به بهانه چهلمین روز درگذشت سرهنگ محمد مهدی کتیبه
فرمانده روزهای بحران
محسن قرهی
سرهنگ ارتش
اخبار ساعت 2 بعداز ظهر روز 23 بهمن ماه 1357 درست یک روز پساز پیروزی انقلاب اسلامی درحالی که مردم انقلابی تنها راه ارتباطیشان رادیو و تلویزیون بود خبری را بدین شرح پخش کرد:
«سرکار سرگرد مهدی کتیبه، جنابعالی از این لحظه فرمانده لشکر سنندج هستید. با این شماره تلفن..... تماس حاصل کنید.»رئیس ستاد ارتش ملی ایران- سرلشکر محمد ولی قرنی. روزهای پرالتهاب پیشرو بود. دشمن زخم خورده از انقلاب، همچون ماری زخمی بهدنبال فرو بردن نیش خود در پیکره انقلاب نوپای اسلامی مردم ایران بود و کردستان و مرکز آن سنندج، اولین هدف آنان. سنندج یکسره در چنگال حزب دموکرات و کومله گرفتارآمده و به جولانگاه آنان تبدیل شده بود. شرایط مترصد زمانی مناسب برای تصرف کامل شهر، پادگان سنندج مرکز لشکر قدرتمند و مجهز 28 پیاده، دارای انبارهای سلاح و مهمات برای تدارک یک لشکر بود و هدف و طعمه مناسب برای اهداف براندازانه دشمنان ایران محسوب میشد. در تهران مرکز ایران اما روز 23 بهمن اولین روز شیرین پیروزی برای مردم بود. لکن دلسوختگان میدانستند این ابتدای راه است و نبرد و مبارزه تازه آغاز شده است، زیرا دشمنان کشور از سالها قبل خود را برای چنین روزهایی آماده کرده بودند.
اولین رئیس ستاد مشترک ارتش بعد از پیروزی انقلاب – سرلشکر شهید محمدولی قرنی – پساز
20 سال دوری از ارتش، از صبح پیروزی انقلاب همراه با جمعی از همقطارانش که از سالهای دور با تشکیل هستههای مقاومت که منتظر چنین روزهایی بودند و با تکاپوی زیاد وضعیت پادگانها در سراسر کشور را دنبال میکردند. شرایط بسیار پیچیده و حساس بود. دشمنان ایران فرصت طلبانه بهدنبال دستیابی به سلاح و مهمات و تجهیزات موجود در پادگانهای ارتش بودند تا برای برنامههای آتی از آنها استفاده کنند. پادگان سنندج در مرکز استان کردستان برای غارت توسط ضد انقلاب انتخاب شده بود. صبح روز 23 بهمن اخبار رسیده به دفتر رئیس ستاد نگران کننده بود. همزمان همه تلفنهای روی میز زنگ میخورد و حکایت از وضعیت اضطراری پادگان سنندج داشت، چرا که شهر از چندی قبل در اختیار حزب دموکرات درآمده و فقط پادگان این شهر باقی مانده بود که هنوز اشغال نشده بود؛ پادگانی بدون فرمانده! «کمیته انقلابی ارتش» که از روزهای قبل از پیروزی انقلاب آماده ایفای نقش در قالب مشاوره به رئیس ستاد بود، وارد عمل شد و سرگرد محمد مهدی کتیبه از اعضای هستههای مقاومت ارتش را که در توپخانه لشکر 28 سنندج شاغل بود برای عهده دار شدن پست فرماندهی پادگان سنندج بهسرلشکر قرنی معرفی نمود. در پی آن با صدور حکمی از سوی فرماندهی ستاد کل ارتش که از طریق رادیو ابلاغ شد، سرهنگ کتیبه به فرماندهی پادگان سنندج منصوب و ایشان بلافاصله با تماس تلفنی آمادگی خود را برای ایفای نقشی خطیر در آن برهه حساس اعلام نموده و گفت: «تیمسار معظم، فرمان شما را دریافت