت کنند، اما آنها دلبستگیهایی در ایران دارند که با آنچه در جایی دیگر جستوجو میکنند در تقابل است. این مستند پیش از این موفق به کسب دو جایزه حمایتی در بخشهای گسترش فیلمنامه و تولید فیلم از صندوق برتا جشنواره بینالمللی مستند آمستردام (ایدفا) شده است. همچنین این مستند به همراه مستند کوتاه «پنهان» به کارگردانی شیرین برق نورد که فیلم مقالهای کوتاه درباره موضوع ملیت است، به نمایش درآمده است. عبداللهی در گفتوگو با روزنامه ایران درباره این مستند و موضوع مهاجرت صحبت کرده است.
چرا سراغ موضوع مهاجرت رفتید و انگیزه ساخت مستند «برندگان» از کجا میآید؟
از یک تجربه شخصی. ماجرای این تجربه هم برمیگردد به سالها پیش که من قصد مهاجرت از ایران داشتم و مثل هر فرد دیگری که در این موقعیت قرار میگیرد، من هم بهدنبال راه آسانی برای رفتن میگشتم. در همان دوران بود که با سیستم لاتاری گرین کارت آشنا شدم و تصمیم گرفتم شانسام را امتحان کنم. هر چند من در آن سال برنده لاتاری نشدم، ولی از لحاظ ثبتنام تا زمان اعلام نتایج، اتفاقاتی برای من افتاد که حتی اگر برنده هم شده بودم هرگز نمیرفتم. در واقع انگیزه و ایده اولیه ساخت مستند «برندگان» ریشه در این تجربه دارد.
برای ساخت مستند با چه چالشهایی روبهرو بودید و پروسه تولید آن چقدر طول کشید؟
فرایند پژوهش این فیلم بسیار طولانی بود. به این معنی که بخشی از مسیر تحقیق به شناخت و درک من از موضوع و همچنین یافتن راهی برای ارائه آن از طریق یک فیلم مستند مربوط میشد و بخشی هم همزمان با جستوجوی شخصیتهای اصلی فیلم و با هدف شکلگیری روایت و نحوه بیان جزئیات زندگی هر یک از شخصیتها صورت گرفت. عمدهترین مشکلات ما هم مربوط به بخش دوم بود که لازمه آن عبور از فرایند اعتمادسازی بین من و شخصیتهای مد نظرم بود. تازه بعد از شکلگیری فرایند اعتمادسازی، ادامه کار سختتر هم شد، چون کوچکترین اشتباه میتوانست دیوار این اعتماد را فرو بریزد. از طرفی موضوع فیلم هم به پیچیدهتر شدن ارتباط ما با افراد دامن زده بود، یعنی خیلی از افرادی که به لیست نهایی ما راه پیدا کرده بودند، پس از مدت کوتاهی از ادامه همکاری با این پروژه منصرف میشدند. آنها نگران بودند با توجه به جوی که نسبت به امریکا در جامعه ما وجود دارد، روند مهاجرتشان دچار اختلال شود. حتی یکی از شخصیتهای اصلی ما در مرحله تصویربرداری انصراف داد که ضمن ایجاد تأخیر در روند اجرایی کار، هزینههای پیشبینی نشدهای هم به پروژه تحمیل کرد. به هر حال وقتی فیلمساز به سراغ موضوعات اجتماعی و حساس میرود باید مدام منتظر چنین تنشهایی هم باشد و به نظرم در این موارد جز صبر و تلاش بیشتر برای یافتن راه حل بهتر، کار دیگری نمیتوان کرد.
شخصیتهایی را که در فیلم دنبال میکنید چگونه پیدا کردید؟
ابتدا در بین اطرافیان و دوستانم بهدنبال شخصیتهای مد نظرم بودم، اما خیلی زود احساس کردم باید دایره جستوجوی خود را وسیعتر کنم. تا اینکه یک گروه پژوهشی تشکیل دادم و در فصلی که ثبتنام لاتاری انجام میشد، در چند منطقه تهران به عکاسیها رفتیم و شروع کردیم به جمعآوری شماره تلفن، ایمیل و نام افرادی که در لاتاری ثبتنام میکنند. هرکدام دفترچهای داشتیم و در پایان به چیزی حدود دویست نفر رسیدیم که در مرحله اول تمایل داشتند با ما همکاری کنند. در مرحله دوم که با این افراد برای دیدار حضوری تماس میگرفتیم کم کم ریزش کردند و بیشتر آنها اصلاً حاضر به همکاری نبودند. به صورتی که در پایان، لیست ما به چیزی حدود هشتاد یا نود نفر رسید. طبیعی است من بهدنبال کسانی بودم که در صورت برنده شدن در لاتاری با چالشهای مختلفی مواجه میشدند. مثلاً زندگیشان دچار یک لرزش یا یک نابسامانی و تغییر مسیر شود و این تغییر باعث شود که اینها برای رفتن یا ماندن دچار تردید شوند، چون خیلیها ممکن است در لاتاری برنده شوند و بدون هیچ دردسر و دغدغهای مهاجرت کنند و بروند. کما اینکه خیلیها بدون شرکت در لاتاری هم مهاجرت میکنند.
به نظر میرسد در فیلم «برندگان» نزدیکی دوربین به اعضای خانواده شخصیتها به یک نقطه قوت بدل شده است.
بله وقتی پای مهاجرت در میان باشد اعضای خانواده و روابط عاطفی افراد با تک تک اطرافیان بیش از پیش اهمیت پیدا میکند. من قصد داشتم به بهانه موضوع فیلم روی احساس تعلقی که شخصیتها در اینجا داشتند و تقابل آن با هدفشان تمرکز کنم. دل کندن از آدمها یا چیزهایی که با آنها پیوند عاطفی داریم کار سادهای نیست و من میخواستم با نزدیک شدن به زندگی شخصیتها تا جایی که ممکن باشد این لحظههای دشوار و گاه ناممکن را ثبت کنم.
چرا این مستند بعد از 6 سال در سینماهای هنر و تجربه اکران شد؟
راستش سال 94 مراحل ساخت این فیلم تمام شد و اولین نمایش رسمی آن در جشنواره بینالمللی سینما حقیقت بود. بعد از آن هیچ یک از تلاشهای من برای دریافت پروانه نمایش به نتیجه نرسید. در طول این مدت هم هیچ دلیل شفاف و مشخصی به من اعلام نشد. شخصاً متوجه نشدم پشت درهای اتاق نظارت و ارزشیابی چه خبر است! گروهی در دو نوبت فیلم را در یک جشنواره رسمی و معتبر نمایش دادند، گروهی دیگر با ریاست دبیر همان جشنوارهای که فیلم را نمایش داده بود مدتها مانع صدور پروانه نمایش آن شد و گروه سومی نمایش آن را در سینماهای هنر و تجربه بلامانع دانستند. به نظر شما دلیلِ منطقی پشت این اتفاقها میتواند باشد؟ فیلمها سرانجام مخاطب خودشان را پیدا میکنند، اما چه کسی پاسخگوی عمر و فرصتهای از دست رفته یک فیلمساز است؟
با وجود زمان زیادی که بر فیلم گذشته، اما موضوع «برندگان» همچنان داغ است.
بله انگار به نظر میرسد موضوع مهاجرت قرار نیست در این ملک کهنه شود و متأسفانه روز به روز هم متقاضی بیشتری دارد. حالا دیگر هر کدام از ما دستکم یک مهاجر در خانواده هایمان داریم.
«برندگان» موفق به کسب جایزه حمایتی «برتا فاند» جشنواره مستند «ایدفا» در بخش گسترش فیلمنامه شده، این حمایت شامل چه مواردی میشود؟ درمورد این تجربه و اتفاقات آن توضیح دهید؟
جایزه حمایتی صندوق «برتا ایدفا» کمک هزینهای است که در بخش گسترش فیلمنامه، تولید یا حتی برگزاری یک جشنواره مستقل به برگزیدگان اهدا میشود. مثل خیلی از فرصتهای مالی دیگری که در جشنوارهها یا صندوقهای حمایتی، در اختیار فیلمسازان و هنرمندان مستقل گذاشته میشود، البته رقابت بین متقاضیان بسیار سخت و نزدیک است و شرکت در آن هم تابع شرایط و رعایت قوانینی است که شرح کامل آن در سایت جشنواره وجود دارد. حقیقتاً من وقت و انرژی بسیار زیادی برای آماده کردن طرح و به اصطلاح پروپوزال پروژه مستند «برندگان» صرف کردم که خوشبختانه موفق به دریافت این جایزه شدم. بزرگترین حسن آن هم این بود که انگیزه و اشتیاق من را برای ساخت این مستند دوچندان کرد، البته پس از تولید فیلم، مراحل تدوین آن هم در مدرسه تابستانی جشنواره مستند آمستردام انجام شد که آن هم برای من یک تجربه منحصر به فرد و ارزشمند بود.
آیا فیلم «برندگان» قصد دارد مردم را به مهاجرت ترغیب کند یا آنها را باز دارد؟
نه فکر نمیکنم این فیلم چنین تأثیر یا هدفی داشته باشد. اصولاً به پیام دادن یا تعیین تکلیف برای مخاطب اعتقادی ندارم. تنها هدف من این بود که بتوانم وضعیت افرادی را که با مسأله مهاجرت آن هم به این شکل و با شرایط متفاوت زندگی درگیر میشوند به تصویر بکشم. ضمن اینکه وقتی دو شخصیت از دو نسل متفاوت را دنبال میکنیم محدوده دایره مخاطبان فیلم را گسترش دادیم و مخاطب با مقایسه داستان آن دو، حقیقت ماجرا و ابعاد موضوع را بهتر درک میکند. آیا همین که فیلم سندی از روزگار ماست کفایت نمیکند؟
فکر میکنید «برندگان» چقدر توانسته ابعاد پدیده پیچیدهای مثل مهاجرت را به تصویر بکشد؟
ببینید باور من این است که فیلمها یا حتی دیگر آثار هنری قرار نیست نسبت به سوژهای که انتخاب میکنند برخوردی جامع و کامل داشته باشند. مگر در یک فیلم کوتاه یا مستند یا حتی یک کتاب مؤلف چقدر زمان دارد که بتواند ابعاد مختلف یک موضوع را بررسی کند؟ و اصولاً یک اثر تا چه اندازه دیده یا خوانده میشود؟ به زعم من فیلمها و دیگر مدیومهای هنری اگر به سراغ چنین ایدههایی میروند بیش از اینکه داعیه موشکافی داشته باشند، بهدنبال ایجاد یک تلنگر در مخاطب خود هستند. یک جور یادآوری برای مواجهه عمیقتر با موضوع و البته اندیشیدن.
کمی از آخرین فیلمتان بگویید؟
سال گذشته فیلم کوتاه داستانی «حرفهای شبانه» را به پایان رساندم و این روزها در حال پخش جشنواره این فیلم هفده دقیقهای هستیم. نخستین نمایشهای رسمی آن هم در دو جشنواره بینالمللی ساپورو ژاپن و ازمیر ترکیه بوده است.
چرا سراغ موضوع مهاجرت رفتید و انگیزه ساخت مستند «برندگان» از کجا میآید؟
از یک تجربه شخصی. ماجرای این تجربه هم برمیگردد به سالها پیش که من قصد مهاجرت از ایران داشتم و مثل هر فرد دیگری که در این موقعیت قرار میگیرد، من هم بهدنبال راه آسانی برای رفتن میگشتم. در همان دوران بود که با سیستم لاتاری گرین کارت آشنا شدم و تصمیم گرفتم شانسام را امتحان کنم. هر چند من در آن سال برنده لاتاری نشدم، ولی از لحاظ ثبتنام تا زمان اعلام نتایج، اتفاقاتی برای من افتاد که حتی اگر برنده هم شده بودم هرگز نمیرفتم. در واقع انگیزه و ایده اولیه ساخت مستند «برندگان» ریشه در این تجربه دارد.
برای ساخت مستند با چه چالشهایی روبهرو بودید و پروسه تولید آن چقدر طول کشید؟
فرایند پژوهش این فیلم بسیار طولانی بود. به این معنی که بخشی از مسیر تحقیق به شناخت و درک من از موضوع و همچنین یافتن راهی برای ارائه آن از طریق یک فیلم مستند مربوط میشد و بخشی هم همزمان با جستوجوی شخصیتهای اصلی فیلم و با هدف شکلگیری روایت و نحوه بیان جزئیات زندگی هر یک از شخصیتها صورت گرفت. عمدهترین مشکلات ما هم مربوط به بخش دوم بود که لازمه آن عبور از فرایند اعتمادسازی بین من و شخصیتهای مد نظرم بود. تازه بعد از شکلگیری فرایند اعتمادسازی، ادامه کار سختتر هم شد، چون کوچکترین اشتباه میتوانست دیوار این اعتماد را فرو بریزد. از طرفی موضوع فیلم هم به پیچیدهتر شدن ارتباط ما با افراد دامن زده بود، یعنی خیلی از افرادی که به لیست نهایی ما راه پیدا کرده بودند، پس از مدت کوتاهی از ادامه همکاری با این پروژه منصرف میشدند. آنها نگران بودند با توجه به جوی که نسبت به امریکا در جامعه ما وجود دارد، روند مهاجرتشان دچار اختلال شود. حتی یکی از شخصیتهای اصلی ما در مرحله تصویربرداری انصراف داد که ضمن ایجاد تأخیر در روند اجرایی کار، هزینههای پیشبینی نشدهای هم به پروژه تحمیل کرد. به هر حال وقتی فیلمساز به سراغ موضوعات اجتماعی و حساس میرود باید مدام منتظر چنین تنشهایی هم باشد و به نظرم در این موارد جز صبر و تلاش بیشتر برای یافتن راه حل بهتر، کار دیگری نمیتوان کرد.