کردم، اطمینان داشته باشید یک فشنگ بهدست دشمنان انقلاب نخواهد افتاد.» و بدین ترتیب مسئولیت سنگین فرماندهی را برای یک دوره بسیار سخت پذیرفت. پس از انتصاب فرمانده لشکر سنندج توسط رئیس ستاد ارتش، ضد انقلاب بخوبی دریافت که دستیابی به امکانات ارتش بسادگی میسر نیست. سرهنگ کتیبه خود نیز در این ارتباط میگوید:«تا آن زمان عرف نبود که یک سرگرد، فرمانده لشکر باشد. خصوصاً که تعداد زیادی افسر ارشدتر از من درمنطقه حضور داشتند. به همین دلیل همان شب اول مأموریتم، افسران را به دفترم دعوت کردم و گفتم من یک سرباز هستم، به من مأموریت داده شده تا لشکر را در چنین شرایط حساسی حفظ کنم. من این درجه سرگردی را هم برمی دارم و شانهام را صاف صاف میکنم و این مأموریت را تا زنده هستم و نفس میکشم، با جدیت انجام میدهم، شما هم مختارید. هرکس دوست دارد با من همکاری کند استقبال میکنم و دستش را میفشارم، هرکس هم دوست ندارد، همین الان به او برگه مرخصی میدهم تا پر کند و خودش را به تهران معرفی کند. هیچ شکوهای هم از کسی ندارم اما به شما یک نصیحت میکنم، شما یک عمر از میهن دم زده اید، «وطن وطن» کرده اید، امروز این منطقه استحفاظی واین لشکر، گلوگاه میهن ماست و دشمن دو دستش را بر گلوی سنندج گذاشته و دارد فشار میدهد. میتوانید این دست را قطع کنید و وطن محبوب خود را که در حال حاضر در خطر افتاده، حفظ کنید. آن شب، لحظات حساسی بود اما من به یاری خدا و با توجه به اعتقادات مذهبیای که در تکتک آنها سراغ داشتم از احساس وطن خواهیشان حسن استفاده را بردم و عواقب سقوط پادگان را به آنها گوشزد کردم و گفتم اگر این اسلحه و مهمات زیادی که لشکر در اختیاردارد، بهدست دشمنان انقلاب یعنی گروهکهای مسلح بیفتد، معلوم نیست که ما تا چند سال دیگر باید گرفتار دشمن باشیم. به آنها یادآوری کردم که حساب مردم نجیب کرد از این گروهکها جداست و با درک چنین واقعیتی، باید با عوامل بیگانگان مقابله کنیم. گفتم خواب هیچ پُست و مقامی را برای خود ندیدهام و ممکن است فردا عوض شوم و یکی از شما فرمانده شوید، اگر این اتفاق بیفتد و هر کدام از شما فرمانده من شوید، با کمال میل بهعنوان زیردست شما انجام وظیفه خواهم کرد. اما در حال حاضر که من فرمانده هستم، این را میگویم که امشب حساس ترین شب این منطقه است و اگر امشب این پادگان را از دست ندهیم، آن را برای همیشه حفظ خواهیم کرد. بازتاب این صحبت بسیار مطلوب بود و شب اول، تا صبح هیچکس نخوابید. روز بعد بهعنوان اولین کار، فرماندهان تیپ و گردانها و توپخانه لشکری را سازماندهی کردم.» سرهنگ کتیبه تا 16 اسفند سال 57 در لشکر 28 فرماندهی کرد؛ روزهایی که هر روزش آبستن حاثهای تازه و توطئهای پیچیده بود که از
مدت ها قبل برنامهریزی شده بود. او با کارنامهای موفق در جلوگیری از سقوط پادگان به تهران فراخوانده شد و در همان کمیته موسوم به انقلاب در کنار شهید قرنی به مشاوره در امور انتصابات و سایر امور ارتش ادامه داد.