شخصیتهایی را که در فیلم دنبال میکنید چگونه پیدا کردید؟
ابتدا در بین اطرافیان و دوستانم بهدنبال شخصیتهای مد نظرم بودم، اما خیلی زود احساس کردم باید دایره جستوجوی خود را وسیعتر کنم. تا اینکه یک گروه پژوهشی تشکیل دادم و در فصلی که ثبتنام لاتاری انجام میشد، در چند منطقه تهران به عکاسیها رفتیم و شروع کردیم به جمعآوری شماره تلفن، ایمیل و نام افرادی که در لاتاری ثبتنام میکنند. هرکدام دفترچهای داشتیم و در پایان به چیزی حدود دویست نفر رسیدیم که در مرحله اول تمایل داشتند با ما همکاری کنند. در مرحله دوم که با این افراد برای دیدار حضوری تماس میگرفتیم کم کم ریزش کردند و بیشتر آنها اصلاً حاضر به همکاری نبودند. به صورتی که در پایان، لیست ما به چیزی حدود هشتاد یا نود نفر رسید. طبیعی است من بهدنبال کسانی بودم که در صورت برنده شدن در لاتاری با چالشهای مختلفی مواجه میشدند. مثلاً زندگیشان دچار یک لرزش یا یک نابسامانی و تغییر مسیر شود و این تغییر باعث شود که اینها برای رفتن یا ماندن دچار تردید شوند، چون خیلیها ممکن است در لاتاری برنده شوند و بدون هیچ دردسر و دغدغهای مهاجرت کنند و بروند. کما اینکه خیلیها بدون شرکت در لاتاری هم مهاجرت میکنند.
به نظر میرسد در فیلم «برندگان» نزدیکی دوربین به اعضای خانواده شخصیتها به یک نقطه قوت بدل شده است.
بله وقتی پای مهاجرت در میان باشد اعضای خانواده و روابط عاطفی افراد با تک تک اطرافیان بیش از پیش اهمیت پیدا میکند. من قصد داشتم به بهانه موضوع فیلم روی احساس تعلقی که شخصیتها در اینجا داشتند و تقابل آن با هدفشان تمرکز کنم. دل کندن از آدمها یا چیزهایی که با آنها پیوند عاطفی داریم کار سادهای نیست و من میخواستم با نزدیک شدن به زندگی شخصیتها تا جایی که ممکن باشد این لحظههای دشوار و گاه ناممکن را ثبت کنم.
چرا این مستند بعد از 6 سال در سینماهای هنر و تجربه اکران شد؟
راستش سال 94 مراحل ساخت این فیلم تمام شد و اولین نمایش رسمی آن در جشنواره بینالمللی سینما حقیقت بود. بعد از آن هیچ یک از تلاشهای من برای دریافت پروانه نمایش به نتیجه نرسید. در طول این مدت هم هیچ دلیل شفاف و مشخصی به من اعلام نشد. شخصاً متوجه نشدم پشت درهای اتاق نظارت و ارزشیابی چه خبر است! گروهی در دو نوبت فیلم را در یک جشنواره رسمی و معتبر نمایش دادند، گروهی دیگر با ریاست دبیر همان جشنوارهای که فیلم را نمایش داده بود مدتها مانع صدور پروانه نمایش آن شد و گروه سومی نمایش آن را در سینماهای هنر و تجربه بلامانع دانستند. به نظر شما دلیلِ منطقی پشت این اتفاقها میتواند باشد؟ فیلمها سرانجام مخاطب خودشان را پیدا میکنند، اما چه کسی پاسخگوی عمر و فرصتهای از دست رفته یک فیلمساز است؟
با وجود زمان زیادی که بر فیلم گذشته، اما موضوع «برندگان» همچنان داغ است.
بله انگار به نظر میرسد موضوع مهاجرت قرار نیست در این ملک کهنه شود و متأسفانه روز به روز هم متقاضی بیشتری دارد. حالا دیگر هر کدام از ما دستکم یک مهاجر در خانواده هایمان داریم.
«برندگان» موفق به کسب جایزه حمایتی «برتا فاند» جشنواره مستند «ایدفا» در بخش گسترش فیلمنامه شده، این حمایت شامل چه مواردی میشود؟ درمورد این تجربه و اتفاقات آن توضیح دهید؟
جایزه حمایتی صندوق «برتا ایدفا» کمک هزینهای است که در بخش گسترش فیلمنامه، تولید یا حتی برگزاری یک جشنواره مستقل به برگزیدگان اهدا میشود. مثل خیلی از فرصتهای مالی دیگری که در جشنوارهها یا صندوقهای حمایتی، در اختیار فیلمسازان و هنرمندان مستقل گذاشته میشود، البته رقابت بین متقاضیان بسیار سخت و نزدیک است و شرکت در آن هم تابع شرایط و رعایت قوانینی است که شرح کامل آن در سایت جشنواره وجود دارد. حقیقتاً من وقت و انرژی بسیار زیادی برای آماده کردن طرح و به اصطلاح پروپوزال پروژه مستند «برندگان» صرف کردم که خوشبختانه موفق به دریافت این جایزه شدم. بزرگترین حسن آن هم این بود که انگیزه و اشتیاق من را برای ساخت این مستند دوچندان کرد، البته پس از تولید فیلم، مراحل تدوین آن هم در مدرسه تابستانی جشنواره مستند آمستردام انجام شد که آن هم برای من یک تجربه منحصر به فرد و ارزشمند بود.
آیا فیلم «برندگان» قصد دارد مردم را به مهاجرت ترغیب کند یا آنها را باز دارد؟
نه فکر نمیکنم این فیلم چنین تأثیر یا هدفی داشته باشد. اصولاً به پیام دادن یا تعیین تکلیف برای مخاطب اعتقادی ندارم. تنها هدف من این بود که بتوانم وضعیت افرادی را که با مسأله مهاجرت آن هم به این شکل و با شرایط متفاوت زندگی درگیر میشوند به تصویر بکشم. ضمن اینکه وقتی دو شخصیت از دو نسل متفاوت را دنبال میکنیم محدوده دایره مخاطبان فیلم را گسترش دادیم و مخاطب با مقایسه داستان آن دو، حقیقت ماجرا و ابعاد موضوع را بهتر درک میکند. آیا همین که فیلم سندی از روزگار ماست کفایت نمیکند؟
فکر میکنید «برندگان» چقدر توانسته ابعاد پدیده پیچیدهای مثل مهاجرت را به تصویر بکشد؟
ببینید باور من این است که فیلمها یا حتی دیگر آثار هنری قرار نیست نسبت به سوژهای که انتخاب میکنند برخوردی جامع و کامل داشته باشند. مگر در یک فیلم کوتاه یا مستند یا حتی یک کتاب مؤلف چقدر زمان دارد که بتواند ابعاد مختلف یک موضوع را بررسی کند؟ و اصولاً یک اثر تا چه اندازه دیده یا خوانده میشود؟ به زعم من فیلمها و دیگر مدیومهای هنری اگر به سراغ چنین ایدههایی میروند بیش از اینکه داعیه موشکافی داشته باشند، بهدنبال ایجاد یک تلنگر در مخاطب خود هستند. یک جور یادآوری برای مواجهه عمیقتر با موضوع و البته اندیشیدن.
کمی از آخرین فیلمتان بگویید؟
سال گذشته فیلم کوتاه داستانی «حرفهای شبانه» را به پایان رساندم و این روزها در حال پخش جشنواره این فیلم هفده دقیقهای هستیم. نخستین نمایشهای رسمی آن هم در دو جشنواره بینالمللی ساپورو ژاپن و ازمیر ترکیه بوده است.

جشنواره فجر شراکت هنر در پیروزی انقلاب است
پریسا ساسانی
خبرنگار
دانش اقباشاوی از آن دسته از فیلمسازانی است که سینما را برای سینما به معنای هنر و صنعت میخواهد و این موضوع علاوه بر آثاری که تاکنون کارگردانی کرده، در رفتار صنفی و آثاری که حسب مسئولیت اجتماعی خود در فضای مجازی و صفحه اینستاگرام خود معرفی میکند، نمود عینی دارد. اقباشاوی پس از سالها حضور در سینمای بدنه به عنوان دستیار و برنامهریز با ساخت آثار خوب سینمایی و تلویزیونی توانسته به عنوان فیلمسازی متعهد پای سینما، آثار خود و به آنچه اعتقاد دارد، بایستد.او در آستانه چهلمین جشنواره فیلم فجر در مصاحبهای که با روزنامه ایران داشته است درباره مقررات جشنواره فیلم فجر، پذیرفتن قواعد جشنواره و عشق سینماگران بخصوص جوانان به جشنواره سخن گفت.
برای آغاز از جشنواره فیلم فجر و فرا رسیدن چهلمین دوره آن بگویید.
در ابتدا اجازه میخواهم به کمی قبلتر برگردم و درباره سرچشمه و آغاز تحولات، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با وقوع انقلاب سخن بگویم. ببینید 43 سال از بهمن ماهی که با خون و شور و شعف، ملت ایران با یک رهبری منحصربه فرد، در کمال حیرت جهانیان، نظام پوسیده سلطنتی را برانداختند میگذرد، پیروزی انقلاب اسلامی درآخرین سال دهه 70 میلادی، روح و دل ملتهای بسیاری از خاورمیانه تا امریکای لاتین از شمال آفریقا تا امریکای شمالی را شاد و امیدوار کرد. خب بدیهی است کشوری که سرمایههای گرانسنگی چون هنر سینما را پیش از انقلاب داشته و به برکت انقلاب و انرژی نهفته از آن انفجار نور، این سینما به مرور و با برنامهریزی حکومت انقلابی و البته غریزه و قریحه و سختکوشی سینماگران آن رشد چشمگیری کرده، میتوانسته و مفید بوده که در سالگرد این انقلاب بزرگ، کارناوالی پرشور از آثار هر ساله آن برای شریک شدن در جشنهای پیروزی انقلاب اسلامی بر پا دارد که این خود یک گنج فرهنگی گرانقدر به نام «جشنواره فیلم فجر» است. ضمن اینکه این گونه جشنوارههای ملی، مردمی و کارناوالهای شورانگیز در تاریخها و جغرافیاهای مختلف در سرتاسر هستی بودهاند و خواهند بود و طبیعی است که هم خالقان و دستاندرکاران فیلمسازی در ایران و هم مردم، دوست دارند و حق دارند که خود را شریک فعال در برگزاری این جشنواره بدانند.
اما آن شوق حضوری که بیان میکنید، همواره در هر دوره از جشنواره با گلایه همراه بوده است.
در این 40 سالی که از اولین دوره برگزاری جشنواره فیلم فجر گذشته، این انگیزه جادویی حضور در جشن همگانی، به شکل حیرت انگیزی، حالتی یکتا به خود گرفته، به طوری که به شکل لاینقطع در بدترین و بهترین شرایط مملکت، جشنواره از شور و شوق همگانی دور نمانده، از سالهای دهه 60 و میانه جنگ تمام عیار داخلی و خارجی و موشکباران گرفته، تا سالهایی که تکانههای اجتماعی، ملت را در آستانه بهمن ماه منزوی و سرد مزاج کرده بود. اما بازهم به شهادت تاریخ جشنواره، در بهمن ماهها، تکاپوها آغاز و یخها آب شدهاند و فیلمساز و مدیر و مخاطب و رسانهها دورهم، جمع شدهاند تا جشنوارهای شادیانه، داشته باشند و این سرمایه کمی نیست. حالا اگر گلایهای هم مطرح میشود حتماً شنیده شده و ترتیب اثرداده میشود، خاصیت جشنواره همین است.
بخشی از این گلایهها متوجه مقررات جشنواره است.
مسأله مقررات و آیین نامهها و شیوهنامههای برگزاری جشنواره نه قابل تخطئه، بلکه قابل نقد است و مهمترین عنصر نقد آن، نداشتن وحدت رویه، طی سالیان سال بوده است. برای من قابل هضم و باور است که بنا بر گذشت سالیان و دههها، حتماً یک جشنواره، در نوع برگزاری برنامهها و بخشهای خود، تغییراتی انجام میدهد و اصولاً داشتن انعطاف بسیار خوب است. اما انعطاف تا جایی جذاب است که ماهیت و کارکرد اولیه رویداد را (در اینجا جشنواره فیلم فجر) تحتالشعاع و حتی رد نکند. مثلاً بالاتر فکر کنم یادآور شدم که شور همگانی ملت، دولت و فیلمسازان یکی از دستاوردها و نیز دلایل زیرساختی و بنیادین فجر بوده است. خب، وقتی به گذشته فجر نگاه میکنیم، میبینیم که در ادواری، جشنواره بنا برماهیت اولیهاش، به شکل حداکثری و منبسط، برگزار شده و چقدر خاطره انگیز و پر نتیجه بوده مانند برخورداری و ترکیب بخشهای مختلف از جمله بخش بینالملل، بخش فیلمهای اول و دوم، بخش سودای سیمرغ، بخش فیلمهای تجربی، بخش فیلمهای کوتاه، بخش مستند، نشستهای تخصصی و غیره و در برخی سالها، منقبض و حداقلی بوده که ناگفته پیداست، جشنواره پر رویداد و با مشارکت بالا به اهداف اولیهاش نزدیکتر و در ایجاد حس وحدت ملــی و حرفهای، پر بارتر بوده است.