تاریخ پر فراز و نشیب انقلاب و حوادث پیدرپی برای نظام برجستهای که با هدفی روشن به کسوت نظامی گری درآمده بود، نقش پر رنگی را تدارک دیده بود. او در خاطراتش بیان میکرد:«در سال 1338 در امتحان ورودی دانشکده افسری شرکت کرده و قبول شدم ولی پدرم که فردی مذهبی بود با ورود من به ارتش مخالفت میکرد و من کسی نبودم که بدون اذن پدر کاری با این اهمیت را انجام دهم، بنابراین صبر کردم و پساز یک سال زمینه رضایت پدر را فراهم کردم و در نهایت با بیان این جمله پدرم متقاعد شد که من به دانشکده افسری بروم. آن جمله این بود که اگر من نروم بهجای من ممکن است کسی برود که شایسته نباشد و اقداماتش موجب ضرر و خسارت برای کشور شود. آیا شما پدربزرگوارم راضی به چنین چیزی هستید؟ و بدین صورت رضایت پدر برای ورود به دانشکده افسری در سال 1339 فراهم شد و من وارد دانشکده افسری شدم.» مرحوم کتیبه از همان ابتدای ورود به دانشکده افسری با آشنایی با شهید نامجو، زمینه جذب دانشجویان مذهبی را به دور هم فراهم کردند ؛همان افرادی که در سالهای بعد با تشکیل هستههای مقاومت زمینه جلوگیری از کشتار مردم در جریان انقلاب را فراهم کرده و سبب پیوستن زودهنگام ارتش به انقلاب شدند و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب تلاش خود را برای حفظ ارتش در جهت صیانت از کیان کشور و انقلاب فراهم نمودند. سرهنگ کتیبه از سال 58 ودر زمان فرماندهی سرلشکر شهید نامجو بهعنوان فرمانده تیپ دانشجویان در دانشکده افسری مشغول به خدمت شد و به تربیت دانشجویانی پرداخت که کمی بعد فرماندهی گروهانهای مختلف در جنگ ایران و عراق را عهده دارشدند. در زمان مسئولیت ایشان اولین دوره دانشجویان پساز انقلاب پذیرش و برای هدایت یگانهای ارتش هدایت شدند. ایشان در مرداد ماه سال 59 یعنی 2 ماه قبل از آغاز تجاوز رژیم بعثی عراق به مرزهای کشورمان، به ریاست اداره دوم ارتش که در غیاب همه نهادهای اطلاعاتی بهعنوان تنها بازمانده سازمان اطلاعاتی کشور بود، منصوب شد. وی یک هفته قبل از آغاز جنگ همراه با فرمانده نیروی زمینی وقت (مرحوم سرلشکر ظهیرنژاد) در مجلس شورای اسلامی حضور مییابد و با نقشه نظامی اوضاع و احوال مرزهای کشور را با شواهد و قرائن تشریح و خطر وقوع حمله سراسری و گسترده عراق را اعلام مینماید.
سرهنگ کتیبه از سال 59 تا سال 65 ریاست اداره دوم ارتش را عهده دار بود که وقایع مهمی طی آن سالها از جمله حادثه انفجار نخستوزیری که منجر به شهادت رجایی و باهنر شد، به وقوع پیوست. در سال 1366 بهدنبال انعکاس نارساییهایی که در مدیریت جبهههای جنگ ایجاد شده بود به برخی مسائل معترض شد و بههمین سبب از کار برکنار و مجدداً در سال 72 13با دلجویی رهبر معظم انقلاب از ایشان به خدمت بازگشت و سرانجام با سمت معاونت وزیر دفاع از خدمت بازنشسته شد. پساز بازنشستگی با تمرکز فعالیت در امور خیریه که از جوانی و در هنگام خدمت در اصفهان آغاز شده بود به فعالیتهای مذهبی و خیرخواهانه خود ادامه داد و تا واپسین روزهای عمر پر برکت خود در سمت جانشین مدیر عامل خیریه حضرت فاطمه زهرا(س) سرپرستی حدود 5 هزارنونهال یتیم را