علاوه بر ایجاد حس وحدت ملی که مهمترین رکن برپایی جشنواره توجه به همین موضوع است؛ تمکین از مقررات تا چه اندازه است؟
در مورد تمکین به مقررات جشنواره و رعایت انضباط و احترام به رأی سیاستگذاران و داوران نیز، همین مثال فوق، صدق میکند. یعنی اینکه، در بحث جبر و اختیار، مشخص است که خالقان و صاحبان آثار، پیش از پذیرفتن قوانین جشنواره مختارند که به رویههای مندرج در آییننامهها نقد یا حتی اعتراض داشته باشند، اما پس از پذیرفتن قواعد جشنواره مجبورند که به نتایج تمکین کنند. اما من فکر میکنم که اگر اعتراضها و نقدهایی به جشنواره وارد میشود، اتفاقاً نشأت گرفته از همان علقه و عشق به جشنواره است. این خوب است به زعم من. اینکه خیلیها دوست دارند و کل سال را تلاش میکنند تا حتی در گوشهای یا بخشی از جشنواره فیلم فجر مشارکت داشته باشند، این یک اعتنای جمعی و ملی و حرفهای به جشنواره است که صاحبان و خالقان آثار معترضند به اینکه ما هم اعتبار فجر را میخواهیم. این یعنی، جشنواره فیلم فجر اعتبار دارد.
بهترین راه حل برای ایجاد انگیزه و سرپا نگه داشتن شور جشنواره از نظر شما چیست؟
به نظر من آسانترین و مفیدترین راه حل این است که سیاستگذاران با اتخاذ رویههای انبساطی و ایجاد فضای حضور حداکثری فیلمها در قالب بخشها و فضاهای متنوع، صاحبان سلایق و تجارب مختلف و مخاطبان سلایق مختلف را درگیر جشنواره کنند، اشکالی که ندارد که هیچ، بسیار نیز مثبت است که از میان آثار کشوری صاحب سینما، چون ایران و با عنایت به آسانتر شدن ابزار ساخت فیلم در سطح جهان و به تبع آن، ساخته شدن بسیاری فیلم که خیلیهاشان علاقهمند و حتی پیگیر حضور در جشنواره فجر هستند، هم تعداد بخشها هم تعداد فیلمها و هم حتی تعداد روزها و شهرها و سالنها برگزاری این کارناوال فرهنگی شورانگیز را دو برابر کرد تا سلایق و جمعیت بیشتری از این رویداد ملی بهرهمند شوند. این رویکرد اعتراضها و نقدها و حاشیهها را بسیار کمتر و همدلیها وطبعاً رشد سینمای ایران را به مرور بیشتر میکند.
یکی از فعالیتهای به نوعی فرهنگی و رسانهای شما معرفی فیلم و آثار خوب سینمای بینالملل است. در واقع استفاده بهینه از فضای مجازی. این نوع فعالیت شما از چه زمانی شکل گرفت؟
برای پاسخ به این سؤال باید به دوران دور برگردم. سالها پیش از اینکه صفت ترکیبی «سینه فیل» به گوشم بخورد، پدرم مشتری دائمی ماهنامه فیلم بود. در واقع ازهمان شمارههای اول مجله. پدرم که مردی فرهیخته، آرام و شاعر مسلک بود و هست، تلاش میکرد تا من را که تک پسر وهمچنین، فرزند اول خانواده بودم نیز با سلیقه آرام و متفکر خودش رشد دهد. پیش از دبستان هم او و هم مادرم دوست داشتند که من کارگردان سینما شوم. اما راستش این بود که من دوست داشتم نظامی باشم، واضحتر بگویم، آرزو داشتم که فرمانده نیروی دریایی شوم. از شش سالگی من را به کلاس زبان انگلیسی میفرستادند و در کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ثبت نام کردند. اما من به شیمی و ساخت بمب و هفت تیرکشی بیشتر علاقه داشتم. دو سال پس از حضورم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مأنوس شدن بیشتر با کتاب و فیلمهای روشنفکرانه (که البته آزارم میدادند) در هشت سالگی برای اینکه دل پدر مهربان و عاطفیام را به دست بیاورم یک داستان نوشتم. نتیجه، برای خانوادهام هنوز نیز حیرت انگیز است. داستان برخلاف فیلمهایی که در جشنواره فیلم کودک یا هفتههای فیلم به همراه پدرم میدیدم، بسیار عجیب بود.
داستان چی بود؟
داستان که با خط دوم ابتدایی نوشته بودم، قصه یک کاپیتان نیروی دریایی متفقین به نام «دانی» (اسم مخفف خودم که در خانه صدایم میکنند) در اثنای جنگ جهانی دوم بود که تا آخرین توپ ناو را شلیک کرده بود و یک هفتهای در بندری از سواحل فرانسه، در انتظار وعده رسیدن مهمات از دولت مرکزی، نیروهایش را امید میداد و در آخر متوجه میشد که رئیس جمهور، خیانتکار است و تعمداً مهمات و سلاح ها را نصف و نیمه به جاهای دیگر فرستاده است، فرمانده ناوگان دریایی (دانی) از طریق تلگراف یکی از جاسوسان خود از خیانت رئیس جمهور، مطلع میشود. به کافه بندر میرود و بندر را برای ترور رئیس جمهور خائن ترک میکند. نتیجه خواندن داستان 20 صفحهای، تشویقهای زیاد مادرم و نقدهای پدرم بود. پدرم از اینکه یک داستان با جزئیات از تاریخ و جغرافیایی که ندیده بودم نوشتهام، بسیار راضی و مشوق بود اما به سوژه و نگاه، نقد جدی داشت. شاید پدرم انتظار داشت تا داستان من شبیه فیلم هنری، روشنفکری ساخت ترکیه به نام «مرثیه» باشد. اما دروغ چرا من از کودکی تا الان، با دیدن فیلمهای عبوس و کم رویداد دچار سر درد میشوم. اغراق نمیکنم واقعاً دیدن تارکوفسکی و پاراجانف ومانند اینها مرا دچار سردرد میکند.