عهده دار بود. سرهنگ کتیبه در 7 مهرماه 1399 پساز مدتی بستری شدن سرانجام در سن 81 سالگی به فاصله 120 روز پساز فوت همسرش به دیار باقی شتافت. روحش شاد و با اولیای الهی محشور باد. انشاءالله
یادداشتی بر رمان «دشتبان» اثر احمد دهقان
کشف حقیقت در گرداب آتش
شهاب شهرزاد
منتقد ادبی
مطالعه تاریخ، پیوسته برای عموم مخاطبان، در قالب داستان و خاطره، گواراتر بوده است، بویژه برای مخاطب کمسنوسالتر - که در اثر شیوه تدریس تاریخ در نظام آموزشی- خواندن تاریخ را در مقایسه با داستان، خشک و حوصلهسربر میداند. آشنایی با وقایع و شخصیتهای تاریخی از رهگذر بیان دراماتیک، خصوصاً برای مخاطبان نوجوان که در مرحله درک و داوری و تصمیماند، در کنار سرگرمکنندگی، میتواند راهی برای کشف هویت و تشخص فردی و اجتماعی آنان نیز باشد. شوربختانه در عرصههایی همچون ساخت فیلم سینمایی، تولید مجموعههای تلویزیونی و حتی تئاتر و موسیقی در مواجهه با نیاز این گروه سنی، سالها جز در موارد کمشمار، با سکوت و انفعال همراه بودهایم. حال آنکه در ادبیات داستانی، گامهای بلندتر و شمردنیتر برداشته شده است.
رمان دشت بان که از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده، روایتی باورنشین و تکرارپذیر از سرنوشت یک نوجوان، در پی آوارگی بازآمده از جنگ است. او داستان را از زمان گذشته روایت میکند و پیوسته به توصیف طبیعت و عناصر روستایی همچون درختان ، کوه ، رودخانه و احشام میپردازد و روستا و روستایی زیستن و ملزومات آن را برای خواننده نوجوان تشریح میکند. در بخشی از کتاب میخوانیم:
«آمد کنارمان و از خستگی همان جا روی زمین نشست. گلنار ـ از خدا خواسته ـ تندی پا شد و چسبید به بابا. بابا یک دستی گلنار را بغل زد و مدتی طولانی زل زد به قوشی که با بالهای باز، در دل آسمان پرواز میکرد. بعد با صدای گرفته و خشدار گفت:«بیپیر گرازها دوباره سر و کلهشان پیدا شده. از سر شب تا صبح پیشان بودم. از طرف سیاهبیشه آمدهاند. صد راه اینور و آنور شدم ولی....»
پایبندی به لحن و ادبیات حسی مناسب برای گروه سنی نوجوانان – همراه با جسارت بکارگیری گزارهها و توصیفاتی که طبیعت روستایی را در قامت کلمات رایج در زیستبومی که با آن روبهروایم- به تصویر میکشند، از ویژگیهای زبانی داستان است. به گزاره دیگر، یکی از مهمترین امتیازها برای کتاب، بهرهگیری و کاربرد زبانزدها و اصطلاحات اصیل و محلی در یک بستر سالم و جذاب زبانی است. نویسنده، جاذبههای زبان مادری را بدرستی میشناسد و میکوشد فارسی را درست و راحتخوان و پویا بنویسد. به کار بردن گزارههایی چون رومبیدن دیوار، خنده زیرجلکی یا تلم شدن انجیرها و... مخاطب نوجوان را درگیر کشف معنی این توصیفات با در نظر داشتن فضای ترسیمشده در داستان میکند و به نوعی مشارکتجویی مخاطب نوجوان را در کشف لایههای متن، تحریک و تشویق میکند.
دشتبان ماجرای روبهرویی غیرمنتظره یک خانواده روستایی با جنگ تحمیلی است؛ جنگی که با وجود پیشبینی و تصور آنها سالها به درازا میکشد... و خانوادهای که پدر و پدربزرگ در آن دشتبان بودهاند و نزدیک قصرشیرین زندگی میکردند؛ اما ماشین غولآسای جنگ به آنها هجوم میآورد و مجبور به فرار میشوند. در طول این فرار و ترک دیار، حوادثی پیش میآید که سبب میشود تا آنها به یک دره و غار پناه ببرند، مدتی آنجا میمانند و پس از پشت سر گذاشتن حوادثی، داستان در اواسط فصل زمستان پایان مییابد. راوی و شخصیت اصلی این رمان همچون داستانهای قبلی دهقان، «ناصر» نام دارد که اتفاقات را در ۱۶ فصل روایت میکند:
بعد از هجوم بیرحمانه بعثیها، با شدت گرفتن حملات هواپیماهای عراقی و قتل عام مردم و فرار خانوادههای جنگزده به سمت دشت ذهاب، پدر ناصر، خانواده را در «غار سرخ» پناه میدهد و خودش برای کمک به مردم، به صحنههای خونین رویارویی با دشمن متجاوز برمیگردد، اما بعد از مدتی، فرمانده، پدر را - که زخمی و تیر خورده است - به غار میآورد. مادر با محلول برگ بلوط به شستوشوی زخمها و مداوای گیاهی جراحت پدر میپردازد. پدربزرگ و ناصر برای آوردن وسایل مورد نیازشان با به جان خریدن همه خطرات، به خانه برمیگردند و با دشواریهای فراوان وسایل مورد نیاز را بار چهارپایی کرده و بسختی در میان آتش دشمن به غار سرخ میآورند. پدر که حالش خوب میشود، فرمانده دوباره به سراغش میآید و او را برای کمک به مردم با خود همراه میکند. فرمانده به او میگوید: «تو همه جا را میشناسی. کسی را نداریم که کوره راهها را بلد باشد. باید بیایی کمک مردم.» و به این ترتیب، فصلی تازه از رخدادها رقم میخورد.
«دشتبان» خواننده کتابخوان را به یاد سرنامه یکی از آثار «سلینجر» هم میاندازد: ناتور دشت. که آنهم دقیقاً به معنای نگهبان دشت یا همان دشت بان است. آنجا هم یک نوجوان است که داستان را پیش میبرد و دغدغهای برای مراقبت از کودکان؛ هنگامی که بیم فرو افتادنشان از پرتگاه میرود. از نگاه نویسنده، دشتبان روایت تلاش آدمها برای زنده ماندن است: «در داستان، آدمهایی هستند که از یک طرف، با طبیعت مبارزه میکنند تا زنده بمانند و از یکسو با دشمن پیش رو و این نکته تا پایان کتاب مورد توجه بوده و شاخصه اصلی آن محسوب میشود. خالق اثر دراین مورد میگوید«... در این کار میخواستم جنگ را از منظری که تا به حال دیده نشده است، ببینم.»
احمد دهقان، زاده سال ۱۳۴۵ در کرج، سالها بهعنوان کارشناس ادبی در دفتر ادبیات و هنر مقاومت و مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری فعالیت کرده است. اولین رمانش با عنوان «سفر به گرای
۲۷۰ درجه» در سال ۱۳۷۵ منتشر شد. دو سال بعد همین رمان ابتدا بهعنوان یکی از آثار برگزیده ۲۰ سال داستاننویسی انتخاب و مدتی بعد، همین کتاب، اثر برگزیده ۲۰ سال ادبیات پایداری شد. «پال اسپراکمن» نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز نیوجرسی امریکا این رمان را به زبان انگلیسی برگردانده است. در حال حاضر دانشگاه جرج واشنگتن دی سی، دانشگاه هاروارد (کتابخانه دانشکده هاروارد) کتابخانه کنگره، واشنگتن دی سی، کتابخانه UCLA ، دانشگاه برکلی کالیفرنیا، دانشگاه ماریلند (دانشکده پارک کالج) و دانشگاه ورمونت (کتابخانه بیلی هوو برلینگتن) از جمله مراکزیاند که این کتاب را در دسترس علاقهمندان قرار دادهاند. گامی سودمند برای معرفی ادبیات مقاومت امروز ایران و حرکتی در شکلگیری نهضت ترجمه ادبیات معاصر. «ستارههای شلمچه»، «گردان چهار نفره»، «پرنده و تانکـ»، «روزهای آخر»، «من قاتل پسرتان هستم»، «ناگفتههای جنگ»، «نگین هامون» و «هجوم» از دیگر آثار نویسندهاند.