حالا، بیان رازهای خانوادگی و کودکی چه ارتباطی به معرفی فیلم و کتاب در صفحه شخصی شما در فضای مجازی دارد؟
عرض میکنم، آغاز نوجوانی من با پایان جنگ و بازگشت به آبادان مصادف شد. به آبادان پس از جنگ. خوشبختانه، جشنواره فیلمهای هنری و کانون پرورش فکری هنوز راه نیافته بود و به شکل عجیبی، سلیقه سینمایی آبادانیها به شیمی من میساخت. در آبادان پس از جنگ، فیلمهای قصهگو طرفدار زیاد داشت و من نیز میدیدم. مثلاً «گنجهای سیارامادره» ساخته جان هیستون با بازی همفری بوگارت یا «گریز» و «این گروه خشن» ساختههای سام پکین پا با بازی استیو مک کوئین و «وارن اوتس» یا «جانی گیتار» ساخته نیکلاس ری. شاید باورتان نشود اما ما در مدرسه راهنمایی با ابوذر کهن زاده که الان آهنگساز است، جلال بهادری که بازرگان است، مسعود انگالی که معلم بود و سال پیش و پس از محمد عفراوی از دست رفت این فیلمها را رد و بدل میکردیم. راستی یک رفیق دیگری هم داشتم و دارم به نام مهرداد زمانی که سلیقهاش خیلی زیاد شبیه به سلیقه بابام بود و عاشق «تئو آنجلوپولوس» و «هامون» بود. مهرداد کلی فیلم داشت ولی ما، خجالت میکشیدیم که بگوییم با دیدن فیلمهای خوب او دچار سردرد میشویم. مهرداد در حال حاضر یک مدیر موفق اقتصادی شده است. اما با کریم نیکونظر (نویسنده و منتقد شاخص) اسکورسیزی را کشف کردیم، این حرفها همه متعلق به پیش از رفتن به سینمای جوان و هنرجو شدن ما است. یعنی ما پیش از اینکه وارد واحد آموزش فیلمسازی شویم، سلیقه و علاقهمان ساخته شده بود. به قول کریم نیکونظر (در 15 سالگی و در دبیرستان رازی آبادان)، ما عاشق «بی مووی» (فیلمهای درجه دو) هستیم.
خب ادامه ماجرا؟
پر حرفی نکنم، وقتی هنرجوی سینمای جوان شدیم، دوباره الگو همان فیلمهای پاستوریزه و یخ زده پیشین بود. گروه ما در انجمن، این سلیقه را هضم نکرد و همین باعث شد تا مسئولان فرهیخته وقت سینمای جوانان آبادان، ما را شورشی و حتی بی فرهنگ بنامند. تا اینکه یک شب در میان خیابان گردیهای بعد از انجمن به همراه عباس امینی (کارگردان محترم کشتارگاه) دم در یک شرکت گرافیکی و طراحی مردی خوش پوش و اسپورت را دیدیم که سینما خوانده بود.
او یک آبادانی قدیمی بود، از هند بازگشته بود. نامش بهمن دریایی بود و عاشق «پکینپا»، «سام فولر» و بقیه یاغیها بود. همان شب با او رفیق شدیم. از او خواهش کردیم به انجمن بیاید و ما را از شر این نوع فیلمسازی نجات دهد. غیرت کرد و پذیرفت. در همان اولین حضور جزوههای آموزشی منجمد انجمن را کنار گذاشت و کار عملی را با ما شروع کرد. زلفها گره خورد و از ما فیلمسازان یاغی نیز درآمد (چون که به زعم من، عباس امینی فیلمساز مؤدب و موقری است هنوز). القصه، دو سال پیش مادرم که از کودکیام سلیقه سینمایی من را به سلیقه سینمایی پدرم ترجیح میداد و میدهد، هفتهای سه بار زنگ میزد و وسط شلوغی کارها، میگفت: «مادر، مزاحمت نباشم، یکی، دو تا فیلم معرفی کن، تا ببینم.» من هم بعد از یکی، دو بار اجابت خواسته زیبای مادر، تصمیم گرفتم در صفحه مجازیام به شکل عمومی، فیلمهایی را که به نظرم ناب، کمتر شناخته شده، جذاب، بی ریا، غیرعبوس، شجاع و مفید بودند معرفی کنم، شاید کسانی، یا رفقایی، به استفاده از خوراک سینمایی غیر سردرد آور نیاز داشتند. همین. قصد ویژهای نداشت.
خبرنگار
دانش اقباشاوی از آن دسته از فیلمسازانی است که سینما را برای سینما به معنای هنر و صنعت میخواهد و این موضوع علاوه بر آثاری که تاکنون کارگردانی کرده، در رفتار صنفی و آثاری که حسب مسئولیت اجتماعی خود در فضای مجازی و صفحه اینستاگرام خود معرفی میکند، نمود عینی دارد. اقباشاوی پس از سالها حضور در سینمای بدنه به عنوان دستیار و برنامهریز با ساخت آثار خوب سینمایی و تلویزیونی توانسته به عنوان فیلمسازی متعهد پای سینما، آثار خود و به آنچه اعتقاد دارد، بایستد.او در آستانه چهلمین جشنواره فیلم فجر در مصاحبهای که با روزنامه ایران داشته است درباره مقررات جشنواره فیلم فجر، پذیرفتن قواعد جشنواره و عشق سینماگران بخصوص جوانان به جشنواره سخن گفت.
برای آغاز از جشنواره فیلم فجر و فرا رسیدن چهلمین دوره آن بگویید.
در ابتدا اجازه میخواهم به کمی قبلتر برگردم و درباره سرچشمه و آغاز تحولات، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با وقوع انقلاب سخن بگویم. ببینید 43 سال از بهمن ماهی که با خون و شور و شعف، ملت ایران با یک رهبری منحصربه فرد، در کمال حیرت جهانیان، نظام پوسیده سلطنتی را برانداختند میگذرد، پیروزی انقلاب اسلامی درآخرین سال دهه 70 میلادی، روح و دل ملتهای بسیاری از خاورمیانه تا امریکای لاتین از شمال آفریقا تا امریکای شمالی را شاد و امیدوار کرد. خب بدیهی است کشوری که سرمایههای گرانسنگی چون هنر سینما را پیش از انقلاب داشته و به برکت انقلاب و انرژی نهفته از آن انفجار نور، این سینما به مرور و با برنامهریزی حکومت انقلابی و البته غریزه و قریحه و سختکوشی سینماگران آن رشد چشمگیری کرده، میتوانسته و مفید بوده که در سالگرد این انقلاب بزرگ، کارناوالی پرشور از آثار هر ساله آن برای شریک شدن در جشنهای پیروزی انقلاب اسلامی بر پا دارد که این خود یک گنج فرهنگی گرانقدر به نام «جشنواره فیلم فجر» است. ضمن اینکه این گونه جشنوارههای ملی، مردمی و کارناوالهای شورانگیز در تاریخها و جغرافیاهای مختلف در سرتاسر هستی بودهاند و خواهند بود و طبیعی است که هم خالقان و دستاندرکاران فیلمسازی در ایران و هم مردم، دوست دارند و حق دارند که خود را شریک فعال در برگزاری این جشنواره بدانند.