دشتبان، روایتی است که در عین دارا بودن ویژگیهای بومی، در بستر یک اینهمانی جمعی شکل گرفته است. به گزاره دیگر، از یک سو، هر نقطه جنگزده از جهان میتواند جغرافیای وقوع ماجرای آن باشد و از دیگر سو، واژهها و تصاویر، مقاومتی جانانه را گواهی میدهند که پیداست از باوری ژرف و ریشه گرفته در خاکی سرخ جان گرفتهاند. از اینرو ترجمه کتاب میتواند برای خواننده غیر ایرانی نیز گوارا باشد؛ یعنی که نوجوانانی از سراسر جهان میتوانند مخاطبان این اثر باشند.
نویسنده از دردی مشترک حکایت میکند که خاکریزهای دفاع مقدس را تا کرانههای دورتر گسترده میکند. دست برقضا میتواند در برابر نوجوان عراقی یا سوری، فلسطینی و یمنی و... نیز آیینگی کند.
با این حال در مقایسه با برخی آثار غربی که به موضوع مشابه پرداختهاند میتوان بسادگی دریافت که اینجا روشنایی قلب و نوری در ژرفای جان، مانع از دست رفتن امید و سقوط به سرخوردگی و درماندگی محض میشود. یعنی امید ایرانی به جای سیاه نمایی و بلاتکلیفی غربی، نوری تازه به سیمای خشن زندگی و مرگ از جنس دیگر میاندازد.
شاید خواننده گمان ببرد که نویسنده با او از در فلسفه وارد شده و ابتدا با نشانههایی به خلقت آدمی و رشد و تعالی او در زیرمتن داستان اشاره دارد. مثلاً بهنظر میرسد نویسنده تلمیحی به روز نخست خلقت آدمی در عریانی و در دل طبیعت نابیوسان دارد و قهرمانش را گمگشته و عریان به صحنه دنیا میفرستد، تا اینکه در امن خانه و در بطن خانواده آرام میگیرد.
شروع جنگ و آوارگی خانوادهای که سر به کوه گذارده و به غارنشینی در گرسنگی و سرمای استخوانسوز پناه بردهاند، مادر باردار و پدری که برای کمکرسانی و راهنمایی، همراه رزمندگان میشود و عذابی که بر کودکان میرود، در کنار یکدیگر، تکههای سبز و روشنی از تابلوی زیبای مقاومت باورمند یک خانواده در برابر تجاوز و تحمیل دشمن را به گونهای درسآموز و دلپذیر ترسیم کرده است.
کتاب در دل توحش ناگوار جنگ، به یک مکاشفه مهم و کلیدی در برابر بحران اشاره دارد و آن حفظ روحیه است. نویسنده به کشف حقیقت در زیر آتشفشانی از دلهره پرداخته است. بر سر این خانواده درد میخروشد و در دل یکایک آنها روحیه میجوشد؛ چنان که بر دل مخاطب هم از میان تنگی و تیرگی سطرها، نور میتاباند.