اما آن شوق حضوری که بیان میکنید، همواره در هر دوره از جشنواره با گلایه همراه بوده است.
در این 40 سالی که از اولین دوره برگزاری جشنواره فیلم فجر گذشته، این انگیزه جادویی حضور در جشن همگانی، به شکل حیرت انگیزی، حالتی یکتا به خود گرفته، به طوری که به شکل لاینقطع در بدترین و بهترین شرایط مملکت، جشنواره از شور و شوق همگانی دور نمانده، از سالهای دهه 60 و میانه جنگ تمام عیار داخلی و خارجی و موشکباران گرفته، تا سالهایی که تکانههای اجتماعی، ملت را در آستانه بهمن ماه منزوی و سرد مزاج کرده بود. اما بازهم به شهادت تاریخ جشنواره، در بهمن ماهها، تکاپوها آغاز و یخها آب شدهاند و فیلمساز و مدیر و مخاطب و رسانهها دورهم، جمع شدهاند تا جشنوارهای شادیانه، داشته باشند و این سرمایه کمی نیست. حالا اگر گلایهای هم مطرح میشود حتماً شنیده شده و ترتیب اثرداده میشود، خاصیت جشنواره همین است.
بخشی از این گلایهها متوجه مقررات جشنواره است.
مسأله مقررات و آیین نامهها و شیوهنامههای برگزاری جشنواره نه قابل تخطئه، بلکه قابل نقد است و مهمترین عنصر نقد آن، نداشتن وحدت رویه، طی سالیان سال بوده است. برای من قابل هضم و باور است که بنا بر گذشت سالیان و دههها، حتماً یک جشنواره، در نوع برگزاری برنامهها و بخشهای خود، تغییراتی انجام میدهد و اصولاً داشتن انعطاف بسیار خوب است. اما انعطاف تا جایی جذاب است که ماهیت و کارکرد اولیه رویداد را (در اینجا جشنواره فیلم فجر) تحتالشعاع و حتی رد نکند. مثلاً بالاتر فکر کنم یادآور شدم که شور همگانی ملت، دولت و فیلمسازان یکی از دستاوردها و نیز دلایل زیرساختی و بنیادین فجر بوده است. خب، وقتی به گذشته فجر نگاه میکنیم، میبینیم که در ادواری، جشنواره بنا برماهیت اولیهاش، به شکل حداکثری و منبسط، برگزار شده و چقدر خاطره انگیز و پر نتیجه بوده مانند برخورداری و ترکیب بخشهای مختلف از جمله بخش بینالملل، بخش فیلمهای اول و دوم، بخش سودای سیمرغ، بخش فیلمهای تجربی، بخش فیلمهای کوتاه، بخش مستند، نشستهای تخصصی و غیره و در برخی سالها، منقبض و حداقلی بوده که ناگفته پیداست، جشنواره پر رویداد و با مشارکت بالا به اهداف اولیهاش نزدیکتر و در ایجاد حس وحدت ملــی و حرفهای، پر بارتر بوده است.
علاوه بر ایجاد حس وحدت ملی که مهمترین رکن برپایی جشنواره توجه به همین موضوع است؛ تمکین از مقررات تا چه اندازه است؟
در مورد تمکین به مقررات جشنواره و رعایت انضباط و احترام به رأی سیاستگذاران و داوران نیز، همین مثال فوق، صدق میکند. یعنی اینکه، در بحث جبر و اختیار، مشخص است که خالقان و صاحبان آثار، پیش از پذیرفتن قوانین جشنواره مختارند که به رویههای مندرج در آییننامهها نقد یا حتی اعتراض داشته باشند، اما پس از پذیرفتن قواعد جشنواره مجبورند که به نتایج تمکین کنند. اما من فکر میکنم که اگر اعتراضها و نقدهایی به جشنواره وارد میشود، اتفاقاً نشأت گرفته از همان علقه و عشق به جشنواره است. این خوب است به زعم من. اینکه خیلیها دوست دارند و کل سال را تلاش میکنند تا حتی در گوشهای یا بخشی از جشنواره فیلم فجر مشارکت داشته باشند، این یک اعتنای جمعی و ملی و حرفهای به جشنواره است که صاحبان و خالقان آثار معترضند به اینکه ما هم اعتبار فجر را میخواهیم. این یعنی، جشنواره فیلم فجر اعتبار دارد.
بهترین راه حل برای ایجاد انگیزه و سرپا نگه داشتن شور جشنواره از نظر شما چیست؟
به نظر من آسانترین و مفیدترین راه حل این است که سیاستگذاران با اتخاذ رویههای انبساطی و ایجاد فضای حضور حداکثری فیلمها در قالب بخشها و فضاهای متنوع، صاحبان سلایق و تجارب مختلف و مخاطبان سلایق مختلف را درگیر جشنواره کنند، اشکالی که ندارد که هیچ، بسیار نیز مثبت است که از میان آثار کشوری صاحب سینما، چون ایران و با عنایت به آسانتر شدن ابزار ساخت فیلم در سطح جهان و به تبع آن، ساخته شدن بسیاری فیلم که خیلیهاشان علاقهمند و حتی پیگیر حضور در جشنواره فجر هستند، هم تعداد بخشها هم تعداد فیلمها و هم حتی تعداد روزها و شهرها و سالنها برگزاری این کارناوال فرهنگی شورانگیز را دو برابر کرد تا سلایق و جمعیت بیشتری از این رویداد ملی بهرهمند شوند. این رویکرد اعتراضها و نقدها و حاشیهها را بسیار کمتر و همدلیها وطبعاً رشد سینمای ایران را به مرور بیشتر میکند.
یکی از فعالیتهای به نوعی فرهنگی و رسانهای شما معرفی فیلم و آثار خوب سینمای بینالملل است. در واقع استفاده بهینه از فضای مجازی. این نوع فعالیت شما از چه زمانی شکل گرفت؟
برای پاسخ به این سؤال باید به دوران دور برگردم. سالها پیش از اینکه صفت ترکیبی «سینه فیل» به گوشم بخورد، پدرم مشتری دائمی ماهنامه فیلم بود. در واقع ازهمان شمارههای اول مجله. پدرم که مردی فرهیخته، آرام و شاعر مسلک بود و هست، تلاش میکرد تا من را که تک پسر وهمچنین، فرزند اول خانواده بودم نیز با سلیقه آرام و متفکر خودش رشد دهد. پیش از دبستان هم او و هم مادرم دوست داشتند که من کارگردان سینما شوم. اما راستش این بود که من دوست داشتم نظامی باشم، واضحتر بگویم، آرزو داشتم که فرمانده نیروی دریایی شوم. از شش سالگی من را به کلاس زبان انگلیسی میفرستادند و در کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ثبت نام کردند. اما من به شیمی و ساخت بمب و هفت تیرکشی بیشتر علاقه داشتم. دو سال پس از حضورم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مأنوس شدن بیشتر با کتاب و فیلمهای روشنفکرانه (که البته آزارم میدادند) در هشت سالگی برای اینکه دل پدر مهربان و عاطفیام را به دست بیاورم یک داستان نوشتم. نتیجه، برای خانوادهام هنوز نیز حیرت انگیز است. داستان برخلاف فیلمهایی که در جشنواره فیلم کودک یا هفتههای فیلم به همراه پدرم میدیدم، بسیار عجیب بود.
داستان چی بود؟
داستان که با خط دوم ابتدایی نوشته بودم، قصه یک کاپیتان نیروی دریایی متفقین به نام «دانی» (اسم مخفف خودم که در خانه صدایم میکنند) در اثنای جنگ جهانی دوم بود که تا آخرین توپ ناو را شلیک کرده بود و یک هفتهای در بندری از سواحل فرانسه، در انتظار وعده رسیدن مهمات از دولت مرکزی، نیروهایش را امید میداد و در آخر متوجه میشد که رئیس جمهور، خیانتکار است و تعمداً مهمات و سلاح ها را نصف و نیمه به جاهای دیگر فرستاده است، فرمانده ناوگان دریایی (دانی) از طریق تلگراف یکی از جاسوسان خود از خیانت رئیس جمهور، مطلع میشود. به کافه بندر میرود و بندر را برای ترور رئیس جمهور خائن ترک میکند. نتیجه خواندن داستان 20 صفحهای، تشویقهای زیاد مادرم و نقدهای پدرم بود. پدرم از اینکه یک داستان با جزئیات از تاریخ و جغرافیایی که ندیده بودم نوشتهام، بسیار راضی و مشوق بود اما به سوژه و نگاه، نقد جدی داشت. شاید پدرم انتظار داشت تا داستان من شبیه فیلم هنری، روشنفکری ساخت ترکیه به نام «مرثیه» باشد. اما دروغ چرا من از کودکی تا الان، با دیدن فیلمهای عبوس و کم رویداد دچار سر درد میشوم. اغراق نمیکنم واقعاً دیدن تارکوفسکی و پاراجانف ومانند اینها مرا دچار سردرد میکند.
حالا، بیان رازهای خانوادگی و کودکی چه ارتباطی به معرفی فیلم و کتاب در صفحه شخصی شما در فضای مجازی دارد؟
عرض میکنم، آغاز نوجوانی من با پایان جنگ و بازگشت به آبادان مصادف شد. به آبادان پس از جنگ. خوشبختانه، جشنواره فیلمهای هنری و کانون پرورش فکری هنوز راه نیافته بود و به شکل عجیبی، سلیقه سینمایی آبادانیها به شیمی من میساخت. در آبادان پس از جنگ، فیلمهای قصهگو طرفدار زیاد داشت و من نیز میدیدم. مثلاً «گنجهای سیارامادره» ساخته جان هیستون با بازی همفری بوگارت یا «گریز» و «این گروه خشن» ساختههای سام پکین پا با بازی استیو مک کوئین و «وارن اوتس» یا «جانی گیتار» ساخته نیکلاس ری. شاید باورتان نشود اما ما در مدرسه راهنمایی با ابوذر کهن زاده که الان آهنگساز است، جلال بهادری که بازرگان است، مسعود انگالی که معلم بود و سال پیش و پس از محمد عفراوی از دست رفت این فیلمها را رد و بدل میکردیم. راستی یک رفیق دیگری هم داشتم و دارم به نام مهرداد زمانی که سلیقهاش خیلی زیاد شبیه به سلیقه بابام بود و عاشق «تئو آنجلوپولوس» و «هامون» بود. مهرداد کلی فیلم داشت ولی ما، خجالت میکشیدیم که بگوییم با دیدن فیلمهای خوب او دچار سردرد میشویم. مهرداد در حال حاضر یک مدیر موفق اقتصادی شده است. اما با کریم نیکونظر (نویسنده و منتقد شاخص) اسکورسیزی را کشف کردیم، این حرفها همه متعلق به پیش از رفتن به سینمای جوان و هنرجو شدن ما است. یعنی ما پیش از اینکه وارد واحد آموزش فیلمسازی شویم، سلیقه و علاقهمان ساخته شده بود. به قول کریم نیکونظر (در 15 سالگی و در دبیرستان رازی آبادان)، ما عاشق «بی مووی» (فیلمهای درجه دو) هستیم.
خب ادامه ماجرا؟
پر حرفی نکنم، وقتی هنرجوی سینمای جوان شدیم، دوباره الگو همان فیلمهای پاستوریزه و یخ زده پیشین بود. گروه ما در انجمن، این سلیقه را هضم نکرد و همین باعث شد تا مسئولان فرهیخته وقت سینمای جوانان آبادان، ما را شورشی و حتی بی فرهنگ بنامند. تا اینکه یک شب در میان خیابان گردیهای بعد از انجمن به همراه عباس امینی (کارگردان محترم کشتارگاه) دم در یک شرکت گرافیکی و طراحی مردی خوش پوش و اسپورت را دیدیم که سینما خوانده بود.
او یک آبادانی قدیمی بود، از هند بازگشته بود. نامش بهمن دریایی بود و عاشق «پکینپا»، «سام فولر» و بقیه یاغیها بود. همان شب با او رفیق شدیم. از او خواهش کردیم به انجمن بیاید و ما را از شر این نوع فیلمسازی نجات دهد. غیرت کرد و پذیرفت. در همان اولین حضور جزوههای آموزشی منجمد انجمن را کنار گذاشت و کار عملی را با ما شروع کرد. زلفها گره خورد و از ما فیلمسازان یاغی نیز درآمد (چون که به زعم من، عباس امینی فیلمساز مؤدب و موقری است هنوز). القصه، دو سال پیش مادرم که از کودکیام سلیقه سینمایی من را به سلیقه سینمایی پدرم ترجیح میداد و میدهد، هفتهای سه بار زنگ میزد و وسط شلوغی کارها، میگفت: «مادر، مزاحمت نباشم، یکی، دو تا فیلم معرفی کن، تا ببینم.» من هم بعد از یکی، دو بار اجابت خواسته زیبای مادر، تصمیم گرفتم در صفحه مجازیام به شکل عمومی، فیلمهایی را که به نظرم ناب، کمتر شناخته شده، جذاب، بی ریا، غیرعبوس، شجاع و مفید بودند معرفی کنم، شاید کسانی، یا رفقایی، به استفاده از خوراک سینمایی غیر سردرد آور نیاز داشتند. همین. قصد ویژهای نداشت.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
فیلمها سرانجام مخاطب خودشان را پیدا میکند
-
جشنواره فجر شراکت هنر در پیروزی انقلاب است

اخبارایران آنلاین