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
از نگاهی خاص دهه 1340 دهه شکلگیری گروههای اغلب مذهبی بهصورت علنی و غیرعلنی است؛ پدیدهای که بیارتباط با تحولات واقدامات رژیم پهلوی درتحدید نهادهای مذهبی به بهانه نوسازی جامعه نبود. در این دوران شاه که درپی کودتای 28 مرداد و با حمایت خارجی برسرکار برگشته و با بحران مشروعیت مواجه بود، تلاش وسیعی را جهت توسعه باستانگرایی(آرکائیسم) بهکار بست و سعی نمود سلسله پهلوی را امتداد پادشاهی کوروش و داریوش قلمداد کند و از این طریق برای خود تکیه گاهی بیابد. در همین راستا بدون آنکه بسترهای لازم فراهم باشد، تلاشی همه جانبه جهت کوچ اجباری جامعه از سنت به مدرنیسم با قالبها و الگوهای نامأنوس و غیرمرتبط با فرهنگ عمومی بهکار گرفته شد؛ راهکاری که تضعیف نهادهای دینی را نیز وجه همت خود قرار داده بود. جامعه در واکنش به این نوع اقدامات به بروز تمایلات مذهبی بهصورتهای مختلف روی آورد که از جمله آنها تأسیس و راهاندازی جلسات و هیأتهای دینی در سطح شهرها و روستاها در سطحی وسیع بود. طوری که در مقطعی خاص در هر کوی و برزنی دهها هیأت و نهاد دینی به نحو معناداری ایجاد و فعال شدند. هیأتهای دینی علاوه برتعلیم و تقویت باورهای دینی، محل آشنایی و بههم پیوستن افراد با گرایش سیاسی – مذهبی و شکل دادن مبارزات زیرزمینی نیز بودند، امری که در تاریخ مبارزات مردم ایران ذیل نهضت اسلامی وضوح یافته و جذب افراد از جمله چهرههای نظامی به ایدههای مبارزاتی اغلب از این طریق صورت پذیرفته است. از این رهگذر دهها گروه مخفی شکل گرفت که در مخالفت با رژیم پهلوی اشتراک مساعی داشتند. از جمله این گروهها که بخش عمده اعضای آن را افسران عالیرتبه ارتش شامل میشدند، تشکیلاتی با عنوان «گروه بینام» است. افراد این گروه بهدلیل حضور درموقعیتهای کلیدی و برخورداری از دسترسیهای وسیع در درون ارتش قبل از انقلاب و برای مصون ماندن از مجازاتهای سخت در صورت کشف، پوشش هیأت های مذهبی و جلسات قرآنی را رها نکرده و حاضر به انتخاب نام برای گروه خود نشدند. همچنین افراد این گروه در دوران فعالیت مخفی خود دردرون یکی از ارکان رژیم قبل، باوجود نفوذ در موقعیتهای گوناگون و توان وارد آوردن ضربه برپیکر آن، از رفتار هیجانی پرهیز نموده و بهجای اقدامات ایجابی و تهاجمی به اقدامات سلبی در بزنگاههای حیاتی روی آوردند که از جمله آنها به بازداشتن کلیت ارتش از اعمال خشونت بیشتر میتوان اشاره کرد. مرحوم سرهنگ محمدمهدی کتیبه که چندی پیش جانبهجان آفرین تسلیم نمود یکی از چهرههای شاخص گروه بینام، تنها تشکیلات مخفی و مذهبی دردرون ارتش قبل از انقلاب است که پساز پیروزی انقلاب نیز با تمام توان کمر به خدمت مردم بست و در جهت دو مأموریت بزرگ ارتشیان، یعنی تأمین امنیت و حراست از تمامیت ارضی کشور اقدامات مؤثری را صورت داد. وی کار خود را از فردای پیروزی انقلاب با پذیرش فرماندهی پادگان درآستانه سقوط سنندج آغاز کرد و نشان داد سرباز فداکار میهن است. وی پساز چندی با فروکش کردن بحران کردستان و سنندج، این بار در کسوت مشاور فرماندهان عالیرتبه و از جایگاه تصمیمسازی درامور نظامی، کنارمدیرانی که برای جامعه امنیت به ارمغان میآوردند قرار گرفت و چند ماه بعد بهدلیل شایستگیهایش بهسمت ریاست رکن 2 ارتش منصوب و مشغول بهکار شد. مرحوم کتیبه در این پست ازچیزی فروگذار نکرد و خطر وقوع جنگ را بارها گوشزد نموده و آن را حتمی الوقوع دانست. تا اینکه در طرح دیدگاههای خود در نحوه مدیریت جنگ وعدم استفاده از ظرفیتهای ارتش به نحو کامل و شایسته درسال 1366 دچار بیمهری شده و مجبور به ترک ارتش شد. اما با وساطت رهبری پس از وقفهای چند ساله بار دیگر به عرصه خدمت بازگشته و با سمت معاون وزیر دفاع بازنشسته و ادامه عمر خود را صرف امور خیریه نمود.